نقدی بر مقدمه دکترحسن رنانی ( پبرامون کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم - توماس پیکتی )-سامان
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۹ ارديبهشت ۱٣۹۵ -
۱٨ می ۲۰۱۶
کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم برای اولین باردر سال ۲۰۱٣ به زبان فرانسه و در سال ۲۰۱۴ به زبان انگلیسی در تمام جهان انتشار یافت وهمچون پژواک ناقوسی بزرگ تمام دولت ها و پارلمان های اروپا و آمریکا را به شگفتی واداشت و تا مدتهای مدید نقل میزگرد ها و مباحث در کشورهای سرمایه داری صنعتی بود و هست. چاپ اول ترجمه فارسی این کتاب توسط آقای اصلان قودجانی و با نظارت ومقدمه دکترمحسن رنانی استاد دانشگاه اصفهان بلافاصله درسال ۱٣۹٣ ( ۲۰۱۵ میلادی ) آغاز ودر بازار نشر ایران رایج شده است. نمی دانم چه عجله ای و اصراری در چاپ و ترجمه ناشیانه، ویراستاری نشده و پر اشتباه این متن حجیم در کار بوده است، دلیل آن هرچه که باشد جز سهل انگاری ، غیر جدی بودن و ساده پنداری پیرامون یک کارعظیم وتاریخی دوران ما دربررسی سرمایه در قرن بیست و یکم نیست. ازپیشگفتار کوتاه مترجم و اصرارمکرر او مبنی برتبری از مارکسیست بودن و خطر آن، همچنین مد و شیوه رایج چوب زدن هر روشنفکر ورهگذر خرده بورژوا و اقتصاد دان بورژوایی بر تابوت مارکس و یا ترس از تعقیب و سانسور برای کسب مجوز نشر که بگذریم، اما مقدمه طولانی آقای دکتر رنانی که بی هدف و منظور نبوده و سرشار ازمکررات و موهومات بنام " نقد " و " نظریه پردازی " است قابل توجه و تآمل می باشد.
اولین تیتر بندی ایشان تحت عنوان " به سوی نظام فطری اقتصادی " که مادر کارل مارکس را هم بخاطر ایجاد " شورشها " و " انقلاب ها " و....ملامت کرده و زایش و تربیت اورا هم مورد لعن و نقد قرار می دهد، در بدو امر خود تا به آخر قابل مناقشه است.
سرآغاز بحث باید ذکر " بسم الله " بگویم تا جن و پری، آل و اولیاء از من دور شوند. تاخت و تاز آگاهانه ای که آقای رنانی بر علیه مارکس و مارکسیسم، ایدئولوژی و انقلاب کرده اند به لحاظ میزان بلاهت انسان را به حیرت وا می دارد. ای کاش این مقدمه توسط جریده ای مثل " مهر نامه " یا بخش فرهنگی - امنیتی وزارت اطلاعات نوشته شده بود و نه یک استاد دانشگاه. هیهات که چنین نیست و وارونه سازی و وارونه نمایی های ایشان آسمان هفتم را نیز از ستاره خالی می کند. شاید چنین استادانی به برکت سرکوب آزادی های سیاسی و فقدان دموکراسی در ایران پس از انقلاب حیاط خلوتی بر دریای خون پیدا نموده اند که این چنین رجز خوانی های بی مایه و تعزیه واری را نظرگاه فرض نموده و بدتر از همه بدان می بالند. واقعا" مایه تآسف است که اظهار نمائیم دانشجویان و دانش پژوهان ما امروزه گرفتار چه تبلیغات و پروواکاسیون هایی تحت نام تدریس برای اخذ پایان نامه خود که نمی شوند؟!!
