در انزوا یا در متن؟


ایرج فرزاد


• "داعش" و الشباب و بوکوحرام و... "کنتراهای" این دوره در جنگ سرد بین جهان چند قطبی و بلوک اسلام سیاسی در قدرت دولتی اند. با فروپاشی و سقوط راس بلوک اسلام سیاسی در قدرت دولتی در ایران، ارزش مصرف این دارو دسته های جنایتکار و مزدور که با هزاران رشته مرٸی و نامرٸی به سازمانهای جاسوسی کشورهای منطقه و غرب و اسراٸیل وصل اند، یک شبه محو خواهد شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۵ اسفند ۱٣۹۴ -  ۵ مارس ۲۰۱۶


دو انتخابات اخیر در ایران تحت رژیم اسلامی، توجه به روند های بسیار پایه ای تری را برجسته کرده است.
اگر ما جامعه ایران را مستقل و در خود و فقط در سیر تاریخ آن سرزمین، از بستر مادی جهانی و منطقه ای و رویدادهای بسیار زیرو و کننده، از جمله در همین سی سال اخیر، جدا کنیم و به ارزیابی آن بنشینیم، به نتایجی میرسیم که بسیاری از نهادها و شخصیتهای داخلی و خارجی، بسیاری از فعالان سیاسی و تحلیگران و دگراندیشان و چه بسا نواندیشان دینی و غیر دینی، فی الحال به آن رسیده اند. در این زمینه، و در این نگاه به جامعه ایران در انزوا و در تداوم سیر خطی یک تاریخ در آن جغرافیا، دستکم از دوره مشروطه، بسیاری احکام با این تاریخ جامعه “خودمان”، همخوان است. میتوان در سمت راست و چپ و یا میانه چنین رویکردهاٸی بود، جدل کرد و هر کس و گروهی از جایگاه نگرشی خویش، مواضع دیگری را به چالش بکشد، برچسپ افراط گراٸی و خشونت طلبی و جدا بودن از مردم را به دیگران بزند و یا مدال واقع بینی و احساس مسٸولیت بخود آویزان کند. نگاهی کوتاه به انبوه نوشته ها و مواضع گوناگون، ما را در جریان این قطب بندی بین نگرش ها و رویکردهای فکری و سیاسی و متدولوژیک، قرار میدهد. من فقط به سر تیتر برخی از رویکردهای شاخص این قطب بندی بین چپ و راست و سانتر، اشاره میکنم:

در جبهه چپ و سوسیالیسم:
نوشته منسجم: انتخابات ۹۴ در چند پرده! از محمد قره گوزلو و مقاله پرویز صداقت:” تأملاتی درباره‌ی سیاست ‌ورزی انتخاباتی”

در جبهه راست:
سخنرانی حسن عباسی در “یادواره مجاهد فرهنگی بدون مرز انقلاب اسلامی؛ شهید سید محمد علی رحیمی”.
حسن عباسی که زمانی نه چندان دور گفته بود: "این دستها حزب اله لبنان را ساخت" در سخنرانی مذکور چنین گفته است:
امروز با وضعیت فروپاشی اقتصاد جهانی و افول لیبرالیسم، تنها دو سناریو در مقابل جهانیان است: یا «انقلاب جهانی» و یا «جنگ جهانی". از نظر او، منادیان انقلاب جهانی امثال همان "شهید محمد علی رحیمی" و یا جنایتکار بدنامی چون "سردار همدانی" اند که اخیرا به لیست "شهدای حرم" در سوریه پیوست.

و در خط سانتر:
متن مشترکی که اخیرا و پس از آن دو انتخابات توسط جمعی از فعالان فرهنگی و اجتماعی “شرکت کننده” در انتخابات با عنوان: “ما راویان شمع‌های زنده در بادیم”، امضاء کرده اند.

