همدستی بریتانیا با خشونتهای فرقه ای-قسمت دوم-ترجمه: ثریا ش.
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ ارديبهشت ۱٣۹۵ -
۱۶ می ۲۰۱۶
نوشته: دن گلیزبروک ، بتاریخ ۵ مه ۲۰۱۶
ترجمه: ثریا ش.
دن گلیزبروک۱ یک نویسنده سیاسی مستقل است که از جمله برای آرتی ، کاونترپانچ ، هفته نامه زد ، مورنینگ استار، گاردین، نیو استیتس من ، ایندپندنت و میدل ایست آی مقاله مینویسد. کتاب اول او "تفرقه بینداز و تخریب کن: استراتژی امپریالیسم غرب در عصر بحران" توسط لیبریشن مدیا در اکتبر ۲۰۱۳ منتشر شد. این کتاب شامل مجموعهای از مقالات نوشته شده از سال ۲۰۰۹ تا امروز بود که ارتباط بین فروپاشی اقتصادی، ظهور بریکس BRICS ، جنگ در لیبی و سوریه و "ریاضت اقتصادی" را بررسی کرده. در حال حاضر او مشغول نوشتن یک کتاب تحقیقاتی در مورد استفاده آمریکا و انگلیس از جوخههای مرگ فرقهای علیه دولتها و جنبشهای مستقل از شمال ایرلند و آمریکای مرکزی در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی تا خاورمیانه و آفریقای امروز است.
قسمت دوم:
این بخش دوم از مجموعه چهار قسمته "همدستی بریتانیا با خشونت فرقه ای" از دن گلیزبروک۱ و سوکانت چندان۲ است.
پادشاهیهای منطقهٔ خلیج فارس مهمترین تسهیل کنندگان حمایت بریتانیا از جوخههای مرگ فرقهای در خاورمیانه هستند. این هیچ جای تعجبی ندارد، چرا که درست به همین دلیل فرقه گرایی آنها، بریتانیا آنها را به قدرت رسانید.
"آنچه که ما میخواهیم یک عربستان متحد نیست، بلکه عربستانی است ضعیف و متفرق که تا سرحد امکان به انشعابات کوچکی تحت سلطه مطلق ما تقسیم شده باشد، ولی قادر به هیچگونه اقدام هماهنگی علیه ما نباشد".- این مطلبی است که در اعلامیه غیر رسمی وزارت خارجه دولت بریتانیایی هند۳ در سال ۱۹۱۵ نوشته شده است.
تعریفی از این بهتر و خلاصه تر در مورد سیاست بریتانیا در قبال جهان عرب ـ- گذشته و حال ـ- مشکل بشود پیدا کرد.
همانطور که در بخش اول این سری نوشتیم، سلاح انتخابی بریتانیا در تلاشش برای نابودی قدرتهای منطقهٔای مستقل غرب آسیا و شمال آفریقا در سالهای اخیر، پشتیبانی آنها از فرقه گرایی خشونت آمیز بوده است. حمایت آنها از جوخههای مرگ نژادپرست در لیبی نه فقط به انهدام کشور لیبی انجامید، بلکه تروریسم را به همه کشورهای منطقهٔ از مصر، تونس و الجزایر تا چاد، نیجریه و کامرون آورد. در حالیکه آموزش و تجهیز جوخههای مرگ در سوریه بطور مستقیم مسوول ظهور داعش بوده است.
این نیروها، با مقابل هم قرار دادن سنّی علیه شیعه، مسلمان علیه مسیحی، و عرب علیه سیاه پوست، دقیقا به تشکیل همان "عربستان ضعیف و متفرقی" خدمت میکنند که یکصد سال پیش مقامات بریتانیایی در هند فقط خواب آنرا میدیدند.
در کنار حمایت مستقیم و خدمات استخدامی سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا و دولت انگلیس، یکی از مجاری اصلی سلاح و نیروهای جنگجو، حکومتهای خلیج، و خصوصاً قطر و عربستان سعودی بوده اند. اینکه کشورهای خلیج باید این نقش را ایفأ میکردند، البته، جای تعجبی ندارد ـ- چرا که آنها تا حد زیادی محصول همان مقامات بریتانیایی در هند بودند که همان نامه غیر رسمی را در وهله اول نوشته بودند.
