سبزترین دخترِ درختان
زرتشت خاکریز
•
شرمِ سیبی خودش را از مغازهای میخرد
و میرود تا عشق را ارمغان کند به ارغوانی
غنوده در بالاترین جایی از دعاهایِ آسمانی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵ -
٨ می ۲۰۱۶
برای ندا آقاسلطان
نامِ دیگرِ قلبِ من نداست
هم از این رو دستِ دوستان همه رو به پیشنهادی عالی از سویِ خداست
و شاخهها غمگین که سبزترین دخترشان در فراقِ آنان و زیرِ درختِ گمنامِ آسمانها
به خوابی سنگین فرورفته چراست؟
مگر تنها پنجمین انجم از سمتِ چپ بداند
علتِ گرایشِ چارپایان را به جانبِ علفهایِ رقصنده در فاشیسم
و مقصدِ آوازی را که عاشقِ حملِ تابوت بر شانههایِ خویش
وگرنه دو گام آنسوتر از روزمرهگیها و شبمعدهگیها را شما ندیدهاید
خورشید را که نامِ کرویشکل شدهیِ مفهومِ زیبایِ وجودِ نداست
شما نشنیدهاید
ای کسانی که میکربشناسان شما را بهتر از هر کسِ دیگری میشناسند
ای کسانی که شما را خیاطان
چون پوسیدهگی و چرکییِ یک پارچهیِ بیبها
به خشتکِ چربِ شلوارِ پَستترین آدمِ دنیا وصله میکنند
نامی در قلبِ من میتپد که از تپشاش
خونی تازه به زیرِ طراوتِ پوستِ ستارهگان میدود
شرمِ سیبی خودش را از مغازهای میخرد
و میرود تا عشق را ارمغان کند به ارغوانی
غنوده در بالاترین جایی از دعاهایِ آسمانی
خوابها عهد بستهاند که چشمهایِ شیرینشان را نبندند
تا عطرِ خانهیِ تو را که در کدام گلابییِ متنفر از فاشیسم و ضدِ دستِ راستی بیابند
به تو تعظیم کنند و دستی برایِ نجابتِ پنجمین انجمِ به کلی بیگانه با چارپایان تکان
و روبوسی کنند با گلولهای که خودکشی را ترجیح بر دیگرکشی میدهد
سلام ای دانهدانههایِ پخش در خاکهایِ آسمانی
سلام ای ستارهگانِ به خوابهایِ سنگین فرورفته چرایی
دخترانِ سبزِ بیشههایِ پیشنهادهایِ شاد!
شکنندهگانِ جامهایِ سرشار از انتقام و ارتجاع!
روبندهگانِ هزاران علفِ زردرویِ هرزهدرا!
قلبی عزیز در نامِ عبیرآلودِ عالیترین ملایک میتپد
هر تپشاش به بامی میپرد و ندا درمیدهد
که نطفهیِ وحشیترین حیوانات تابوتیست که از پیش از تاریخ تا کنون
تولدِ تیرهبختِ تیرکمان یا تفنگبهدستانِ پایمالکنندهیِ حقیقت و حقوقِ انسانی را بشارت میداده است
کسی در تاریکترین و بیگانهترین شبها میخوانده است:
«چارپاشناسان یعنی شماشناسان
ای لتههایِ تهِ زبالهدانهایِ بیبالایِ گیاهان و بیعرشِ آسمان
ای لتههایِ مهوعی که شما را خیاطان
برایِ وصلهیِ خشتکِ ساقطترین میکربان به کار میبَرَند»
حالا من بیوجودِ نازنینِ اوجِ رشدِ شکوفایییِ آن خورشید
آن سلطانِ سرزمینِ اسرارآمیزِ ستارهگان مانندِ تکرارِ هزارههایِ پیش
باز در خیابانِ بینام و بیتنی از راهِ شیری تنها به خواب رفتهام
و دوستِ دستام آن دستِ دیگرِ من است
|