ایده آلیسم مالیخولیائی آقای دکتر رنانی بی اختیار مرا به مقایسه او با نظریات التقاطی، عاریتی و پریشان گویی های دکتر علی شریعتی و اهدافش علیه مارکس و مارکسیسم، وهمچنین اندیشه های مطلقا" ایده آلیستی – متافیزیکی دیوید هیوم واسقف برکلی انداخت چرا که آقای دکتر رنانی نیز تمام دوران تکامل اجتماعات بشری را فطری ( ذاتی ) دیده و تحولات دورانی را نه بر اساس دگردیسی ها و تغییرات اندیشه ای بشر در راستای بهره وری بهینه از طبیعت برای زیست بهتر می بیند، بلکه چه بخواهد و چه نخواهد آنرا بر اساس فطرت انسان بعنوان اشرف مخلوقات ( و نه موجودی دائما" تغییر پذیر ) توجیه و تعریف کرده و بر اساس دیدگاه مذهبی شان تعبی، تفسیر و تحلیل می کنند.
میلیاردها سال خورشید بر طبیعت بی جان تابید وخدای تنها ناظری منفعل بود تا بالاخره جانداران و در پایان انسان برسیاره زمین ظاهر شدند. ما پدیدار شدیم تا در کشاکش دهر آموخته، جنگ ها نموده، تمدن ها بپا داشته و هنرها بیآفرینیم. آنچه انسان را تبدیل به موجودی هوشمند کرد ضرورت و کار بود. انسان با تلفیق ذهن، قوه تخیل، اندیشه، کار و آفرینش، هم طبیعت و هم خویشتن را دچار دگرگونی کرد تا بر تقدیر و فطرت هستی چیره شود. انسان آموخت تا دربرابرمخاطرات برای بقاء و ادامه حیات از خود حفاظت کند. از دوره ترس و جهل، از دوره بقاء صرف به کشف ،اختراع و ساختن ابزار رسید تا راحت و آسایش جهان را به چنگ آورد. این امر خود موجب رشد ذهنیت، تثبیت و پیشرفت تجربیات و اندوخته های بشر شد تا به کارمشترک و دفاع جمعی نوع خود دست یابد. در این رهگذر آموخت و میراث به یادگار گذاشت تا نسل ها از پس هم تداوم بخش آسایش و راحت نوع بشر باشند. با گذر از عرف، ادیان و قوانین بدوی به تآسیس دولت ها و ملت ها و ایجاد شیوه های تولید انبوه و بزرگ رسید. از دوره بردگی تا سرمایه داری معاصر( بخوان بردگی مدرن ) هنوز در رقابت و مسابقه رفاه و برابری، ودر جنگ با خود هستیم. مثل روز روشن است که انقلاب صنعتی و آئین سود پرست سرمایه داری محیط زیست انسانی و سیاره زمین را به مخاطره افکنده است، آن کس که به فطرت معتقد است، باید بداند که متابعت کور از یک سیستم خود بخودی و فطری و ظاهرا" پیروعقلانیت و واقع گرایی اما سود پرست و ستایشگر بازار و اقتصاد آزاد ( نام مستعار سرمایه داری ) و مبتنی بررقابت ناسالم - که آنرا انگیزه همه چیز می داند- کمر به نابودی حیات بشری بسته است.
در طول تاریخ پیدایش نظریه ودکترین مارکسسیم پیرامون چگونگی سیر رشد جامعه بشری وتکوین تاریخ تمدن آن که- این اندیشه انسان محور پایه تاریخ تحولات و نیروی محرکه آنرا مبارزه طبقاتی دورانساز در هر دوره بر می شمرد- تاکنون نقدها، دشمنی ها و تفسیرهای گوناگونی از طرف راست ترین طیف های لیبرال جامعه سرمایه داری تا چپ ترین و رادیکال ترین انواع و اقسام روبزیونیسم در اشکا ل مارکسسیم علنی، سوسیال دموکراسی، ارو کمونسم، سوسیالیسم پارلمانی و....نسبت بدان صورت پذیرفته است. اما بدایع نظری نوع ایرانی – مذهبی آن بیمارگونه و بسیار شگفت انگیز است. چرا که تصورات موهومی انسان انکشاف نایافته، معلق، برزخی، فیمابینی و در حال گذار جامعه سنتی – مذهبی همان طور که معروف است بدلیل عدم ثبات سیستمیک، آلودگی به اغراق و معقولات، عقب ماندگی های ذهنی – تاریخی – ساختاری، و تکیه بر تصورات الهی آسمانی دچار نوعی از آشفتگی، مستی و مدهوشی، و سکر و سقط بومی – مرحله ای است که در حالتی هذیانی آسمان ریسمان بهم بافته، برای خودنمایی وتوجیه شرایط جاری و حاکم راست و دروغ را به یکدیگر وصل می نماید تا از قافله تمدن عقب نمانده و مصداق بارز آیه " و اعتصموا بحبل الله، جمیعا" و لاتفرقوا " باشد.
