ی. د
نقد اقتصاد سیاسی زندانی سیاسی
مجلس ترحیم برای معنای «زندانی سیاسی»


• در دهه ی نود، زندانیان سیاسی ما فاقد مسئله ی سیاسی شدند. آنان تن های سرگردانی را می مانند که سرگرم خودارضایی با شهوت هرچه بیشتر بازنموده شدن در رسانه اند. بی شک این بحران نمی تواند خدا از وضعیت حاکم بر حال و روز اکثریت جامعه ای باشد که این زندانیان هم برآمده از آن اند: اکثریتی بی تفاوت، منفعل در انتظار الطاف دولت یا شق القمر ابرانسانی یا مائده ی آسمانی کشوری آن سوی آب ها ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ۱۵ می ۲۰۱۶


اجازه بدهید مدعایم را در آغاز این نوشتار خیلی ساده و صریح توضیح دهم:
ما در وضعیتی واقع شدیم که زندانی سیاسی در معنای سیاسی کلمه –و مشخصاً نه در معنای حقوقی¬اش- بی اعتبار شده است. به عبارت دیگر ما در دوران زوال و به ابتذال کشیده شدن این تیپ شخصیتی در تاریخ مبارزات سیاسی ایران هستیم.
در عصری به سر می¬بریم که بی شک زیر سایه¬ی نام¬هایی چون رابرت مرداک، ادوارد اسنودن، ژولیان آسانژ و چلسی منینگ است؛ امپراطور و چریک¬های رسانه که بخش قابل توجهی از افکار عمومی را شکل و تحت تأثیر قرار می¬دهند. بازنمایی-های واقعیت به شکل¬هایی خاص و ویژه در رسانه¬ها ذهنیت اکثریت مردم را در ارتباط با چگونگی توصیف و تبیین واقعیت اجتماعی شکل می¬دهند. رسانه به معنای وسیله¬ی ارتباط جمعی در شکلی وسیع با کمترین زمان ممکن محصول جامعه¬ی مدرن است. جامعه¬ی مدرن، سرمایه¬دارانه متولد شد. به این اعتبار رسانه بری از اقتصاد سیاسی سرمایه¬داری نبوده و نیست؛ اقتصاد سیاسی که شرایط بازتولید جامعه¬ی مدرن را فراهم کرده و می¬کند. بری نبودن رسانه از اقتصاد سیاسی سرمایه¬داری در وهله¬ی نخست به معنای بازتاب تضادها و تناقضات شیوه¬ی تولید سرمایه¬داری در ساختار رسانه است؛ برای مثال همانطور که در سرمایه¬داری میان منافع کارگران و سرمایه¬داران تضاد است، در فضای رسانه هم میان کسانی که خواهان افشای اسناد پاناما هستند و کسانی که خواهان صرفاً افشای بخشی از آن و کسانی که خواهان سربسته ماندن آن هستند، تضادی جدی وجود دارد.
این بدیهی است که غالب افکار عمومی به سبب مستمراً در معرض بمباران اطلاعاتی جریان سرمایه¬دارانه¬ی رسانه (رسانه-های بورژوایی) بودن و نیز به اعتبار تأثیراتی که از آن چه من خصلت بیگانه¬ساز هر شکلی از رسانه (اعم از راست و چپ) در زمانه¬ی فعلی می¬نامم، می¬پذیرد، بخش اعظمش با آگاهی کاذب پر می¬شود.
اینجا بنا بر ورود به مباحث عمیق فلسفی پیرامون "رسانه" را ندارم (که البته معتقدم امروز پرداختن به آن در زمره¬ی ضروری¬ترین کارهایی است که فعالان جدی سیاسی-اجتماعی ما باید به آن اهتمام ورزند) اما به دلیل پررنگ بودن نقش رسانه در رابطه با موضوع این نوشته، ناگزیر از تعیین تکلیفی تئوریک، اما تیتروار با مبحث "رسانه" هستم.