اما حقیقت این است که تاریخ ایران و مصاف گرایشهای اجتماعی آن، دیگر به طور قطع ادامه خطی و “درونی” سیر تقابل روندهاٸی که از انقلاب مشروطه آغاز شدند، نیست. تاریخ ایران در این سه دهه اخیر نیز، برآیندی از تحولات بسیار جهانی تر و فرا منطقه ای تر است. “انقلاب ایران” در سال ۱۳۵۷، قبل از آنکه نشان احضار روح پرسوناژهای انقلاب مشروطه و مصاف بین مشروعه و مشروطه باشد، رویداد و تکان بزرگ اجتماعی در یک جامعه با پیشینه هزاران ساله بود. نزدیک به یک قرن قبل از آن تلاطم اجتماعی و بحران انقلابی، و در دوره تجدد طلبی، به عصر و دورانی کاملا متفاوت و در راستای پس زدن فشار همان سنت و میراثهای باستانی و آثار مخرب شمشیر زنی اسلام قدم گذاشته بود. در کشوری که از جنگ اول جهانی و بویژه در جریان جنگ دوم و پس از آن، در متن رویاروٸی دو قطب و دو بلوک جهانی، و در تقسیم بندی آن دو بلوک، در حوزه بازار غرب قرار گرفته بود. شاید ریشه پایه ای شکست تلاشهای سیاسی به منظور دست بردن به این تقسیم مناطق نفوذ، همینجا باشد. چه، علیرغم اینکه راس بلوک شوروی سابق و فاتح جنگ دوم جهانی، در کنفرانس “یالتا” به این تقسیم قلمرو نفوذ، در مقابل الحاق بخشی از کشورهای اروپای شرقی و تقسیم آلمان، و چشم پوشی موقت- در مقیاس تاریخی- از سوی بلوک غرب به سرکردگی سرمایه داری دوره رونق آمریکا، گردن گذاشته بود، با اینحال نیروهای هوادار بلوک مذکور، و یا دیگر جریانات “ملی”، در توهمات خود زندگی کردند و بر زخم و درد ناشی از شکست پشت شکست با آه و اسف و شیون و واویلای”خیانت” کمونیستها و استالینیستها و؛ ساده اندیشی خویش در دنباله روی از تٸوری و سیاست و نگرش و “ایدٸولوژی” غیر ایرانی و “بیگانه”، مرهم گذاشتند.

واقعیت اجتماعی ریشه دارتری چنان توهمات سیاسی را به مصاف گرفته بود. ایران، شاید به عنوان تنها کشور مهم در خاورمیانه، طی دو دوره حکومت پهلوی ها، شاهد دو تحول بنیادی در زمینه سیاسی و اقتصادی بود. در سطح سیاسی و ساختار قدرت، ممکن است سیر شکل گیری یک دولت واحد و پایان دادن به دوره حاکمیت ملوک الطوایفی را با دیگر مناطق و کشورهای منطقه همسو فرض کرد. اما، در ایران دوره رضا خان میر پنج، ما در کنار تحکیم پایه های دولت “کودتا”ی رضا خان قزّاق و "سید ضیاء"، شاهد مراحلی هستیم که طی آن، بساط حاکمیت خان خانی و ساختار سیاسی مبتنی بر مناسبات و روابط عشیره ای- ایلیاتی برچیده میشوند. و این با هند برای مثال، که جنبش برای استقلال و مبارزه ضد استعماری در آن بسیار قدرتمندتر بود متفاوت بود. در هند و پس از جداٸی پاکستان و بنگلادش نیز، تلاش ها برای ایجاد دولت واحد، ما به ازاء برچیده شدن سلطه سیاسی نظام “کاست” و مناسبات اجتماعی سنتی را همراه نداشت. مبنای “فرهنگی” و سنتی و “خلقی” کاپیتالیسم در این کشورها، دست نخورده باقیماند.

تحول ریشه ای تر در زمینه اقتصاد بود. این دیگر واقعیتی پذیرفته شده است که در دوره پهلوی دوم، و در پی تحکیم قدرت سیاسی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ با سازماندهی مستقیم بریتانیا و آمریکا و بکار گرفتن لات و لومپن و چاقوکش هاٸی چون شعبان بی مخ و نوچه های "آیت اله کاشانی"؛ و قلع و قمع حزب توده، جامعه ایران با شروع “اصلاحات ارضی” وارد پروسه تولید سرمایه داری به معنی کلاسیک و غربی آن شده بود. از این نظر پایان دوره تولید اقتصاد طبیعی و حاشیه ای شدن تولید و مناسبات ماقبل سرمایه داری به سرانجام قطعی رسیده بود. این حکم به همین سادگی در مورد هندوستان، که علیرغم تبدیل شدن به یکی از محورهای کشورهای “صنعتی”، در جهان چند قطبی کنونی، هنوز در ساختار فرهنگی، سنت و نگرشهای سنتی دوران ماقبل سرمایه داری بین شهروندان را، حفظ کرده و از آنها صیانت میکند، صدق نمیکند.

اما به قدرت رسیدن جریانات اسلامی در متن یک انقلاب واقعی و در بستر جنگ سرد، جامعه ایران و تولید کاپیتالیستی را دچار یک “سکته” کرد. فاتحان “انقلاب اسلامی” اما در آن دست انداز تاریخ، و طی سالها پس از حاکمیت خود، به ضرب جنایت و قتل عام در تلاش بوده اند تا همزمان در راستای بقاء خود به عنوان مستضعف دار ها- بر وزن برده دارها- در برابر نمونه کلاسیک غربی و سلطنت “غرب زده” و "فاسد" به کاپیتالیسم بحران زده، پرچمی را نشان بدهند.

