رنه برتیه (**René Berthier)
طبقه ی کارگر و تشکل یابی از دیدگاه باکونین
ترجمه ای به مناسبت اول ماه مه ۲۰۱۶


نادر تیف


• باکونین بر این باور بود که کارگران در مبارزه روزمره خود تشکیل طبقه می دهند، لذا شکل سازماندهی اشان نیز باید با این لزوم همخوان باشد. این در حالی است که مارکس تشکیل احزاب سیاسی ملی را برای گرفتن قدرت پارلمانی پیشنهاد می کرد. باکونین می گوید که در این جاست که ما راه خود را از سوسیال دمکراسی آلمان جدا می کنیم: اهدافی که ما دنبال می کنیم اختلاف زیادی با سوسیال دمکراسی آلمان دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۶


دشمن اصلی طبقه ی کارگر استثمار سرمایه داری است. باکونین بر این باور بود که امروز دولت با هر شکلی که دارد و با عطف توجه به قدرت سرکوبگرش ضامن همین استثمار است. وی سپس می افزاید که پرولتاریا باید «تمام نیروی خودش را» برای «متشکل شدن علیه بورژوازی و دولت» گردآوری کند.
باکونین همچنین معتقد بود که میان هدف و وسایل رسیدن به آن رابطه ای مستقیم و لازم وجود دارد. لذا باید اشکال و ماهیت هدف دقیقاً بررسی گردد. مارکس گفته بود که دستورالعملی برای انقلاب ندارد. باکونین می دانست که در این مورد با مارکس و سوسیال دمکرات ها اختلاف نظر دارد. او در کتابی به نام نوشته ها علیه مارکس که در جلد سوم مجموعه آثارش موجود است، چنین نوشت:«برنامه ی سیاسی، فرای جملات کلی، باید دقیقاً مشخص نماید که چه بر جای نهادهایی می گذارد که می خواهد سرنگون یا اصلاح کند.»

پرولتاریا و تشکل
باکونین به این نکته به خوبی توجه کرد که شکل های فعالیت و سازماندهی پیشنهادی مارکسیست های آلمانی با اهدافشان همخوانی دارد. آنان خواهان تشکیل دولت جمهوری خواه ملی و به زعم خودشان خلقی بودند. بی جهت نیست که مارکسیست های آلمانی وادار شدند با بورژوازی پیشرو متحد گردند. گروه های مختلف واحدهای انجمن بین المللی زحمتکشان (انترناسیونال اول، از این پس ابز) در زوریخ برنامه ی دمکرات های سوسیالیست آلمان را پذیرفتند و به قول باکونین به «ابزاری در دست رادیکالیسم بورژوایی» تبدیل شدند.
باکونین در نوشته ها علیه مارکس مثالی از وکیلی به نام امبرنی می آورد. او که عضو حزب رادیکال و ابز بود در «برابر شهروندان بورژوا به نیابت از ابز متعهد شد که در سال جاری (سال ١٨۷۲) هیچ اعتصابی رخ نخواهد داد.» جیمز گیوم هم یادآوری می کند که امبرنی نامزد عضویت در شورای بزرگ ابز بود و از کمیته ی محلی آن خواسته بود تا کارگران را برای رأی به وی بسیج کند. این در حالی بود که کارگران ساختمان می خواستند علیه کارفرمایان برای کاهش دستمزدها اعتصاب راه بیاندازند. فدراسیون ژوراسی علیه معامله ای که امبرنی پیشنهاد کرده بود، موضع گیری کرد. کروپوتکین در آن زمان در ژنو بود. او نیز در کتاب دور و بر یک زندگی نوشت:«اوتین به من گفت که راه اندازی اعتصاب در وضعیت کنونی برای انتخاب امبرنی فاجعه بار خواهد بود.» باکونین در نامه ای به «همراهان فدراسیون ژوراسی» در فوریه و مارس ١٨۷۲ نوشت:«هر بار که انجمن های کارگری با سیاست های بورژوایی همراهی می کنند به ضررشان تمام می شود و آنان را به ابزار بورژواها تبدیل می کند.»
باکونین در نامه ای دیگر که در شماره ی ۸ نشریه آزادی چاپ بروکسل روز ١ اکتبر ١۸۷۲ منتشر شد، نوشت که راهبرد پارلمانتاریستی سوسیال دمکراسی آلمانی منجر به عقد «پیمان سیاسی تازه بین بورژوازی رادیکال یا آن چه چنین نامگذاری شده است و اقلیت هوشمند و محترم پرولتاریای شهرها...» می گردد.
نظر کلی باکونین بر این اساس قرار داشت که تشکل زحمتکشان در شکلی که می گیرد نمی تواند با الگوی تشکلات جامعه بورژوایی همخوانی داشته باشد و باید بر اساس التزامات درونی مبارزه ی کارگری باشد که می خواهد جامعه ای دیگر بسازد. وی بر این باور است که شیوه ی سازماندهی پرولتاریا را اشکال ویژه ی مبارزاتش در محل کار تعیین می کند. واحد پایه ای سازمان زحمتکشان در کارخانه، یعنی در جایی است که استثمار می شوند. واحدهای مبارزاتی کارگری در کارخانه ها افقی (یا اگر خواسته شود جغرافیایی) گسترش می یابد و عمودی هر بخش صنعتی را دربرمی گیرد. مارکس و انگلس هیچ فرصتی را برای تمسخر باکونین از دست ندادند و وی را متهم به بی اعتنایی به سیاست کردند. چرا که به نظر آنان شیوه ای که باکونین پیشنهاد می کرد کارگران را کاملاً از هر چشم انداز پارلمانتاریستی دور می نمود. پارلمانتاریسم یگانه ی شیوه ی مبارزاتی سیاسی برای مارکس و انگلس بود. البته انگلس کاملاً به کنه نظر باکونین پی برده و آن را خوب فهمیده بود. انگلس در نامه ای به تئودور کونو به تاریخ ۲۴ ژانویه ١۸۷۲ نوشت:«انترناسیونال باکونین برای مبارزه ی سیاسی نیست، بلکه می خواهد به محض برچیدن دولت قدیمی، تا آن جایی که ممکن است به ایده آل باکونینیست برای جامعه ی آینده نزدیک گردد.»
انگلس به درستی نظر باکونین را خلاصه کرد، نظری که بعدها به آنارکوسندیکالیسم شهرت یافت. اگر ملغمه ی همیشگی مبنی بر این که باکونین به مبارزه ی سیاسی اهمیت نمی دهد چرا که مخالف پارلمانتاریسم است را به کناری بگذاریم، او چیز دیگری به جز آن چه در پی می آید، نمی گوید:
- سازماندهی زحمتکشان باید به شیوه ای صورت بگیرد که تا حد امکان به جامعه ای نزدیک باشد که طبقه ی کارگر می خواهد بسازد؛
- سازماندهی طبقاتی زحمتکشان که وسیله ای در مبارزه علیه سرمایه داری است الگویی برای سازماندهی جامعه ای است که پس از سرنگونی بورژوازی به وجود می آید. در همین جاست که باید بن مایه ی «نابودی دولت» درک گردد. نابودی دولت چیز دیگری نیست به جز جایگزینی سازمان طبقاتی بورژوایی با سازمان طبقاتی پرولتاریا.
این سازمان طبقاتی پرولتاریا افراد را به عنوان زحمتکش ابتدا در محل کار و سپس در ساختاری بین حرفه ای متشکل می کند. چنین ساختار دوگانه ای بر اساس الگوی فدراتیو به شکل افقی و عمودی تا سطح ملی و بین المللی گسترش می یابد.
خلاصه این که سازمان طبقاتی زحمتکشان که در دوران استیلای سرمایه داری ابزار مبارزاتی است، در عین حال الگوی سازمان سیاسی جامعه پس از انقلاب است. این است نظر پایه ای باکونین که بعدها نام آنارکوسندیکالیسم می گیرد و زمانی که ساختار افقی یا جغرافیایی ( بورس های کار*) با ساختار حرفه ای کارگران (سندیکاها یا اتحادیه ها) ادغام می گردند. نظریه پردازان مارکسیست همگی چنین شکل تشکل کارگری را رد کردند به جز پانکوک که نوشت:«مبارزه طبقاتی انقلابی پرولتاریا علیه بورژوازی از به دست گرفتن دستگاه تولید و در نتیجه تولید اجتماعی جدا نیست. شکل تشکل طبقاتی در این مبارزه در عین حال شکلی است که روند جدید تولید خواهد داشت. (پانکوک، شوراهای کارگری، صفحه ۲۷٣).