رسانه چیست و چگونه کار می¬کند؟
رسانه کارخانه¬ی خبر است. واقعیت اجتماعی همچون ماده¬ی خام وارد این کارخانه می¬شود و در خط تولیدش توسط کارگران رسانه (خبرنگاران) پرداخت می¬شود تا کالای نهایی (خبر) در بازار فروش (فضای عمومی) عرضه گردد. حجم تولید (تعداد اخبار در دقیقه، ساعت و روز)، کیفیت آن (نحوه¬ی پرداخت خبر) و میزان خرید آن (دفعات بازدید از خبر) دیگر بخش¬های این چرخه¬ی تولید را تشکیل می¬دهند.
فارغ از مسئله¬ی استثمار کارگران این کارخانه همچون هر بنگاه اقتصادی دیگری تحت نظام سرمایه¬داری، کالایی که اینجا تولید می¬شود مسئله¬ی اصلی من است. مارکس به درستی درباره¬ی کالا گفته بود:
"چیزی است بسیار پیچیده و تو در تو، سرشار از ظرایف متافیزیکی و قلنبه¬بافی¬های یزدان شناسانه"
و در فرازی تأثیرگذار ادامه می¬دهد:
"تأثیری که یک شیء بر عصب بینایی می¬گذارد، نه همچون تحریک عصب انسان، بلکه همچون شکل عینی چیزی خارج از چشم نمودار می¬شود."
البته که مارکس تأیید می¬کند که "در عمل دیدن، نور واقعاً از چیزی، از شی¬ای خارجی، به چیز دیگری یعنی چشم انسان انتقال می¬یابد" اما قصدش از بیان مقوله¬ی فیزیکی فوق ساده-فهم کردن ازخودبیگانگی¬ای است که با از کیفیت تهی شدن کار انسان به واسطه¬ی شیوه¬ی تولید سرمایه¬داری، سایه¬ی خود را بر تمامی ساحت زندگی اجتماعی گسترده است.
آن چه کالا را رازآمیز می¬کند به بیان مارکس تعیین مقدار ارزش آن به وسیله¬ی زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی برای تولید کالاها است که در مقام «هم¬عرض¬ساز کمّی» کارهای متفاوت "خود را به نحوی قهرآمیز و به مثابه¬ی قانون طبیعی تنظیم روابط اشیاء، بر روابط تصادفی و دائماً در حال نوسان مبادله¬ی محصولات حاکم می¬کند." خیلی ساده کیفیت متفاوتی که در انواع و اقسام کارها است به جهت امکان-پذیری عمل مبادله (در معنای سودانگارانه¬ی اقتصادی و نه فایده¬ی اجتماعی) صرفاً به کمیت¬شان یعنی مدت زمان انجام دادن¬شان فروکاسته می¬شود. این فروکاسته شدن کیفیت به کمیت در هیأت کالایی به نام «پول» متجسم می¬شود.
تبیین چگونگی زائل شدن کیفیت کار به میانجی¬گری پول است که مارکسِ «سرمایه» را به هیچ انکشاف معرفت¬شناسانه¬ای به مارکسِ «دست¬نوشته¬های ۱٨۴٨» (از حیث بی تغییر ماندن مسئله¬ی «بیگانگی» و تبیین آن به مدد دانش "نقد اقتصاد سیاسی") پیوند می¬زند:
"{پول} توانایی ازخودبیگانگی بشر است."
با اتکا به این تحلیل معتقدم «خبر» دقیقاً بلایی را که سرمایه¬داری به مدد «پول» بر سر «کار» انسان می¬آورد، بر سر «واقعیت اجتماعی» می¬آورد. اگر پول، ویرانگر کیفیت کار است، خبر هم ویرانگر کیفیت شکل گیری واقعیت اجتماعی است.
