سقف انتظارات چه کوتاه شده است
نقدی به دوستان اصلاح طلب و سکولارهای حامی آنها


رضا فانی یزدی


• اگر جنتی، مصباح و یزدی دوباره انتخاب شوند، به نظر من هیچ اتفاق عجیب و غریبی در کشور ما نمی افتد. اما شرکت در انتخابات و رای دادن به ری شهری و دری نجف آبادی تحت هر عنوانی لکه ننگی است که برای همیشه در کارنامه سیاسی و اخلاقی و وجدان انسانی ما باقی خواهد ماند. ما همیشه به خاطر حمایت از این جنایتکاران حرفه ای شرمنده خواهیم بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ اسفند ۱٣۹۴ -  ۲۲ فوريه ۲۰۱۶


چند هفته پیش در مطلبی نوشتم* که "اگر من خودم را کاندید کرده بودم و رد صلاحیت می شدم چه می کردم؟" گفتم که "در انتخابات به این بهانه که با رای دادن می توانیم از ورود جنتی و یزدی و مصباح به مجلس خبرگان پیشگیری کنیم، شرکت نمی کردم." گفتم که "در این نمایش تبلیغ سیاسی برای حکومت شرکت نمی کردم و به جای آن به گونه ای فعالانه مخالفت خودم را نشان می دادم. زیرا حذف دو سه چهره سیاسی تغییری اساسی در ساختار نظام و جایگاه مجلس خبرگان و عملکرد آن نخواهد داشت."

آن روز هنوز لیست های کاندیدا ها بیرون نیامده بود اما بسیاری از شخصیت های اصلاح طلب و حتی میانه رو با اکراه امکان حضور در انتخابات را به میان می آوردند. آقای روحانی به امید آوردن تعدادی از اصلاح طلبان و میانه روها با بیت رهبری و شورای نگهبان چانه زنی می کرد. اما از آنجا که اعتراض اجتماعی محسوسی در کشور به رد صلاحیت ها توسط شورای نگهبان دیده نمی شد و بسیاری با شعار نه به جنتی-مصباح-یزدی عملا پیش از به ثمر رسیدن رایزنی ها اعلام حضور کرده بودند پس دلیلی برای عقب نشینی از جانب رهبری و شورای نگهبان نبود. از این رو چانه زنی روحانی هم برای آوردن تعدادی از اصلاح طلبان و میانه روها نتیجه نداد. شورای نگهبان حتی در تصمیم خود در رد صلاحیت حسن خمینی نیز تجدید نظر نکرده و امکان حضور ایشان را نیز در رقابت های انتخاباتی برای مجلس خبرگان منتفی کرد.

چند روزی است که لیست ها منتشر شده اند، و در نهایت تاسف اسامی افرادی در میان لیست به اصطلاح "اصلاح طلبان" وجود دارد که مایه شرمندگی است و هنوز نمی فهمم که وجود این افراد چه ربطی به اصلاح طلبی و اصلاحات دارد و چرا اسم این لیست را لیست اصلاح طلبان گذاشته اند و امروز هم آقای خاتمی آن را لیست امید نامیدند. چه امیدی می توان از حضور محمدی ری شهری و یا دری نجف آبادی داشت. مگر دری نجف آبادی وزیر تحمیل شده به کابینه آقای خاتمی برای وزارت اطلاعات از جانب بیت رهبری نبود؟ چرا با این کارها اصلاحات و اصلاح طلبی را بی آبرو می کنید.
شما می دانید که این اسامی یادآور چه دورانی است، چرا با آوردن این جنایتکاران در لیست خود می خواهید آن دوران را به یاد ما بیاورید. ای کاش حداقل اسم این دو جنایتکار حرفه ای را که یکی یادآور قتل و شکنجه هزاران نفر در دهه اول انقلاب است و دیگری یادآور قتل های زنجیره ایست را در این لیست نمی گذاشتید.