باکونین بر این باور بود که کارگران در مبارزه روزمره خود تشکیل طبقه می دهند، لذا شکل سازماندهی اشان نیز باید با این لزوم همخوان باشد. این در حالی است که مارکس تشکیل احزاب سیاسی ملی را برای گرفتن قدرت پارلمانی پیشنهاد می کرد. باکونین می گوید که در این جاست که ما راه خود را از سوسیال دمکراسی آلمان جدا می کنیم:«اهدافی که ما دنبال می کنیم اختلاف زیادی با سوسیال دمکراسی آلمان دارد، لذا ما به توده های کارگر تشکلی اساساً متفاوت پیشنهاد می کنیم.»(به رفقای فدراسیون واحدهای بین المللی ژورا، مجموعه آثار، جلد سوم، صفحه ۷۴).
نظر باکونین «اختراع» وی نبود، چرا که این نقل قول تاریخ سال ١۸۷۲ را دارد، اما ما آن را در متن کوتاهی از سزار دوپائپه پیدا می کنیم که مورخ ١۸۶۹ و عنوانش «نهادهای کنونی ابز از زوایه آینده اشان» است. دوپائپه، انقلابی بلژیکی بر این باور بود که تشکلات پرولتری که در زیر حاکمیت بورژوازی شکل می گیرند، نمایانگر سازماندهی جامعه پس از سرنگونی آن هستند. دوپائپه نوشت:«ما می خواهیم نشان دهیم که ابز نمونه جامعه آینده را نشان می دهد و نهادهایش با اصلاحاتی که خواهند داشت نظم اجتماعی آینده را شکل می دهند.» فراموش نکنیم که فعالان بلژیکی با آلیانس مخالفت ورزیدند، هر چند پشتیبانی خویش را با برنامه اش اعلام کرده بودند. لذا میان آنان و هواداران نظرات باکونین در ابز نزدیکی هایی وجود داشت و در عین حال مخرج مشترک هر دو دسته قطعاً نظرات پرودون بود.
ما دیدیم که واحد کارگری ساختار بین حرفه ای است که در مکانی شکل می گیرد و «شامل همه کارگران مشاغل مختلف می گردد. در آن اموری که کارگران بدان علاقه مند هستند، بررسی می گردد.» دوپائپه می گفت که این واحد «نوعی از کمون» است و باکونین نامش را «واحد مرکزی» گذاشت.
دوپائپه نام نهادی را که «انجمن های مقاومت» را در خود جای می دهد شورای فدرال گذاشت و باکونین همین نهاد را محلی برای به هم پیوستن «واحدهای شغلی» کارگران دانست که همانا اتحادیه ها یا سندیکاهای کارگری هستند. واحدهای شغلی کارگرانی را متشکل می کند که دارای یک شغل هستند. واحدهای شغلی به کارگران می آموزند که «در مورد منافع خود بحث کنند، بهای فروش و هزینه های تولید را مشخص نمایند تا بتوانند توانایی های خود را بسنجند. انجمن های مقاومت محلی برای سازماندهی کار آینده هستند.» دوپائپه سپس افزود که انجمن های مقاومت به کارگاه های تعاونی تبدیل خواهند گردید.
دوپائپه مجموعه نهادهایی را که طبقه ی کارگر خود تشکیل داده بود از نظر گذراند که از جمله این ها بودند: شرکت های تعاونی مصرف که جای بازرگانی کنونی را می گیرند، صندوق های همیاری تأمین اجتماعی و پس انداز که جایگزین شرکت های بیمه می گردند، شورای عمومی بین المللی روابط بین کشورها را تنظیم می کند و دیگر جایی برای دیپلمات ها و جنگ ها نخواهد بود.
کارگرانی که در کنگره بروکسل گردهم آمدند خواستار «آموزش کامل» شدند که دربرگیرنده ی آموزش حرفه ای و در عین حال علوم گوناگون باشد. این خواسته ی کارگران از آن لحاظ مطرح شد که انسان در صورتی می تواند رشد و تعالی پیدا کند که علاوه بر کار به مسائل مختلف نیز آگاه باشد. پس از این که کارگران چنین خواستی را مطرح کردند، باکونین مطلبی در نشریه برابری نوشت و از «آموزش کامل» دفاع کرد.
دوپائپه می گفت که واحدها در فدراسیون ها به یک دیگر مرتبط می شوند. این ارتباط منطقه ای و کشوری خواهد بود. فدراسیون ها دربرگیرنده ی گروه هایی خواهند بود که واحدها تشکیل می دهند و در عین حال گروه هایی را در بطن خود خواهند داشت که دربرگیرنده ی پیکره های مختلف شغلی خواهند بود، چنین گروه هایی در کمون ها نیز موجود خواهند بود. در چنین حالتی می توان کار را در کمون ها و در سطح تمام یک کشور سازماندهی نمود.
«ما اکنون بر این گمانیم که ابز در بطن خود تمام نهادهای جامعه ی آینده را دارد. در هر کمونی می توان واحدی از انترناسیونال داشت و این چنین جامعه ی آینده را پی ریزی نمود و جامعه ی کهن را فروپاشاند.»
دوپائپه کار دیگری به جز تعریف لغو دولت نمی کند. باکونین نیز همین تلاش را پی می گیرد و این پرسش که کدامیک دنبال روی دیگری بوده است مطرح نیست. آنارشیسم باکونین برخاسته از نظرات فدرالیست پرودون است که او توانست از فعالیت های کارگران سوئیسی، در مدت اقامتش در این کشور، استنتاج کند. نظراتی که باکونین و دوپائپه در مورد تشکل یابی پرولتاریا برای سازماندهی جامعه ی آزاد ارائه کردند در دورانی مطرح شدند که چنین خواستی جست و جو می شد.
اکنون می توان گفت که لنین به نوعی نشان داد که باکونین و دوپائپه حق داشتند. ما خوب می دانیم که بلشویک ها در ابتدا با نهادهای «طبیعی» که در دوران عروج مبارزات کارگران در شکل شوراها تجلی یافتند، مخالف بودند. به همین دلیل بود که بلشویک ها در انقلاب ١٩٠۵ خواستار انحلال شوراها شدند چرا که آن ها را مخل حرکت حزب خود ارزیابی می کردند. کمیته ی حزبی پتروگراد حتا ضرب الاجلی با این مضمون صادر کرد که «شورای نمایندگان و کارگران نمی تواند به حیات خود به عنوان سازمان سیاسی ادامه دهد و سوسیال دمکرات ها باید از آن خارج گردند چرا که با توجه به محتوای آن، این شورا به گسترش جنبش سوسیال دمکرات آسیب می رساند.»
زمانی که لنین به روسیه بازگشت، بلشویک ها وادار شدند به اهمیت شوراهای کارگری، که خودجوش تشکیل شده بودند، تن دردهند به طوری که فعالان اروپایی گمان کردند که بلشویک ها آنارشیست شده اند. لنین در تزهای آوریل سیاست هایی را به حزب تحمیل کرد که تا پیش از نگارش آن ها به کلی در مقابل سیاست هایش بود. از این پس می باید کارگران را مسلح کرد، شعار تمام قدرت به شوراها مطرح شد و علیه پارلمانتاریسم موضع گیری گردید. نزدیک ترین هواداران لنین به این تغییر سیاست ها با دیدی انتقادی می اندیشیدند. یکی از همکاران قدیمی لنین و عضو پیشین کمیته مرکزی که گلدبرگ نام داشت پس از خوانش تزهای آوریل لنین نوشت:«جای خالی آنارشیست بزرگ، باکونین دوباره پر شده است. آن چه ما در تزهای آوریل می خوانیم نفی کامل دکترین سوسیال دمکرات و کلیت نظریه ی مارکسیسم علمی است. این تزها بهترین تبلیغی است که می توان برای آنارشیسم کرد.» (به نقل از کتاب لنین نوشته ی دیوید شوب، صفحه ١۷٣)
لنین خوب فهمیده بود که ساختار تشکیلاتی محرک مردم همان است که آنان را با مسائل مبارزاتی مستقیماً درگیر می کند و این ساختار نیز چیزی به جز شوراها و کمیته های کارخانه نبود. اگر بلشویک ها در این مقطع از سیاستی خلدست مارکسیستی دنبال روی می کردند در بهترین حالت به جناح رادیکال چپ پارلمانی تبدیل می شدند. کامنف موضع لنین را در تزهای آوریل نپذیرفتنی دانست چرا که به زعم او «انقلاب بورژوا دمکراتیک با این موضع گیری خاتمه یافته تلقی می گردد و انقلاب فوراً به انقلاب سوسیالیستی تحول می یابد.»