خبر چیست؟ گزینشی است از تمامیت حاصل از اجزاء درگیر در ساخت یک واقعیت که به گونه¬ای معنادار و چارچوب¬بندی شده به منظور برجسته¬سازی بُعد خاصی از آن واقعیت از نگاه رسانه¬ی تولیدکننده¬ی خبر به ما عرضه می¬شود.
خواهید گفت که این حرف عجیبی نیست و ما در برخورد با هر پدیده¬ای چنین رفتاری داریم: توصیف و تحلیل واقعیت متناسب با چارچوب نظری¬ای (ایدئولوژیکی) که مطلوب¬مان است. آری، درست است؛ اما پر واضح است که وقتی من «خبر» را با «پول» مقایسه می¬کنم منظورم این است که ما با ساختاری (یعنی رسانه) "وارونه کننده" و "بیگانه¬ساز" طرفیم.
"خبر" سیالیت و روابط فرآیندهای دائماً در حال نوسان سازنده¬ی یک واقعیت اجتماعی را منجمد و آن را همچون یک «عکس» [و نه فیلم] به ما نشان می¬دهد.
مشکل عبارت است از «از دست رفتن کلیت»؛ کلیت یک واقعیت اجتماعی؛ یعنی همه¬ی نیروها و فرآیندهای حاضر در شکل دادن آن. بازنمایی و تحلیل این کلیت در «خبر» یا «نظریه / ایدئولوژی» است که دغدغه¬ی من است. وقتی چنین بازنمایی یا تحلیلی در خبری یا نظریه / ایدئولوژی¬ای غایب باشد، به نظر من آن خبر و نظریه / ایدئولوژی گمراه¬کننده و مستعد بیگانه کردن ما از حیات اجتماعی¬مان است.
با ذکر مثالی مربوط به موضوع نوشته، در ادامه به گونه¬ای مصداقی به بحث اصلی، یعنی چرایی و چگونگی به ابتذال کشیده شدن تیپ زندانی سیاسی در ایران می¬پردازم.
اما مثال:
در حالی که همه¬ی نگاه¬¬ها معطوف به خبر اعتصاب غذای فلان زندانی است، ناگهان با اعدام چند زندانی دیگر جهت نگاه¬ها عوض می¬شود؛ چندی نمی¬گذرد که وضع وخیم سلامت جسمی بهمان زندانی به صدر اخبار می¬رود و درست در همین حین چند نفر آزاد می¬شوند، اما به یک¬باره موج جدیدی از دستگیری¬ها کلید می¬خورد و همینطور الی آخر.
این وضعیت آشنایی است که احتمالاً از سال هشتادوهشت به این طرف بارها و بارها تجربه کردیم و می¬کنیم.
چه اتفاقی می¬افتد؟ ما واداشته می¬شویم بی¬آنکه یک خبر را هضم کنیم و آماده¬ی واکنش نشان دادن به آن گردیم، درگیر خبرهای جدیدی شویم؛ و خوب که به خود بنگریم متوجه می¬شویم که طی یک بازه¬ی زمانی کوتاه سرگردان میان بمبارانی از خبر بودیم بی¬آنکه مجال اندیشیدن به آن¬ها را داشته باشیم. این تازه درباره¬ی موضوعاتی است که بخت منعکس شدن و جلب کردن نظر ما را داشته¬اند و الا آن دسته از وقایعی که رسانه در آن ارزش خبرسازی ندیده است، هرگز به قلمرو افکار عمومی راه هم پیدا نمی¬کنند، که بخواهند فراموش شوند. به عبارتی آن¬ها اصلاً رخ نداده¬اند.
