سیبهای زهرآلود


مجید نفیسی


• دیشب ترا به خواب دیدم.
سیبی به سویم گرفته بودی
که چون چالِ گونه ات
سِحری شیرین داشت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ۲۹ آوريل ۲۰۱۶


 دیشب ترا به خواب دیدم.
سیبی به سویم گرفته بودی
که چون چالِ گونه ات
سِحری شیرین داشت.
خواستم آنرا بگیرم
در هوا بچرخانم
و چون دستبویه ای
سرِ رَف بگذارم
که ناگهان بیاد آوردم
آن شبهای هول را
وقتی که در نوباوگی
از تنگی نفس بی قرار می شدی
با چشمهای بسته
پشتِ دستگاهِ بُخور می نشستی
و در پرده ای از مِه
ناپدید می شدی:
"... و سپیدبرفی
سیبِ زهرآلود را چشید
و به خواب فرورفت
و هفتانِ مهربان
او را در تابوتی شیشه ای گذاشتند
تا این که ..."
یک روز, دکتر نیوتُن
برگه ی آزمایش را در هوا تکان داد
و گذاشت تا چون سیبی فرواُفتد
و گفت: "سیبهای ما زهرآلودند
و پسرت به یک ماده ی شیمیایی
در سیب حساسیت دارد.
دیگر بهش آبِ سیب
و پوره ی سیب مده باباجان!"
من خم شدم
و ترا بوسیدم
تو چشم گشودی
و جهانِ من دوباره به گردش افتاد.

آیا سیب را از تو گرفتم؟

۱۲ اکتبر ۱۹۹۴