نهمین شرط از بیست و یک شرط عضویت در انترناسیونال سوسیالیست چند سال بعدتر نیز در عمل درستی نظرات باکونین را به نوعی نشان داد. این شرط به هر حزب کمونیستی توصیه می کرد که در سازمان های توده ای طبقاتی کارگری سلول هایی تشکیل دهند تا با «فعالیتی آگاهانه و پیگیر اتحادیه ها (سندیکاها) را کمونیست» نمایند. چنین بود که مثلاً در فرانسه در سال های ۲۵ – ١٩۲۴ سلول های حزب کمونیست در کارخانه ها تشکیل شدند و این حزب با این اقدام بلشویکی شد. این در حالی بود که تا پیش از آن نهاد پایه ای حزب واحدهای شهری بودند که مشغول تبلیغات برای شرکت در انتخابات و فعالیت پارلمانی بودند. حزب بلشویکی شده ی کمونیست فرانسه با پی ریزی سلول های کارگری در کارخانه، بی آن که مبارزات پارلمانی را رها کند، تصمیم گرفت به جایی پای بگذارد که «دو طبقه ی اصلی» جامعه سرمایه داری حضور دارند.
ژاک دوکلو (دبیر اول حزب کمونیست فرانسه بین ١٩۵٣ – ١٩۵٠) در صفحه ی ۵ جزوه ای با عنوان به عضو جدید نوشت:«کارخانه مرکز اعصاب جامعه مدرن است و در کانون مبارزه طبقاتی قرار دارد. به همین جهت برای تو که کمونیست هستی کارخانه باید مرکز فعالیت های کمونیستی باشد.»
پی یر سمار (یکی دیگر از رهبران حزب کمونیست فرانسه) پیش از دوکلو در کنگره ی پنجم که در شهر لیل برپا شد، گفت:«واحدهای شهری کمی از کارفرمایان دور بودند. اما سلول هایی که در کارخانه ها تشکیل می شوند بسیار نزدیک تر هستند.» سلول های کارگری که «نیروی پایه ای تشکیلات حزب» ارزیابی شدند فقط به این جهت تشکیل نشدند که انتخابات گرایی انترناسیونال دوم و جناح مارکسیستی ابز را کمرنگ کنند، بلکه به این جهت هم بود که سدی در برابر سندیکالیسم انقلابی ایجاد نمایند که از بطن نظرات باکونینی انترناسیونال اول بیرون آمده بود. باید هر طور می شد جلوی خودسازمانیابی کارگری را در اتحادیه ها یا سندیکاهای انقلابی می گرفت.
سومین کنگره ی حزب کمونیست فرانسه در سال ١٩۲۴ تشکیل سلول های کارگری را در کارخانه ها محتمل دانست. پی یر مونات که خود عضو حزب بود شدیداً علیه چنین احتمالی موضع گیری کرد چرا که معتقد بود در چنین صورتی سندیکا زیر فرمان حزب قرار می گیرد. (مونات، کارگر چاپخانه در سال ١٩۲٣ به حزب کمونیست پیوست، اما سال بعد از آن به علت دفاع پیگیر از سندیکالیسم انقلابی از حزب اخراج شد. توضیح مترجم) حزب پس از این کنگره مدام علیه گرایشی که در اعضای پایه ای وجود داشت که خواستار تقدم فعالیت در سندیکا بود، موضع گیری کرد. مثلاً در صفحه ی ٣ کتابی با عنوان زندگی حزب در اکتبر ١٩۶۶ می خوانیم:«این نظر که سندیکا به تنهایی برای مبارزات کارگری کافی است بارها محکوم شده است چرا که به نقش حزب در کارخانه خسارت زیادی وارد می کند.»
پس ما می بینیم که مارکسیست ها سال ها وقت گذاشتند تا در اواسط دهه ی بیست سده ی بیستم میلادی دریابند که بر اساس اصل باکونینی باید در محل استثمار، یعنی در کارخانه به مبارزه با آن پرداخت. کارخانه گرانیگاه مبارزه و جایی است که ساختار پایه ای تشکل کارگری به وجود می آید.

نظر باکونین را خلاصه کنیم:
یکم: روش و شکل تشکل زحمتکشان نتیجه ی تاریخ هستند و از عمل و تجربه ی روزمره مبارزات زاده می شوند. همه ی طبقات بالنده در زمانی که زیر سیطره ی طبقات میرنده بودند، شکل دهی به تشکلات خود را آغاز کرده اند.
دوم: شکل تشکیلاتی بورژوازی شهروندان را فقط در چارچوب های پارلمانتاریستی به رسمیت می شناسد و آنان را افرادی ایزوله می پندارد. چنین است که قدرت واقعی که همانا قدرت کنترل وسایل تولید است در دست صاحبان آن باقی می ماند.
سوم: سازمان طبقاتی زحمتکشان دربرگیرنده ی شهروندان نیست، شامل تولیدکنندگان است، حال هر نامی می توان به این سازمان داد: سندیکا، شورای کارگری، کمیته کارخانه. ساختار چنین سازمانی طبقاتی باقی می ماند.
چهارم: اصلی که این سازمان بر رویش بنا می گردد فدرالیسم است.
گذار از جامعه ی استثمارگر به جامعه ی بی استثمار نمی تواند همانند تغییر یک جامعه ی استثمارگر به دیگری باشد. باکونین این درس مهم را با واکاوی مارکسی انقلاب فرانسه به جای گذاشت. باکونین در کتابش با عنوان نوشته ها علیه مارکس در سال ١٨۷۲ نوشت:«همه انقلاب های تاریخ، حتا انقلاب کبیر فرانسه، با تمام شکوهی که داشتند محصول مبارزه بین طبقاتی بوده اند که می خواسته اند ابزار امتیازاتی را که دولت در اختیارشان می گذارد در دستان خود حفظ کنند و لذا به مبارزه ای برای تسلط بر و استثمار توده ها منجر شدند.» سپس باکونین می افزاید که دولت شکل ویژه ی سازماندهی است که طبقات استثمارگر بر می گزینند و از آن جا نتیجه می گیرد که طبقه ی کارگر نمی تواند از این شکل ویژه برای گذار به جامعه ی بی استثمار استفاده کند. با این پیش فرض است که باید مفهوم لغو یا نابودی دولت درک گردد. پرواضح است که مفهوم لغو دولت این نیست که هیچ سازماندهی دیگری جایش را نگیرد، بلکه منظور این است که دولت در هر شکلی که بگیرد لزوماً و قطعاً به دولتی استثمارگر و بورژوایی تبدیل می گردد. پس اگرتشکل زحمتکشان می خواهد جامعه ای نوین بسازد و طرحی نو بریزد، نمی تواند هدفش را «فتح» قدرت یا دولت در نظر بگیرد. باکونین در نامه ای به رفقای فدراسیون واحدهای بین المللی ژورا و در بخشی که مسئله برنامه را مطرح می کند، می نویسد:«شیوه و ماهیت سازماندهی طبقه ی کارگر نمی تواند به ماهیت هدفش وابستگی نداشته باشد.»
شاید چنین سازماندهی طبقاتی کارگری تاکنون وجود نداشته است، اما دلیلی نیز برای «اختراع» آن نیست. چنین سازمانی اتوپیا، به این معنا که باید در ذهن روشنفکران به وجود آمده باشد، نیست. این سازماندهی از فعالیت واقعی روزمره طبقه ی کارگر بیرون می آید. چنین است که تجربه ی طبقه ی کارگر چنین سازمانی را در شکل های نطفه ای می آفریند تا به سوی جامعه آزاد و بی استثمار گام بردارد. تمام هم و غم باکونین در واپسین سال های زندگی اش و در زمانی که «آنارشیست» شد، فعالیت در این جهت بود. توضیحات باکونین در باره ی آگاهی کارگری و سازمان زحمتکشان نتیجه ی ذهنیات او نبود، بازتاب مشاهداتش در صحنه ی مبارزه و زندگی و کار کارگران در محیط هایی بود که او حضور پیدا کرده بود.
عروج جنبش های اجتماعی در سراسر اروپا موجب گردید که انجمن بین المللی زحمتکشان (ابز یا انترناسیونال اول) چنان گسترشی پیدا کند که تا آن زمان بی سابقه بود. هر چند دولت ها این جنبش های اجتماعی را شدیداً سرکوب کردند، اما ابز به پشتیبانی از آن ها ادامه داد و به آن ها دامن زد. درست در این مقطع بود که باکونین عناصر نظریه اش را برای تشکل یابی یا سازماندهی زحمتکشان با مشاهدات میدانی پروراند. باکونین حتا گفت که هدفی به جز «بازتاب اندیشه ها و سخنان» کارگران ندارد.