اینکه امروز بی شمار رسانه در حوزه¬های مختلف داریم که امکان پوشش وسیع وقایع اجتماعی را فراهم می¬آورند، تغییری در ماهیت امر بوجود نمی¬آورد. رسانه در طول حیات خویش به چونان ساختاری بدل شده که قادر به خبرسازی از وقایعی است که هرگز رخ نداده¬اند؛ خبرهایی که ما واقعی تلقی می¬کنیم وتأثیرات قابل توجهی بر رفتار ما می¬گذارند. از شما می-خواهم بر همان مسئله¬ی از دست رفتن کلیت تمرکز کنید. منظور از در تصویر داشتن کلیت این نیست که شما در هر لحظه¬ای، از تمامی وقایع جهان با تمام جزئیات سازنده¬ی آن-ها و وزن هر یک در شکل¬گیری¬شان مطلع باشید؛ منظور این است که در هر پدیده¬ای تضادهای به جریان اندازنده¬ی آن و موقعیت ارگانیکش در نظام روابط اجتماعی را درک کنید.
به بحث اصلی برگردیم تا مصداقی¬تر مباحث نظری¬ای که شرح دادم را برایتان ملموس سازم:
تصویر ذهنی ما از «زندانی سیاسی» چیست؟
فردی که به سبب اعتراض به حاکمیت به شکلی غیرقانونی دستگیر و محاکمه شده و تحت شرایط سخت در زندان نگهداری می¬شود و به سبب مسدود بودن مجاری قانونی برای دادخواهی-اش، هر از چندی به اشکال مختلف (نوشتن رنج¬نامه، صدور بیانیه، نامه¬ی سرگشاده به مسئولین، اعتصاب غذا، نافرمانی از قوانین زندان و ...) دست به اعتراض می¬زند.
بدون هیچ بحثی می¬پذیریم که خواسته¬های این فرد (اعم از دادرسی عادلانه، رسیدگی پزشکی، اصل تفکیک زندانیان از هم به تناسب جرم، غذای مناسب، اعطای مرخصی و ...) جملگی برحق¬اند و سبب اعتراض او (با اشکال مختلف) هم ناگزیری به سبب بن¬بست¬های قانونی پیش روی است. در ادامه تعدادی از رسانه¬ها برای مدتی اعتراض او را پوشش خبری می¬دهند تا یا وی به خواسته¬اش برسد یا جامعه متوجه یک بی¬عدالتی بشود یا حاکمیت برای مدتی دچار بحران شود یا همه¬ی این موارد با هم.
کلیتی که در اینجا از دست می¬رود چیست؟ شرایطی به نام زندان و موقعیت اجتماعی¬ای به نام زندانی و نیز عدم فهم صفت «سیاسی» به معنای تعهد به آشکارگی واقعیت بیگانه¬ی هستی اجتماعی و حقیقت دفن شده¬ی بودنی برابر با دیگری (هم-نوع و طبیعت) این هستی؛ و به جا آوردن این تعهد ممکن نیست مگر به میانجی کنشی جمعی.
اما این کلیت با چه مکانیزمی (چگونه) از دست می¬رود؟
برساخت دوگانه¬ی بورژوایی زندانی سیاسی / زندانی غیرسیاسی هم به واسطه¬ی فعل خود زندانی سیاسی و هم بازنمایی رسانه-ای.
بنا به قاعده¬ی حقوقی می¬توان زندانیان را متناسب با جرمی که متهم به ارتکاب آن هستند در دسته¬های مختلف (مواد مخدر، جاسوسی، کلاه¬برداری، مهریه، زورگیری، قتل ... و سیاسی) جای داد. این یک تفکیک عینی و واقعی اما کاذب است، چه اینکه در خود مباحث حقوقی جرم¬شناسی، سخن از زمینه¬های اجتماعی برانگیزاننده¬ی جرم است. آمارها و پژوهش-های اجتماعی گواهی می¬دهندکه چطور فقر و اعتیاد علت اصلی قریب به اتفاق جرایم¬اند و کیست که نداند چطور فقر و اعتیاد محصول سیاست¬گذاری¬های حکومت¬اند و به همین اعتبار مسائل سیاسی.
