تابستان


اکبر ایل بیگی


• ما بازی می کردیم
بی آنکه بدانیم
موج ها دستی است
که ما را به اعماق می کشد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣۹۵ -  ۱٨ آوريل ۲۰۱۶


 
تابستان بود
در ساحل بازی می کردیم
با دست هایی چون دست های کودکان
با موج ها که کف به دهان
لبخند می زدند
با سنگریزه ها.

ما بازی می کردیم
بی آنکه بدانیم
موج ها دستی است
که ما را به اعماق می کشد.

حالا بیا، می گوید
جمع شویم
برای گوش سپردن به عشق
که دهان گشوده است
با زبان
با دهان ما.

عشق سخن می گوید
با زبان تو
که در دهان من است.


اینجا بیشر

اینجا بیشتر دلم می خواهد
پرنده باشم
تا شاید فرقی نباشد
میان من و دیگر پرندگان

هرچند تنها در خواب می توانم پرنده باشم
در خواب می توانم
پشت دوچرخه ی زنی که دیگر نیست
بنشینم
و به رقص دامن و گیسوانش خیره شوم
در خواب می توانم
به قصه های مردی که دیگر نیست
گوش دهم.

ول کن، می گوید
حالا بیا با هم با خیال برگردیم
توی همان لانه ای که از تخم در آمدیم
به جست و جوی آن بال که ارزان فروختیم
و اوفتادیم روی خاک
به جست و جوی آن.




اکبر ایل بیگی
هلند