زبان مادری


قهرمان قنبری


• اِنکار شدگان حتماً قادر به درک این موضوع هستند که حکومت فعلی و کلاً حکومتهایی که به دموکراسی و انسان محوری قائل نیستند، قادر به احقاق حقوق انسانی و زبانی نیستند! اما یک مساله است که بنیان اخلاقی جامعه و کلاً آینده همزیستی و امید به آن را خدشه دارمی کند و آن، این است که چرا روشنفکران و آزادیخواهان در این مساله سکوت می کنند، این سکوت است که به همدلی با حاکمیت در انکار و محرومیت زبانی تعبیر می شود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ بهمن ۱٣۹۴ -  ۱۴ فوريه ۲۰۱۶


 در زمانه ای که کل منطقه در حال سوختن و تبدیل شدن به خرابه است و اجساد و درد و رنج روزمره کودکان حسی از رحم و دلسوزی را بر نمی انگیزد و انسانها بیشتر از آنکه به خاطر ویژگی ها و توانایی های اختصاصی شان مورد قضاوت قرار بگیرند بیشتر به خاطر ویژگی های نژادی و دینی شان کُشتِه ، تجاوز، از خانه رانده و یا به بردگی گرفته می شوند، نوشتن از زبان مادری شاید بی تفاوتی به درد و رنج افسار گسیخته انسان عصر حاضر و خصوصاً منطقه تعبیر شود. شاید خواندن و نوشتن به زبان مادری یا زبانی که به قول غلامحسین ساعدی "با آموزش آن در یک سال احساس آدم بودن کردم" یا مجادله در عمل به آن در مقایسه با جسد شناور "آلان ها" یا روح و تن زخمی هزاران زن ایزدی مورد تجاوز قرار گرفته یا میلیونها انسان آواره شده از وطن که در شرایط زیستی ماقبل مدرن زندگی می کنند امری چندان مهم نباشد. اما مسئله ای که به تامل مان وا می دارد نه خود زبان، بلکه بیش از آن خودِ جنایت و نفرت مذهبی و قومی به وجود آمده است!
تامل دراین که همسایگان و آشنایان دیروزی چرا امروز این چنین وحشیانه همدیگر را می دَرَند و به همدیگر تجاوز می کنند و همدیگر را از خانه و کاشانه شان آواره می کنند؟ آیا آنها از دیدن اجساد و زندگی فقیرانه و آوارگی همسایگان و نزدیکان و آشنایانشان دیروزشان متاثر نمی شوند و یا بهم نمی ریزند؟ تامل در جواب این سوال شاید بحثی مرکب باشد، اما می توان گفت که به قول ساعدی آنها و ما حسی از آدم بودن نداریم! تلقی ما از آدم بودن یا بردگی است و یا ارباب بودن، مگر برده یا ارباب تلقی از انسانیت می تواند داشته باشد؟ ارباب به هر قیمتی در پی تسلط بر برده و برده به فکر رهایی از سلطه ارباب می باشد. احساس و اخلاق در رابطه ی برده و ارباب حلقه مفقوده می باشد. ما همراه با زبانمان، حس آدم بودنمان را هم قورت داده ایم و انکار کنندگان نیزبه طریقی دیگر این حس را از دست داده اند. به همین سبب است که جنایت سیستماتیک امری مشروع است چون که به واقع ما نه با تک تک آدمهایی برخوردار از روح و احساس بلکه با کالبدهایی کوپ گونه ی فاقد روح و احساس مواجهه هستیم که نسبت به هم هیچ گونه احساسی ندارند. کسانی که در جمع دوستی یا خانواده امروز به خاطر ته لهجه تحقیر می کنند و یا با هزاران دلیل آبکی آغشته به پول و حمایت "تحقیقات دولتی مستبد و خونریز" از ژنتیک و زبانشناسیی انکارت می کنند و یا کسانی که در شبکه های اجتماعی به صورت فله ای توهین و تحقیر نژادی و مذهبی می کنند، همانها هستند که یک روز بعد با چماق یا اسلحه بر سَرت می ریزند و از هیچ جنایتی در حق ات هم فروگذاری نمی کنند. واین چماق خوردگان و انکار شدِگان هستند که با کوله باری از عقده حقارت به هر قیمتی در پِی احقاق حقوق خود هستند و البته به احتمال یقین اینکه آنها هم از ارتکاب جنایت دریغ نخواهند کرد. قالبهای رفتاری یکسان است: انکارگر، انکار شده را به قالب رفتاری خود در می آورد، عصیان بردگان رومی به رهبری "اسپارتاکوس" و زنگیان به رهبری "علی ابن محمد" به همان اندازه ی رفتار تاریخی برده داران جنایت بار و وحشیانه بود.