من تصور میکنم جامعه فعلی ایران بیشتر شبیه به ایالات جنوبی آمریکا، قبل و در جریان جنگ داخلی سالهای دهه شصت قرن نوزدهم است. ایران، در “ایالات متحده کاپیتالیسم”، تحت زعامت برده داران حاکم اسلامی، علمدار پیام “دنیا و آخرت” برای سرمایه داری است. از منظر منفعت سرمایه و انباشت آن، حکومت اسلامی، کمترین ربطی نه به مشروطه دارد و نه حتی به مشروعه. رژیم اسلامی در ایران دوران پسا جهان دوقطبی بطور اخص، در متن بحران فلج کننده سرمایه داری جهانی، در ازاء پذیرش خود به عنوان نیروی دولتی اسلام سیاسی، اعاده حیثیت از پرچمداران قوانین برده داری ایالات جنوب آمریکا در نیمه دوم قرن نوزدهم را به عنوان یک “انتخاب” در معرض سبک و سنگین کردن دولتهای غرب گذاشته است.

مارکس در نامه ای* به آبراهام لینکلن، در متن "بحران پنبه" که جامعه سرمایه داری آمریکا را فراگرفته بود، جوهر واقعی “قیام” ایالات برده دار را توضیح داده است. این نامه را بخوانید.

به تعریف کارگر، حداقل دستمزد، زن، حق زن، شهروند، تشکل، منزلت کودک، کارتون خوابی و کودک خیابانی، شانه به شانه دزدیهای کلان و نوکیسه های بی فرهنگ "جنبش پورشه سواران" آقازاده ها؛ و عذاب و عقوبتهاٸی که متوجه هر منتقد برده داری اسلامی سرمایه است، نگاه کنید. به “آنسوی اقیانوس” ها نگاه کنید، به یونان، به اسپانیا، به پرتقال، به خود آمریکا، که ریاضت اقتصادی و سیاستهای بانک جهانی و صندوف بین المللی پول، میخواهد به شهروند دیکته کند، که حالا دیگر نه تنها “حقوق بشر”، که آبراهام لینکلن و جنگ الغای برده داری “کهنه و منسوخ” شده است.

به نظر من، رژیم اسلامی در ایران، پشت گرم به “انقلاب اسلامی” و هشت سال جنگ با عراق و تجارب سرکوب “ضدانقلاب” در کردستان، حامل پرچمی است شبیه، اگر چه نه یک به یک، با همان فراخوان و تصمیم ایالات جنوبی آمریکا برای “متعارف”سازی و “مدرنیزه” کردن برده داری. نه برای اعاده مشروطه و مشروعه و معصومیت مسلمین و یا امام حاضر و غایب، که برای سد کردن مسیر یک سرمایه داری “آزاد” و از نظر خرید و فروش نیروی کار “برابر”. ایالات برده دار جنوب آمریکا هم چنین رویکردی داشتند که نابرابری در بازار رقابت “آزادانه” سرمایه، و تحمیل قوانین برده داری بیشتر با قداست مالکیت همخوان است.

"داعش" و الشباب و بوکوحرام و... "کنتراهای" این دوره در جنگ سرد بین جهان چند قطبی و بلوک اسلام سیاسی در قدرت دولتی اند. با فروپاشی و سقوط راس بلوک اسلام سیاسی در قدرت دولتی در ایران، ارزش مصرف این دارو دسته های جنایتکار و مزدور که با هزاران رشته مرٸی و نامرٸی به سازمانهای جاسوسی کشورهای منطقه و غرب و اسراٸیل وصل اند، یک شبه محو خواهد شد. سیاست و عَلَم و کُتَل قیام و شورش ایالات برده دار در آمریکا، طی چهار سال نبرد داخلی بزیر کشیده شد و مارکس برای لینکلن نوشت که با سقوط برده داری در آمریکا، پرولتاریای اروپا پرچم ظفرنمون مبارزه خود با بنیان بردگی مزدی در عصر سرمایه داری را رویت کرد، درست همچنانکه مبارزه برای استقلال آمریکا، پرچم انقلاب کبیر فرانسه و اعلامیه جهانی حقوق بشر را به اهتزاز درآورد.

بزیر کشیدن رژیم اسلامی، این رژیم برخاسته از “تمّرُد اسلامی” علیه مدنیت و بیانیه حقوق بشر “مانیفست کمونیست”، به یکه تازی برده داران اسلامی سرمایه و میرغضب های استشهادی گردنه بگیر، نقطه پایان خواهد گذاشت. بحث و جدل و کشمکشهای عاریه ای و ظاهرا آکادمیک که عمدا و یا سهوا پیروزی و هژمونی حاکمیت اسلام سیاسی را بر روند سرمایه داری ایران، برگشت ناپذیر، فرض کرده اند، چه بسا با دستپاچگی به بایگانی سپرده شوند. آنگاه یک باره مردم و شهروندان واقع بین و نسل فکور و جوان و انسانهای استخواندار جامعه و تمامی انسانهای با وجدان و شرافتمند و باورمند به علم و دانش در سراسر جهان، که با مسیر باد نرفتند، شاهد موج توجیهات در مسابقه اعلام براٸتها و کی بود کی بود، من نبودم، خواهند بود.

۳ مارس ۲۰۱۶
iraj.farzad@gmail.com

*. لینک به نامه مارکس به آبراهام لینکلن 
www.akhbar-rooz.com