چرا بازگشت به قهقرا را با زرورق اصلاح طلبی و امید بسته بندی می کنید؟

این روش ها نه امید آفرین که امیدکش است. مطمِئنم که با فضایی که به کمک آقایان خاتمی، روحانی و گروه های وسیعی از جریان اصلاح طلب و نیروهای حاشیه آنها در کشور بوجود آمده تعداد قابل توجهی از مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد و شانس برنده شدن احتمالی لیست به اصطلاح امید در تهران کم نیست. اما چه بدست می آید؟ گیرم که به جای جنتی و مصباح و یزدی که چند صباحی بیشتر از عمرشان باقی نیست آقایان موحدی کرمانی، ری شهری و یا دری نجف آبادی اکثریت آرا را بدست آورند و یا آقای هاشمی و یا روحانی به عنوان سر لیست در مقام اول برای بار دیگر به مجلس خبرگان راه یابند. چه اتفاقی قرار است بیفتد که تا به حال نیفتاده است؟ مگر همه این آقایان همین حالا عضو مجلس خبرگان نیستند؟ آیا ما به آنجا رسیده ایم که در بازی رو کم کنی با رهبری به حذف جنتی و مصباح و یزدی و باز گرداندن هاشمی رضایت داده ایم؟

آیا سقف انتظارات و مطالبات اینقدر کوتاه شده است؟

کجا رفت مطالبه تغییر در ساختارهای نظام و یا حذف نظارت استصوابی و یا خواست محدود کردن حوزه اختیارات رهبری؟ آیا با موحدی کرمانی و ری شهری و دری نجف آبادی و یا امامی کاشانی قرار است به محدود کردن حوزه اختیارت رهبری یا حذف نظارت استصوابی دست یابیم؟ حداقل اسمش را امید و اعتدال و اصلاحات نگذارید.

یادش به خیر دوران اصلاحات... نه به آن شوری شور و نه به این بی نمکی!


در دو دهه گذشته، گفتمان اصلاح طلبی در فضای سیاسی کشور ما توام بود با امید به تغییر در جامعه، گذار از فضای سرکوب و کشتارهای بیرحمانه دهه شصت، به حاشیه راندن چهره های منفوری که سرکوب دگراندیشان و قتل و جنایت و توطئه بر علیه منتقدین و مخالفین نظام افتخار کارنامه سیاسی آنها بود.

اصلاح طلب و اصلاح طلبی با پیام امید به تقویت جامعه مدنی، آزادی های گرچه محدود سیاسی، ایجاد فضای گفتگو و تعامل با دیگران، و بازسازی اقتصاد ویران شده پساجنگی و توسعه سیاسی در کشور فضای امیدوارانه جدیدی را بوجود آورده بود. امید تغییر در فضای سیاسی کشور اکثریت مردم و حتی بسیاری از مخالفین سرسخت نظام را که سالها عمر خود را در زندانها و یا در مهاجرت های اجباری گذرانده بودند، به پشتیبانی از اصلاح طلبی کشاند که پیامد مستقیم آن در کشور به آزاد شدن انرژی جدیدی در جامعه منجر گردید. انرژی ای که رهبری و دار و دسته او را برای مدتی آچمز و ناتوان کرد.

در نخستین رویارویی سیاسی دوران اولیه اصلاحات، آقای خاتمی در برابر نامزد انتخاباتی مورد نظر رهبری، حجت الاسلام ناطق نوری، با استقبال میلیونی مردم مواجه شد و کرسی ریاست جمهوری را به تسخیر خود درآورد. این روند در سالهای بعدی اکثریت کرسی های مجلس شورای اسلامی در دوره ششم را در اختیار اصلاح طلبان قرار داد و در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، خاتمی با 22 میلیون رای برای بار دوم انتخاب شد. و این همه در حالی بود که شورای نگهبان همین شورای نگهبان کنونی بود، و رهبر هم همین رهبر، و خبرگان هم همین خبرگان کنونی بودند.

پرسش اساسی اینجاست که رهبری نظام و شورای نگهبان در آن دوران چرا و چگونه به این تغییرات تن می داد؟

علت اصلی آن همان فضای شور اجتماعی و حمایت میلیونی مردم از برنامه های اصلاح طلبانه بود. مردم برای تغییر و گذار از وضعیت موجود به یک آینده بهتر تمام و کمال وارد صحنه شده بودند و رهبر و شورای نگهبان و دیگر دستگاه های تحت اختیار ایشان متوجه شده بودند که در مقابل این جریان بزرگ اجتماعی نمی توان ایستادگی کرد و باید پیام تغییر را علیرغم میل درونی خود و علیرغم جایگاه قانونی خود در قانون اساسی پذیرفته و پذیرای تغییرات باشند.

