در سوگ رضا عمادی - ن. نوری زاده



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ بهمن ۱٣۹۴ -  ۱۷ فوريه ۲۰۱۶


عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران بود و دانشجوی ریاضیات دانشگاه تربیت معلم. پدرش، آقا جواد معلم ادبیات بود و مسلط به ادبیات فرانسه و عرب و نیز حافظ اشعار ویکتور هوگو. آقا جواد اعتقاد داشت که اگر مرد بعد از چهل سالگی صاحب فرزند شود، آن فرزند یا نابغه و یا حداقل با ضریب هوشی (IQ) بسیار بالائی از آب درخواهد آمد. رضا چنین بود، سرشار از هوش، شوق، ذوق، امید و آرزو. رضا جوانی مومن و متدین و با ادب بود. او از گل هم نازکتر سخنی به دیگران نمیگفت. اوائل دهه دهشناک شصت بود که او در نمازخانه‍ی محقری که در طبقه‍ی سوم ساختمان نهضت آزادی در خیابان مطهری (تخت طاووس) پلاک 234 واقع شده بود همراه با چند دانشجو روی زیلو چمباتمه زده بود تا سوگند یاد کند و عضو رسمی نهضت شود. وقتی که دبیر کل نهضت "که مردی با خرد تمام بود و گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده" (1) در ابتدای سخنانش گفت که: " امروز روزی است که دیگر از نقل و نبات و پست و مقام خبری نیست و در عوض برای اعضاء چیزی جزء ضَرب و شَتّم، توهین و تهدید و محرومیت، چیز دیگری بهمراه ندارد پس جا دارد در این شرایط پیوستن شما دانشجویان به نهضت آزادی را بفال نیک بگیریم و به شما خوش آمد بگوییم و ..."، رضا نیم نگاهی به رفیق کنار دستی اش کرد که حکایت از آن داشت، مگر بودند کسانی که به خاطر آلاف و الوف فرصت را غنیمت شمرده و به عضویت نهضت درآمده بودند؟! بی تردید انگیزه‍ی عضویت در آن برهه از زمان که ارابه‍ی مرگ در کوچه و خیابان روان بود و گزمه های امام "انگشت دَر کرده بودند در همه جهان و قرمطی می جستند"(2) هر چه بود جاه و مقام نبود. با گذشت زمان عملکرد رضا نشان داد که انگیزه ای ناب و خُلَص دارد تا پای در رکاب دین نهد و به مردم مسلمان خدمت کند. دفتر سیاسی مسئولیت فنی انتشارات را به عهده‍ی او گذاشت تا با آن روپوش سفید خود بمثابه‍ی جراحی حاذق دل و روده‍ی دستگاه چاپ را درآورد و تونر و قطعات مستعمل آنرا که راه به راه خللی در تکثیر منظم نشریات ایجاد میکردند را تعویض نماید و سپس اوراق تکثیر شده را دور تا دور میز مستطیل شکل نهار خوری با فاصله‍ی چهار شماره به چهار شماره پهن کند، دسته بندی ، منگنه و سرانجام با شور و شعف به دست مسئولین برساند. رضا بعد از نهضت، یک پایش در انجمن اسلامی مهندسین بود و پای دیگرش در جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر. اُعمال او با اعتقاداتش مطابقت داشت و در هیچ شرایطی حاضر نبود که ذره ای از باورهای مذهبی اش کوتاه بیاید. وقتی که قرار بود بمناسبت شانزده آذر روز جهانی دانشجو بیانیه ای از طرف کمیته‍ی دانشجوئی نهضت منتشر گردد، او اصرار داشت که بیانیه باید رنگ و لعاب مذهبی داشته باشد و مشحون از آیات و احادیث. روش کار در صدور بیانیه این چنین بود که دانشجوئی داوطلب میشد که پیش نویس بیانیه را تهیه کند تا در کمیته مورد بحث و بررسی قرار گیرد و بعد از تائید به دفتر سیاسی ارجاع گردد. سپس بعد از جرح و تعدیل، بیانیه از سوی دفتر سیاسی منتشر میگشت. در آنروز رگ های گردن رضا به حجت دین قوی شده بود وقتیکه دید اثری از آیه و حدیث در پیش نویس بیانیه نیست. اعتراض کرد اعتراضی سخت. رای گیری صورت گرفت رای او و شیرین از پیش معلوم و دیگران نیز در حمایت از آنها رای به اصلاح پیش نویس بیانیه دادند. پیش نویس نویس که انقلاب را نا تمام میدانست و به اصلاحات باور نداشت ادامه‍ی کار را به عهده‍ی آنها گذاشت و جلسه را ترک کرد. رضا که دبیر کمیته نیز بود بیانیه را همراه با بحث و جدل های پیرامون آن مکتوب کرد و به دفتر سیاسی ارسال. بعد از یکی دو روز بیانیه دو شقّه ای در کمیته خوانده شد. شقّه‍ی اول بیانیه سخن از "خشم و خروش و فریادهائی چونان شرزه‍ی فراگیر" میداد و در شّقه‍ی دوم صحبت از " همانطور که قائم مقام رهبری توصیه نمودند" شده بود و آیه ای در آخر نوشته.