در سال ۱۸۵۷ حکومت استعماری بریتانیا در هندوستان دچار چالش بی سابقهای شد، و آن شورشی بود که به سرعت به قیامی تودهای در سراسر کشور، اولین جنگ استقلال هندوستان، تبدیل شد. یکی از دلایلی که این جنبش تا این اندازه قوی بود این بود که هندوها و مسلمانها با هم متحد شدند ـ- و این به آنجا ختم شد که به بزرگترین قیام ضّد استعماری قرن نوزدهم تبدیل شد. بریتانیا درسهایی از آن آموخت ـ- و شروع کرد بذر اختلافات فرقهای را با پشتکار هرچه بیشتری بپاشد.
همانطور که مارک کورتیس۴ در "امور محرمانه"۵ اشاره میکند: " پس از ۱۸۵۷ بریتانیا با ایجاد حوزههای انتخاباتی جداگانه و قیود خاص شغلی و تحصیلی برای مسلمان، کمونها را ترویج داد. [تفرقه بینداز و حکومت کن]۶ شعار روم باستان بود که همانطور که ویلیام الفینستون۷ فرماندار بمبی در اوایل قرن نونزدهم اعلام کرد، باید آن را از آنِ خود میکردند. این نگرش بزودی غالب و به ستون بنای حکومت بریتانیا در هندوستان تبدیل شد."
سندی پس از سند دیگر، کورتیس نشان میدهد که این دیدگاه چقدر فراگیر شده: یک وزیر امور خارجه به فرماندار کلّ توصیه میکند که "ما قدرت خود در هند را با تقابل یک گروه علیه گروهی دیگر حفظ کرده ایم و باید همین را ادامه دهیم. برای همین، هرکاری که میتوانید بکنید تا جلوی احساسات مشترک را بگیرید"؛ یکی دیگر به نایب السلطنه اطلاع میدهد که "این جدائی احساسات مذهبی کاملا به نفع ماست"؛ یک کارمند ارشد مینویسد که: "حقیقت خیلی واضح است که حضور همجوار این اعتقادات خصمانه یکی از نقاط قدرت مواضع سیاسی ما در هندوستان است. زدوخورد هرچه بیشتر مسلمانان محمدی منبع قدرت ماست و نه نشانه ضعف ما"، و بهمین منوال، و تکرار مکررات. با وجود این، کورتیس اشاره میکند، که این نه در هند بلکه در خاورمیانه بود که استراتژی "تفرقه بینداز و حکومت کن" به اوج خود رسید.
دولت بریتانیایی هند از حدود اواخر قرن هجدهم میلادی تشکیل ائتلاف با خاندانهای قبیلهای شبه جزیره عربی را آغاز کرد، و از طریق بستن معاهدات رسمی در طول ۱۵۰ سال آینده به این روابط رسمیت بخشید. حتی قبل از کشف نفت، منطقهٔ بعنوان بخشی از مسیر زمینی به هند، و نیز بخاطر مسیرهای دریایی اطراف آن، از اهمیت استراتژیکی بالایی برخوردار بوده، و دولت هند برای حصول اطمینان از اینکه آنها تحت کنترل شدید بریتانیا قرار دارند گامهایی در این زمینه برداشت.
در قرن نوزدهم، بریتانیا مدتها بود که قدرت بسیار برجسته نیروی دریایی محسوب میشد، و به اندازه کافی قدرتمند شده بود که باعث اقبال یا شکست آنهایی بشود که مورد حمایت یا سلب حمایت بریتانیا قرار میگرفتند. برای همین هم جالب است که بدانیم که خانوادههایی که بریتانیا انتخاب میکرد تا آنها را به طبقات حاکم کشورهای جدیدالتأسیس تبدیل کند ـ- مثل آل سعود، آل ثانی، آل خلیفه و دیگران ـ- همگی بنظر میرسید که در دو چیز مشترکند: سابقه تخاصم دائم با همسایگان خود؛ و دیگری، در بهترین حالت، ضعف در کنترل بی ثباتی مناطقی که ادعای حاکمیت آنها را داشتند. این عوامل تصادفی نبودند ـ- چرا که اینها یک نوع وابستگی به بریتانیا ایجاد میکردند که عملا آنها را به چیزی در حدود رعایای امپراطوری تبدیل میکرد.
