سرمایه داری و مساله رهایی و رفاه انسان


بابک پاکزاد


• تمام دستاوردها در حوزه های آزادی های اجتماعی، سیاسی، حقوق فردی و تسهیلات اقتصادی که جامعه سرمایه داری در دوره شکوفایی پله به پله یا بخاطر تسهیل ساز و کار نظام در اختیار مردم نهاده بود یا بر اثر مبارزات مردم بدست آمده بودند، ناگهان یا پله پله در دوره افول بازستانده می شوند. هم اکنون سرمایه داری به محدودیت های ساختاری برخاسته از ذات حرکت خود رسیده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ فروردين ۱٣۹۵ -  ۱۷ آوريل ۲۰۱۶


 آدام اسمیت و مارکس ، دو متفکری که از دو دیدگاه متفاوت به ظهور جامعه سرمایه داری نوین پرداخته اند هر دو به پیشواز گذار از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری رفته اند. آدام اسمیت از همان ابتدا نگاهی غیر تاریخی دارد . اسمیت میل به مبادله ، مطالبه ثروت و تلاش برای کسب هر چه افزون تر امکانات را به مثابه امری که در ذات بشر نهفته است می نگرد و در نتیجه قید و بندهای جامعه فئودالی در تقابل با ذات بشر قرار دارد. از این منظر جامعه تجاری که پیش درآمد جامعه سرمایه داری مدرن است باید توسعه پیدا کند و بر نهادهای قرون وسطی پیروز شود. شاکله سیستم و منظومه اسمیت بر نگاه مشخصی از انسان استوار است که مناسبات میان انسان ها را نه برمبنای حس نوع دوستی بلکه بر اساس منافع متقابل می بیند. بنابراین اسمیت ظهور جامعه جدید را محتوم می داند چرا که جامعه فئودالی را در تقابل با ذات بشر ارزیابی می کند. مشکلات جامعه جدید را هم به رسمیت می شناسد اما حل آن را در گرو توسعه همین مناسبات می بیند. چاره کار در اقتصاد است . اقتصاد باید همواره آهنگ رشد داشته باشد تا دستمزدها بالا رود. به بیانی اسمیت توسعه جامعه سرمایه داری مدرن را غایت تاریخ می داند. اما مارکس چگونه می بیند ؟ مارکس درست برعکس نگاهی تاریخی دارد. به جای رجوع به ذات بشر و هماهنگ دانستن برخی افعال با آن درصدد کشف قانون مندی های تحول تاریخی است بنابراین برای او سرمایه داری مدرن غایت نهایی تاریخ نیست. مارکس معتقد است تحول در ابزار تولید و نیرو های تولیدی ، مناسبات تولیدی جدیدی را طلب می کند . و سعی می کند گذار از جامعه فئودالی به سرمایه داری را این چنین توضیح دهد و با همین استدلال در مانیفست نیز توضیح می دهد درست به همین دلیل سرمایه داری نیز ناگزیر پدیده ایست گذرا و تاریخی و جای خود را به نظمی نوین خواهد داد. بنابراین از نظر هر دو متفکر گذار از فئودالیسم امری مترقی ( در جهت رهایی و رفاه انسان) با تبعاتی غیر قابل اجتناب و محتوم هستند. مهمترین ویژگی   جامعه مدرن سرمایه داری که دستاورد آن می تواند در خدمت رهایی و رفاه انسان قرار گیرد همانا تولید در مقیاسی است که در سراسر تاریخ بی سابقه است. فراوانی تولید نعم مادی پیش زمینه هرگونه رفاه و رهایی انسان است . افزایش تولیدی که به قیمت تقسیم کار صورت گرفت . تقسیم کاری که بیگانگی نیروی کار از محصول خویش ، کار خود و خود را به ارمغان آورد. ورود به عرصه کاری تکراری که یکی دو فعل ساده را بیشتر در بر نمی گیرد و تقسیم و خرد کردن کار، تولید را بالا می برد ولی به قول آدام اسمیت انسان را ابله می کند ، محاوره هوشمندانه ، احساس زیبا و قضاوت درست در حوزه رفتار معمولی را از انسان سلب می کند و شخص در مورد منافع کشور نمی تواند نظری داشته باشد. این ها پارادوکس های جامعه سرمایه داری اند. پارادوکس هایی که ضرورت و امکان گذار از این نظام از درون آنها فرامی روید. تلاش های ارزشمندی در جهت مواجهه با آن چه سرمایه داری برای نیروی کارش رقم می زند صورت گرفته ، در کتاب مانیفست بعد از 150 سال در پایان مقاله اول چنین آمده است« در حال حاضر، باید از انترناسیونالیست – کمونیست های سال های دهه 1830 و 1840 الهام گیریم که تلاش داشتند تا سازمان های مناسبی درست کنند که کارگران از طریق آنها خود را رشد دهند. آنها بعد از اخراج رهبران جامعه عدالت در سال 1839 از فرانسه، رهسپار لندن شدند، و در آنجا شاپر، باوئر و مول انجمن آموزشی کارگران آلمانی را پایه گذاری کردند. کاری که امروز از دست ما برمی آید سرمشق گرفتن از تلاش های آنان است که در یکی از اعلانات انجمن چنین تبلیغ شده بود: اصل عمده انجمن ما این است که آدمی فقط با پرورش استعدادهای ذهنی خویش می تواند به آزادی و خودآگاهی برسد. به همین منظور، تمام جلسات شبانه انجمن به آموزش اختصاص داده شده است. یک شب انگلیسی، شب دیگر جغرافی، شب سوم تاریخ، شب چهارم نقاشی و فیزیک، شب پنجم آوازخواندن، شب ششم رقص، و در شب هفتم تفکر سیاسی کمونیستی آموخته می شود.» (پانیچ، لئو،52،1380، مانیفست بعد از صد و پنجاه سال، تهران، آگاه).
سرمایه داری با اینکه به شکل شگفت انگیزی افزایش تولید را به همراه داشته اما در عین حال به نابرابری در سطح جهانی نیز دامن زده. هری مگداف در مقاله یادداشتی بر مانیفست می نویسد« سرمایه داری در عین حال که با انباشت و گسترش جغرافیایی به حیات خویش ادامه می دهد، به نابرابری های گسترده میان مردم در سراسر جهان دامن می زند. حتی اگر در اقتصاد هیچ چیزی از قواعد سفت و سخت ریاضی تبعیت نکند فرآیندهای قابل توجهی وجود دارند که محصول منطق درونی سرمایه داری اند. یک مثال برجسته از چنین فرآیندهایی را می توان در فاصله هرچه بیشتر و شکاف عمیقی یافت که بین ملل ثروتمند و تمام جهان وجود دارد. تسریع روند جهانی شدن در عصر ما نشان دهنده این قطبی شدن جهان به شکلی نامطمئن و خطرناک است» (مگ داف، هری، یادداشتی بر مانیفست، آدینه، 130، 14 ).
حتی کشورهای پیشرفته سرمایه داری قادر نشدند مساله فقر و شکاف طبقاتی را در درون کشورهای خود حل و فصل کنند. جنبش وال استریت را اشغال کنید یا به بیانی جنبش نود و نه درصدی ها علیه یک درصد اولترا ثروتمند جامعه چیزی جز بیان اجتماعی این وضعیت در قرن بیست و یکم نبود.