زمانی که باکونین از اتحاد برای صلح و آزادی بیرون آمد، دیگر اصول عمومی اندیشه ی سیاسی اش پخته و روشن شده بودند. با این حال اصل بزرگی در آن ها غایب بود و آن هم دیدگاهی برای راهکارها و راهبرد تشکیلاتی جنبش کارگری بود. این نقیصه با مشاهدات او از فعالیت های کارگری زمان خودش برطرف شد و او توانست اصول عمومی برای سازمانیابی طبقه ی کارگر را در نوشته هایش ارائه کند.

«واحدهای شغلی» و «واحدهای مرکزی»
باکونین در پاریس با نظرات پرودون در مورد فدرالیسم که ستون فقرات فعالیت های عملی آنارشیسم را تشکیل می دهد، آشنا شد. پرودون خود می گفت که فدرالیسم در زمانی که او دور و برش شروع به قلمفرسایی کرد، مقوله ی جدیدی است. بی جهت نیست که این واژه در نوشته های مختلف او منظرهای گوناگونی دارد. در آن زمان واژه ی فدرالیسم با توجه به آن چه از انقلاب کبیر فرانسه به جای مانده بود، باری تحقیرآمیز داشت به طوری که تشتت و انشعاب را می رساند. فدرالیسم برای ژاکوبینیست های تمرکزگرا به معنای تخریب وحدت و اقتدار ملی بود. آنان بر این باور بودند که اقتدار ملی نمی تواند بدون تمرکزگرایی سیاسی به وجود بیاید. آیا شگفت آور است که بعداً مارکس هم همین نظر را داشت؟ ژاکوبینیست ها که رقبای پرودون بودند، او را پس از شکست انقلاب ١٨۴٨ ناسزاگویانه، «فدرالیست» می نامیدند. اما وی وقعی بدانان نگذاشت و برعکس فدرالیسم را به پرچمی برای ابراز نظراتش تبدیل کرد.
باکونین بین سه نظریه پرداز آنارشیسم به مسئله ی فدرالیسم پرداخت بی آن که مانند آنان نقشی اولیه در آن داشته باشد. منظور همان انجمن بین المللی زحمتکشان است که باکونین سال ها پس از بنیان گذاری به آن پیوست. باکونین تا پیوستنش به این تشکل فقط شناختی نظری از فدرالیسم داشت و آن را هم با خوانش آثار پرودون به دست آورده بود.
ساختاری که انترناسیونال اول داشت تفاوتی با یک انجمن کارگری از نوع سندیکایی نداشت. یک شورای عمومی وظیفه داشت که «انجمن های مختلف کارگری را با یک دیگر چنان در ارتباط قرار دهد که کارگران هر کشور بتوانند دائماً در جریان جنبش های هم طبقه ای هایشان در کشورهای دیگر قرار بگیرند.» این جمله دارای اهمیت به سزایی است، چرا که در همین جا بود که اختلافات هواداران نظرات مارکس و طرفداران نظرات باکونین در ابز برجسته شدند. اختلاف آنان بر سر نقش شورای عمومی آغاز شد. چنین بود که مارکسی ها خواهان تمرکزگرایی و باکونینی ها طرفدار فدرالیسم شدند.
باکونین به واحدهای بین الملل در سوئیس توجه کرد. او فقط مشاهداتش را به رشته ی تحریر درآورد بی آن که چیزی از خود ابداع نماید، اما از همین جا به یک نظریه ی واقعی سازماندهی دست یافت. از نوشته های گوناگون باکونین در رابطه با سازماندهی طبقه ی کارگر چنین برمی آید که او آن را به شکل دو ساختار مکمل هم می بیند، یکی عمودی و صنعتی و دیگری افقی و بین حرفه ای.
کارگران در ساختار افقی نخست گرد هم می آیند و متشکل می شوند «نه بر اساس نظر خاصی بلکه بر پایه ی ملزوماتی که شغل مشترکشان دارد.» وی در کتاب اعتراض به الیانس می نویسد:«واقعیت اقتصادی یک صنعت خاص با شرایط ویژه ای که دارد و با توجه به روشی که سرمایه برای بهره برداری از آن برمی گزیند بین کارگران همبستگی را به وجود می آورد که برخاسته از وضعیتشان در آن شاخه ی صنعتی و رنج هایشان است. همین هاست که بن و پایه ی واقعی وحدتشان را تشکیل می دهد. نظری که از درون این واقعیت برمی خیزد پس از توضیح و تبیین چنین مشاهده ای صورت می گیرد.»
واحدهای شغلی برای گسترش خود راه طبیعی را می پیمایند، آن ها از حرکت آغاز می کنند تا به نظر برسند. باکونین بر این نکته پافشاری می کند که افراد اندکی حاضراند به نظرات تجریدی تن دردهند. بورژواها و پرولترها بیش از هر چیز به واقعیات تکیه می کنند. باکونین می گفت برای این که پرولتاریا به ابز توجه نماید باید نظراتی عمومی را ارائه کرد که «در پیوند واقعی و زنده با رنج هایش» باشند.
باکونین آلام روزمره کارگران را از منظر مشخصشان معرفی و تأکید می کند که آن ها ویژه هستند و علل کلی و دائمی دارند. اما توده کارگر که وادار شده است با رنج امروز را به فردا برساند و «به زحمت فراغتی می یابد که به آینده بیاندیشد» دردهایش را می شناسد چرا که دقیقاً و منحصراً با آنها درگیر است و هیچ گاه به عمومیت آن نظر نمی افکند.
برای این که بتوان پرولتاریا را حساس کرد باید همواره با او «نه از دردهای عمومی طبقه ی کارگر جهانی، بلکه از رنج های روزمره اش» سخن گفت. باکونین در اعتراض به الیانس می نویسد:«باید با کارگر از شغل مشخصی که دارد و وضعیتش در محلی که کار و زندگی می کند، سخن گفت. باید از سختی و ساعات طولانی کار روزانه حرف زد. باید بر ناچیزی دستمزدها انگشت گذاشت. باید دشمنی کارفرما را با کارگر برجسته کرد. باید گرانی نان و بنشن را توضیح داد و باید روشن کرد که چرا کارگر نمی تواند با ثمره ی کارش به راحتی نیازهای خانواده اش را تأمین نماید.»
باید به کارگران راهکارهای بهبود وضعیتشان را پیشنهاد کرد بی آن که در همان آغاز از روش های انقلابی سخن گفت. چرا که احتمال دارد با توجه به پیشداوری های مذهبی و سیاسی چنین روش هایی را نپذیرند. باکونین در همان نوشته، می افزاید:«پیشنهاد روش هایی که طبیعی هستند و از تجربه ی روزمره کارگران می آیند موجب می شود که آنان ردشان نکنند.»
آگاهی انقلابی خودبه خود و خودجوش نیست. این نظر باکونین با بدفهمی های فراوانی مواجه گردید. باکونین بر این باور بود که آگاهی انقلابی کارگران پله به پله و در پیوند با تجربیات روزمره اشان حاصل می گردد. برای این که کارگر بتواند به چنین آگاهی انقلابی برسد، باید بتواند بار سنگین پیشداوری های سیاسی و مذهبی را ازسر باز کند. نمی توان به ضرب و زور کارگر را انقلابی کرد. آموزش می خواهد، آموزشی برآمده از آن چه او زیسته است و در پیوند با دیگر زحمتکشانی که پیشتر متشکل شده اند.
ارتباط کارگر تازه به میدان مبارزه آمده به او می آموزد که همبستگی موجود میان کارگران همکار در مشاغل دیگر نیز وجود دارد و می تواند در میان کارگران تمام یک محل نیز وجود داشته باشد. باکونین می نویسد:«همبستگی بین کارگران مشاغل مختلف به ضرورت تبدیل شده است، چرا که کارفرمایان بخش های مختلف نیز با یکدیگر پیوند دارند.»
همبستگی عملی بین کارگران نخستین گام به سوی دستیابی به آگاهی طبقاتی است. هرگاه این اصل پدید آید، دیگر اصول نیز گسترشی طبیعی و لازم خواهند داشت چرا که از «تجربه ی زنده و پررنج مبارزه ای خواهند آمد که هر روز گسترده تر، ژرف تر و بی باک تر می گردد.»
