گفتگوی آلوارو گوزمان باستیدا با
نانسی فریزر


پروین اشرفی


• نوع فمینیسمی که سندرزها نمایندگی می کنند، شانس بهتری در فمینیسم بودن برای همه زنان دارد، برای زنان فقیر، برای زنان سیاهپوست، برای زنان طبقه کارگر و غیره. و این، به نوع فمینیسم من نزدیک تر است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ۲۵ آوريل ۲۰۱۶



 "کلینتون تجسم نوعی از فمینیسم لیبرال است که زنان ممتاز عمدتا از آن نفع می برند."

نانسی فریزر (متولد ۱۹۴۷ در بالتیمور) از اواخر سال های ۱۹۶۰ در خط مقدم مبارزات فمینیستی و نظریه انتقادی بوده است. انتقاد از آنچه که او "فمینیسم نئولیبرال" می خواند و نظریات او در مورد به رسمیت شناختن اجتماعی و توزیع مجدد، به مثابه مفهومی جهت درک نابرابری های اجتماعی، بسیار تأثیر گذار بوده است. او در دفتر خود در دپارتمان فلسفه دانشگاه نیو اسکول در مانهاتان، با آلوارو گوزمان ملاقات کرد تا برتری سیاست هویت در دوران ما، و اهمیت برنی سندرز، دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون را به بحث بگذارد و اینکه چرا وی در آخرین کتاب خود (سرنوشت فمینیسم ) مجبور به معرفی یک مفهوم جدید، یعنی مفهوم "نمایندگی" شد، تا هم آنچه که جامعه معاصر را دچار مشکل می کند و هم جایی که مبارزات برای رفع آن مشکل باید بر آن متمرکز شود را توضیح بدهد.

آلوارو گوزمان: شما ۱۵ سال پیش در مورد مفهوم "به رسمیت شناختن" که از هگل به عاریت گرفته بودید، نوشتید و گفتید زمانی که درک مسئله تفاوت و هویت فرا رسید، به رسمیت شناختن یک واژه ی کلیدی بود. هگل آن را چگونه می فهمید و چرا برجسته است؟
   
نانسی فریزر : شما اساسا در هگل دو بازیگر دارید که با یکدیگر مواجه می شوند و هر کدام از آنها یک موضوع است. اما هر کدام از آنها برای اینکه یک موضوع کامل باشد، نیاز دارد توسط آن دیگری به رسمیت شناخته شود. هر یک از آنها این امر را تصدیق می کند که دیگری موضوعی است که به دلیل توانایی خود، همزمان برابر و متفاوت با من می باشد. زمانی که هر دوی آنها می توانند بر این امر تصدیق کنند، آن وقت است که شما دارای یک تساوی گرایی متقابل، و روند متقارنی از به رسمیت شناختن می باشید. اما در دیالکتیک استاد – برده ، آنها در یک شرایط بسیار نامتقارن و نابرابر با یک دیگر روبرو می شوند. یعنی در شرایط سلطه یا انقیاد. آن وقت است که شما با به رسمیت شناختن غیرمتقابل بر می خورید.

چرا این امر از اوایل سال های ۲۰۰۰، اینقدر مد شده است؟

این امر به آنچه که من زمانی آن را شرایط پست - سوسیالیستی می خواندم، ربط پیدا می کند. این لحظه ای از تاریخ جوامع پس از جنگ بود. جوامعی که مسئله عدالت توزیعی، ظرفیت هژمونیک خود را در سازماندهی سهم اکثریت فوق العاده عظیم از مبارزه اجتماعی و تضاد اجتماعی، از دست داده بود. تا پیش از این زمان، در دوره پس از جنگ، پارادایم توزیع مجدد هژمونیک بود و تقریبا تمام گفتمان و تضاد اجتماعی بنا بر آن سازماندهی می شدند. این بدان معناست که بسیاری از مقولات به سختی شنیده می شدند. بسیاری از ادعاها به حاشیه رانده شدند، زیرا با دستور زبان توزیع جور در نمی آمدند. اساسا آنچه را که اکنون می توانیم ببینیم، عروج سیاست به رسمیت شناختن می باشد که با عروج نئولیبرالیسم همزمان گشته است. نئولیبرالیسم در واقع در حال جابجایی سوسیال دموکرات خیالی است و در حال حمله ی خود به عدالت توزیعی تساوی گرا. یعنی حمله به کل مدلی که سوسیال دموکرات است، اگر چنانچه کاملا در حال سقوط نباشد، یا حداقل در حال فرسوده شدن، از دست دادن جایگاه خود، و از دست دادن توانایی سازماندهی فضای سیاسی و گفتمان نباشد و به یک صورتی فضا را برای ادعاها و مبارزات مختلف به رسمیت شناختن، باز نماید.