از این زاویه که به بازنمایی رسانه¬ای دوگانه¬ی زندانی سیاسی / زندانی غیرسیاسی بنگریم، متوجه یک جور ارزش¬گذاری شهروند درجه یک و درجه دو در پس بازنمایی مذکور می¬شویم، به ا ین معنی که اتفاقاً قربانیان اصلی فقدان آزادی و برابری بیشتر زندانیان غیرسیاسی¬اند تا سیاسی. باری اگر دلالت انضمامی امر سیاسی پرسش از چرایی و چگونگی محدود شدن آزادی و برابری است، پس برجستگی سیاسی دوگانه¬ی کاذب برساخته شده¬ی مذکور (در معنای نوعی نظام ارزش¬گذاری آپارتایدی) گواهی است بر غیاب امر سیاسی و جاافتادن سیاست در معنایی عامیانه و کاذب.
چرا زندانی سیاسی که باور عمومی بر این است که پیش از زندانی شدنش اراده¬ی معطوف به کنش جمعی برای اعتلای جامعه را دارد، هنگامی که در فضای زندان واقع می¬شود به یک¬باره میل به فاصله¬گذاری با دیگران (زندانی¬های غیرسیاسی)، فردگرایی (به معنای اراده¬ی رهایی خود و نه جمع) پیدا می-کند؟
پاسخ در وجه عینی¬اش (یعنی فارغ از خصوصیات شخصی) قابل فهم است:
زندان جامعه¬ای است نیمه¬مرده. تولیدی در آن جریان ندارد و قریب به اتفاق زندانیان مصرف¬کننده¬اند. دقت شود که وجود کارگاه¬های تولید در برخی کارهای خدماتی داخل زندان توسط خود زندانیان را نمی¬توان مثال نقض نیمه¬مرده بودن زندان در نظر گرفت، چه این¬که حکم ضرورتی برای بقای نظام زندان را ندارند. زندان موقعیت پادگانی اسکان اجباری مضران برای نظم اجتماعی خاص دولت است. زندانی در حالی که دغدغه-ی ده¬ها مشکل را در بدو ورود به زندان داشته، اینک خود به بخشی از آن مشکلات برای خانواده¬اش بدل شده. قطعاً تلاش برای بینش سیاسی بخشیدن به چنین کسانی، همان¬قدر اثربخش و حقیقی است که به مبارز تبدیل شدن یک نفر در کنج کتابخانه، به اعتبار مطالعه¬ی آثار فلسفی-سیاسی. ماهیت زندان به گونه¬ای است که زندانی را به سمت تاب آوردن مدت زمان شرایط حبسش سوق می¬دهد. آن هم متکی بر اصل طلایی "گلیم خود را از آب بیرون کشیدن".
به بیانی شاعرانه بگوییم این¬طور می¬شود که صلیبت را خودت بر دوش بکش؛ اما اگر توانستی سنگینی¬اش را بر دوش دیگران بیاندازی تردید نکن؛ ولی هرگز زیر سنگینی صلیب دیگری نرو.
احتمالاً گفته خواهد شد که زندانی سیاسی نباید تسلیم چنین منطقی شود و سیاسی بودن او هم در سرپیچی از نظم تحمیلی نظام زندان است. تنها ماندن او در انجام اعتراض، نه خواست قلبی¬اش که ناگزیری شرایطی است که توصیفش رفت.
مشکل من با سخن فوق به عبارت «ناگزیری» برمی¬گردد و نیز امید واهی¬ای که به تبع پذیرش این ناگزیری به کنش¬های اعتراضی زندانی سیاسی بسته می¬شود یا دقیق¬تر گفته باشیم تلاش عبثی که (البته توهم خود زندانی سیاسی هم در آن دخیل است) برای «سیاسی» جا زدن اعتراض او صورت می¬گیرد.