بسیار بودند کسانی که خواستند اختلافات هواداران مارکس از یک سو و طرفداران باکونین را از سوی دیگر در ابز به عنوان اختلافات فردی توضیح دهند و حتا بگویند که کارگران آگاه تر همچون در آلمان و انگلستان از مارکس دفاع می کنند و بقیه از باکونین. حتا گفته شد که کارگرانی که در صنایع بزرگ کار می کنند با مارکس همسویی دارند و کارگران کارگاه ها و شرکت های کوچک به باکونین نزدیک تراند. البته مسئله اصلاً چنین نبود. موضوع عبارت از این بود که کارگران چگونه می توانند برای بهبود وضعیت خود دست به مبارزه بزنند؟ آیا آنان باید به پارلمانتاریسم چشم بدوزند یا نه؟ تبیین ها و توصیه های نظری، تشکیلاتی و راهبردی هر کدام از این دو اندیشمند دور و بر این مقوله می چرخید.
باکونین در اعتراض به الیانس می نویسد:«کارگر هر چند هم آگاه و آماده نباشد، زمانی که در جریان مبارزه قرار می گیرد خودبه خود انقلابی، آنارشیست و خداناباور می گردد بی آن که خودش متوجه بشود که چگونه شده است.»
واحدهای شغلی در نگاه باکونین ساختارهایی هستند که در محل کار به وجود می آیند و نه گروه هایی که فقط به خود و منافع شغل خود می اندیشند. این واحدهای شغلی توانایی آموزش عملی به همه ی اعضای خود را دارند. فقط آنها هستند که می توانند ابز را به تشکلی توده ای تبدیل نمایند. باکونین می افزاید:«بدون چنین تشکلی پیروزی انقلاب اجتماعی هرگز ممکن نخواهد شد.»
باکونین سپس می گوید که واحدهای مرکزی همان تشکلی هستند که هیچ صنعت خاصی را نمایندگی نمی کنند «چرا که دربرگیرنده ی آگاه ترین کارگران همه ی صنایعی هستند که در آنها گرد هم آمده اند.» می توان در زبان امروزی آن ها را ساختارهای بین حرفه ای نامید که نشانگر آن چه هستند که انترناسیونال نامیده می شد. وظیفه ی واحدهای مرکزی تلاش و فعالیت برای رهایی کارگران همه کشورها و نه فقط این صنعت و آن کشور است. واحدهای مرکزی کانون های فعالی هستند که در آنها «نظر رهایی کارگران همه کشورها تبلیغ و متمرکز می شود و گسترش می یابد.» کسی به عنوان کارگر این یا آن شغل وارد آن ها نمی شود بلکه به عنوان زحمتکش به طور کلی .
در واحدهای شغلی فعالیت از حرکت آغاز می شود تا به نظر رسید، اما در واحدهای مرکزی نظرات پخته می شوند تا حرکتی پویاتر برنامه ریزی گردد. باکونین یادآوری می کند که اگر در ابز فقط واحدهای مرکزی وجود می داشتند، این تشکل بین المللی به چنین نیروی عظیمی تبدیل نمی گردید و تبدیل به «آکادمی های کارگری» می شد که در آنها تا ابد در مورد مسائل اجتماعی فقط بحث صورت می گرفت بی آن که کوچک ترین امکان اجرائی به وجود بیاید.
اگر فقط واحدهای مرکزی وجود می داشتند شاید فقط می شد «شورش های مردمی» راه انداخت یا در بهترین حالت آگاه ترین و مصمم ترین کارگران را در آنها گرد آورد بی آن که توده های وسیع کارگری به آنها بپیوندند. لذا باکونین تأکید می کند که جنبش سرنگونی نظم سیاسی و اجتماعی حاضر به شرکت میلیون ها نفر نیازمند است.
واحدهای مرکزی نقشی سیاسی دارند. این واحدها در مناطق جغرافیایی به وجود می آیند و زحمتکشان را بدون توجه به شغلشان متشکل می کنند تا بتوانند به واحدهای شغلی چشم انداز مبارزاتی فرای هر شرکت و کارخانه بدهند. واحدهای مرکزی به تمام زحمتکشان امکان می دهند تا از وضعیت یکدیگر مطلع گردند و در صورت لزوم به همبستگی میان خود شکل بدهند. طبیعی است که مسائل مختلف در واحدهای مرکزی به بحث و بررسی گذاشته می شوند. واحدهای مرکزی کانونی برای سازماندهی و تشکل یابی زحمتکشان است.
باکونین می گوید که کانون اصلی تاریخچه ی واحدهای مرکزی از لندن می آید. این ها به ابز رخصت دادند تا گسترش یابد، آن هم با رفتن به جایی که توده های کارگر «در زندگی روزمره با مشاغل تخصصی مختلف» مشغول به کار بودند. مخاطبان بنیان گذاران واحدهای مرکزی کارگرانی بودند که کمابیش بر اساس ضرورت شغل مشترکشان در هر صنعت به خصوص متشکل بودند. این بنیان گذاران فقط در این جهت تلاش نمودند که «در مقابل هر شغلی واحد مرکزی آن تأسیس گردد.» چنین بود که واحدهای مرکزی که همه جا روح و جان ابز را نمایندگی می کردند به تشکلاتی واقعی و قدرتمند تبدیل شدند.
واحد مرکزی و سپس سازمان عمومی واحدهای مرکزی در سطح بین المللی ساختاری است که به تشکل یابی کارگری جهتی ژرف می دهد و کارگرانی که به آن می پیوندند دارای چشم اندازی گسترده می شوند. واحد مرکزی پرولتاریا را به عنوان طبقه سازماندهی می کند و در عمل به اصل همبستگی و دفاع از منافع طبقاتی زحمتکشان تأکید می نماید.
واحد شغلی زحمتکشان را پیرامون شغلی که دراین بخش و آن بخش صنعتی دارند دربرمی گیرد و واحد مرکزی وظیفه اش تشکل آنان بر پایه آگاهی اشان است.
باکونین بر ارتباط دو روند شکل دهی به واحدهای شغلی و مرکزی پافشاری می کند و می افزاید که سنتز این دو به طبقه ی کارگر اجازه می دهد جایگزینی برای دولت پیدا کند. این در حالی است که در جامعه ی بورژوایی ساختارهای عمودی (تولیدی) و افقی (تصمیم گیرنده، سیاسی) از یک دیگر جدا هستند و این موجب فرمانبری دومی ها از اولی ها می شود، در حالی که در کمونیسم دولتی این ساختارها کاملاً یکی و متمرکز می شوند و موجب اطاعت هر دو از مرکز می گردند، باکونین خواستار مکمل بودن آن ها است که به شکل فدرالیست تحقق می یابد. در این نوع از فدرالیسم هر بخش تولیدی در چارچوب وظایفی که بر عهده می گیرد خودمختار و تصمیم گیرنده است و امکان قدرت گیری مرکز منتفی است چرا که همین خودمختاری مرکز را فاقد ماده ای می کند که بتواند اعمال اتوریته کند. در این نوع از فدرالیسم ضمانت هایی علیه حرکات تمرکزگرا وجود خواهد داشت چرا که اصل همبستگی ساختارها به وجود خواهد آمد. چنین است که باکونین «آنارشیسم» یا به عبارت دیگر «سوسیالیسم انقلابی» را تعریف می کند. واضح است که نباید این سوسیالیسم انقلابی را با جنبشی که در روسیه به همین نام به وجود آمد اشتباه گرفت.
برخی گمان می کنند که واحدهای مرکزی هنگامی که موفق به ایجاد سازمانی قدرتمند می شوند باید منحل گردند و فقط واحدهای شغلی باقی بمانند. باکونین می گوید که این اشتباه بزرگی است. چرا که «وظیفه ی ابز فقط چارچوبی اقتصادی و مادی ندارد و در عین حال به همان اندازه سیاسی هم هست.»
باکونین سازمان توده ای زحمتکشان را فقط سازمانی اقتصادی نمی بیند و تأکید می کند که اگر واحدهای مرکزی ابز در مسائل سیاسی دخالت نکنند، زحمتکشان نخواهند توانست برای به سرانجام رساندن فعالیت های خود ابزاری در دست داشته باشند. درست است که واحدهای مرکزی در ابتدا زحمتکشان را بر پایه ی منافع فوری اشان گردهم می آورند، اما همین واحدها باید بتوانند در باره ی سیاستی که آنان را به سوی رهایی می برد بحث نمایند و آن را بررسی و تهیه کنند. آیا دیگر جایی می ماند تا باکونین را به بی تفاوتی به مسائل سیاسی متهم کرد؟
باکونین نظراتش را به شیوه ای روشن در مقالاتی که در نشریه های کارگری زمان خودش منتشر می شدند، مطرح کرد. مارکس هرگز به شکلی همه جانبه و مدلل نظرات باکونین را رد نکرد. او فقط خود را به جدل قلمی راضی کرد. مارکس خوب می دانست که باکونین چه می گوید. مارکس در نامه ای به پل لافارگ به تاریخ ١۹ آوریل ١٨۷٠ باکونین را «خر» توصیف می کند که نقش طبقه ی کارگر را تشکل در سندیکاها می داند که می توانند روزی با یاری ابز دولت های موجود را نابود کنند. البته آن چه مارکس به لافارگ در مورد نظر باکونین برای تشکل یابی کارگری و برچیدن بساط دولت نوشت، درست بود، هر چند خیلی خلاصه بود.