متاسفانه جریان اصلاح طللب با تاکتیک های نادرست سیاسی و اشتباهات متعدد و عدم درک وضعیت موجود در کشور و ناتوانی در سازمان دهی جنبش اصلاح طلبانه و و حشت از همراهی با منتقدین نظام و جریانات خارج از حکومت از یک طرف و بی توجهی به برنامه های اقتصادی و عدم پاسخگویی به نیازهای روزانه زحمتکشان و اقشار میانی کشور و استفاده از رانت های سیاسی به نفع خود از طرف دیگر، نتوانست گام های موثری به جلو بردارد.

اصلاح طلب ها سرمست از قدرت بدست آمده، موقعیت خودشان را در موازنه سیاسی گم کردند. آنها غافل از امکانات بسیج و سازماندهی در هر دو سوی چپ و راست خود، از همکاری و ایجاد یک جبهه وسیع تر برای پیشبرد برنامه های اصلاح طلبانه خودداری کردند و بیشتر در حد شعارهای کلی و بعضا فرافکنی های جنجال برانگیز و هیجان آور محدود شدند.

به جای بسیج و سازماندهی مردم و درخواست پشتیبانی سازمان یافته مردم، به حرکت های نمایشی مانند تحصن در مجلس و یا تهدید به استعفا که عملا خالی کردن میدان بود، دست زدند. غافل از اینکه طرف مقابل آنها در تمام این مدت به سازماندهی حامیان خود در سراسر کشور مشغول بود و با در اختیار داشتن نیروهای سپاه و شبکه های حاشیه آنها مانند بسیج مشغول سازماندهی جدیدی برای مقابله با جریان اصلاح طلب بود.

در نتیجه در انتخاباتی که وزارت کشور اصلاح طلبان برگزار کرد، احمدی نژاد موفق شد که از هر دو کاندیدای جریان اصلاح طلب، دکتر معین و حجت الاسلام کروبی پیشی گرفته و در دور دوم هاشمی را که در این مرحله حمایت همه جریانات اصلاح طلب را داشت، بطور جدی شکست دهد.

پیروزی احمدی نژاد در حقیقت نتیجه شکست سیاست های نادرست اصلاح طلبان بود، جریان اصلاح طلب با بی برنامگی و تنگ نظری و تمامیت خواهی و تندروی های بدون پشتوانه و نشانه گرفتن هدف های نادرست و ترور شخصیتی بعضی از رقبای سیاسی رهبر در عمل به کمک رهبری نظام آمده و در باز کردن هرچه بیشتر میدان برای استقرار موقعیت یگانه و بدون رقیب برای رهبر زمینه لازم را فراهم نمود

احمدی نژاد نه محصول انتخابات مهندسی شده بود و نه تقلب در صندوق های رای، چرا که انتخابات را وزارت کشور آقای خاتمی – آقایان موسوی لاری و تاجزاده – برگزار کردند. اگر ادعای تقلب در آن دوران مطرح باشد، نشان از بی عرضگی دولت اصلاحات است و نه هیچ چیز دیگر. شورای نگهبان هم آقایان دکتر معین، حجت الاسلام کروبی و هاشمی رفسنجانی و دیگران را رد صلاحیت نکرده بود و در حقیقت امکان رقابت برای همه کاندید های درون نظام و خودی را کاملا ممکن کرده بود.

مهندسی در انتخابات در آن دوره یک مهندسی اجتماعی و رای سازی در بدنه جامعه و کشاندن قشرهای محروم به پای صندوق های رای بود که در حقیقت به دلیل بی برنامگی و عدم توجه اصلاح طلبان به این بخش از جامعه بود. این نوع حرکت های پوپولیستی در همه جای دنیا معمول است و کسی هم آن را به نام مهندسی انتخابات مطرح نمی کند. این روش در حقیقت نشانگر توانایی و هوشمندی رقیب است که به سازماندهی آرایی دست می زند که شما از آن به هر دلیلی غفلت کرده اید.

اصلاح طلبان به هزار دلیل ناموجه از سازماندهی زحمتکشان و بخش های قابل توجهی از طبقه متوسط در سراسر کشور غافل مانده بودند و همه توجه خود را به بخش بالای طبقه متوسط در کلان شهرهای کشور معطوف کرده بودند. شاید دلیل اصلی شکست آنها در مقابل احمدی نژاد و عدم استقبال عمومی جامعه از آنها همین امر بوده باشد.