بطور مثال، طایفه آل خلیفه که امروز حاکمان بحرین هستند، در اصل از امّ القصر۸ در عراق میآمدند، جایی که به خاطر حملات منظمی که آنها به کاروانهای تجاری میکردند بهوسیله عثمانیها به بیرون رانده شده بودند. آنها اولین بار در سال ۱۷۸۳ پس از اینکه حکومت فارسها در حال فروپاشی بود کنترل بحرین را به دست گرفتند، ولی دو قرن بعد در مشاجره با وهابیها که برای مدت کوتاهی با آنها متحد بودند مجددا کنترل آنجا را از دست دادند. تنها پس از امضا ی معاهدهای با بریتانیا در سال ۱۸۲۰ بود که حکومتشان تثبیت شد. این پیمان، و پیمانهای دیگر بعد از آن، در ازای اینکه بریتانیا حکومت آل خلیفه را بر کشور سر پا نگاه میداشت سیاست خارجه را عملا در دست بریتانیا قرار میداد ـ- مناسباتی که با تمام مقاصد و اهدافش، تا به امروز همچنان ادامه داشته است.
بعنوان یک نیروی عملا بیگانه در کشور، آل خلیفه همیشه در معرض خطر مردمی بودند که به آنها حکومت میکردند، خصوصاً با توجه به آزار و اذیّتی که آنها به اکثریت شیعه آنجا اعمال میکردند. و همین موضوع اهمیت حمایت بریتانیا از آنها را خیلی بیشتر میکرد، و نتیجتاً قدرت نفوذ بریتانیا را بالاتر میبرد؛ تا آنجا که اگر امیر حاکمی خیلی مستقل از آنها عمل میکرد، بریتانیا به راحتی آنها را جایگزین میکرد.
سرهنگ تریور۹، معاون عامل سیاسی در بحرین پس از جنگ جهانی اول، با اشاره به دریافت یک سری مطالبات از طرف ولیعهد جدید به صراحت اظهار داشت که: "شیخ فراموش میکند که خود و پدرش بهوسیله حکومت بریتانیا شیخ شده اند." کمی بعد از آن، بریتانیا کشتیهای جنگیاش را به خلیج فارس فرستاد تا شیخ را به زور وادار به امضا ی توافقنامهای برای واگذار کردن تمامی اختیاراتش به پسر دیگرش ـ- یک تحت الحمایه بریتانیا ـ- بکند.
استقلال رسمی در سال ۱۹۷۱ اعطا شد، ولی با توجه به اینکه قدرت به همان خانوادهای داده میشد که در طول یک و نیم قرن گذشته از طرف بریتانیا بر بحرین حکومت میکرد، تغییر چندانی از آن حاصل نمیشد. تنها فرق قابل توجه شاید پرچمهایی بود که بر فراز کشتیهای جنگی خارجی در پایگاه نیروی دریایی کشور به اهتزاز در میآمدند ـ- که از پرچم بریتانیا به پرچم آمریکا تغییر داده شد.
برگردیم به امروز و زمان حال، و این روشن است که جوهر معاهده ۱۸۲۰ -ـ یعنی اتکای حکومت آل خلیفه بر ارتش و تجهیزات غرب و سیاست خارجیاش در دست غرب ـ- هنوز کاملا برقرار است. دیوید کامرون۱۰ در همان زمانی که دموکراسی (یعنی براندازی دولت) را برای لیبی و سوریه جار میزد، در بحرین مشغول فروش اسلحه به خلفا بود تا "بهار عربی"۱۱ خود را سرکوب کنند؛ در حالیکه سه سال بعد ناوگان پنجم آمریکا از پایگاه خود در بحرین موشکهایی با آتش جهنمی را به سوی سوریه شلیک میکرد.
ویدئو: فرار جهادی جان جدید بواسطه اشتباه بزرگ پلیس و دولت
اما حمایت انگلیس از خاندان آلخلیفه هرگز مطلق نبوده است؛ بلکه به منظور تضمین ادامه وابستگی آلخلیفه به بریتانیا آنها خاندان آلثانی را برای موازنه قدرت بوجود آوردند. تا قبل از سال ۱۸۶۷، قطر اساسا یک استان خودمختار در بحرین بود، که حکومتش به صورت زیرقراردادی به آلثانی محول میشد. در این سال، اما بین خاندان آلثانی و آلخلیفه جنگی در گرفت؛ بریتانیا از طرف خاندان آلثانی مداخله کرد و قطر را بعنوان یک نهاد سیاسی مستقل از بحرین جدا و خانواده آلثانی را بعنوان حکام آن به رسمیت شناخت. با اینحال مرز بین دو کشور بطرز خبیثی تاریک و مبهم رها شد، و تا سال ۲۰۰۱ در روابط بین قطر و بحرین بصورت زخمی باز باقی ماند؛ در عمل یک "عربستان ضعیف و متفرق".