اقلیت های انقلابی
باکونین در جامعه شناسی طبقات اجتماعی وامدار پرودون است. پرودون پیش از تشکیل انترناسیونال در متنی با عنوان توانایی سیاسی طبقات کارگر به نوعی وصیت نامه ی سیاسی اش را به رشته تحریر درآورد. متن او شگفت آورانه وضعیت جنبش کارگری آن زمان را توضیح می دهد. او در این متن شرایط توانمند شدن سیاسی پرولتاریا را برمی شمارد و می افزاید که آن ها هنوز تحقق نیافته اند. می توان مسائلی را که پرودون در متن پیش گفته نوشت به شرح زیر خلاصه کرد:
یکم: طبقه ی کارگر با توجه به روابطش با جامعه و دولت به نقش خود آگاهی یافته است. این طبقه می داند که موجودی جمعی، آدابی و آزاد است و از طبقه ی بورژوا جداست.
دوم: طبقه ی کارگر در مورد طبقه اش نظر دارد و قوانین، اوضاع و قواعد هستی خود را می شناسد.
سوم: طبقه ی کارگر هنوز برای سازماندهی جامعه ای که می خواهد بسازد که منتج از فعالیت های خودش باشد آمادگی ندارد. او هنوز توانایی آفرینش سازمانی را که بتواند به رهایی اش بیانجامد ندارد.
اقدام پرولتری به اوضاع گسترش واقعی اش بستگی دارد. اشکال و راهبرد مبارزه به این گسترش واقعی و به مناسبات طبقه ی کارگر با دیگر طبقات وابسته است.
باکونین در نوشته ها علیه مارکس و اعتراض علیه الیانس به سهم خود برآمد جنبش کارگری را در دیالکتیکی با سه حرکت واکاوی می کند:
یکم: پرولتاریا با درک واقعی و زنده از رنج های خود به آگاهی طبقاتی می رسد.
دوم: پرولتاریا در فعالیت متشکل علیه سرمایه خودآموزی می کند و به کارگران از این راه مستقیماً نشان می دهد که نیازمند تشکلی قدرتمند برای رسیدن به پیروزی است.
سوم: پرولتاریا در بحث سیاسی آزاد در سازمانش و در تجربه ی مبارزاتی ابتدا به وحدت واقعی اقتصادی می گراید و سپس لزوماً یگانگی سیاسی می یابد.
باکونین بر این باور بود که طبقه ی کارگر هنوز به مرحله ای نرسیده است که از یک اقلیت انقلابی چشم پوشی کند. علت چند دستگی پرولتاریا زبان ها، فرهنگ ها و درجات متفاوت رشد و همچنین پیش داوری های سیاسی و مذهبی است. ابز می تواند ابزاری جایگزین نشدنی برای وحدت پرولتاریا باشد. باکونین با این دید با تدوین یک برنامه ی سیاسی اجباری در ابز مخالفت ورزید. او بر این گمان بود که تجربه ی مبارزات و همبستگی کارگری خودبه خود به وحدت پرولتاریا می انجامد و نه این که برنامه ای از بالا تحمیل گردد. وی تأکید می کرد که تا زمانی که چنین وحدت طبیعی به وقوع نپیوندد، آگاه ترین بخش پرولتاریا و روشنفکرانی که به او پیوسته اند می توانند خود را برای تسریع روند وحدت متشکل نمایند.
«خطائی بزرگ تر از این نیست که از یک طبقه، یک نهاد یا یک فرد خواسته شود که بیش از توانش کاری انجام دهد. چنین خطائی آن ها را دلسرد و سرخورده می کند یا می کشد. ابز دستاوردهای زیادی در زمانی اندک داشته است. طبقه ی کارگر را هر روز برای مبارزه ی اقتصادی متشکل می کند و خواهد کرد. آیا این دلیلی است برای این که امیدوار بود که انترناسیونال ابزاری برای مبارزه ی سیاسی هم هست؟» (نوشته ها علیه مارکس – صفحه ١٨٣)
فراموش نکنیم که منظور باکونین از مبارزه ی سیاسی، مبارزه ی انتخاباتی پارلمانتاریستی بود. او تلاش فراوانی کرد که ابز را نتوان به بازیچه ای سیاسی تبدیل کرد. البته این بدان معنا نبود که انترناسیونال باید به سیاست بی اعتنایی می کرد.
با این حال، اصول عمومی که باکونین مطرح کرد در آن لحظه با ظرفیت های واقعی ابز برای عمل انقلابی همخوانی نداشت. ابز فقط آغازی برای تشکل زحمتکشان در فرای مرزهای دولتی و جهان بورژوایی بود. ابز «نخستین جوانه های تشکل وحدت پرولتاریا برای آینده» بود. باکونین می دانست که ابز نخواهد توانست نهادی چنان توانا باشد که انقلاب را سازماندهی و رهبری کند. «انترناسیونال عناصر سازمان انقلابی را آماده می کند، اما خود انقلاب نمی کند.» انترناسیونال مبارزه ی عمومی و قانونی کارگران را سازماندهی می کند. تبلیغ تئوریک نظرات سوسیالیستی را انجام می دهد. ابز نهادی مناسب و لازم برای سازماندهی انقلاب است، «اما هنوز سازمان انقلاب نیست.» ابز زحمتکشان را صرف نظر از نظرات و مذاهبشان متشکل می کند به شرطی که آنان اصل همبستگی کارگری را علیه استثمارگران پذیرفته باشند. پرودون می گفت که پذیرش اصل همبستگی کارگری به تنهایی قادر است جدائی رادیکال طبقات را پدید آورد، اما برای جهت گیری انقلابی پرولتاریا کافی نیست.
تردیدهای باکونین در رابطه با ظرفیت های ابز برای هدایت پرولتاریا به سوی انقلاب منجر به طرح مسئله ای با این مضمون شد که آیا چنین وضعیت مشخصی برآمده از کمبود تجربه ی تاریخی طبقه ی کارگر در آن دوران بود یا این که مختص سازمانی همچون انترناسیونال است؟
سازمانی که اقلیتی انقلابی و متشکل را دربرگیرد ضروری بود. با این حال پرسش دیگری نیز نیازمند پاسخ بود. چگونه سازمان فعالان انقلابی باید روابط خود را با سازماندهی توده ای تنظیم نماید؟ روشن است که یک سازمان انقلابی باید جایی وجود داشته باشد. باکونین بر این باور بود که چنین سازمان انقلابی نباید وظیفه ی خود را کنترل سازمان توده ای قرار دهد، بلکه باید در درون خود سازمان توده ای را به دربرگیری کل جامعه سوق دهد. یادآوری کنیم که در سال ١٨٧٠ شکل چنین سازمانی هنوز کشف نشده بود و شاید هنوز هم نشده باشد. امروز نباید به این پرسش با دید آن دوران پاسخ داد، چرا که اکنون طبقه ی کارگر بیش از یک سده تجربه در انبان خود دارد.
اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی در سال ١٨۶٨ در آخرین روز دومین کنگره لیگ برای صلح و آزادی پی ریزی شد. باکونین از این تشکل دمکرات های انقلابی جدا شد. او روز ٢٢ دسامبر ١٨۶٨ در نامه ای به مارکس نوشت:«من هوادار تو هستم و افتخار می کنم.» چنین است که باکونین اعتراف می کند که با بیست سال تأخیر نسبت به مارکس به مبارزه طبقاتی می پیوندد. البته باکونین قصد داشت با شیرین زبانی مارکس را به پذیرفتن اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی در ابز متقاعد نماید...اما مارکس نپذیرفت. با این حال نمی توان شک کرد که باکونین به نقش آفرینی مهم مارکس در ابز واقف نبود. باکونین علیرغم اختلافات ژرفی که با مارکس داشت همیشه با دیدی طبقاتی به راهکارهای مهم که باید در ابز انتخاب می شد نگاه می کرد، چرا که در مناظرات این تشکل بین المللی گرایش های مختلف سیاسی وجود داشت. باکونین به ژرفای اختلافات خود با مارکس آگاه بود، اما زمان ابراز عمومی آن ها را عمداً عقب می انداخت.
