اسطوره و آرش - هایده ترابی

نظرات دیگران
  
    از : هایده ترابی

عنوان : حذف کامنت؟
کامنت قبلی مرا چاپ نکردید. در پاسخ به کینه ورزی و بغض "مهران سنجری پور" و امثال وی بود. یا نکته را نمی گیرد و یا کارش تحریف و ریاکاری است. منظور مرا از "بازی برد-برد" چرخاند و تحریف کرد. لطفا آن کامنت مرا هم بگذارید یا اینکه کامنت "مهران سنجری پور" و همگنان وی را هم حذف کنید.
۷۴۵۵٨ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣۹۵       

    از : هایده ترابی

عنوان : تحریف متن
یک نکته در کامنت قبلی ارسال نشد:
برای سنجری‌پورها- نام‌آشنایانی با "مردی" و "مردانگی" زیر نقاب و نام مستعار ظاهر می‌شوند و با فرهنگ "کشتی‌گیری" و "زورخانه‌ای" خودشان، مدام دست به تحریفِ نقد و تحقیر نویسنده‌ می‌زنند. چیزی که برایشان اهمیّت ندارد همان موضوع نقد و اندیشه‍ی چالش است. مخاطب هم برایشان مهم نیست، دیگر چه برسد به رعایت انصاف در برخورد با این نگارنده.
نه فولکلور و نه اسطوره‌ها هیچکدام پاک و منزه نیستند، آنها هم بری از منجلابی نیستند که انسانها هم در آن غوطه ورند. آنها هم زیر نفوذ قدرت سیاسی و الهیات سیاسی قرار گرفته‌اند. آنها هم در طّی هزاره‌ها و قرنها همراه با انسانها در حال گردش و دگردیسی بوده‌اند، رویکردهای متضادی یافته‌ و در الگوهای متفاوتی باززائی شده‌اند. آیا این یعنی که "امپراطوریهای قدیم ، شاهان و شیخان و همه‍ی سلطه گرها" اسطوره‌ها و فولکلور را "ساخته‌اند"؟ آیا مبتذل‌تر از این می‌توان متنی را تحریف کرد؟
۷۴۵۵۶ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣۹۵       

    از : هایده ترابی

عنوان : دامت برکاته
به کاربرِ دل نگران مهران سنجری پور- به امید به ثمر نشستن کامنتهای مدبّرانه‍ی شما. حال و احوالات خوب است انشاء الله؟ کینه ورزی و بغض اجازه نمی‌دهد که نکته را بگیرید، یا اینکه نکته را می‌گیرید و ریا می‌کنید؟ ارزش دارد واقعاً این همه تحریف و ریا؟! جنابعالی دیگر چرا؟ بازی بُرد-بُرد، یعنی که شمایان بُرده‌اید! دیگر چه جای نگرانی است؟ آرام بگیرید! فضای مجازی را بنگرید! واقعیت را بنگرید! شهر (بر وفق مرادتان) در امن و امان است و آب از آب تکان نخورده است. مگر این همان چیزی نیست که می‌خواهید؟ و چرا تا این حد بخیل؟! این نگارنده که از همه سو زیر ضرب و شتم است، بایکوت هم که هست، تف و لعنت هم که بر سرش می‌بارد، دیگر چه می‌خواهید؟
"ما" تنها به وظیفه‍ی اخلاقی خود عمل کرده‌ایم. نقد را به حوزه‍ی عمومی کشانده‌ایم و در معرضِ چالشِ همگان گذاشته‌ایم. فقط همین. در این معنا بی‌تردید "بُردی" هست که عین "باخت" است. یعنی این "ما" محکوم است و سلطنت شمایان، تا اطلاع ثانوی، پیوسته و بر دوام. بد است؟
۷۴۵۴٣ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣۹۵       