(3) بنا بر مقررات حزبی آنچه که از دفتر سیاسی صادر میشد ، لازم الاجرا بود. رضا شاد و خندان همانروز بیانیه را در تیراژ زیاد تکثیر کرد و در آخر وقت سهم هر یک از دانشجویان را کف دستشان گذاشت. در این میان فقط کف دست پیش نویس نویس خالی بود زیرا او که رهبر را خائن به آرمان های انقلاب میدانست، چگونه میتوانست به قائم مقام او اعتماد داشته باشد. رضا با آن سعه‍ی صدری که داشت پخش سهمیه پیش نویس نویس را در دانشگاه بعهده گرفت. او با آن لباس های ساده و خاکی که بر تن میکرد و عینکی که بر چشم داشت از طرفی شکل و شمایل "مجاهدین خلق" مستقر در قرارگاه حنیف را پیدا کرده بود و از طرف دیگر شباهت به "برادران حزب اله" داشت. این گونه تیپ در آن برهه از زمان معمولا دردسر ساز بود. برای مثال، در بیشتر حمله و هجوم سپاه مغول به دفتر نهضت او بود که بیشتر مورد ضرب و جرح قرار میگرفت و یا در حادثه‍ی آدم ربائی در بهشت زهرا، اردیبهشت سال 1365 وقتی که سربازان گمنام امام زمان اعضاء جوان نهضت را با چشمانی بسته از رهبران حزب جدا کردند و آنها را روی زمین تفتیده‍ی مخروبه های متروک قلعه‍ی جلالیه کشاندند تا به مسلخ برند، رضا بود که بیشتر از همه زیر مشت و لگد "کمیته‍ی سوم" قرار میگرفت.(4)
در نیمه‍ی دوم دهه شصت که رهبر انقلاب به سیم آخر زده بود و فتوای قتل بیش از 4000 زندانی اسیر را در سراسر زندانهای کشور صادر کرده بود، دفتر سیاسی نهضت بیانیه ای در افشای قتل عام زندانیان سیاسی منتشر کرد.(5) در آن شرایط که هنوز اعدام های خیابانی جسته و گریخته رواج داشت، رضا این اعلامیه را طبق روال همیشگی تکثیر و سهمیه هر یک از دانشجویان را تقسیم نمود. در آنروزهای خونبار در کمیته‍ی دانشجویی قرار بر این شد که دانشجویان دو بدو برای پخش اعلامیه ها به دانشگاه ها بروند. تاکتیک و روش بخش اعلامیه در دانشگاه ها از سوی اعضاء متفاوت بود. یک روش این بود قبل از اینکه کلاس های درس شروع شود اعلامیه ها در جا میز دانشجویان قرار داده شود. روش دوم با کمی خطر همراه بود، بدین صورت که اعضاء، اعلامیه ها را مستقیما به دست دانشجویانی که بنظر دانشجو می آیند میدادند و از در اختیار گذاشتن اعلامیه ها به دانشجویان "سهمیه دار" خودداری میکردند. روش سوم در واقع روش ماموران پلیس و ترافیک بود، یعنی گذاشتن اعلامیه ها در زیر شیشه پاک کن اتومبیل هائی که در پارکینک دانشگاه ها پارک شده بودند، مانند برگ جریمه. اما اگر دانشجوئی میخواست شیطنت بخرج دهد، روش آن بود که به طبقات بالای دانشگده ها برود و پنجره ای که به بیرون باز میشود را پیدا کند و دسته اعلامیه ها را مانند پاشیدن دانه‍ی بذر بر زمین مساعد دانشگاه به پائین بریزد تا اعلامیه ها پَر پَر زنان مانند کبوتران جَلد حرم روی سر و صورت دانشجویان رهگذر بنشیند. اما رضا روشی مخصوص بخود داشت او یک اعلامیه را روی تابلوی اعلانات دانشگاه می چسباند و سپس خود تظاهر به خواندن آن میکرد طوری که کنجکاوی دانشجویان دیگر را برای خواندن آن جلب مینمود. چندی نمیگذشت که دانشجویان برای خواندن اعلامیه از سرو کول یکدیگر بالا میرفتند تا زمانیکه یکی از دانشجویان انجمن اسلامی و یا سهمیه داری از راه میرسید و در میان اعتراض دانشجویان اعلامیه را پاره میکرد. روش رسمی نهضت در پخش اعلامیه ها روش ماموران پست بود. بدین ترتیب که آنها با آدرس هائی که در اختیار