مثال های آن کدامند؟

ما بعداز سال ۱۹٨۹، فروپاشی کمونیسم و کل بلوک شوروی، به چه دست می یابیم؟ خیلی سریع به عروج خصومت مذهبی و خصومت ملی می رسیم – اکنون در بستر به رسمیت شناختن هستیم. آن ادعاها پیش تر سرکوب می شدند - آنها حذف شده بودند. بنابراین، یک نسخه کمونیستی از گفتگوی توزیعی وجود داشت. این نابود شده است. در غرب، به صورت از دست رفتن هژمونی سوسیال دموکرات است. گذشته از عروج نئولیبرالیسم، این امر بخشا به آن چه که بر سر جنبش های سربرآورده از سال های ۱۹۶۰آمده است، مربوط می شود. چپ نوین یک خصیصه رادیکال، حتی می شود گفت ضد سرمایه داری داشت. بنابراین، بسیار رادیکال می گویم که هم بر روی توزیع مجدد و هم بر روی به رسمیت شناختن، متمرکز بود. اما به محض اینکه چند دهه می گذرد و روحیه ی به نوعی رادیکال ضد سرمایه داری چپ نوین کمرنگ می شود، آنچه برایتان باقی می ماند جنبش های جانشین است – یک نوع جدیدی از فمینیسم، یک نوع جدیدی از ضد نژادپرستی، سیاست های تمایلات جنسی جنبش ال جی بی تی – آنها به این گرایش دارند که جنبه اقتصاد سیاسی چیزها را انکار کنند و بر مسائلی متمرکز شوند که من آنها را در رابطه با موقعیت یا به رسمیت شناختن، تجزیه و تحلیل می کنم.
آلوارو گوزمان: شما آن مسائل را مربوط به سیاست هویت می دانید. این واژه تا چه حدی بد معنا شده است؟
نانسی فریزر : کاری که بخشا سعی کردم در تجزیه و تحلیلم انجام بدهم این بود که مابین سیاست هویت و سیاست به رسمیت شناختن، یک شناسایی سریع را جدا کنم. کوشیدم بگویم که سیاست به رسمیت شناختن، یک بُعد مشروع از عدالت است و ادعاهای غلبه بر بی عدالتی های به رسمیت شناختن، اهمیت دارند و به سادگی نمی توانند به ادعاهای مربوط به توزیع کاهش یابند، آنگونه که یک مارکسیسم عامیانه انجام می دهد. من می خواستم از اهمیت، مشروعیت و استقلال نسبی ادعاهای مربوط به برسمیت شناختن دفاع کنم. اما می خواهم نشان بدهم که بیش از یک راه برای فهم آنها وجود دارد و حتما نباید شکل سیاست هویت را به خود بگیرد. درواقع اغلب ادعاهای مربوط به برسمیت شناختن، شکل سیاست هویت را می گیرند. این امر به نظر من تأسف بار است. همه گونه مشکلات را ایجاد می کند و اغلب بهتر است که بتوانید یک درک غیر هویتی از آنچه که مبارزه برای به رسمیت شناختن معنا میدهد، بیابید.

چه معنایی باید بدهد؟

آنچه که جنبشی مانند فمینیسم باید برای آن مبارزه کند این ایده نیست که برخی هویت مجزا یا ویژگی زنانگی وجود دارد که نیازمند برسمیت شناختن مثبت است تا با مردانگی برابر باشد. نه. من می گویم که سیاست به رسمیت شناختن در جنبش فمینیستی باید مبارزه ای برعلیه آن اشکال نابرابری در موقعیت باشد که به شرایط جنسیتی مرتبط هستند. و این مبارزه، راه را برای آنکه آیا باید مجددا "زنانگی" را، هرچه که هست، ارزش گذاری کرد، تقریبا باز می گذارد. به همین دلیل من در تلاش هستم که سیاست به رسمیت شناختن را از سیاست هویت جدا سازم.