از او قهرمانی ساخته می¬شود و در بالاترین درجه¬ی بازنمایی رسانه¬ای به سمبل جریانی یا گروهی بدل می¬گردد. این وسط در بهترین حالت شاید شاهد رهایی موقتی یا دائمی او از زندان باشیم؛ اما نه برای شرایط زندان تغییری به نفع زندانیان اتفاق می¬افتد (که در این مورد هم حتماً گفته می¬شود تقصیر محافظه¬کاری خودشان است، می¬خواستند اعتراض کنند – و البته این وسط فراموش می¬شود که گیر افتادن در تله¬ی فقر و بی-سوادی و اعتیاد و روزمره¬گی هم تقصیر خودشان است) و نه در جامعه تحول شگرفی (مثلاً شکل¬گیری یک جنبش) رخ می¬دهد. البته که در تاریخ نمونه¬هایی را از زندانی¬های سیاسی¬ای سراغ داریم که با به زندان افتادن¬شان، اعتراض آن¬ها در زندان یا مرگ¬شان، حرکتی اجتماعی شکل گرفته است. اینجا لحظه¬ای است که من نوشته¬ام را کاملاً معطوف به ایران می¬کنم.
امروز در ایران به سبب تکرر استفاده از شیوه¬های اعتراضی-ای چون اعتصاب غذا یا صدور بیانیه و نامه¬ی سرگشاده نوشتن از سوی زندانیان سیاسی و بازنمایی غلوآمیز آن¬ها در رسانه-ها، آن چنان از حساسیت¬هایی که چنین کنش¬هایی سابقاً برمی-انگیخت کاسته شده که من به عنوان کسی که زندانی سیاسی شناخته می¬شوم کمترین اهمیتی برای پیگیری این موارد قائل نیستم. شاید گفته شود که من تحت شرایط زندان از خود بیگانه شدم که چنین احساسی دارم؛ اما لحظه¬ای به مرور اخبار حول محور زندانیان سیاسی طی چهار-پنج سال گذشته بپردازیم: این دیگر به امری «روزمره» و «طبیعی» تبدیل شده که یک زندانی چند روزی اعتصاب غذا می¬کند، به صدر اخبار می¬رود، برایش طومار جمع می¬کنند و کمپین تشکیل می-دهند، با وخیم¬تر شدن حالش، دوستان و آشنایان از او درخواست پایان دادن به اعتصابش را می¬کنند و او هم قهرمانانه اجابت می¬کند، سپس چندی که گذشت و اندکی توانایی جسمی از دست رفته¬اش احیای شد، بار دیگر سیکل مذکور از نو آغاز می¬شود. واقعاً باید اسم این را چه گذاشت؟ کنش سیاسی یا شوآف رسانه¬ای؟!
به همین قیاس به انبوه «رنج¬نامه¬ها»، «بیانیه¬ها» و «نامه-های سرگشاده» با مضامین تکراری بنگرید.
زندانی سیاسی در این صحنه به بیان گی¬دوبوری کلمه حکم ستاره¬ی نمایش در جامعه¬ی نمایش را دارد: "بازنمود نمایشی انسان زنده". او ماه¬ی خامی است که بدجور مایل است در کارخانه (رسانه) تبدیل به کالا (خبر) شود.
حرفم این نیست که زندانی سیاسی نباید اعتراض کند و رسانه-ها هم نباید هیچ شکلی از مظالم رفته بر ایشان را منعکس کنند؛ سخن از این است که من به عنوان زندانی سیاسی یا من به عنوان ژورنالیست آن «کلیت» را از کف ندهم و هنگامی که تصمیم به اعتراضی یا انعکاس اعتراضی می¬گیرم (و معتقدم چاره¬ی دیگری هم ندارم) لحظه¬ای از زاویه¬ی منتقدی سخت¬گیر، کنش اعتراضی¬ام را بمباران پرسش کنم. پرسش¬هایی معطوف به نسبتی که فعل من باامر کلی (شرح داده شده) برقرار می¬کند.