منظومه حیدربابا

انکار شدگان از بحران عمیق روحی رنج می برند، این مساله را به راحتی می توان از ادبیات، طرز زندگی و غیره استخراج کرد. «حیدربابا»ی شهریار که پناه بردن به محیط ساده و خالص روستایی عاری از احساس حقارت، بیان سرخوردگی از همزیستی از زندگی شهری در کنار دیگر اقوام است از پرطرفدارترین شعرهای آذربایجان است. انکار شده در تلاش جانکاه برای همزیستی با انکار کننده یا از او فاصله می گیرد تا کمتر با او روبرو شده و تمسخر شود که نمود این مساله را می توان در چیزی که خجالتی، کم رویی یا غیر اجتماعی بودن دانشجویان تُرک در دانشگاههای کشور است را به وفور مشاهده کرد. حکایت تلخ دانشجوی علوم سیاسی صادق زیبا کلام " أفضل"را می توان به عنوان مثالی بر این ادعا ذکر کرد. ( ١) یا انکار شده شلاق را از دست انکار کننده می رباید و با شلاق زدن خود، حس ارباب بودن را به خود القا می کند. او با انکار خود و نشان دادن همراهی و همدلی خود با انکار کننده می خواهد بر درد احساس حقارت خود مستولی شود. نمود این مساله را می توان در در بانیان تئوری ناسیونالیسم فارسی و مخالفان حقوق ملی زبانی اقلیتها در ایران که اکثراً تُرک زبان هستند دید. در ترکیه هم بانیان ناسیونالیسم ترکی و مخالفان حقوق ملی غیر ترکها اصلیتی ترکی و یا ترکیه ای ندارند و مشخصاً اصیلترین نظریه پرداز آن "ضیا گوک آلپ" اصلیت کردی دارد. انکارگر، انکار شده را به قالب رفتاری خود در می آورد. انکار شده بالاتر از خواست اولیه انکار کننده که آسیمیلاسیون وی است ضددموکراسی و مخالف انسانیت می شود. همانطور که اِنکار شده با اِنکار خود از انسانیت تهی شده است، اِنکار کننده با اِنکار دیگری خود را از انسانیت تهی کرده است. در ماهیت تهی شدن از انسانیت هیچ فرقی بین انکار کننده و انکار شده نیست، به همین خاطر که در تمایل قلبی به جنایت در صورت یافتن امکان ارتکاب آن، فرقی بین انکارشده و انکارگر نیست.

دقت باید کرد از احساس کبر تماشاگر بودن!
چون که زندگی نمایش نیست
این دریای فلاکت صحنه ای از یک درام نیست.
                                                          امه سزر.


وقتی به ارزش زبان مادری در احیای انسانیت انسان پی می بریم که بفهمیم چرا ساعدی گفت: «فقط یک سال احساس آدم بودن می کند»، فقط یک سالی که به زبان مادری اش درس خواند. ما در زمانه و مکانی زندگی می کنیم که انسانیت میلیونها انسان از آنها سلب شده است، ما چه انتظاری از انسانهایی می توانیم داشته باشیم که احساس آدم بودن نمی کنند، اشرف مخلوقات بودن انسان در مفاهیم دینی و قوه تعقل و تفکر داشتنش در مفاهیم غیر دینی وابسته به انسان بودن و احساس انسان بودن آدمی است. وقتی این احساس به بهانه های مختلف از او سلب می شود، خودبخود انسانیت او نشانه می رود. انکار کنندگان، تئوری انکار را برای همزیستی و برابری و برداری بیشتر توجیه می کنند اما آیا انسانهای غیر برابر قابلیت برادری و همزیستی را دارند؟ برادری و برابری فقط در شرایط انسانهای برابر امکانپذیر است، حتی انسانهای نابرابر قابلیت دشمنی جوانمردانه را هم ندارند. سعادت و خوشبختی ما بیشتر از آنکه احتیاج به آرمان کشورمحو، ایدئولوژی محور و یا دین محور و زبان محور داشته باشد محتاج ایدئولوژی انسان محور است. غایت زبان، ایده، دین یا کشور برای سعادت و خوشبختی انسان است، در حالیکه ما شاهد قربانی انسان و انسانیت انسانها برای اعتلای زبان، دین یا تحقق یک ایده هستیم. هر چند درک و فهم این مساله ( انسان محوری) در توان اکثریت بشریت است، اما جنایات و سبعیت امتداد یافته تاریخی تا عصر امروز نشان از پایبندی حاکمان به دین محوری، ملت محوری و ایده محوری دارد. دیر زمانی است که زمانش فرا رسیده که سعادت انسانها محور ایده باشد. زمانش فرا رسیده که زبان، دین و ایده قربانی انسانها و انسانیت شوند. از صدر تاریخ حاکمان و اِنکار کنندگان سخن گفته اند، دیر زمانی است که وقتش فرا رسیده به ندای محکومان و انکار شدگان گوش فرا داده شود. انسان وقتی فارغ از عذاب وجدان مرتکب جنایت می شود که انسانیت انسان مقابلش از او سلب شده است، برای صلح، سعادت و خوشبختی بشریت و کشوری که در آن زندگی می کنیم لازم است انسانیت انسانها به آنها إعاده شود.