باکونین در نامه ای به توماس گونزالز موراگو که با دو اسپانیایی دیگر به نام لورنزو و مورا شاخه ی مادرید ابز را بینان گذاری کرده بودند، دیدگاه خود را به روشنی در رابطه با اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی مطرح کرد. در این نامه که روز ٢١ مه ١٨٧٢ نوشته شده است، این اتحاد «مکمل لازم ابز» معرفی گردیده است. اتحاد و ابز هدفی مشترک دارند اما راه های متفاوتی را دنبال می کنند. باکونین تأکید می کند که «ابز توده های کارگر را گرد هم می آورد. کارگرانی که شغل های گوناگون دارند و از کشورهای مختلف هستند در تنی بزرگ و فشرده به نام ابز گردهم می آیند.» وظیفه ی اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی «نشان دادن راه انقلابی به این توده های عظیم کارگر» است.
«برنامه های ابز و اتحاد بی آن که ضد هم باشند نمایانگر درجات مختلف گستردگی آن هاست. برنامه انترناسیونال اگر جدی باشد می تواند به جوانه ها و فقط به جوانه های برنامه اتحاد پیوند داشته باشد. برنامه ی اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی دربرگیرنده ی هدف نهائی ابز است.»
شاید ما به این بیاندیشیم که الگوی سوسیال – دمکرات تقسیم کار بین مبارزه ی سیاسی که مختص حزب است و مبارزه ی اقتصادی که به اتحادیه یا سندیکا واگذار می گردد در این جا نیز تکرار شده است. به ویژه این که باکونین در نامه ی پیش گفته تأکید می کند:«ابز نباید دکترین خاصی را تحمیل کند. اگر بنیان گذاران ابز چنین می کردند، تشکلی به این وسعت نمی شد و فقط انجمن کوچک یا فرقه ای می شد و به اردوی بزرگ پرولتاریا جهانی علیه طبقات مسلط و استثمارگر تبدیل نمی گردید.» ما قطعاً چنین رابطه ای را می بینیم، اما با این حال تفاوت بسیار عمیقی نیز وجود دارد. این تقسیم کار همیشگی و دائمی نیست. هدف سوسیال – دمکراسی تسخیر قدرت سیاسی با حزب و حفظ و تداوم این تقسیم کار است در حالی که فعالیت اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی این بود که سازمان طبقاتی قدرت اجتماعی را بگیرد.
نامه باکونین به موراگو اهمیت فراوانی دارد، چرا که خطاب به فعالی مطمئن و عضوی از اتحاد بین المللی برای دمکراسی سوسیالیستی ارسال شده است و نویسنده به روشنی نظراتش را منعکس کرده است. باکونین این نامه را چند ماه پیش از اخراجش از ابز می نویسد. البته باکونین در همان زمان نیز می دانست که مارکس در لندن دارد دسیسه ی اخراج او و دوستانش را می چیند. باکونین گویی در همین زمان است که تمام تلاش خود را می کند تا وحدت اساسی ابز بر پایه ی ملزومات عملی حفظ گردد و نگذارد که یکپارچگی آن خدشه دار گردد.
هراس باکونین از خطری که ابز را تهدید می کند در بخشی دیگر از نامه به موراگو هویدا می گردد. باکونین در این بخش به تنش بین انگلیسیان، آمریکاییان و آلمانیان از سویی و فرانسویان، بلژیکیان، اسپانیاییان، ایتالیاییان و اسلاویان از سوی دیگر اشاره می کند. او می پرسد:«آیا باید دو انترناسیونال داشت؟ یکی برای کشورهای ژرمانی و دیگری اسلاوی – لاتینی ؟» سپس پاسخ می دهد که چنین حالتی پیروزی برای بورژوازی خواهد بود. آن گاه پرسش دیگری مطرح می کند:«آیا امکانی وجود دارد تا برنامه ی مارکسی را با برنامه ی ما آشتی داد؟» پاسخ به این پرسش منفی است. و سرانجام پرسش سوم:«آیا باید هر گونه که شده وحدت ابز حفظ گردد؟» جواب این سئوال نیز نه است.
باکونین سپس می نویسد که باید وحدت ابز آن جایی جست و جو گردد که وجود دارد. این وحدت در نظریات سیاسی و فلسفی نیست، این وحدت در عزم پرولتاریای کشورهایی است که برای رهایی مادی و اقتصادی خود به همبستگی واقف شده است. این وحدت را باید در زمین مبارزه ی اقتصادی و عملی روزمره ی کار جست که سرمایه استثمار می کند.
همبستگی واقعی اعضای ابز یگانه نقطه ای است که وحدت آن را ضمانت می کند. بقیه نکات پایه ای نیستند. باکونین تأکید می کرد که در مناظرات کنگره های ابز مسائلی از قبیل «آموزش کامل، لغو دولت یا رهایی کارگران از شر دولت، رهایی زنان، مالکیت جمعی، برچیدن حق ارث، خداناباوری، ماتریالیسم و خداگرایی» مطرح می شوند و همه مهم و جالب هستند چرا که به بالا بردن آگاهی ذهنی و روحی پرولتاریا یاری می رسانند. اما همو بر این موضوع پای می فشرد که هیچ کنگره ی ابز نباید برای همه ی اعضایش دستورالعمل واحدی را برای هر موضوعی صادر کند و آن را تحمیل نماید. باکونین نوشت:«امروز (سال ١٨٧٢) وضعیت تغییر کرده است. جنگ فرانسه و پروس، کمون پاریس و یکپارچه شدن آلمان رخ داده اند. تسلط مارکس و هوادرانش بر دستگاه ابز دیگر کسی را تکان نمی دهد. سازماندهی مبارزه بین المللی، اقتصادی، عملی و روزمره جهان کار علیه سرمایه باید یگانه هدف روشن و تنها قانون اجباری و عالی ابز باشد.»
باکونین چهار ماه پیش از اخراجش از ابز بیش از پیش بر همبستگی که زحمتکشان را متحد می کند پافشاری می کرد و می گفت که این همبستگی «کاملاً از گرایش های سیاسی و فلسفی که توده های کارگر کشورهای گوناگون دنبال می کنند مستقل است. اگر مثلاً کارگران آلمان تصمیم گرفتند اعتصاب و علیه بورژوازی قیام کنند، شما نباید از آنان بپرسید که آیا به خدا اعتقاد دارند یا نه، آیا خواهان نابودی دولت هستند یا نه؟ شما باید با توانی که دارید از جنبششان پشتیبانی کنید چرا که زحمتکشانی هستند که علیه استثمار خود به پا خواسته اند.»
بررسی سازمان اقلیت انقلابی در زمان مارکس و باکونین را نباید با عینک جناح چپ سوسیال – دمکراسی یعنی بلشویسم در آغاز سده ی بیستم میلادی دید. نباید فراموش کرد که در آن زمان هنوز جدایی مارکسیسم انقلابی از انترناسیونال دوم رخ نداده بود. همچنین باید به یاد داشت که مارکسیسم زمان خود مارکس اساساً پارلمانی بود.
تلاش هایی در دهه ی ١٨۷٠ – ١٨۶٠ برای تشکیل سازمانی انقلابی شد که نتیجه نداد. هیچکس راه حلی پیدا نکرد. باکونین نمی دانست که آیا چنین سازمانی باید علنی باشد یا مخفی، البته این موضوع از آن جایی ناشی می شد که سازمان های کارگری در فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و بلژیک غیرقانونی اعلام شده بودند. سازمان های مخفی وجود داشتند، اما فقط شبکه هایی بودند برای ارتباط بین فعالان خود و ادعای رهبری پرولتاریای بین المللی را نمی کردند. هدف اصلی این بود که فعالان پرکار و باعزم سازماندهی شوند تا از دورن آنان کادرهایی پرورش یابند که بتوانند در صورت لزوم مهر خود را بر یک سازمان توده ای بکوبند.
باکونین مسئله ی سازمان انقلابیان و روابطش را با توده ها مطرح کرد. او این مسئله را در مخالفت با راهبرد سیاسی مارکس که انتخاباتی و پارلمانتاریستی بود، بیان نمود. جانشینان مارکس عمداً فراموش می کنند که در انقلاب ١٨۴٨ آلمان سازمانی انقلابی به نام اتحادیه کمونیست ها وجود داشت که مارکس و انگلس منحل کردند.
مسئله ی سازمان انقلابیان در آن دوره تازه مطرح شد و نظری در مورد راه و چاره برای آن نبود. لنین بعدها با یقین های خودش این مسئله را مطرح کرد و به خیال خود حلش کرد.