این بحث نباید به این معنی تفسیر گردد که جریان مقابل اصلاح طلبان، یعنی بیت رهبری و کل جریان راست و اصولگرا، به سازماندهی یک جنبش اجتماعی در میان قشرهای زحمتکش و یا متوسط پرداخته و یا در برنامه های سیاسی و اجتماعی خود مطالبات آنها را نمایندگی کرده و یا می کند. به جز شعارهای پوپولیستی و حرکت های نمایشی احمدی نژاد که تا حدودی در دوره اول ریاست جمهوری او توجه قشرهای زحمتکش و متوسط جامعه را جلب کرده بود، به جرات می توان گفت که در تمام این سالها هیچ بخشی از قدرت حکومتی در ایران، نه اصلاح طلب ها و نه جریان های راستگرای همسو با بیت رهبری و نه سپاه، هیچ کدام کمترین توجهی به مسائل زندگی روزمره اکثریت مردم زحمتکش و طبقه متوسط نکرده و کل نظام اسلامی در مجموع خود، همه آنها را فراموش کرده و هیچ جناحی در نظام برنامه مشخصی برای پاسخگویی به نیازهای این بخش بزرگ از جامعه نداشتند.

تنها تفاوت میان اصلاح طلبان و جریان راست در توانایی سازماندهی رای دهندگان در کشور در این بوده و هست که جریان راست با داشتن دستگاه عریض و طویل نظامیان (حزب پادگانی) که میلیونها جیره خوار و حقوق بگیر مستقیم دارد و از یک مرکزیت واحد و حرف شنو برخوردار است می تواند در زمان های لازم به یک سازماندهی موقت در جمع آوری آرا دست زند که شاید بتوان آن را همان مهندسی اجتماعی رای سازی نام نهاد. قدرت اصلاح طلبان در مقابله با این نیروی متمرکز سازمان یافته در حقیقت همان قدرت تاثیرگذاری نخبه های جامعه است که به یاری آنها آمد و در کنار جنبش اصلاحات لنگر انداخت.

اعتبار و حیثیت این بخش از جامعه در میان قشرهای تحصیلکرده و دانشگاهی و روشنفکران کشور تنها سرمایه جریان اصلاح طلب در رویاررویی با رقبای سیاسی محافظه کار و راستگرای آنهاست و غفلت از این بخش و پشت کردن و دهن کجی کردن به آنها در دراز مدت به شکست قطعی جنبش اصلاحات درکشور خواهد انجامید.

اصلاح طلبان اعتبار خود را نه در حاشیه حمایت از افرادی چون روحانی و هاشمی و یا جنایتکارانی چون محمدی ری شهری و دری نجف آبادی، بلکه از تعامل خود با نیروهای مترقی و سکولار جامعه گرفته اند. برای ساختمان جامعه فردا و تقابل با جریان مرتجع دست راستی اصولگرا و حزب پادگانی حامی آنها، نمی توان به جنایتکارانی چون محمدی ری شهری و دری نجف آبادی پناه برد. آنها عاملین اجرای پروژه های رهبری نظام در سرکوب مخالفین در تمام سالهای گذشته بوده اند و قابل اعتمادترین افراد نزدیک به بیت رهبری و حافظ اسرار نظام هستند. نباید برای آنها اعتبار آفرید.

گذاشتن آنها در لیست هایی تحت عنوان لیست اصلاح طلبان یا لیست امید در حقیقت بی اعتبار کردن اصلاح طلبان است و نشان دهنده بی پرنسیبی جریان اصلاح طلب در تلاش برای دستیابی به قدرت به هر قیمتی است.

چرا؟ از وحشت چه چیزی به اژدها پناه آورده اید؟

اصلاح طلبان و حامیان آنها در داخل و خارج از کشور اساس تبلیغات خود را برای شرکت در انتخابات بر پروژه حذف جنتی و یزدی و مصباح از مجلس خبرگان قرار داده اند. حامیان و مشوقین شرکت در انتخابات به هر قیمت و تحت هر شرایطی چنان وانمود می کنند که انگار قرار است تحولی اساسی پس از این انتخابات صورت گیرد و چنان وانمود می کنند که شرکت و یا عدم شرکت در این انتخابات پیامدهای سرنوشت سازی برای کشور دارد. انگار که با انتخاب مجدد جنتی و مصباح و یزدی قرار است داعش سکان قدرت را در دست گیرد، اگر چنین است پس هم اکنون آنها در قدرتند.