توماس پیکتی در کتاب خود درنقد به نقائص، عوارض و آسیب های سرمایه داری قرن بیست ویکم از ابتدا کوشیده است تا بصورتی جامع، تاریخی وبا تآکید دقیق به علل وریشه های نابرابری، وتوزیع نابرابر ثروت و درآمد از بدو پیدایش سرمایه داری تاکنون اشاره نموده و با بر شمردن نواقص و آسیب های سرمایه داری دوران ما به بن بست ها و مخاطره فروپاشی این نظام اشاره نماید، تا آنجا که با ارائه راهکار به شیوه ای دیگر دخالت دولتی و اعمال مالیات ها بر ثروت را اجتناب ناپذیر می داند. او درجمعبندی خود نه بعنوان یک مارکسیست بلکه بعنوان یک اقتصادان معاصربا نگرشی تاریخی، صاحب نظرانه با قبول پاره ای نابرابری ها خواستار نوعی نظارت از پائین بر چرخش و هدایت سرمایه داری می شود و در این زمینه به شیوه مردم سالاری یا دموکراسی از پائین روی می آورد. تنها ازاین دیدگاه است که او جامعه ایده آل خودرا " سرمایه داری جامعه گرا " می خواهد و می نامد.
اما آقای دکتر رنانی با طرح " جامعه فطری " که شخصا" بیشتر علاقمندند آنرا " جامعه الهی " بنامند درواقع با دشنام و دشمنی به حمله علیه هرچه مارکس و مارکسیسم، ایدئولوژی و انقلاب، شورش و مشارکت مردمی است ... می پردازند تا با مشاطه گری و کرنش نسبت به وضع موجود به ستایش از اقتصاد " بازار آزاد " و " بازار و اقتصاد کالائی " که آنهم " فطری " و حتما" " الهی " است نائل آیند. توجیهات مغشوش، نارسا و بی رابطه ایشان هیچ ربطی به نظرات توماس پیکتی نداشته و فرصت را مغتنم شمرده اند تا دروضع بی کسی و حیاط خلوت کنونی به خیال خودشان به زبان و شیوه تفکری بسیار ارتجاعی و عقب افتاده، ازطریق کذب گویی به حمله به دشنمان طبقاتی خود یعنی مارکسیست ها بپردازند. لابد تزئین و توجیه وضع موجود ازدید ایشان نیز فی الواقع همان اقتصاد بازار آزاد ایران، " اقتصاد مقاومتی " ، " اقتصاد توحیدی "، " صندوق های قرض الحسنه "، " صندوق های امداد امام "، اقتصاد حجره ای و مضاربه ای " ، " اقتصاد تیمچه ای رباخوار " وازاین قماش است ؟!!! همه بخوبی می دانند که " اقتصاد توحیدی " و " جامعه بی طبقه توحیدی " اختراع چه افراد و گروههایی از مسلمان مالیخولیایی در ایران بود. اقتصاد " فطری" و " الهی" تنها می تواند محصول ذهن عاریتی، مقلد، شیدایی و بلازده مسلمان ایرانی باشد که دراوهام و تصوراتش خزعبلاتی را به نام نظریه سرهم بندی می کند. آقای دکتررنانی باید بدانند که حتی هیچ توحیدی به معنی یگانگی نیست. هر پدیده ای لااقل از دو وجه متضاد اصلی علت وجودی خودرا دارد. دقیقا" وحدت یا موحد شدن آنجا الزام آور می شود که تناقض و تضادی جاری است ودرجایی که صحبت بر سر تاریخ، اقتصاد، اجتماع ، تمدن و صحنه زیست بشر است این امر بشدت مادی و عینی است وخود را در مبارزه طبقاتی تجسم می بخشد نه در فطرت و الوهیت. برای این که فاصله و راه دور شما را از توماس پیکتی نشان دهم به نقل قولی از او بسنده می کنم:
" هرگاه کسی در باره توزیع ثروت صحبت کند، سخن او با سیاست آمیخته می شود و بسیار مشکل است که بتوان بدون پیشداوری ها ومنافع طبقاتی معاصر، در این زمینه حرف زد " ( ازترجمه قودلاجانی زیر نظارت استاد رنانی ).