    از : مهران سنجری پور

"‎ ما... تخیّل، زبان، سُرایش، هنر، ساختار،طبییعت ، جنسیّت، ابزار تولید، اقتصاد، طبقات، الهیات، قدرت، سیاست، همه را مدّ نظر داریم. " آی آخ ! فقط قُمپُز را در مّد "نظر" نداریم ، ولی آنرا درمدّ ِعملِ خود داریم که آنهم البته یک قمپزِ نظری ست
درست است : برای ما امپراطوریهای قدیم ، شاهان و شیخان و همه ی سلطه گر هایی که اسطوره ها و فولکلور ها را ساخته و توسط آنها سیطره ی خویش را تداوم بخشیده اند در یک کلمه ی؛ "قدرت" خلاصه میشوند ، اما ما مخالف هر قدرتی نیستیم ؛ قدرتِ "روشنفکر- اعلیحضرت" را دوست میداریم ! "ماهیچه" نشان دادنمان هم بی ربط و تصادفی نیست . یکبار دیدی "بُرد"یم ! آخر آخوند بیسواد بتواند ببرد ما نتوانیم ؟ خیر ! قدرت اخ نیست ! کدام قدرت ؟ مسئله اینست !
۷۴۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۵       

    از : علی خوی

عنوان : تاسف برای اخبار روز
کامنتهای موافق با این مقاله را منتشر نمی کنند.
۷۴۴۹۶ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣۹۵       

    از : هایده ترابی

عنوان : منشأ آئینهای کهن
برای احمد افرادی -
درست است، مهرداد بهار اشاره ای گذرا و یکی دو سطری به منشأ غیر ایرانی این آئینهای کهن دارد، در گفتگوهای پیشین (در ایران گلوبال) این را هم یادآوری کرده ام. اما کدام پژوهشگر ایرانی دنباله ی این خط را گرفته است و موضوع را باز کرده است؟ شما اگر می شناسید، معرفی کنید. یک پروژه ی علمی از ایرانیان را معرفی کنید که در این مسیر راه اندازی شده باشد.
در غرب در این زمینه ها چه بسیار نوشته اند و کار کرده اند و می کنند. چند منبع را در نوشته ای که در متن به آن رجوع دادم، معرفی کرده ام. شما در کامنتهایتان از این و آن در بسیار گفتید. پاسخ به تک تک آنها می شود یک مقاله و یا چند مقاله. تکراری هم می شود. وقت اما تنگ است. پس کوتاه کنیم. اگر سخنی جدی در این زمینه ها دارید بهتر است از ارسال نقل قولهای شتاب زده پرهیز کنید، به طور جدی بنویسید و منتشر کنید. اگر حرف حساب باشد، این نگارنده هم استقبال خواهد کرد.
۷۴۴۹۵ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣۹۵       

    از : س. آذر

عنوان : عصبیت مخالفین نوشته ی خانم ترابی
عصبیتی ‌که در بیشتر کامنت های مخالفین نوشته ی خانم ترابی خوابیده است، خود نشانیست از اینکه، نویسنده انگشت روی دمل چرکینی گذاشته است.
نوشته هائی از این دست نشان می دهند که ایرانیان کم کم و لنگان لنگان دوران « پرورش افکار» رضا شاهی را پشت سر می گذارند.
۷۴۴۹۲ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣۹۵       

    از : احمد افرادی

عنوان : آشویتس ، بغل گوش ماست
آقای ف. تابان گرامی

در انتقال مطلب نوشته شده ، به بخش کامنت ها، به علت تنگنای جا ، هر بار مجبور به حذف بخشی از مطلب شده‌ام. نتیجه آن شد که پیوند جملات ( به ویژه در نقل قول) به هم خورد و کامنت به صورت آشفته و پریشان در آمد. از سوی دیگر، بخش مهمی از کامنت، رخصت درج نیافت. از این رو، خواهش می‌کنم موضوع را به کل فراموش کنید و کامنت مرا حذف فرمایید.
با احترام فراوان – افرادی
۷۴۴۹۰ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : هایده ترابی