پروژه حذف جنتی و یزدی و مصباح از مجلس خبرگان

فرض کنیم هر سه این آقایان در این دوره از مجلس خبرگان که ۸۸ عضو دارد، حذف شوند. چه تغییر اساسی در عملکرد مجلس خبرگان بوجود خواهد آمد و تاثیر آن در کوتاه مدت و دراز مدت چه خواهد بود؟

می دانیم که وظیفه اصلی مجلس خبرگان طبق اصل ۱۰۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران انتخاب و تعیین رهبر و نظارت بر ولی فقیه است. اعضای این مجلس برای مدت 8 سال انتخاب می شوند و صلاحیت آنها توسط شورای نگهبان تایید می شود که اعضای آن مستقیما توسط رهبری نظام انتخاب می شوند. پس شاید بتوان گفت که شورای نگهبان در حقیقت از اهمیت بیشتری در کنترل نهادهای انتخابی نظام و از جمله تعیین رهبری به طور غیرمستقیم برخوردار است. در حقیقت رهبر با انتخاب اعضای شورای نگهبان و از طریق آنها (تایید صلاحیت کاندیداهای مجلس خبرگان) کنترل کاملی بر تضمین بقای خویش در نظام اسلامی دارد. مجلس خبرگان نیز در تاریخ سی و اندی سال خود جز این نکرده و نخواهد کرد.

مجلس خبرگان در زمینه انتخاب رهبری و یا جانشین رهبر تا کنون دوبار اقدام نموده است.
بار نخست در سال ۱۳۶۴ آیت الله منتظری را به قائم مقامی رهبری انتخاب کرد که در سالهای بعد پس از اختلاف نظر آیت الله منتظری با آقای خمینی و سرکوب اطرافیان ایشان، عملا آیت الله منتظری از این مقام برکنار شد و مساله قائم مقامی رهبری دیگر از موضوعیت خارج شد.

گام بعدی مجلس خبرگان انتخاب آقای خامنه ای به مقام رهبری بود که در سال ۱۳۶۸ چند روز پس از مرگ آیت الله خمینی صورت گرفت. مجلس خبرگان رهبری در طول حیات ۳۴ ساله خود از سال ۱۳۶۱ چهار رئیس داشته است، به ترتیب، آیت الله مشکینی (۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸)، هاشمی رفسنجانی (۱۳۶۸ تا ۱۳۸۹)، مهدوی کنی (۱۳۸۹ تا ۱۹۹۳)، و محمد یزدی (از ۱۳۹۳ تا کنون) بوده اند.

آقای هاشمی در حقیقت از همان سال ۱۳۶۱ گرچه رسما علی مشکینی رئیس مجلس بود، اما به دلیل بیماری مشکینی و عدم حضور او در جلسات مجلس و ناتوانی او در ریاست مجلس عملا ریاست مجلس را تا سال ۱۳۸۹ در اختیار داشت، هاشمی در حقیقت ۲۷ سال رئیس مجلس خبرگان رهبری بود. در تمام این دوره و حتی پس از سرکوب جنبش سبز و تا برکناری خود هاشمی از مقام ریاست مجلس خبرگان، هیچگاه نه او و نه هیچ کس دیگری جرات طرح بحث عدم کفایت رهبری را در مجلس خبرگان نداشته و خود آقای هاشمی در تمام این سالها از حامیان اصلی آقای خامنه ای بوده است.

آقای هاشمی گرچه در حال حاضر ریاست مجلس را در اختیار ندارد، اما هنوز عضو آن است و احتمالا بار دیگر نیز به عضویت انتخاب خواهد شد. آقای روحانی نیز اکنون عضو مجلس خبرگان است و تنها کاندیدی است که هم اصلاح طلبان و هم اصولگرایان از او حمایت کرده و در هر دو لیست نام ایشان وجود دارد و به احتمال زیاد یکی از نفرات اول این دوره خواهد بود.

ریاست مجلس خبرگان نیز گرچه از اهمیت خاصی برخوردار است اما تا آقای خامنه ای زنده است، به احتمال زیاد هر که به این مقام انتخاب شود نمی تواند هیچ تهدیدی برای ایشان باشد. هاشمی حتی اگر به ریاست این مجلس انتخاب گردد، که بعید به نظر می رسد، باز کوچکترین تهدیدی برای مقام رهبری نظام اسلامی نبوده و به نظر من حتی به نفع آقای خامنه ای است چرا که به موقعیت فراجناحی که آقای خامنه ای مدعی آن است و در مقام رهبر به آن نیاز دارد، بیشتر خدمت خواهد کرد.