با نگاهی به گذشته احساس می کنم که – اصلاحم کن اگر این یک تحلیل غلط است – پیشرفت عظیمی در مورد موضوعات مربوط به برسمیت شناختن در ایالات متحده وجود دارد. برابری ازدواج و غیره، و حتی موضوع دیده شدن، به خاطر چیزهایی مثل داشتن یک رئیس جمهور سیاه پوست. آیا این موارد بیش از حد بود و تأکید بر روی توزیع مجدد بسیار کم؟ ما در زمان های بسیار نابرابر زندگی می کنیم و به نظر نمی رسد که بهتر بشود.

مسئله خیلی کم یا خیلی زیاد نیست، بلکه مسئله این است که تعادلی وجود نداشته است. یک حالت عدم تعادل و یک سویه وجود داشته است. بطور مثال، جنبش گی ها، جنبش ال جی بی تی بر روی برابری ازدواج متمرکز می شود و بر روی دسترسی به خدمت نظام. اکنون، این ها گزینه های نخست من برای جنگیدن نخواهند بود. اگرچه هر دوی آنها بطور جالبی دارای عناصر توزیعی می باشند. ارتش بطور مثال یکی از مسیرهای دسترسی به تحصیلات پرداخت شده کالج می باشد. بنابراین منافع اقتصادی در این گزینه وجود دارد. و داشتن حق ازدواج، حقوق اقتصادی و اجتماعی و همچنین یک به رسمیت شناختن سمبلیک را نیز با خود حمل می کند.

چه مسیرهای آلترناتیوی را شما بیشتر دوست دارید؟

بسیار خوب، من مبارزه برای تبدیل حقوق اجتماعی بنیادین به حقوق اجتماعی افراد، صرفنظر از موقعیت تأهل آنها را ترجیح می دادم . من جامعه ای را ترجیح می دادم که اینکه چه کسی متأهل است و چه کسی نیست را بی اهمیت کند. به جای اینکه بگوید ما هم می خواهیم ازدواج کنیم ! چرا نگوئیم شما مزایای بهداشت و درمان و مالیات خود را بگیرید، و همه انواع مزایای دیگر را، فقط بخاطر اینکه یک انسان هستید، یک شهروند و یک فرد ساکن در کشوری که زندگی می کنید.

زیرا آنها با عناصر توزیع مجدد همتراز هستند، اما بر موقعیت تأکید دارند؟ آیا به همین دلیل است؟

بله، و برابری ازدواج نیز معرف مقایسه موقعیت افراد خود می باشد، بین آنهایی که ازدواج می کنند و آنهایی که نمی کنند، و غیره. ما نیازی به تقویت آن نداریم.

شما در اوایل سال های ۲۰۰۰ در مورد مشکل "جابجایی" داشتید می نوشتید و این که در آن "مسئله به رسمیت شناختن، برای به حاشیه کشاندن و حذف مبارزات توزیع مجدد به خدمت گرفته می شد." باز هم تقریبا دو دهه شده است – این دوره را چگونه ارزیابی می کنید؟

دورنمای منازعات اجتماعی و ادعاکردن در ایالات متحده، حداقل از آن زمانی که من مشغول نوشتن بودم، بسیار متفاوت است. کمپین مرحله مقدماتی انتخابات کنونی ریاست جمهوری، دراماتیک ترین تجسم آن است، جایی که ما از یک سو برنی سندرز را داریم که مدعی است یک "سوسیالیست دموکرات" است، کسی که اساسا یک صف قوی طبقاتی را به خط کرده است که شدیدا بر روی توزیع متمرکز است. او همچنین از همه مبارزات خوب و مترقی به رسمیت شناختن حمایت می کند، بجز از بارزترین آن، وزن واقعی درجه کشش، مربوط به این مسئله طبقه میلیاردر است، به یک در صدی ها و غیره.

آیا برایتان تعجب آور است که او با توجه به تأکید بر طبقه، توانست تا دور مقدماتی پیش برود؟