عنوان : هرگز نخواب کورش و...
ناصر زراعتی گرامی

آن اشاره در این ربط بود: " هیچ بعید نیست که او [سیمین بهبهانی] نیز شعر "آرش کمانگیر" را ستوده باشد." تردیدی نیست که "اشاعه ی دروغ به هر شکل و بهانه و دلیلی" مردود است. از اینرو یادی هم از گزارش شما در این مورد کردم و جای شک در انتساب این شعر به سیمین بهبهانی را باز گذاشتم. آنچه گفتید برایم قابل تصور است و دلیلی نمی‌بینم که آن گزارش را از زبان شما باور نکنم. پرسش اما به قوّت خود باقیست. چرا سیمین بهبهانی خود این انتساب را به شکل رسمی رد نکرد؟ چون فقط "خسته" بود؟

در سال ۲۰۱۱ نویسنده‍ ی تبعیدی عربِ ایرانی، عضوی از کانون نویسندگان ایران که در ایران زیر سرکوب و پیگرد رژیم قرار داشت، در گفتگوئی (با این نگارنده) از "احساسات نفرت‌آمیز پاره‌ای از اعضاء علیه عربها " (در جلسات کانون در ایران) یاد می‌کند. پای سیمین بهبهانی هم در میان است که آن زمان حضور زنده و بیداری در رسانه‌ها داشت. بنی طرف همانجا از آن شعر هم یاد می‌کند و می‌افزاید:
"یک بار در جلسه ی کانون در سال ۸۶ در منزل اکبر معصوم بیگی با یورش زبانی سیمین بهبهانی رو به رو شدم که هر وقت به من می‌رسید شعر بی‌ارزش "یارب عرب مباد و قوم عرب مباد" به خاطرش می‌آمد و آن را با صدای بلند می‌خواند. درگیری لفظی میان ما به وجود آمد که با وساطت سایر اعضاء پایان یافت."

این گفتگو در سطح وسیعی بازتاب داشت و حتّی گویا نیوز هم لینک آن را در دسترس همگان قرار داد. سیمین بهبهانی آن زمان هم، انتساب آن شعر و موارد دیگر را رد نکرد، چرا؟

امّا مقایسه ی فنی این شعرِ براستی سطحی و سَبک با "ضعیف‌ترین شعر" سیمین بهبهانی می‌ماند برای کارشناسان غزل و شعرِ سنتی. در این زمینه مرا حرفی نبوده و نیست.

فارغ از اینها: می‌دانیم که سیمین بهبهانی به "مهر آریائی" و از این حرفهای صد تا یک غاز عمیقاً باور داشت. چنانکه در مسابقه ی "بزرگان ایران زمین" بی بی سی، به کورش رأی داد. مدعی بود که او "نخستین صاحب قدرتی بود که به انسان و انسانیت و حقوق او اندیشید." می‌بینید که برای ترویج این ادعاهای ضدعلمی و پوچ، انواع تریبونهای رسمی گشوده است و کمترین نیازی به مطالعاتِ شرق کهن هم نیست. در آنسو همه محق و صاحب نظر هستند و دارای شرایط لازم. در اینسو سرِ این نگارنده باید برود بالای دار یا زیر گیوتین. جرمش این است که به این مطالعات روی آورده است و اگر لازم ببیند، گزارشهائی می‌کند در ردّ آن ادعاها.

در ضمن: در گزارشی از سایت رسمی ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران) درباره‍ی سیمین بهبهانی، از مجموعه شعری از او نام برده می‌شود به نام "هرگز نخواب کورش". سال انتشار آن هم را هم ۱۳۹۱ ذکر کرده‌اند. آیا در این باره چیزی می‌دانید؟
نگا:
http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/۲۰۴۶۶۷/D۸B۳DB۸CD۹۸۵DB۸CD۹۸۶-D۸A۸D۹۸۷D۸A۸D۹۸۷D۸A۷D۹۸۶DB۸C-D۸A۸DB۸CD۹۸۵D۸A۷D۸B۱D۸B۳D۸AAD۸A۷D۹۸۶-D۸A۸D۸B۳D۸AAD۸B۱DB۸C