آقای دکتر رنانی انقلاب را با شوروشیفتگی مترادف کرده و از مارکس به عنوان عاشق یاد می کند. با این حساب همه چیز باید حتما" و انحصارا" از عقل و عقلانیت حرکت کند تا درست و مقبول ایشان باشد. در وهله اول یاد آورمی شوم که انسان به عنوان تکامل یافته ترین موجود زمینی ( و نه الهی ! ) از دوجنبه هم عقل و هم احساس برخوردار بوده و بدین لحاظ با سایر موجودات بسیار متفاوت است. عشق به زندگی وزیبا سازی و تلطیف آن در طول تاریخ بشر تا نقطه اوجش در دوره رمانتیسم قابل نفی و اغماض نیست. ناگزیری زندگی بشر به صورت اجتماعی توآم با کارمشترک عشق به هم نوع را هم دراوایجاد کرد، هرچه زندگی جمعی او موجبات پیشرفت، افزایش تولید و رفاه نسبی را بتدریج فراهم آورد بیشتر اجتماعی شد ودراین مسیر به مناسبات انسانی و اجتماعی والاتری دست یافت تا درانتهای آن به قراردادهای اجتماعی، قانون، حقوق فردی و اجتماعی، و تغییر تمدن ها برسد. بشر در پرتو کار، رفع نیاز و دستیابی به رفاه بود که با پرهیزازخشونت به مسالمت و مدارا، صلح وعدالت اجتماعی و حفظ کرامت انسانی نزدیک و بدان نائل آمد. بدین طریق بود که جهت تداوم و زیبایی حیات به دوستی وعشق به هم نوع درهستی اجتماعی خود زیبنده شد. خاصیت بزرگ ذهن بشرهمواره تلفیق پیچیده قوه تخیل و کار بوده وبا ترکیب خلاق عقل و عمل، قوه تخیل و احساس توانسته است هم خود وهم پیرامونش را تغییر دهد. پیدایش هیچ تمدنی فطری نبوده وتمام تغییرات بزرگ زندگی اجتماعی از روی جبروقانون مندی تقابل قوه نظری عملی در تدارک ارتقاء، تکامل و صعود به مرحله ای بالاتر عبورکرده اند. از این دیدگاه انقلاب نه امری مربوط به شوروشیدائی وعشق بلکه یک ناگزیری، ضرورت و چاره رهایی ازستم و استثمار است. هر شورش و انقلابی در تاریخ جهان نه حاصل امری عاشقانه ونه محصول شورو شیفتگی به خشونت، تخریب و هلاکت است، بلکه ناشی از یک و ضع و شرایط معین اقتصادی- تاریخی - اجتماعی نامطلوب، کهنه و ناکارآ برای انتقال و گذار به وضع و شرایطی مطلوب، نوین، کارآ و مناسب است. از نبرد اسپارتاکوس علیه برده داری تا شورش های متعدد دهقانی علیه فئودالیسم، تا آخرین انقلابات بزرگ در قرن بیستم علیه استبداد، دیکتاتوری واستعمار دردوره سرمایه داری همه دلیل بر صحت این قضایاست.