زائل شدن کلیت در نگاه به مسائل اجتماعی را در لحظه¬ای باید دید که در نظر غالب زندانیان سیاسی و پیگیران اخبار ایشان در ایران، زندانی غیرسیاسی حکم حیوان وحشی¬ای را دارد که تا جای ممکن باید از او حذر کرد؛ او به خاطر مسئله¬ی مترقی¬ای (اعتراض به حکومت) به زندان نیفتاده و لذا لایق آن است که چوب کم¬شعوری¬اش را بخورد. باری، حرفی در این نیست که او (زندانی غیرسیاسی) به هیأت شبه¬انسان درآمده باشد، فاجعه نگاهی است که شرایط اجتماعی برآمدن این «فرانکشتاین» را نمی¬بیند و خود را فرهیخته و قهرمان می¬پندارد.
به نظرم بزرگترین درس فوکو در کتاب «جنون» برای ما همین است که پیامدها و محدودیت¬های تک¬گویی عقل روشنگری را بفهمیم و پیوسته با آن مقابله کنیم. این به معنی نفی روشنگری (چنانکه دریدا از فوکو انتظار داشت و به خاطر انجام ندادنش او را نقد می¬کرد) نیست، بلکه فعال کردن دیالکتیک نهفته در آن به نفع سویه¬ی ضد تکنیک و ضد ابزار انگارش است.
نگاهی به شیوه¬ی حبس کشیدن زندانیان سیاسی ما در دهه¬های سی، چهل، پنجاه و شصت با تمامی تفاوت¬های ایدئولوژیکی¬ای که میان¬شان بود می¬تواند پرسش از زندانی سیاسی در ایران امروز را در سطحی عمیق¬تر صورت¬بندی کند. البته آن¬چه در اینجا می¬آورم صرفاً فکر کردنی با صدای بلند است و نیز دعوت به پژوهشی تاریخی در این بازه:
اگر در میان زندانیان سیاسی دهه¬های سی، چهل و پنجاه مسئله¬ی اصلی در زندان «مقاومت جمعی علیه دیکتاتوری» بود،
اگر در میان زندانیان سیاسی دهه¬ی شصت، مسئله¬ی اصلی در زندان "چگونگی مواجهه با مرگ" بود: با خفت (تواب)، جان برکف یا با ترسی اندیشمندانه،
اگر در میان زندانیان سیاسی دهه¬ی هفتاد و هشتاد، مسئله¬ی اصلی در زندان «حق شهروندی زندانی» بود،
به زعم من در دهه¬ی نود، زندانیان سیاسی ما فاقد مسئله¬ی سیاسی شدند. آنان تن¬های سرگردانی را می¬مانند که سرگرم خودارضایی با شهوت هرچه بیشتر بازنموده شدن در رسانه¬اند. بی شک این بحران نمی¬تواند جدا از وضعیت حاکم بر حال و روز اکثریت جامعه¬ای باشد که این زندانیان هم برآمده از آن¬اند:
اکثریتی بی¬تفاوت، منفعل در انتظار الطاف دولت یا شق¬القمر ابرانسانی یا مائده¬ی آسمانی کشوری آن سوی آب¬ها؛ اراده¬های معطوف به گدایی اطلاحات از بالا و نه شور و شوق جنبش¬های اجتماعی و جامعه¬ی مدنی، جان¬های زیبای هوراکش برای ستاره-های نمایش جامعه¬ی نمایش؛ راویان شمع¬های مرده¬ی مبتلا به آلزایمر (فراموشی تاریخ) که راحت¬طلبی خود را زیر ژست شیفتگان گفتگو و انتقاد پنهان می¬کنند که از بدشانسی¬شان میان انبوهی مشت¬های گره کرده و رگ¬های از گردن بیرون زده محاصره شدند!
با توجه به اینکه جایگاه اهدا شده به خودم موضوع این نوشتار است دوست دارم با دیالوگی از شخصیت مجید در فیلم «سوته دلان» علی حاتمی نوشته را به پایان ببرم:
" آقا مجید تو رو چه به روضه، روضه خودتی، گریه¬کن نداری، وگرنه خودت مصیبتی ...".