توافقهای بیشتری با آلثانی در سال ۱۹۳۵ به امضا رسید، که محافظت در مقابل تهدیدات داخلی و خارجی را در ازای امتیازات نفتی به آنها عرضه میکرد. قطر نیز در سال ۱۹۷۱ استقلال صوری خود را بدست آورد، ولی پیوندهای عمیق مربوط به دوره قیمومت بر جای خود باقی ماند؛ در واقع هردوی این امیران حکومت خود را از زمانی آغاز کرده بودند که در آکادمی نظامی سندهورست۱۲ تحصیل میکردند، ضمن اینکه شیخ فعلی قبل از آن هم در مدرسه خصوصی نخبگان انگلیسی در شربورن۱۳ مشغول تحصیل بوده است.
روابط بین بریتانیا و خانواده حکام بحرین و قطر هنوز هم طبق همان اصول اساسی که قرنها پیش ساخته شد ادامه دارد، و حالا به ایالت متحده نیز گسترش داده شده است: مادامیکه خانواده این حکام به مثابه عمال منطقهٔای سیاستهای امپریالیستی غرب عمل میکنند، حکومت آنها بهوسیله تسلیحات نظامی غربی حفظ میشود. هیچ چیزی بهتر و واضح تر از وقایع به اصطلاح "بهار عربی" این مساله را توضیح نمیدهد. تظاهراتی که اوایل سال ۲۰۱۱ در سرتاسر جهان عرب آغاز شد بزودی به بحرین رسید، جایی که جمعیت خشمگین خواستار پایان دادن به سیاستهای تبعیض و استثنای خانواده سلطنتی علیه اکثریت شیعه بودند. پاسخ فوری دیوید کامرون این بود که خود را با سر به منطقهٔ برساند و سلاح مورد نیاز رژیمِ آماده جنگ را برای سرکوب جنبش به آنها بفروشد. سال بعد، طبق بیانیه دولت بریتانیا، رشید بن عبدالله آلخلیفه وزیر کشور رژیم دیداری از وزارت امور خارجه داشت تا "درسی از تجارب ما در ایرلند شمالی" بیاموزد. این تجربه کاملا بجا و مناسبی بود؛ هرچه باشد مشکلی که بریتانیا در شمال ایرلند با آن مواجه شده بود، در مقیاس وسیعی همان مشکلی بود که خانواده سلطنتی بحرین با آن روبرو بود: چگونه یک حکومت فرقهای ظالمانه را حفظ و جنبشهای برابریطلب را سرکوب کرد. تصویر نفربرهای انگلیسی در خیابانها در حال تیر اندازی به تظاهر کنندگان، اینک امری کاملا عادی در پایتخت بحرین، برای ملی گرایان بلفاست منظرهای کاملا اشنا خواهد بود؛ و همینطور هم توصیفهای آخرین گزارشهای حقوق بشر از بحرین در مورد "ضرب و شتم بازداشت شدگان، جلوگیری از خواب آنان، سوزاندن با آتش سیگار، تجاوزات جنسی، شوک الکتریکی و سوزاندن با اطو"، که همه شیوههایی رایج در پادگانهای نظامی بریتانیا در ایرلند در سالهای ۱۹۷۰ بودند. شاگردان بحرینی بریتانیا خیلی سریع میاموزند، و ناوگان پنجم ایالات متحده، مستقر در بحرین و آماده برای شلیک موشکها به سوریه و لیبی در دستهای امن است.
قطر نه تنها یک رکن اصلی نظامی کردن "بهار عربی" و ضبط آن توسط نیروهای فرقهای خشونتزا بود، بلکه همزمان وظیفه عیبپوشی ایدئولوژیک آن را نیز به عهده داشت. کانال تلویزیونی الجزیره در سال ۱۹۹۶ توسط دولت قطر تأسیس شد، که عملا یک کپی قهوهای از کانال عربی بیبیسی بود، و درست همان سال قبل از اینکه بخش بزرگی از کارکنان خود را به مقر جدید خود انتقال دهد بسته شد. الجزیره با پوشش انتقادیِ خود از حملات غرب و اسرائیل به عراق و غزه در سراسر منطقهٔ ـ- و در واقع جهان-ـ برای خود اعتباری کسب کرد. ولی در سال ۲۰۱۱، از همین اعتبار خود استفاده کرد تا به عنوان دستگاه تبلیغاتی ناتو برای تقویت و اشاعه هر دروغی که به دستش میرسید خدمت کند ـ- از مزدوران آفریقایی، به تجاوز دسته جمعی، بمباران مردم خود، قتلعام قریب الوقوع ـ-، همه و همه برای اهریمن جلوه دادن قذافی و اینکه آن را به عنوان زمینهای برای جنگ بفروشد. و این قرار بود جنگی باشد که قطر در آن نقش عمدهای را بازی میکرد.