نه انقلاب، نه شورش و نه آرمان انقلابی اختراع و یا مدیون تولد مارکس ومارکسسیم نیست که آقای دکتر رنانی به عنوان یک استاد دانشگاه اظهارداشته اند: " اگر مادر کارل مارکس می دانست که فرزندش با افکارونظریاتی که تولید خواهدکرد موجب شورش ها وانقلاب ها، کودتاها، استبدادها، زندان ها، اعدام ها، ترورها واردوگاه های کار اجباری خواهد شد که دستکم یکصد میلیون کشته بر روی دست بشریت خواهد گذاشت شاید پس از تولد اوهرگز بند نافش را گره نمی زد و اجازه می داد فرزندش برای نجات یکصد میلیون انسان قربانی می شد " به عبارتی ای کاش مارکس از مادر زاده نشده بود.!! این جمله بخودی خود نه تنها گواه سطح بیسوادی فاجعه باراستاد دانشگاه ایرانی نسبت به پیدایش اقتصاد کلان و رشد تاریخ تمدن بشری است، بلکه سراپا دروغگویی عامدانه و آگاهانه است. دکتررنانی که مدعی تدریس " پانزده سال نظام های اقتصادی " است حتی اطلاع ندارد که طی این دودهه کارل مارکس حداقل دوباردرسطح جهانی به عنوان بزگترین اندیشمند فرزانه و فرهیخته قرن ما معرفی شد و کتاب کاپیتال او پرفروش ترین کتاب قرن نام گرفت. سطح اطلاع و سواد استاد " پانزده ساله " جهت دارما د یک جامعه استبداد زده مذهبی و تک ساحتی نمی تواند از این پیش تربرود. اینها نشان اقبال و برآمد مجدد مارکسیسم پس از " فروپاشی"، " موج سوم " ، " پایان تاریخ "، " نظم نوین جهانی" و " جهانی شدن " است. آقای دکتررنانی واقعیت آن است که شما یک ضد مارکسیست تازه به دوران رسیده و صداالبته امل هستید که از شبح می ترسد.
تمام شورش های بردگان، تمام شورش های دهقانی که از قضا آرمان های آنها رنگ مذهبی و عدالت خواهانه به خود می گرفته و یا جنبش های سوسیالیستی تخیلی ( مزدکیان در ایران و مونستردر آلمان ) که خواهان برابری و مساوات بوده اند همه پیش از تولد مارکس اتفاق افتاده اند! مطالعه ای اجمالی به تاریخ واپسین جنبش های فئودالی در ایران و جهان به سادگی می توانست بخشی از تاریخ را برای آقای دکتررنانی روشن کند. از منظربررسی علمی وقوع هر انقلاب و شورش نه امر ارادی و نه امر شوروشیفتگی است که شما به مارکس یا انقلابیون مارکسیست اتلاق می نمائید تا بر حقایق تاریخی سرپوش بگذارید. لازم به ذکر است که انقلاب همان شورش نیست، انقلاب قدم های سنجیده و کوششی است که تحت تآثیر شرایط عینی و مادی نامناسب و بعنوان راه جویی و راهکار آگاهانه و برنامه مند در راستای اهداف خود برای تغییرات رادیکال و بنیادین حرکت می کند و از این لحاظ به درهم شکستن و تغییر کامل مناسبت اجتماعی کهن و قدرت قاهره مسلط و موجود می پردازد ( تفاوتی که دقیقا" با رفرم و اصلاح طلبی دارد )، اما درعین حال شورش بعنوان عکس العملی در برابر شرایط مادی غیرقابل تحمل حاکم، بی واسطه هیچ برنامه و پیش بینی طرح ریزی شده ای به وقوع می پیوندد که الزاما" منجر به پدیداری نطم بهتری نمی گردد، و ممکن است در بهترین حالت موجب یکسری عقب نشینی ها و انجام برخی اصلاحات روبنایی در همان وضع جاری شده و یا کاملا" شکست خورده سبب بازگشت به عقب و تحمیل شرایط شاق و بدتری برعلیه توده های مردم شود، من باب مثال جمهوری اسلامی درهر دوحال نمونه بارزی از شکست و رجعت به عقب بوده و هست. لذا با تخطئه انقلاب تحت نام خشونت و تخریب یا شورو شیفتگی نمی توان مانع وقوع آن شد، چرا که انقلاب و شورش زائیده شرایط نا مطلوب و بی عدالتی رایج هستند، خود انقلاب بورژوا – دموکراتیک براثر اعمال سالیان ستم و استبداد اتفاق افتاد. دراروپای قرون وسطی خشونت اشراف، فئودال ها و حاکمان در تحمیل بینوایی و سیه روز نمودن دهقانان و توده های مردم به حدی بود که این جوامع قرن ها دچار خشونت دوجانبه و شورش های خونین بودند چنان که این دوره از تاریخ اروپا دوره " دیوانه وار " یا " دیوانگی " لقب گرفت.