مرگ رهبر (خامنه ای) و انتخاب رهبری پس از ایشان

عده ای چنان وانمود می کنند که اهمیت انتخابات مجلس خبرگان چه بسا در انتخاب رهبر بعدی باشد و بعضی به گونه ای ناشیانه وانمود می کنند که با حذف آقایان جنتی، مصباح و یزدی در این دوره، رهبری بعدی نظام را به گونه ای از دست جریان راست و اصولگرا خارج خواهند کرد. بعضی حتی هاشمی را به عنوان رهبر بعدی نشان کرده اند.

ابتدا باید گفت که به احتمال زیاد آقایان جنتی، مصباح و یزدی پیش از مرگ آقای خامنه ای خود جهان فانی را ترک خواهند کرد. پای هرسه آنها لب گور است و هیچ تضمینی نیست که آنها در انتخاب رهبر بعدی حضور داشته و نقش ایفا کنند.

دوم اینکه اگر آقای هاشمی را در نظر بگیریم، می بینیم که ایشان هم سن و سال رهبر کنونی بوده و هیچ تضمینی نیست که ایشان پس از رهبر کنونی زنده بماند. حتی اگر ایشان پس از مرگ خامنه ای زنده بماند و مثلث سه نفره جنتی، مصباح و یزدی هم پیش از مرگ رهبر کنونی رفع زحمت نمایند، باز شانس انتخاب ایشان برای رهبری تقریبا محال است. آقای هاشمی دیگر چه از نظر جایگاه سیاسی و اجتماعی و چه از نظر قدرت کنترل ابزارهای موجود حکومتی، امکانات لازم برای تجهیز رای لازم را ندارد. با توجه به قدرت سپاه و رفتار تهاجمی آنها در عرصه سیاسی کشور و نفوذ موثر آنها در مجلس شورای اسلامی و خبرگان بعید به نظر می آید که آنها به ساز رهبری کسی گوش دهند که سیاست را به گونه ای متفاوت از آنها قرار باشد ساز کند.

به نظر من آقای خامنه ای آخرین رهبری در نظام اسلامی است که امکان استفاده از همه امکانات لازم در قانون اساسی را داشته و از اقتدار لازم برای پیشبرد سیاست های خود برخوردار است. با توجه به تغییرات کنونی در نظام و عدم تفاهم در پذیرش رهبری فردی در بدنه نظام حکومتی و فقدان کاریزمای لازم در نامزدهای احتمالی برای این مقام، به نظر نمی رسد دیگر شکل گیری رهبری مقتدر امکان پذیر باشد.

بیت رهبری و اقتدار کنونی آن محصول سی سال گذشته است و قابل انتقال به فرد دیگری نیست. امروز مراکز قدرت جدیدی وجود دارند که دیگر نه حاضر به پذیرش اقتدار فردی نوساخته هستند و نه امکان شکل گیری بیت دیگری در این میان وجود دارد. چشم انداز تعیین رهبر آینده تقریبا غیر عملی است. در بهترین حالت آن، یک رهبری بی خاصیت و تشریفاتی خواهد بود که عملا وظایف آن محوله باقی خواهد ماند و نهادهای دیگر نظام اسلامی نقش موثرتری پیدا خواهند کرد. اهمیت نهاد ریاست جمهوری و روسای قوای دیگر در جمهوری اسلامی ایران پس از مرگ رهبری کنونی بسیار چشمگیر و تعیین کننده خواهد بود.

مهمترین موضوع در آینده کشور ما پس از آقای خامنه ای، نقش شورای نگهبان و تعیین افراد این شوراست. مجلس خبرگان در حقیقت فرمایشی ترین نهاد در نظام اسلامی کنونی است و آخرین مراحل زندگی موثر خود را طی می کند. به نظر می رسد که کسانی که مساله انتخابات کنونی و حذف جنتی، مصباح و یزدی را در بوق و کرنا کرده اند و چنان وانمود می کنند که اگر این سه حذف شوند، چشم انداز تحول جدیدی در کشور پدیدار می گردد، یا متوجه آینده نیستند و یا به قول معروف با شیرین شیرین گفتن دهن خود را شیرین می کنند.