در حال حاضر تضاد میان تحول در ابزار و نیروهای تولیدی با مناسبات تولید بار دیگر بالا گرفته تضادی که مارکس و انگلس در مانیفست این گونه آن را توضیح می دهند« روند مشابهی در برابر دیدگان ما جریان دارد. جامعه بورژوایی جدید با مناسبات تولیدی، داد و ستد و مالکیت خاص خود – جامعه ای که گویی ابزار های سترگ تولید و داد و ستد را از غیب احضار کرده- جادوگری را ماند که دیگر قادر به مهار نیروهای جهان زیرین که خود با افسون خویش احضار کرده نیست. تاریخ صنعت و بازرگانی، در چند دهه اخیر، فقط تاریخ طغیان نیروهای تولیدی جدید بر ضد شرایط جدید تولید و بر ضد مناسبات مالکیتی بوده که شرایط هستی بورژوازی و سلطه او را تشکیل می دهد. کافی است به بحران های تجاری اشاره کنیم که با بازگشت ادواری خود و هر بار تهدید آمیزتر از پیش، هستی سراسر جامعه بورژوایی را در معرض داوری قرار می دهد. در این بحران ها، نه تنها بخش عظیمی از محصولات موجود، بلکه آن نیروهای تولیدی نیز که پیشتر خلق شده بودند، به طور متناوب نابود می شوند. در این بحران ها، بیماری همه گیری شیوع پیدا می کند که در تمام دوران پیشین نامعقول به نظر می رسید: بیماری همه گیر اضافه تولید. جامعه ناگاه خود را در وضعیتی می یابد که با یک چشم برهم زدن به دوره بربریت برگردانده شده است، گویی قحطی، جنگی جهانی و ویرانگر آدمی را از وسایل معاش محروم کرده باشد، گویی صنعت و تجارت نابود شده اند. و آن هم چرا؟ چون ( در جامعه) بیش از حد تمدن، بیش از حد وسایل معاش، بیش از حد صنعت انبوه و تجارت وجود دارد. آن نیروهای تولیدی که در اختیار جامعه است،دیگر به کار رشد بیشتر شرایط مالکیت بورژوایی نمی آیند، برعکس، آن ها چنان قدرتمند شده اند که شرایط مالکیت بورژوایی به پابندی برای رشد بیشتر آنها تبدیل شده است، و همین که این نیروهای تولیدی این پابند را از پای خود بردارند، سراسر جامعه بورژوایی دستخوش بی نظمی می شود و هستی مالکیت بورژوایی به خطر می افتد. شرایط جامعه بورژوایی چنان تنگ و محدود است که دیگر نمی تواند ثروتی را که آفریده نیروهای تولیدی خویش است دربرگیرد» (پانیچ، لئو،283،1380، مانیفست بعد از 150 سال، تهران، آگاه).
و پل سوئیزی این چنین عبارت مارکس را ادامه می دهد« و امروز این فرمول بندی را می توان به شکلی بهتر در این عبارت فرمول بندی کرد ( عصر اضافه تولید ابزار تولید) و این چیزی است که اقتصاد بورژوایی تا کنون نتوانسته و نخواهد توانست بر آن فائق آید»( سوئیزی، پل، مانیفست درعصرما، آدینه، 130 ، 15 ).
تولید روز افزون پدیده قابل احترازی در سرمایه داری نیست. نظام سرمایه داری محکوم به تولید روز افزون و گسترش است. مارکس در مانیفست این پدیده را به خوبی این چنین تشریح می کند « نیاز بورژوازی به بازاری دمادم در حال گسترش برای کالاهای خود، آن را به سراسر مناطق زمین می کشاند. همه جا باید جا خوش کند، همه جا باید مستقر شود و با همه جا باید ارتباط برقرار کند. بورژوازی با سوء استفاده از بازار جهانی به تولید و مصرف تمام کشورها خصلت جهانی داده است..... بورژوازی ، با پیشرفت پرشتاب تمام ابزارهای تولید، با تسهیل بی اندازه وسایل ارتباطی، تمام ملت ها و حتی نامتمدن ترین آنها را جذب تمدن می کند. قیمت های ارزان کالاهای بورژوازی توپخانه سنگینی است که با آن تمام دیوارهای چین را در هم می کوبد....تمام ملت ها را مجبور می کند، از بیم نابودی، شیوه تولید بورژوایی را بپذیرند، آنها را مجبور می کند آن چه را تمدن می نامد میان خود رواج دهند، یعنی خود نیز بورژوا شوند. خلاصه،جهانی مطابق نقش خویش می آفریند.....بورژوازی در دوران فرمانروایی اش که به زحمت به صد سال می رسد، نیروهای تولیدی عظیم تر و غول آساتری از مجموع تمام نسل های گذشته آفریده است»(پانیچ، لئو،281،1380 ، مانیفست بعد از صد و پنجاه سال، تهران، آگاه).
