اختلاف نسل ها در عصر حاضر
جوزف استیگلیتز - برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد


ا. مانا


• این سه واقعیت - بیعدالتی اجتماعی در مقیاسی بیسابقه، نابرابری عظیم، و از دست رفتن اعتماد به نخبگان، بدرستی توضیحگر اوضاع سیاسی در لحظهٔ حاضرند. ادامه این وضع جوابِ مشکلات حاضر نیست. بهمین علت است که احزاب میانهٔ چپ و راست بازندهٔ انتخابات اروپا هستند. آمریکا در موقعیت غریبی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۶ فروردين ۱٣۹۵ -  ۲۵ مارس ۲۰۱۶


پدیدهٔ جالبی در نحوهٔ رأی دادن در هر دو سوی آتلانتیک اتفاق می افتد. جوانان به گونه ای متفاوت از بزرگتر هایشان رأی می دهند. بنظر می رسد شکاف عظیمی سر باز نموده است که بیشتر بر اساسِ نسل رأی دهندگان است تا درآمد، تحصیلات و یا جنسیت آنان.

دلایل خوبی برای این اختلاف وجود دارد. زندگی هر دو نسل، جدید و قدیم، با گذشته متفاوت است. گذشته هایشان متفاوت و چشم اندازهایشان نیز همسان نیست.

هنگامی که جنگ سرد به پایان رسید تعدادی از این جوانان به دنیا نیامده و برخی دیگر در سنینِ کودکی بودند. امروزه معنی کلماتی چون سوسیالیسم آن نیست که زمانی بود. اگر سوسیالیسم به معنای ایجاد جامعه ای است که نگرانی های مشترک نادیده گرفته نمی شوند - جایی که مردم به همدیگر و محیطی که در آن زندگی می نمایند اهمیت می دهند - چه اشکالی در آن می توان دید؟ درست است که تجربه های شکست خورده ای ممکن است اتفاق افتاده باشد که به ربع و یا نیم قرن پیش بر می گردد، تجارب امروز هیچ شباهتی به موارد گذشته ندارند. بنابراین شکست تجربه های قدیم ملاک تجارب نوین نخواهند بود.

اقشار بالایی طبقهٔ متوسط قدیم آمریکا و اروپا زندگی خوبی داشتند. هنگامی که وارد نیروی کار شدند، شغلهایی با درآمد مکفی در انتظار آنان بود. مسئله آنان این بود که چگونه می خواهند زندگی کنند نه اینکه تا کی مجبورند با والدینشان بمانند تا بتوانند کاری گیر آورده و مستقل زندگی نمایند.

نسل قبلی از امنیت شغلی برخوردار بود، در سنین جوانی ازدواج کردند، خانه ای خریدند - احتمالاً خانه ای ییلاقی نیز ابتیاع می نمودند - و نهایتاً با امنیتِ کافی بازنشسته می گردیدند. در مجموع، بهتر از پدرانشان زندگی کردند.

نسلهایی که امروز پا به سن گذاشته اند گرچه دست اندازهای زیادی را در مسیر زندگی تجربه نمودند، اکثرِ انتظارات شان برآورده شد. آنها ممکن است بیشتر از افزایش بهای املاک شان ثروت اندوخته باشند تا درآمدشان. گرچه بطور حتم از این امر در عجب بودند، با کمال میل این هدیهٔ بازارِ بورس باز را پذیرفته و اکثراً برای خرید املاک در زمان و مکان درست به خود بالیدند.

امروزه انتظارات جوانان، به هر قشری از طبقهٔ خود تعلق داشته باشند، در نقطهٔ مقابل است. در کُلِ زندگی شان از فقدان امنیت شغلی رنج می برند. بطور متوسط، بسیاری از فارغ التحصیلان کالج ها باید ماهها بدنبال کار گشته تا شغلی بیابند - و آنهم اکثراً پس از قبول یک یا دو کارآموزی بدون حقوق. و خود را سعادتمند می دانند چون هم رده های فقیرترشان، که بعضاً در مدرسه بهتر از آنان هم بودند، قادر نیستند یک یا دو سال بدون حقوق دوام آورده، و ارتباطات لازم برای یافتن همان کارآموزی را هم ندارند.

امروزه فارغ التحصیلان جوان دانشگاهی زیر بار قرضند - و هر چه فقیرتر باشند بدهی شان بیشتر است. بنابراین نمی پرسند چه شغلی را دوست دارند، به سادگی در پی شغلی هستند که کمک نماید وام تحصیلی شان را بازپرداخت نمایند، که اکثراً ۲۰ سال و حتی بیشتر طول می کشد. بهمین صورت، خرید خانه آرزویی دست نیافتنی است.