- منابع اسطوره ی سومری: اصل متن به خط میخی سومری است و از آوانگاری آن تنها دانش پژوهان و دانشجویان این حوزه سر در می‌آورند. در انتشار اینترنتی یک نقد کوتاه، بار متن را با ذکر همه ی منابع علمی، سنگین نمی‌کنند. حالا هم که بگویم،
بهانه گیران می گویند دیدی؟ "فضل فروشی" شد! جریان ملا نصرالدین و پسر و خرش است. پس راه خود را باید رفت!

و این هم منابع، محض خالی نبودن عریضه:

- Text: Altsumerischer Schöpfungsmythos (NFT ۱۸۰ AO ۴۱۵۳ = Ukg. ۱۵)

- Sjöberg ۲۰۰۲: In the Beginnig, in: Edition: Sjöberg, Gs. Jacobsen (۲۰۰۲), ۲۲۹-۲۳۷

- Bauer, Josef ۲۰۱۵: Als die Sonne noch nicht leuchtete, In: Erzählungen aus dem Land Sumer, Hrsg.: Volk, Konrad
۷۴۴٨۵ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : احمد افرادی

عنوان : آشویتس ، بغل گوش ماست
دوستان گرامی اخبار روز!
بخش دوم این کامنت درج نشده است. آن را مجدداً برای تان می فرستم.
با احترام
---
خانم محترم! « آشوتیس » ، در کنار گوش من و شما، در سوریه و لیبی و عراق و افغانستان، بیداد می‌کند. مرحمت فرموده سر ِ قلم را اندکی به آن سمت کج بفرمایید ، که اگر قرار بود شاهنامه ی فردوسی و آرش کمانگیر و... ، « آشویتس » دیگری راموجب شوند، بی تردید در طول هزار سالی که از خلق شاهنامه می‌گذرد و چند دهه بعد از خلق آرش کمانگیر، شاهد نسل کشی های بی‌وقفه ، از هموطنان عرب و ترک و ترکمن و... در ایران می بودیم.
۴- در نوشته پیشین و این یکی، پای آقای « سعید یوسف » را پیش کشیدید.راستش،من سببب اش را نفهمدیم! نکند ایشان هم یکی از آن « ما» ها است که « همه را مد نظر » دارد، تا کسی دست از پا خطا نکند؟
.۵ – نمی‌دانم چه کسی گفت : « گویی همه چیز از ایران آغاز می شود».
یقیناً چنین نیست. در مورد موضوعاتی همچون منشاء« مهرگان » و … گرچه نمی‌توان حکم کلی و نهایی صادر کرد، اما (محض یادآوری ) آقای مهرداد بهار ، از مدتها پیش بر این باور است :
« اگر نوروز و مهرگان و جشن سده ، هند و ایرانی بود ، باید به نحوی در «ودا » ها و« اوستا» از آن‌ها یادمی شد...به احتمال بسیار، این اعیاد ، به ویژه نوروز و مهرگان، که به اعیاد اقوام برزگر می‌مانند و نه اعیاد اقوام گلّه دار،می بایست اعیادی کهن در نجد ایران بوده باشندو به پیش از تاریخ باز گردند..این اعیاد به همراه سومریان به بین النهرین برده شدند... »
۵- در نوشته کوتاه تان، پای موضوعات بسیاری را په میان آورده اید که پرداختن به هرکدام، در گرو یک مقاله مستقل و مبسوط است.
با آنکه آن «سکوت» در برابر آن حرف ها، ممکن است به « رضا» تعبیر شود، به رغم این ، از پرگویی بیشتر می پرهیزم و تنها با ذکر نکته ای ، این یادداشت را به پایان می‌برم:
ادامه دارد
۷۴۴٨۲ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : احمد افرادی