قربانیان احتیاج دارند که بدانند تنها نیستند، احتیاج دارند بدانند که فراموششان نکرده ایم، احتیاج دارند بدانند که وقتی صدایشان خفه می شود، صدای ما از آنها دریغ نمی شود، آزادی آنها وابسته به آزادی ما و کیفیت آزادی ما به کیفیت آزادی آنها وابسته است.
از متن سخنرانی ائللی ویسل در مراسم اهدایی نوبل صلح سال ١٩٨٦.

امروز ما با حکومتی مواجه هستیم که سالها پیش با وعده آزادی و عدالت به روی کار آمد و البته بعدها فهمیدیم که منظورش از آزادی و عدالت، آزادانه و با عدالت بدون تبعیض قومی و مذهبی ظلم و سرکوب کردن بود. شاید درخواست احقاق حقوق زبانی از این حکومت خواسته ای غیر معقول باشد، به راستی که در زیر لوای این حکومت چه خواسته ای انسانی برآورده شده است که حقوق زبانی یا زبان مادری هم دومی اش باشد؟ اِنکار شدگان حتماً قادر به درک این موضوع هستند که حکومت فعلی و کلاً حکومتهایی که به دموکراسی و انسان محوری قائل نیستند، قادر به احقاق حقوق انسانی و زبانی نیستند! اما یک مساله است که بنیان اخلاقی جامعه و کلاً آینده همزیستی و امید به آن را خدشه دارمی کند و آن، این است که چرا روشنفکران و آزادیخواهان در این مساله سکوت می کنند، این سکوت است که به همدلی با حاکمیت در انکار و محرومیت زبانی تعبیر می شود. شاید در چرایی سکوت جواب داده شود که این مساله ای بغرنج است که مجادله کنندگان آن امروز دو سَر افراطی ناسیونالیسم ملی و قومی است. راست هم می گویند این مساله هر روز بغرنج تر می شود و ما شاهد تیزتر شدن نوک ناسیونالیسم ملی و قومی هستیم و یا میل به ناسیونالیسم ارتجاعی ملی و قومی هر روز شدیدتر می شود و این مسئله بیشتر از اینکه تقصیر ناسیونالیستهای افراطی هر چند طرف باشد بیشتر تقصیر سکوت همراه با عافیت طلبی روشنفکران آزادیخواه است. در حالیکه نزدیک به نیمی از مردم ایران از انسانیت خود محروم هستند و زبانشان را قورت داده اند و خود را فراموش شده احساس می کنند، اکثریت قشرآزادیخواه و روشنفکر جامعه، ندای خود را با هر بهانه و دلیلی از آنان دریغ می کنند. آیا در این صورت به انسانیت و آزادی امیدی است یا بالاتر از آن به آینده امیدی است؟ شاید بعضی از خوانندگان این خواسته را تلاشی حقیرانه برای جلب توجه ترحم آمیز تعبیر کنند! اما بالاتر آن شاید تلاشی باشد برای رجعت انسانیت گمشده به پوسته انسانی مان باشد. کسانی که در بالکان، قفقاز و سوریه و عراق همدیگر را از خانه هایشان بیرون می کنند سالها در کنار همدیگر زندگی کرده اند، شاید اگر انسان بیشتر از آنکه وسیله بود هدف می شد و بالاتر از آن انسانیت انسان را والاتر از دگماتیسم های اعتقادی یا نژادی می دانستند، ما نه شاهد این همه درد و رنج بودیم و نه کابوسی از اتفاق این درد و رنج در آینده داشتیم. حس انسانیت، آزادگی ، غرور و آزادی اکثریت هر جامعه ای وابسته به بودن این حس ها در اقلیتهای همان جامعه است! آیا نشانه ای در روحیه جمعی جامعه ما از وجود آزادگی، غرور، انسانیت و شوق به آزادی مشاهده می شود؟ آیا اقلیتهای ملی و مذهبی یا نزدیک به نصف هموطنان ما احساس انسان بودن می کنند؟

١- www.parsine.com