این کشمکش ها بدین معنا است که جوانان خیلی به فکر بازنشستگی نیستند. اندیشیدن به بازنشستگی این هراس را در آنان بر می انگیزد که چه میزان پول باید پس انداز نمایند تا زندگی مناسبی داشته باشند (ورای حداقل مستمری بازنشستگی)، با توجه به آنکه نرخ پایین بهره ها ممکن است تا مدتها ادامه یابد.

خلاصه آنکه نسلهای جوان، دنیا را از دیدِ عدالت بین نسلها می نگرند. فرزندان اقشار بالایی طبقهٔ متوسط ممکن است در نهایت وضع مناسبی داشته باشند چون ارثِ خانوادگی به کمک شان خواهد آمد. گرچه ممکن است این نوع وابستگی را دوست نداشته باشند، آنرا از حالتِ جایگزین بیشتر خواهندپسندید: جایگزینی که متضمنِ شروعی تازه است که در آن شرایط برای به دست آوردن آنچه که روزگاری حداقلهای استانداردِ زندگی طبقه متوسط بود فراهم نیست.

این نابرابری ها را نمی توان به سادگی توضیح داد. مسئله این نیست که این جوانان سخت کوش نیستند، دشواری های عصر حاضر، حتی آنهایی را نیز که مدتهای طولانی درس خوانده اند، در دوران تحصیلی عالی بوده اند، و هر کاری را درست انجام داده اند تحت تأثیر قرار می دهد. وقتی این جوانان پاداشهای فوق هنگفتِ بانکدارانِ مسئولِ بحران مالی - اقتصادی جاری (که موجبِ مشکلات دنباله داری گردیده است)، را می بینند در حالی که هیچکدام برای خلاف کاری هایشان پاسخگو نبوده اند، حس نابرابری اجتماعی افزایش می یابد - و نیز این احساس که تقلبات بسیاری در امور اقتصادی جریان دارد. تقلبات عظیمی اتفاق افتاد ولی بانیان آن به گونه ای از پاسخگویی معاف گردیدند. نخبگان سیاسی قول دادند که «اصلاحات» کامیابی بیسابقه ای ببار خواهد آورد. چنین هم شد ولی فقط برای ۱٪ بالایی اجتماع. بقیه در مجموع، از جمله جوانان، عدم امنیت شغلی بیسابقه ای را به ارث بردند.

این سه واقعیت - بیعدالتی اجتماعی در مقیاسی بیسابقه، نابرابری عظیم، و از دست رفتن اعتماد به نخبگان، بدرستی توضیحگر اوضاع سیاسی در لحظهٔ حاضرند.

ادامه این وضع جوابِ مشکلات حاضر نیست. بهمین علت است که احزاب میانهٔ چپ و راست بازندهٔ انتخابات اروپا هستند. آمریکا در موقعیت غریبی است: در حالی که همهٔ کاندیداهای جمهوری خواه ریاست جمهوری به عوامفریبی روی آورده اند - با پیشنهادهای ناپخته ای که فقط اوضاع را بدتر می نمایند - هر دو کاندیدای دمکرات تغییراتی را پیشنهاد می نمایند - که اگر بتصویب پارلمان برسد - تغییری واقعی را بوجود می آورد.

اگر پیشنهادات هیلاری کلینتون یا برنی ساندرز پذیرفته شوند، سیستم مالی امکانِ قربانی گرفتن بیشتر از میان کسانی را از دست می دهد که در شرایط اقتصادی مخاطره آمیزی هستند. و هر دو طرحهایی دارند که حمایت مالی لازم برای آموزش بهتر آمریکایی ها را فراهم می نماید.

اما کارهای بیشتری باید انجام پذیرد تا خرید خانه برای آنانی را ممکن گرداند که خانواده هایشان قادر نیستند در تأمین بیعانهٔ لازم یاری شان دهند، و امنیت بازنشستگی آنان را تأمین نماید (با در نظر گرفتن نوسانهای بازار بورس و سر رسیدنِ دورانی که بهرهٔ بانکی نزدیک به صفر است). مهمتر انکه جوانان مسیر همواری در ورود به بازارِ کار در پیش نداشته مگر انکه اوضاع اقتصادی بسیار بهتر از وضع کنونی باشد. نرخِ رسمی بیکاری ۴.۹٪ در آمریکا، استتاری است برای بیکاری پنهان بسیار بالاتر، که در کمترین حالت دستمزدها را پایین نگه می دارد.

ولی ما قادر به رفع مشکلات نخواهیم بود اگر آنها را تشخیص ندهیم. جوانان ما آگاهند. آنان افزایش بی عدالتی در فاصلهٔ دو نسل را تشخیص داده و حق دارند که عصبانی باشند.

أ‌. مانا - ۲۴ مارچ ۲۰۱۶