ادامه حیات مجلس خبرگان به عنوان یک نهاد قدرت به ادامه حیات آقای خامنه ای پیوند خورده است و تا زمانی که ایشان در قید حیات باشند، جدای از اینکه چه کسانی در این مجلس حضور دارند و یا ریاست آن در اختیار چه کسی است ،کنترل این مجلس تماما در اختیار خود آقای خامنه ای است و کوچکترین تهدیدی از جانب مجلس خبرگان متوجه ایشان نخواهد بود.

تشویق مردم به رای دادن به دو جنایتکار

با این وصف تاسف آور است که عده ای با بوق و کرنا کردن حذف جنتی، مصباح و یزدی مردم را تشویق به رای دادن به لیستی می کنند که دو عنصر جانی و آدم کش حرفه ای، یعنی ری شهری و دری نجف آبادی، در میان آنهاست. کاش آنها در این لیست نبودند.

مطمئنا اگر آقای پورمحمدی نیز رد صلاحیت نمی شدند، در همین لیست در کنار روسای قبلی خویش، یعنی آقایان ری شهری و دری نجف آبادی، حضور داشتند و دوستان حامی و مشوق لیست مذکور برای ورود ایشان به مجلس خبرگان نیز از هیچ اقدامی فروگذار نمی کردند.

جالبتر اما اینست که در حالیکه بسیاری از رهبران اصلاح طلب حکومتی و یا میانه روها و حتی رئیس جمهوری کنونی با گفتن اینکه "می‌دانیم که اگر حضور داشته باشیم، نفعی ولو اندک را به دست خواهیم آورد." و یا "همان‌طور که به ناچار از فروشگاه لباسی خریداری می‌کنید، ولو دلچسب شما نباشد حضور در انتخابات هم کاری لازم است و ما در هر شرایط باید ۷ اسفند پای صندوق انتخابات برویم."با اکراه در انتخاباب کنونی شرکت می کنند**، عده ای که خود را اپوزیسیون سکولار و دمکرات ایرانی می دانند و در خارج کشور در مهاجرت و تبعید به سر می برند، سینه چاک شرکت در انتخابات شده اند. آقای فرخ نگهدار مدعی اند که همه باید در انتخابات شرکت کنند و فقط سرنگونی طلبان اند که مثل دوره های قبلی تحریم را تبلیغ می کنند و با گذاشتن یک سلسله اسامی مثل رضا پهلوی و مجاهدین خلق و بنی صدر و حزب دمکرات و حزب توده در کنار یکدیگر وانمود می کنند که تحریم کنندگان با عدم شرکت در انتخابات کنونی به تمرین دمکراسی تن نمی دهند.

ظاهرا به نظر ایشان تمرین دمکراسی یعنی تحت هر شرایطی پای صندوق رای رفتن، یعنی رای دادن به محمدی ری شهری و دری نجف آبادی که با سابقه بیش از دو دهه جنایت و کشتار در وزارت اطلاعات، و یا در مقام ریاست دادگاه های نیروهای مسلح، دادستانی انقلاب و دیگر مسئولیت های امنیتی و اطلاعاتی از کارگزاران و عوامل اصلی جنایت های تاریخی جمهوری اسلامی بوده اند. این افراد گرچه در لیست امید جا گرفته اند اما قابل اعتمادترین افراد نزد رهبری، حزب پادگانی و جریان اصلی اصولگرایی در کشورند.

تعجب آور است!

آخر تا چه اندازه عقب نشینی و ذلت! چرا محمدی ری شهری، کسی که بیش از یک دهه وزیر اطلاعات و حاکم شرع دادگاه های نیروهای مسلح بود و در تمام سرکوب های دهه نخست انقلاب نقش کلیدی داشت. او شخصا حکم اعدام بسیاری را در مقام ریس دادگاه نیروهای مسلح صادر کرد که تعدادی از آنها از دوستان و رفقای ما و از اعضای سازمان مخفی حزب توده ایران بودند که به اتهامات واهی و دروغین به اعدام محکوم شده و به جوخه های تیرباران سپرده شدند. او به اعتراف خودش در وادار کردن آیت الله شریعتمداری به اعترافات بر علیه خود شخصا وارد عمل شده و ایشان را با آزار و اذیت وادار به اعتراف می کند. ایشان در کتاب خاطراتش از نقش کثیف اطلاعاتی که علیه آیت الله منتظری و افراد بیت ایشان ایفا می کند پرده بر می دارد و روشن می سازد که موجبات اعدام مهدی هاشمی و امید نجف آبادی و تعدادی دیگر را فراهم ساخته است.