در روزهای نخست حمله غرب به لیبی، نیروهای شورشی ضد قذافی، که به وسیله گروه مبارزین اسلامی لیبی یا شعبه لیبی القاعده رهبری میشدند، حتی با کمک نیروی هوایی ناتو، بطور چشمگیری ثابت کردند که در تصرف و نگهداری قلمرو حکومت لیبی ناتوان و بی اثر هستند. در همان چند ماه اول، بیشتر شهرهایی را که به لطف سوزاندن و خاکستر کردن سربازان دولتی بدست ناتو "میگرفتند"، به راحتی بهوسیله ارتش لیبی ظرف چند روز بازپس گرفته میشد. اما بدلیل خطر عکسالعمل سیاسی داخلی، کشورهای عضو ناتو آشکارا احتیاط زیادی در جلوگیری از تلفات زیاد سرباز و منابع خودی برای ایجاد توازن میکردند. راه حلی که آنها پیدا کردند این بود که قطر و کشورهای حوزه خلیج فارس بخشهای کثیف کار را انجام دهند. آنها نقش اصلی آموزش نظامی و تجهیز شورشیان جنگنده را به عهده گرفتند، که این اجازه را به ناتو میداد تا به رعایت تحریمهای تسلیحاتی که قطعنامههای سازمان ملل آنها را ملزم به رعایت آن کرده بود تظاهر کنند. همانطور که مؤسسه خدمات متحده سلطنتی اشاره میکند، "امارات متحده عربی نیروهای ویژهی مستقر در منطقهٔ زاویه۱۴ را تأسیس، و کار تامین تسلیحات، تجهیزات و تدارکات را از طریق هوا به نیروهای شورشی جنگنده در منطقهٔ آغاز کرد. قطر نیز نقش بسیار عمدهای را به عهده گرفت؛ آنها تشکیلات آموزشی بنغازی، و بخصوص کوههای نفوسه در نهم ماه مه را تأسیس، و را تأسیس به عنوان مسیر تدارکات و کانال توزیع سلاح و مهمات فرانسه به شورشیان (به ویژه در ماه ژوئن)، که شامل ایجاد فرودگاهی در زینتان۱۵ بود عمل کردند." آنها اضافه کردند که، "نیروهای ویژه غربی به وظایف آموزشی انجام شده توسط قطر و امارات متحده عربی اعتماد کامل داشتند، چرا که نیروهای ویژه آن کشورها به نوبه خود بیش از چندین سال توسط انگلیس و فرانسه آموزش دیده اند."
علاوه بر این نقش عمده آموزشی و تسلیحاتی، جتهای قطر نیز به ناتو پیوسته و در بمباران لیبی شرکت داشته اند، و در ضمن ۱۰۰ میلیون دلار نیز به گروه های شورشی وام داده است. ولی مهمترین تهاجم زمینی قطر به طرابلس پایتخت لیبی بوده است.
همانطور که هوراس کمپبل۱۶ در کتاب خود [ناتوی جهانی و شکست فاجعه بار در لیبی]۱۷ در تابستان ۲۰۱۱ مستند کرده، ناتو به یک نقطه بحرانی نزدیک میشد: دوره ۶۰-روزهای که رئیس جمهور آمریکا بدون حمایت کنگره میتوانست در عملیات جنگی شرکت کند به پایان رسیده بود، و قیمومت سازمان ملل برای مداخله نظامی به پایان خود در ماه سپتامبر نزدیک میشد. تماسهای بین اتحاد عرب و سازمان ملل برای مذاکره و حل و فصل در حال افزایش بود، و رقابت بین گروههای شبه نظامی برای تعقیب پیشروی شورشیان ادامه داشت. و اگر عملیات تغییر رژیم ناتو قرار نبود در مسیر خود متوقف شود آنها باید هرچه سریع تر طرابلس را میگرفتند.
