بهار، چکمهء خود را به آفتاب سپرد!


دکتر عارف پژمان


• ز پشت پنجره ، دیشب ، کسی صدایم زد
کسی به شعله شمعی، غبار روبی کرد
کسی زکلبهء متروک، سیل غم را شست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۵ اسفند ۱٣۹۴ -  ۱۵ مارس ۲۰۱۶


 ز پشت پنجره ، دیشب ، کسی صدایم زد
کسی به شعله شمعی، غبار روبی کرد
کسی زکلبهء متروک، سیل غم را شست
کسی به قصهء تنهایی خدا خندید!
****
چه کس به کلبه متروک روبرو، برگشت
چه کس به غمکدهء نبش کوچه ، باران برد
چه کس ز بالکن همسایه، کوچه را پائید
چه کس مرا به پنجهء حیرت فکند و رسوا کرد
چه کس دلم را برد !

****
ایا نشسته به آن سوی معبد تاریخ
بگو چه میگذرد در سکوت سنگستان،
در آن سلول ستم،
هرسپیده و رگبار؛
زبان ها مسدود،
ترانه ها ، مجروح،
صدای کوچ کبوتر به کوچه ها جاری !
نهان چه میکنی
یار دبستانی ام، بگو!
کتاب چشم تو، در فصل آخرش، گنگ است!

****
ز پشت پنجره، یکسر، کسی صدایم کرد
بهار، چکمهء خود را به آفتاب سپرد
«گلی» نیامد و روبان قرمزش اینجاست
دو تابلو و دوتا عکس، یادگاری اوست .
دلم خوش است به پرواز دور چلچله ها!