داشتند اعلامیه ها را نه فقط در درون کشور بلکه به خارج از کشور پست میکردند. رضا در این امور هم بسیار فعال بود. تا اینکه درب نهضت آزادی بطور کلی از سوی دادستانی انقلاب مهر و موم شد. عده ای بازداشت شدند، به زندان رفتند و مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفتند. عده ای دیگر از دانشگاه و شغل های دولتی خود اخراج شدند. شماری که دستشان به دهنشان میرسید تن به مهاجرت دادند و انگشت شماری پناهنده شدند. رضا همراه با عده ای دیگر به امید روزهای روشن و نوید بخش سکوت اختیار کرد. تا اینکه در یک توهّم خیال انگیز نسیمی از باز شدن فضای سیاسی به مشام رسید. رضا همراه با دیگران و غافل از بازی های پشت صحنه‍ی سیاست، با احتیاط جلساتی را جهت تبادل نظر برگزار می کردند. اما هر بار متوجه می شدند که اطلاعات سپاه از جیک و بوکشان بخوبی با خبر است. آنان برای مقابله با شنود احتمالی اطلاعات جلسات خود را در اماکن عمومی مثل پارک ها برگزار کردند، اما نتیجه یکی بود و در اصل قضیه توفیری نداشت. در آن شرایط رضا نیز از روحیه چندان خوبی برخوردار نبود. گروه می پنداشت که رضا در نتیجه‍ی فشار مضاعف اطلاعات سپاه است این چنین در هم ریخته شده است. آنان با "ظّن به یقین" خود پی بردند که درز اطلاعات جلسات ممکن است توسط رضا صورت میگیرد. ظّنی که هیچگاه به یقین نرسید. رضا که شصتش از نگاه آنها با خبر شد در واکنش با همان صفا و صمیمیت و بدون اینکه گزندی به کسی برساند از آن افراد جدا شد.
باری در حالیکه رژیم تمامیت خواه، مرتجع و مستبد جمهوری اسلامی شدید ترین شکنجه های روحی و جسمی را بر مخالفین خود وارد میساخت تا جائیکه بعضی از اعضاء نهضت در زیر شکنجه های مرگبار خون بالا میآوردند و یا مدتهای مدیدی در سلول های انفرادی قرار میگرفتند (6) و یا در سنین کهولت با دست بند قپانی بر سقف سلول آویزان می شدند (7) و یا تحت حصر خانگی قرار میدادند،(8) واکنش اعضاء در مقابل فشارها و شکنجه ها متفاوت بود و گفته‍ی رئیس دفتر سیاسی (9) را که همواره در این مورد از زبان قران میگفت که: لایُکَلِفُ اللهُ نَفسا اِلا وُسعَها خدا کسی را بقدر طاقت او تکلیف نمیکند، بیاد می آورد. در این شرایط یکی فعالیت تشکیلاتی و حزبی را بکلی کنار گذاشت و راهی دیار غربت شد، دیگری پیه مهاجرت را به تن مالید اما در خارج از پای ننشست و با توانی بس مضاعف و شگرف به مبارزه پرداخت. یکی سکوت مطلق بر گزید و کار خویش کرد. دیگری گریخت و یکی هم استعفا داد (10) اما بودند کسانی که نه مهاجرت کردند و نه سکوت و نه پای گریز داشتند و استعفا هرگز، مقاومت کردند و هزینه های طاقت فرسای سالها زیستن در زندان را پرداختند.(و میپردازند)(11) لایُکَلِفُ اللهُ نَفسا اِلا وُسعَها. رضا نه کلاه فیدل کاستروئی بر سر نهاده بود و نه چفیه‍ی یاسر عرفات را برگردن پیچیده بود. نه چریک بود که در مصر و لبنان و فلسطین و الجزایر کلاشینکف بر دوش اندازد و نه مجاهد که ادعای رهائی خلق در سر داشته باشد.
رضا دانشجوی یک لا قبایِ متعهد و وفادار به آرمانهای آزادی و عدالت اجتماعی نهضت بود. او با تنی بیمار و روحی مجروح در 14 بهمن سال 1394 در حالی جان به جان آفرین تسلیم کرد که آرزوهای بسیاری جهت خدمت به خلق در سر داشت.

ن. نوری زاده
Nourizadeh.n@gmail.com

1- تاریخ بیهقی/ چ ادیب ص 265
2- تاریخ بیهقی / ذکر بردار کردن حسنک وزیر
3- www.nedayeazadi.net
4- www.nedayeazadi.net
5- www.nedayeazadi.net
6- نمونه عبدالعلی بازرگان
7- نمونه دکتر صدر حاج سید جوادی
8- نمونه ابراهیم یزدی
9- مهندس محمد توسلی
10- www.peykeiran.com
11- نمونه ها- خسرو منصوریان، امیر خرم، ، عماد بهاور، مهدی معتمدی مهر، محمد طاهری و ....