عنوان : آشویتس ، بغل گوش ماست
دوستان «اخبار روز» !
واژه ی « رَجَزْ» ، به خطا، « رَجُز»نوشته شد.لطفاً،در صورت امکان آن را تصحیح بفرمایید.
با احترام فراوان
۷۴۴۷٨ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : احمد افرادی

عنوان : آشویتس ، بغل گوش ماست
از شاملو و حرف‌های نه چندان سنجیده اش ( در این مورد) فعلاً می گذرم و با نوشتن سطرهایی از داوری دکتر براهنی در مورد فردوسی و شاهنامه ، به این مقال خاتمه می‌دهم :
« سیصد چهارصد سال پس از حمله ی اعراب به ایران، در ایران یک دیوار حفاظتی ساخته شد . این دیوار حفاظتی به وسیله ی کلمه ساخته شد و این کلمه، حماسی بود.این کلام حماسی گرچه از نظر محتوا، یک سیستم تدافعی علیه نفوذ اعراب به شمار می‌رفت، ولی از نظر شکل، عملاً تحت تأثیر مستقیم عرب بود...رَجُز ِرستم، از نظر شکل ِبرخورد با کلام در شاهنامه، کاملاً تحت تأثیر رجز خوانی عربی است. ولی از نظر محتوا، یک سیستم دفاعی علیه عناصر عربی است، و احیاء عناصر ایرانی … »‌.
و در جای دیگر:
« پایگاه [ فردوسی] زبان است، زبان ملی. زبان ملی چه چیزهایی را می تواند بیان کند؟زبان ملی می‌تواند اسطوره های ملی را بیان کند. تاریخ ملی رابیان کند...در شاهنامه دشمن اصلی مردم ایران تورانیان هستند،که تُرکند. در اعصار گذشته ، در خراسان، تورانیان می زدند تو سر ِایرانیان، و ایرانیان می‌زدند تو سر تورانیان. حالا یک افراسیاب [ سلطان محمود] بر خراسان و ایران حکومت می‌کند. با خود ِفردوسی هم ، به دلیل ِ رافضی بودن مخالف است. فردوسی در عصری که بر غرب ایران ِ کهن ، بر پایتخت های غربی ایران کهن، اعراب حکومت می‌کنند ، و بر شرق و پایتخت های شرقی ایران کهن، ترکان حکومت می کنند، حماسه ی ملی ایرانیان را می‌نویسد. گذشته را در برابر عصر حاضر زنده می کندو خط مشی آینده ی تاریخی- ادبی را تعیین می‌کند. این ملی گرایی نیست. این ناموس و قانون تاریخ و تاریخ ادبی ایران است. فردوسی نَفْس مستقل تاریخ می‌شود. در عصری که خود تاریخ ناموزون است... »
۷۴۴۷۴ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : احمد افرادی

عنوان : آشویتس بغل گوش ماست
این نوشته ، به سبب طولانی بودن، در چند بخش می‌آید :