جالب است به این نکته توجه شود که سی سال پس از باکونین، سوسیال – دمکراسی آلمان نقد لنینی می شود و به پایه گذاری بلشویسم می انجامد. باکونین تا زمانی که زنده بود نتوانست پاسخی برای مسئله ی سازمان انقلابیان پیدا کند و امروز ما می دانیم که پاسخ لنین نتیجه ای فاجعه بار در پی آورد.
هر چند باکونین پاسخی نیافت اما او پایه های نظریه ی سازمان انقلابی پرولتاریا را ریخت. نه خوانش ساده نگرانه ی رقیبان وی و نه برخوردهای برخی از کسانی که خود را حتا با باکونین در یک سمت و سو می بینند نتوانستند از اهمیت آن بکاهند.
تعریفی که باکونین از سازمان انقلابی پرولتاریا کرد در واقع تعریفی بود که بعدها آنارکوسندیکالیسم نامیده شد. اما تعریف باکونین خود ادامه ی نظر پرودون بود که می خواست دمکراسی پایه ریزی شده بر رای گیری عمومی را با دمکراسی صنعتی جایگزین کند. در حزب بلشویک جناحی به نام اپوزیسیون کارگری وجود داشت که الکساندرا کولونتای و شلیاپنیکوف از نمایندگانش بودند که این دید را مطرح می کردند. بی جهت نبود که لنین آنان را به «آنارکوسندیکالیسم» متهم کرد.


* بورس های کار: این نهادهای کارگری یکی از ویژگی های جنبش سندیکایی در فرانسه است که تاریخچه اشان به پیش از ١٩١۴ برمی گردد. پیش از ایجاد بورس های کار، کارگران فقط در ساختارهای عمودی فدراسیون های مشاغل صنعتی متشکل بودند که هدفشان ایجاد همبستگی کارگری در یکایک این مشاغل در سطح کشوری و پیشبرد مبارزاتشان بود. بورس های کارگری به سندیکالیسم فرانسه بُعد دومی داد تا بتوانند نهادی افقی و منطقه ای داشته باشند و کارگران مشاغل گوناگون را به یکدیگر نزدیک و مرتبط نمایند. کارگران توانستند با بورس های کار در منطقه های مشخص جغرافیایی نهاد طبقاتی دیگری داشته باشند تا بتوانند اهداف خود را برای تغییر جامعه دنبال نمایند.
می دانیم که کنفدراسیون عمومی کار یا ث . ژ. ت. در فرانسه که امروز، در سال ۲٠١۶، همچنان بزرگترین سندیکای کارگری این کشور است در آغاز تأسیس گرایش های آنارشیستی داشت و سپس با دخالت های بیجای حزب کمونیست فرانسه بلشویکی شد. دنبال روی جنبش اتحادیه ای یا سندیکایی کارگری از احزاب سیاسی، با هر ایدئولوژی، همیشه برای آنها زیان بار بوده و خواهد بود. آیا این یکی از دلایلی نیست که تعداد اعضای ث. ژ. ت. را از بیش از چهار میلیون نفر به کمی بیش از نیم میلیون تن رسانده است؟
فرنان پلوتیه که از سال ١٨٩۵ تا زمان مرگش در سال ١٩٠١ دبیراول ث . ژ. ت. و آشکارا آنارشیست بود از جمله کسانی است که به تأسیس بورس های کار دامن زد. بورس های کار نه فقط محلی برای همبستگی کارگری در بُعدی فراشغلی و محلی بودند بلکه فعالیت های فراوان دیگری و از جمله آموزش به کارگران داشتند. (توضیح مترجم)

** رنه برتیه – René Berthier – یک پژوهشگر آزادمنش، فعال آنارشیست و آنارکوسندیکالیست در فرانسه است. او در سال ١٩۴۶ متولد شد.
برتیه در سال ١٩۶۷ – ١٩۶۶، زمانی که در دانشگاه کان دانشجو بود با جنبش آنارشیستی آشنا شد. او سپس برای ادامه ی تحصیل به سوربون آمد، اما با توجه به قطع شدن بورسش از آن بازماند. برتیه یک شغل پاره وقت پیدا کرد و به عضویت اتحادیه ی کارگران پاره وقت پاریس در CFDT درآمد. وی در سال های ١۹۷١ – ١۹٧٠ نایب دبیر این سندیکا شد.
برتیه بین سال های ١۹۶٩ تا ١۹۷٢ به عضویت مرکز جامعه شناسی آزادمنش درآمد که مسئولیتش بر عهده ی گاستون لووال (Gaston Leval) بود. او در این دوره پایه های شناخت نظری خود را تحکیم کرد.
برتیه در سال های دهه ی ٧٠ میلادی به پی ریزی اتحاد سندیکالیستی انقلابی و آنارکوسندیکالیستی (ASRAS) یاری رساند. این تشکل در سال ١۹۸١ خود را منحل کرد.
برتیه در سال ١۹٧٢ به عضویت اتحادیه کتاب ث. ژ. ت. (CGT) درآمد. او پس از پایان خدمت سربازی درسال ١۹۷٣ کارگر چاپخانه ای به نام ژورژ لانگ شد که در آن ١۸٠٠ نفر کار می کردند. برتیه موفق شد همزمان با کار در چاپخانه، تحصیلاتش را در دانشگاه سوربون پاریس به پایان برساند.
برتیه در طی پانزده سال نمایندگی های مختلف کارگران چاپخانه را برعهده داشت. او بین سال های ١۹۹٧ تا ۲٠٠٣ نایب دبیر اتحادیه مصححان ث.ژ.ت.، عضو دفتر کمیته ی بین اتحادیه ای چاپ و کتاب پاریس و دو سال عضو دفتر فدرال فدراسیون کتاب اتحادیه ث.ژ.ت. بوده است.
رنه برتیه در سال ١۹٨۴ به گروهی از فدراسیون آنارشیست پیوست و تا امروز نیز در این تشکل آنارشیستی فرانسوی فعالیت می کند. برتیه در سال های ١۹۸۵ – ١۹۸۴ جزو کمیته ی بنیان گذاران پشتیبانی از معدنچیان اعتصابی انگلستان بود. او مدتی از مجریان برنامه های رادیو لیبرتر (آزادمنش)، رادیوی فدراسیون آنارشیست بود که همچنان روی موج اف. ام. در پاریس و از طریق اینترنت برای جهان پخش می شود. برتیه همچنین یکی از بنیان گذاران کمیته ی هماهنگی علیه محاصره ی اقتصادی مردم عراق بود و در سال ١۹۹٣ به دبیراولی آن رسید. برتیه هم اکنون عضو انجمن عدالت و صلح برای فلسطین است.
رنه برتیه که اکنون یک کارگر بازنشسته است، بیش تر وقت خود را صرف نوشتن متون نظری و تاریخی می کند که از فعالیت عملی او برآمده است. او بر این باور است که جنبش آنارشیستی باید با مفاهیم کهنه قطع رابطه نماید و راهبردهای جدیدی را اتخاذ نماید تا بتواند تأثیرگذاری گسترده داشته باشد.

آثار رنه برتیه:
باکونین سیاسی: انقلاب و ضدانقلاب در اروپای مرکزی – ۲۴٠ صفحه – سال ١۹۹١
غرب و جنگ علیه اعراب: بررسی جنگ خلیج و نظم نوین جهانی – ١٨۷ صفحه – سال ١۹۹۴
یوگسلاوی سابق، نظم جهانی و فاشیسم محلی – ١۹۲ صفحه – سال ١۹۹۶
اکتبر ١۹١٧، ترمیدور انقلاب روسیه – ۲۲١ صفحه – سال ١۹۹٧
اسرائیل – فلسطین: جهانی سازی و خرده ملی گرایی ها – نایاب – سال ١۹۹٨
فلسطین، پای دیوار – سال ۲٠٠٨
بحث هایی درباره ی انقلاب آلمان ١۹۲۳ – ١۹١٨ – ١٨١ صفحه – سال ۲٠٠۹
چادری روی مبارزات زنان – ۶٨ صفحه – سال ۲٠٠۹
تجربه ی «اتحاد سندیکایی» و نقد منشور آمی أن – سال ۲٠٠۹
مطالعات پرودونی، جلد اول، اقتصاد سیاسی – ١۹۲ صفحه – سال ۲٠٠۹
آنارکو سندیکالیسم و سازماندهی طبقه ی کارگر – ١۹۶ صفحه – سال ۲٠١٠
مطالعات پرودونی، جلد دوم، مالکیت – سال ۲٠١۳
کروپوتکین و جنگ بزرگ – سال ۲٠١۵