بله ! فوق العاده تعجب آور است. من از این امر خوشحالم و هرگز آن را پیش بینی نمی کردم و اول از همه به من نشان داد که چقدر ما از پایان جنگ سرد دور شده ایم. این واقعیت که شما می توانید واژه سوسیالیسم را به کار بگیرید، و بار منفی نداشته باشد و یا همان نوع اتهام به کمونیسم و دیوانگی را الهام ببخشد، جالب است. در طرف دیگر، یعنی در سمت دونالد ترامپ، ما مطمئنا یک نوع خاصی از جناح راست اقتدارگرای پوپولیسم ناسیونالیستی را داریم که نوعی از مشکل طبقاتی را بر می انگیزد، اما آن را به صورت منحصرا شبه نژادپرستانه و قطعا ناسیونالیستی رنگ می کند. بنابراین، این دو چهره در رابطه با سیاست به رسمیت شناختن ، همچنین در رابطه با طرح های برنامه ای خود، شدیدا متفاوت هستند. اما هر دوی آنها یک برآمد جدیدی از توزیع را بیان می دارند. این امر جدید است، زمانی که من داشتم در مورد آن در سال های ۹۰، می نوشتم، توزیع در حاشیه بود و به رسمیت شناختن همه چیز. به رسمیت شناختن و به رسمیت شناختن. این امر دیگر موردی ندارد. به رسمیت شناختن ناپدید نمی شود و ناپدید هم نباید بشود. اما من فکر می کنم آنها در یک تعادل به نوعی متفاوت قرار دارند.

حالا که انتخابات را پیش کشیده اید، راجع به نامزد دیگر دموکرات ها، هیلاری کلینتون چی فکر می کنید ؟ بسیاری از فمینیست های موج دوم، مانند گلوریا اشتاین هایم، آشکارا استدلال کرده اند که او باید مورد حمایت قرار بگیرد، زیرا یک زن است و یک نامزد فمینیست. آیا او نامزد فمینیست است؟

بسیار خوب، من نخواهم گفت که او فمینیست است. اما یک چیز جالبی در جریان است. کلینتون دهه هاست که کارت فمیینست را حمل کرده است. او حرفه خود را با حمایت از کودکان و زنان آغاز کرد. او بخاطر سخنرانی خود در سازمان ملل در باره اینکه حقوق زنان، حقوق بشر است، معروف می باشد. او بطور قابل اعتمادی طرفدار حق انتخاب است و غیره. اگر همه این ها در این سمت به رسمیت شناختن جای می گیرد، پس او در همان سمت است، و بطور واضح تر و بارزتری نسبت به سندرز. اما از سوی دیگر، این چگونه فمینیسمی است؟ کلینتون نوعی از فمینیسم نئولیبرال را متجسم می کند که بر روی شکستن سقف شیشه ای متمرکز شده و تکیه دارد. این به معنای حذف موانعی است که از زنان نسبتا ممتاز دارای تحصیلات عالی ممانعت به عمل می آورد، همان زنانی که به هرحال دارای مقدار بالایی از سرمایه فرهنگی و دیگر اشکال سرمایه می باشند تا در سلسله مراتب دولتی و کسب و کار بالا بیایند. این همان نوع فمینیسمی است که ذینفعان اصلی آن ترجیحا زنان ممتاز هستند، زنانی که ارتقاء آنها به یک معنایی به این جمع عظیم با کار پرمخاطره با مزد بسیار پائین متکی است، کسانی که در خدمات پرمخاطره ای که اغلب نژادی هستند، کار می کنند، کاری که بسیار هم زنانه شده است، آنها همه گونه کارهای مراقبتی را ارائه می دهند. و همزمان با آن، هیلاری کلینتون، مانند همسرش، بسیار درگیر وال استریت است. بنابراین نوع فمینیسمی که سندرزها نمایندگی می کنند، شانس بهتری در فمینیسم بودن برای همه زنان دارد، برای زنان فقیر، برای زنان سیاهپوست، برای زنان طبقه کارگر و غیره. و این، به نوع فمینیسم من نزدیک تر است.

شما یک واژه سومی هم در کتابتان معرفی کرده اید، آنجائیکه دیگر فقط در مورد به رسمیت شناختن و توزیع مجدد سخن نمی گویید، بلکه نمایندگی را نیز ارائه می دهید. چرا احساس کردید که نیاز به این کار است؟

زیرا این ایده را بطور روشنی می پروراند که به غیر از مسائل مربوط به توزیع اقتصادی از یک سو و مسائل مربوط به موقعیت و به رسمیت شناختن از سوی دیگر، مجموعه ای از مسائل دیگر وجود دارد که به مثابه یک بعد بنیادی جامعه، به خود سیاست ربط پیدا می کند. من فکر می کنم که در زمان ما، در دنیایی از پناهندگان، پناهجویان و مردم بدون مدرک، کل مسئله اینکه چه کسی موقعیت سیاسی دارد، به یک مسئله مهمی تبدیل می شود. این امر به طور خاصی در باره به رسمیت شناختن و یا در باره توزیع مجدد نیست، اگرچه قطعا با آنها تلاقی پیدا می کند. این مسئله همچنین در مورد داشتن یک صدای سیاسی می باشد.