پس در اواسط ماه اوت، ناتو حجم بمباران طرابلس را به شدت افزایش داد. نقاط بازرسی که بهوسیله شهروندان متعهد برای دفاع از پایتخت نگهبانی میشدند را مکرراً هدف حمله قرار دادند، و اوباما آخرین جفت پهبادهای تعلیماتی باقیمانده در آمریکا را به خط مقدم لیبی فرستاد. اینها جاده را برای آنچیزی صاف میکرد که کمپبل آنرا "تجاوز سه گانه ناتو ـ- از هوا، زمین و دریا" میخواند، و نه یک "قیام مردمی" بلکه یک تعرض زمینی برای سرکوب مردمی که برای دفاع از شهر خود بپا خواسته بودند. نیروهای نظامی با قیافه مبدل و به عنوان "شورشیان مبارز" به آنجا فرستاده میشدند، که به قول نشریه فیگارو، تعداد پنج هزار سرباز ارشد قطری خود را در میان آنها جا زده بودند. اینها همانهایی بودند که بالاخره طرابلس را برای ناتو فتح کردند، و عبدالحکیم بلحاج۱۸ را که امروز مظنون به رهبری داعش در لیبی است، به عنوان فرمانده نظامی جدید شهر فتح شده انتصاب کردند.
بحرین و قطر تنها دو نمونه از متحدین پایداری هستند که دولت بریتانیا طی قرنها برای خود بوجود آورده است، به این ترتیب که آنها خانوادههای قدرتمندی را دستچین و برای سمتهای روغن زدهای بعنوان عوامل خود برای پیشبرد سیاستهای امپریالیستیشان پرورش داده اند. در ازای تضمین بریتانیا برای قدرت مطلقه آنها در داخل کشور، آنها پایگاههای نظامی در اختیارشان قرار داده و آماده میشوند تا به عنوان عوامل آنها آن دسته از وظایفی را که حامیان آنها خود مایل و یا قادر به انجام آنها نیستند برایشان انجام دهند. امروز، این به معنای عمل کردن بعنوان اهرم توزیع کنندهای هم برای تبلیغات شبکه بیبیسی و هم خشونت بریتانیا است، و بسیاری راههای دیگر که امکان آوردن همه آنها در اینجا نیست (نقش قطر در مدیریت شاخههای مختلف اخوان المسلمین در بی ثباتی سوریه، مصر و جاهای دیگر، مثالی است که در جای خود نیاز به مقالهای کامل و در خور خود دارد). اما حتی مهم تر از اتحاد انگلیس با آلخلیفه و آلثانی، اتحاد و دوستی آنها با خانواده آلسعود است، که موضوع بخش آینده ماست. چرا که این همان رابطه ایست که در دوران افول تدریجی امپراطوری عثمانی ساخته و پرداخته شده، که نهایتاً یک نیروی جنگی جدید مرکب از جنگندههای چند ملیتی را در دهه ۸۰ میلادی بوجود آورده ـ "بانک اطلاعاتی" ـ- که مناقصههای بریتانیا در بوسنی، کوسوو، افغانستان، لیبی و سوریه را برایش انجام داده است.
برای مطالعه بخش اول به اینجا مراجعه کنید.
www.akhbar-rooz.com
منبع: www.rt.com
توضیح: تمامی اظهارات، نظرات و دیدگاه های مندرج در این مطلب و لینک های موجود در آن صرفاً و منحصراً متعلق به نویسنده آن هستند و لزوماً هیچ اشتراک و سنخیتی با افکار و عقاید شخص مترجم ندارند.
The statements, views and opinions expressed in this column are solely those of the author and do not necessarily represent those of the translator.
فهرست:
۱. Dan Glazebrook
۲. Sukant Chandan
۳. Foreign Department of the British Government of India
۴. Mark Curtis
۵. Secret Affairs
۶. Divide et imperia [divide and rule]
۷. William Elphinstone
۸. Umm Qasr
۹. Lieutenant Colonel Trevor, the Deputy Political Agent in Bahrain
۱۰. David Cameron
۱۱. Arab Spring
۱۲. Sandhurst Military Academy
۱۳. English private school Sherborne
۱۴. Zawiyah
۱۵. Zintan
۱۶. Horace Campbell
۱۷. Global NATO and the Catastrophic Failure in Libya
۱۸. Abdul Hakim Bel Haj
|