اگر دوران ما سرمایه داری است و نابرابری و سرکوب در این دوره در همه جنبه ها خودرا عریان نشان می دهد و دامن زدن به جنگ و تحمیل فقر و فلاکت به توده های مردم جهان شاخصه بارزآن است، پس باید پذیرفت که مبارزه طبقاتی در بطن خود این نظام وبر مبنای شرایط عینی و مادی جاری بر آن شکل می گیرد تا تضادهای گوناگون حاکم را حل کرده و پاخ دهد، از این زاویه برابری طلبی و سوسیالیسم ورواج آن واکنشی عینی – عملی به رشد تضادها و شکاف های سرمایه داری بوده و نه ایده پروری ذهنی یا که شیفتگی. تاریخ تحولات زندگی بشر، تمدن ها و انقلابات بواسطه خصلت دوگانه انسان یعنی تخیل و عقل، تضاد بین سوژه و ابژه ، ذهنیت و عینیت همواره در جستجوی رهایی بوده و از طریق خلاق ترین شیوه ها به آرمان پروری و تدوین ایدئولوژی پرداخته، و دراین مسیر به زیباترین وجه سروده های و هنرهای خود را تا عالی ترین سطح در دوره رمانتیسم انقلابی بکار گرفته است. داشتن آرمان عیب و نقیصه نیست چراکه انسان بدون آرمان جماد است و درگور خفته! ایدئولوژی هم امری آسمانی و فطری نیست، چرا که ما نه تنها در جهانی غیرایدئولوژیک زندگی نمی کنیم بلکه بشریت همیشه قربانی بدترین نوع آنها بوده است، ما باید به چه نوع ایدئولوژی دست یازیم؟!! آن که به جای صلح دائم داعیه رقابت و جنگ دارد یا آن که منادی برابری، صلح، آزادی و پایان جنگ و سیه روزی است؟!!! آن که ثروت تمام بشری را برای خود می خواهد یا آن که نگران احوال عمومی است و رفاه و بهروزی را برای همگان آرزو کرده و نوید می دهد؟!! انسان در روی زمین با خود گفتگو دارد نه با کائنات، تاریخ نشان داده که ما چیزی به نام جامعه " فطری " و " الهی " ( بگو آن دنیا! ) یا سرمایه داری " اسلامی " و" مسیحی " و " توحیدی " نداریم و نمی خواهیم. نه جامعه شناسی امروز و نه اقتصاد امروز هیچیک چنین تعریفی از جوامع و مناسبات اقتصادی رایج و حاکم ندارند. پرت و پلا گویی های آقای دکتر رنانی در این موارد نه تنها مالیخولیای ایدئولوژیک ایشان را بیان می دارد، بلکه گفته هایشان با تمام آسمان ریسمان او در باره " موقعیت " ( ایشان دوران معاصر را به موقعیت هایی مثل انقلاب اکتبر، جنگ جهانی اول و دوم، دوره استعمار و ..تشبیه و تقسیم می کند که سرمایه داری از آنها به سلامت و قوت بیشتری بیرون آمد ) متناقض بوده و دم خروس ایده آلیسم مطلق دردفاع از سرمایه داری شکوفا و شکوهمند را برملا می سازد. ایشان که شیفته کارل پوپر ( جامعه باز و دشمنانش ) و اندیشه های ضد انسانی میلتون فریدمن ( اقتصاد بازار آزاد ) هستند باید واقف باشند که هم ایده های کارل پوپر در باره جامعه باز( ازبس کنترل مردم و رسانه ها بنابه همه اطلاعات نشت شده در ویکیلیکس و افشاگری های اسنودن در سرزمین موعود دموکراسی یعنی آمریکا شدید است بطوری که مردم، سیاسیون و جهانیان از شنود شدن و لو رفتن پیام های شخصی و الکترونیک شان هراس دارند ) و هم نظریات اقتصادی میلتون فریدمن بطور عملی در چهره تاچریسم و ریگانیسم ورشکستگی جهان سرمایه داری و سوق به فاشیسم و بردگی مدرن را به عرصه نمایش گذاشت.