این مسائل تا چه حدی فراتر از مرزها می روند؟

وقتی که در مورد صدای سیاسی و اینکه چه کسی آن را دارد و چه کسی ندارد فکر می کنم، به نظرم می آید که هر فردی نه تنها باید در مورد یک جامعه سیاسی محدود به یک دولت- ملت، مانند ایالات متحده یا غیره ، بلکه در چارچوب بزرگتر بین المللی، فراملیتی و جهانی فکر کند. مسئله دیگر دنیایی است که در آن دولت ها بطور نابرابری قدرتمند می باشند. بنابراین، فرض کنید شما یک شهروند مثلا سومالی هستید و دولتی دارید بسیار ضعیف، تازه اگر چنانچه ناکار نباشد، دولتی که عمیقا تحت تسلط و کنترل قدرت های بزرگ جهانی یا نهادهای مالی جهانی مانند آی ام اف و غیره قرار دارد. در اینجا مسائل بزرگی در مورد صدای سیاسی وجود دارد که به یک سطح بزرگتر، و نه فقط در درون دولت شما بلکه در این چنین سیستم جهانی، مربوط می گردد. و من فکر می کنم که تنها راه برای دستیابی به آنها از طریق مفهوم نمایندگی می گذرد. بنابراین، اکنون نظر بر این خواهد بود که به سه بعد عدالت فکر شود- به عبارت دیگر به سه شکل متفاوت از بی عدالتی، توزیع غیر منصفانه، به رسمیت شناختن غلط و نمایندگی اشتباه یا عدم نمایندگی، یا چارچوب بندی غلط مسائل مربوط به سیاست.

شما این را در رابطه با جنبش های اجتماعی یا سیاست چگونه توضیح می دهید؟ به اروپا فکر می کنم که مثلا بحثی در آن وجود دارد در مورد اینکه چگونه ذهنیت های سیاسی را بیان داریم، آیا این امر می تواند بدون سیاست هویت که ریشه دوانده است یا حتی کنترل می کند، صورت بگیرد ؟ از آنجائیکه شما مفهوم نمایندگی یا فراملیتی را پیش کشیدید، آیا کسی می تواند در یک دنیای گلوبال، بدون تأکید بر روی هویت و یا بطور مثال بر روی نمایندگی ، یک قدرت جمعی ایجاد کند؟ شما چه طرحی را ارائه می دهید که این امر بتواند رخ بدهد؟

خوب، من فکر می کنم بطور مثال کل ساختار و مشکل اتحادیه اروپا بخشا یک مسئله مربوط به نمایندگی است. خیلی ساده به خاطر این واقعیت که اکنون بانک مرکزی اروپا و نهادهای مالی جهانی، در ارتباط با باصطلاح تروئیکا، دارای مقدار زیادی قدرت هستند، بطوریکه آنها از طریق تحمیل ریاضت کشی و غیره، قادر به بی اعتبار سازی انتخابات ها می باشند. آنها می توانند به یونانیان بگویند "برای ما اهمیتی ندارد که شما به کی رأی دادید! شما نمی توانید این سیاست ها را در پی بگیرید!" بنابراین، سئوال اصلی این است که قدرت سیاسی و صدای سیاسی در کجای ساختار اتحادیه اروپا قرار دارد هنگامی که با نظم جهانی مالی تلاقی می کند. اجازه بدهید بگویم که این امر بالاتر و فراتر است از مثلا برخورد به مشکلات به رسمیت شناختن و توزیع . زیرا شما نمی توانید نوعی از سیاست به رسمیت شناختن را در اروپا داشته باشید، جایی که ثروتمندترین افراد کشورهای شمال، به پائین ، یعنی به کشورهای جنوب، به مثابه باصطلاح خوک هایی که تنبل بوده و از مالیات دهی طفره میروند و غیره می نگرند. این یک داستان کهنه ی آشنای به رسمیت شناختن است. اما آنجایی واقعا مهلک می شود که با این مشکلات ساختاری تلاقی می کند، جایی که ریاضت کشی بر علیه صدای دموکرات به شما تحمیل می گردد، و البته این امر با خود مسئله ایجاد یورو مرتبط است.

منبع : ctxt.es