چرا این همه عقب نشینی می کنیم؟

با این عقب نشینی ها حتی روزنه ای هم برای چشم انداز تحولات فردا پیدا نخواهد شد. اینهمه بی پرنسیبی و بی اخلاقی سیاسی در کجای دنیا توانسته است راهی به پیش ببرد که ما فکر می کنیم در ایران ما ره به جایی خواهد برد؟

اصلاح طلبان، آقای هاشمی و روحانی و بسیاری از اطرافیان آنها شاید به دلایل مصلحتی و با اکراه مجبور شده اند در انتخابات شرکت کنند. آنها برای حفظ موقعیت خودشان، برای حفظ فیزیکی خود و خانواده هایشان از هر روزنه ای برای ماندن در قدرت و استفاده از مصونیت های سیاسی استفاده می کنند. من و شما چرا باید به این بازی تن دهیم؟ و برای انتخاب ری شهری ها سینه چاک دهیم؟

ما را چه کسی تهدید می کند؟ ما حتی با این رفتار امکان چانه زنی را نیز از جریانات داخلی می گیریم. با این رفتار شیفته وار برخی از به اصطلاح مخالفین نظام در خارج کشور در حمایت بی قید و شرط از هر تصمیم رهبری، طبیعی است که داخلی ها در مقابل رهبری نظام بدهکاری به بار می آورند.

اعلام مخالفت ما در خارج از کشور و تشویق به عدم شرکت در انتخابات کنونی با توجه به ترکیب لیست های موجود، گرچه از نقطه نظر نتیجه انتخابات و تعداد آرا شاید تاثیر چندانی نداشته باشد، اما اهمیت آن به لحاظ سیاسی در آن است که اولا از جنایتکارانی چون ری شهری حمایت نکرده ایم و از جهت دیگر این کار ما به کمک جریانات داخلی اصلاح طلب و میانه رو آمده و حداقل جایی برای چانه زنی را برای آنها باز می گذارد.

حوزه تغییرات در نظام کنونی در چارچوب امکانات قانونی آن بسیار محدود شده است و یکی از دلایل اصلی آن همین عقب نشینی های مصلحتی و برآوردهای غلط از پیامدهای سیاست های کنونی ماست.

نشان دادن مثلث جنتی-مصباح-یزدی به جای رهبری که تصمیم گیرنده اصلی و عمود خیمه نظام اسلامی است و در حاشیه این بزرگ نمایی ها به هیولاهایی چون ری شهری و دری نجف آبادی و موحدی کرمانی و امثال آنها پناه بردن، فقط و فقط به تضمین بقای موقعیت کنونی رهبری و اقتدار ایشان کمک کرده و هیچ چشم اندازی برای تحول در آینده نمی آفریند.

فقط ۱۰ سال از پایان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی گذشته است، رهبری همان رهبری است، شورای نگهبان همان شورای نگهبان، و خبرگان همان خبرگان دوران خاتمی، ببینید عقب نشینی ما و پذیرش سیاست های جریان تندرو ما را به کجا کشانده است.

تغییر در ساختارهای نظام کجا و رای به ری شهری کجا! چه دوران ذلتی است که ما شکست ها و عقب نشینی های خودمان را پیرزوی قلمداد می کنیم و آنها را جشن بگیریم. افسوس که سقف انتظارهای ما اینقدر کوتاه شده باشد.

اگر جنتی، مصباح و یزدی دوباره انتخاب شوند، به نظر من هیچ اتفاق عجیب و غریبی در کشور ما نمی افتد. اما شرکت در انتخابات و رای دادن به ری شهری و دری نجف آبادی تحت هر عنوانی لکه ننگی است که برای همیشه در کارنامه سیاسی و اخلاقی و وجدان انسانی ما باقی خواهد ماند. ما همیشه به خاطر حمایت از این جنایتکاران حرفه ای شرمنده خواهیم بود.


با احترام،

رضا فانی یزدی
دوشنبه سوم اسفند ۱۳۹۴

* " پایان دوره ترس از فروپاشی و آغازی دیگر "، رضا فانی یزدی – اخبار روز

akhbar-rooz.com


** خبرگزاری کار ایران، ایلنا، یک‌شنبه ۱۸ بهمن ، سخنرانی در همایش زنان، اعتدال و توسعه