آقای دکتر رنانی دانسته اما ناشیانه از اقتصاد آزاد، نئو لیبرالیسم و گلوبالیزاسیون و قدرت تطبیق سرمایه داری در " موقعیت " های مختلف دفاع می کنند. ایشان بیهوده کوشیده اند تا فرصت طلبانه با نوشتن مقدمه ای مطول بر ترجمه کتاب سرمایه داری قرن بیست ویکم اثر توماس پیکتی زیر نظر خو د ازطریق این همانی ، راه و روش خود و نظراتشان را با مولف یکی بدانند. برجستگی نظری توماس پیکتی در باره سرمایه در دوران ما علیرغم آن که خود را نه یک مارکسیست و نه یک اقتصاد دان متعارف بورژوایی بر می شمرد کار سترگی است که تلاش دارد با یک نگرش تاریخی به اقتصاد، راهنمای سرمایه داری در رفع نوااقص و آسیب هایش، وهدایت آن به مردم سالاری و پرهیز ازمخاطرات باشد. این درست منطبق با آن نظر مارکس است که در دوره انقلاب سیاسی اروپا اعلام داشت: " انقلاب سیاسی از یک جانب مترقی بود و از جانب دیگر ارتجاعی، چرا که نتوانست دموکراسی را تا حیطه اقتصاد انکشاف دهد ". امروزه توماس پیکتی که خود را پیرو مدیریت مشارکتی و اعمال بیشتر نقش مردم در هدایت سیاسی می داند و نه پارلمانتاریسم مفلوک و ورشکسته، واز طریق نقد سیستم بانکی، مالی و مالیاتی خواهان دخالت گری وکنترل دولتی در برخی امور اقتصادی نابرابر بازار آزاد و انحصاری است به روشنی و بدون هیچگونه توهم وتوهم پراکنی که بسیار به دوراز مشعشات نظری آقای دکتر رنانی است چنین بیان می دارد:.
" در واقع توزیع ثروت مهم تر از آن است که تنها به دست اقتصاد دانان، جامعه شناسان، مورخان و فلاسفه سپرده شود. همه به این موضوع علاقه دارند زیرا موضوع شیرینی است. ماهیت ملموس نابرابری حتی باچشم غیرمسلح نیز دیده می شود و به طور طبیعی قضاوت های سیاسی تند، اما متناقضی بر می انگیزد. هرکس اعم از رعیت تا اشراف زاد، کارگر یا کارخانه دار، پیشخدمت یا بانکدار، دیدگاهی منحصر به خود دارد و جنبه های مهم را در شیوه زندگی سایر مردم با روابط قدرت و استیلای موجود بین گروه های اجتماعی تشخیص می دهد. این مشاهدات در ذهن هرفرد شکل دهنده آن چیزهایی است که عادلانه هستند یا نیستند. به این ترتیب همواره نوعی جنبه کاملا" ذهنی و روانشناختی در نابرابری هست که به ناچار به اختلاف سیاسی می انجامد و آن اختلاف را با هیچ تحلیل به اصطلاح علمی نمی توان تخفیف داد. جمهوری متخصصان هیچگاه جای مردم سالاری را نمی گیرد و چه خوب که چنین است. "
سامان – بهار ۲۰۱۶ - هلند
|