هم اکنون این روند تولید روز افزون و گسترش به مرزهای منطقی نهایی خود رسیده است. شکل تولید سرمایه داری وارد مرحله مخرب و تخریب گر خود شده است. در زمانی هستیم که مناسبات تولیدی عقب مانده از پیشرفت و تحولات ابزار تولید و نیروهای تولیدی، جان سختی می کند . دوران این جان سختی دوران افول نظام سرمایه داری نامیده می شود. تمام دستاوردها در حوزه های آزادی های اجتماعی، سیاسی، حقوق فردی و تسهیلات اقتصادی که جامعه سرمایه داری در دوره شکوفایی پله به پله یا بخاطر تسهیل ساز و کار نظام در اختیار مردم نهاده بود یا بر اثر مبارزات مردم بدست آمده بودند، ناگهان یا پله پله در دوره افول بازستانده می شوند. هم اکنون سرمایه داری به محدودیت های ساختاری برخاسته از ذات حرکت خود رسیده است. دیگر بحث بر سر تضاد طبقاتی نیست. بحث بر سر استثمار نیروی کار نیست. بحث بر سر از خود بیگانگی هم نیست. بحث بر سر تضاد شیوه تولید سرمایه داری با تداوم حیات در کره خاکی ماست.
پل سوئیزی با تعبیری از مانیفست به توضیح این مو ضع پرداخته است وی از مانیفست نقل می کند « در زمانی که مبارزه طبقاتی به ساعات تعیین کننده خود می رسد، فرآیند اضمحلال در درون طبقه حاکمه و در واقع در درون تمام سطوح جامعه کهنه آغاز می شود. ویژگی درخشان و خیره کننده این فرآیند آن است که بخشی از طبقه حاکمه پیوندهای خویش با نظام موجود را قطع کرده و به طبقه انقلابی که آینده را در دستان خویش دارد می پیوندد. بنابراین درست مانند دوره پیشین که بعضی از اعیان و اشراف به گرد بورژوازی درآمدند، هم اکنون نیز بخشی از بورژوازی به گرد پرولتاریا در می آیند. این مساله به ویژه در مورد بخشی از ایدئولوگ های نظام بورژوایی که خود را به سطح درک نظری جنبش تاریخی رسانده اند صادق است». سوئیزی پس از این نقل قول از مانیفست ادامه می دهد « از مدت ها پیش بخش عمده ای از جامعه جهانی دانشمندان از خطر فاجعه اکولوژیکی که جهان را تهدید می کند کاملا آگاهی داشته اند اما آن چه تاکنون به رسمیت شناخته نشده این است که مسبب این فاجعه خود سرمایه داری است. اقتصادهای بورژوازی درصدد پنهان کردن و یا انکار این حقیقت اند.
جای شگفتی نیست اگر این معضل توسط عموم مردم درک شود، سرمایه داری به زودی با چهره حقیقی خودش یعنی دشمن نوع بشر و دیگر اشکال حیات در کره زمین مورد شناسایی قرار خواهد گرفت. در چنین شرایطی، تعهد و مسئولیت ما نه تنها کمک به اکولوژیست ها برای رساندن پیامشان به گوش مردم سراسر جهان بلکه به همان اهمیت، متقاعد کردن خود اکولوژیست ها و به همان نسبت عموم مردم در مقیاس وسیع در جهت درک حقیقت سرمایه داری است که باید جای خود را به نظام اجتماعی دیگری بدهد که دادن ادامه ظرفیت حیات به زمین را نخستین اولویت خود قرار می دهد. با آشکار کردن تبعات مرگ آور سرمایه داری که در پیش است گروه ها و قشرهای وسیع تری از مردم از جمله« ایدئولوگ های نظام بورژوایی که خود را به سطح درک جنبش تاریخی رسانده اند» آن چه بر سر زمین خواهد آمد را مشاهده خواهند کرد و در این میانه وظیفه ما کمک به رسیدن به این آگاهی در کوتاه ترین زمان ممکن است»(سوئیزی، پل، مانیفست در عصر ما، آدینه، 130 ، 15 ).
به این ترتیب ما هم اکنون در بحرانی ترین دوره تاریخی عصر سرمایه داری بسر می بریم و در برابر یک دو راهی قرار داریم: یا گذار به جامعه نوین یا نابودی.

منابع
پانیچ، لئو، 1380 ، مانیفست بعد از 150 سال، تهران، آگاه
سوئیزی، پل، مانیفست در عصر ما، آدینه، 130 ، 15
مگ داف ، هری، یادداشتی بر مانیفست، آدینه، 130 ، 14