از نویسنده ی محترم می‌پرسم :
۱- چه کسی و در کجا گفت که « اسطوره های ها "خوب" هستند یا "بد"؟ »، تا شما ، از سر ِ اعتراض ، آن را « پرسشی زائد » ارزیابی کنید و به دنبالش ، بفرمایید که « خیر، از اسطوره‌ها نباید روی برگرفت. برعکس. باید با آنها رودررو شد و دقیق نگاهشان کرد ».
دیگر اینکه ، سر و ته موضوع ِ مناقشه برانگیز و پر ماجرایی همچون « اسطوره » را ، در چند سطر به هم آوردن، جز ایجاد سر در گمی و آشفتگی ذهنی و مفهومی ،گره از کدام مشکل می گشاید؟
۲-شما که در ربط با شعری از« افسانه‌های آفرینش سومری» ، آن شرح کشاف را نوشته اید، بهتر نبود که خود آن شعر را باز نویسی می‌کردید و ، یا دست کم منبع اش را ذکر می فرمودید تا معنای « اسطوره های سکولار» ( آن هم در ۴۴۰۰ سال پیش ) بر من ِ دیرفهم، روشن‌ می‌شد؟ مبادا تصور کنم که غیبت خدایان و مناسک دینی در اسطوره ها ، نشانه ی «سکولار »بودن آن است.
۳- می‌ نویسید : « ما از اسطوره‌ها تقدّس آنها را خواهیم گرفت و از منجلاب تاریخی آنها گزارش خواهیم کرد. تخیّل، زبان، سُرایش، هنر، ساختار، طبیعت، جنسیّت، ابزار تولید، اقتصاد، طبقات، الهیات، قدرت، سیاست، همه را مدّ نظر داریم...».
ممکن است بفرمایید ، این « ما » ی قَدَر قدرت ، غیر از سرکار ِ علیه ، « کِه ها » هستند و این تهدید ِضمنی ، چه کسانی را هدف گرفته است؟
۳- می نویسید :« ناسیونالیسم و فاشیسم الگوهای هویتی‌شان را از تثبیت "نظم" ادبیات فولکلور و اسطوره‌ برمی‌گیرند و با آنکه خود زمینه‌ساز و مایه ی "آشوبهای" عصر مدرنیته هستند، پرچمدار "نظم" می‌شوند... » .
در مورد « فاشیسم و ناسیونالیسم » ( و افزون بر آن ) کمونیسم( به مثابه « اسطوره های مدرن » )بسیار گفته‌اند و اسباب و علل گوناگونی برایش قائل شده‌اند.مارکسیست ها ، فاشیسم را «نتیجه ی نظام سرمایه داری و پاسخ طبقه ی متوسط منحط ،به از دست دادن بازار مستعمرات در خارج و فشار پرولتاریای انقلابی از درون» می‌دانند.
متفکران مکتب فرانکفورت ( هورکهایمر، آدرنو و... » ، از «خرد ِ ابزاری » سخن می‌گویند و بر این باورند که « آشویتس» ، نتیجه ی محتوم « روشنگری» بوده است .
ارنست کاسیرر ، از اسطوره ی دولت مدرن سخن می‌گوید :
« انسان که تازه از سیطره ی اسطوره های کهن رهایی یافته بود در چنگال اسطوره های سیاسی افتاد و مجدداً به بند کشیده شد[ در دام اسطوره ی دولت افتاد.] .اما اسطوره ی دولت به مسأله ی نقش اجتماعی اسطوره توجه بیشتری کرد. در اندیشه ی اسطوره ای ، سوژه ی فرد پرسشگر و جستجو کننده غایب است. زیرا ذهنیتی از خود و مستقل از قوم و قبیله ی خویش ندارد و وجود او مستقل در قوم است. در اسطوره ی دولت مجدداً شاهد محو شدن سوژه یا شخص پرسشگر و جستجو کننده هستیم . جامعه ی زیر سلطه ی اسطوره، جامعه‌ای بسته است و بر جامعه ی بسته یا سنتی ،تفکر اسطوره ای یا دهنیت پیش – منطقی حاکم است...»
به نظرکاسیرر، «فاشیسم یعنی تفکر جادویی – اسطوره ای که به تکنولوژی مجهز شده باشد. »
در این مورد می‌توان از لوی برول و ژان پیاژه نیز، شاهد آورد و بر این پر گویی های نالازم و بی ثمر افزود.
اما ، می‌پرسم ، « اسطوره ی فاشیسم» و « ناسیونال سوسیالیسم» ، چه ربطی به سیاوش کسرایی ِ هفت کفن پوسانده و شعر آرش کمانگیر (که در تعارض با دیکتاتوری شاه سروده شده است) دارد ؟
نکند بر این گمان هستید که همین چند سطر شعر ِ سیاوش کسرایی ، یا شعر « هرگز نخواب کوروشِ » زنده یاد سیمین بهبهانی ، می‌توانند « آشویتس » دیگری را موجب شوند؟
ادامه دارد
۷۴۴۷۱ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : آ. ائلیار

عنوان : سلطه گرایی یا فرهنگ فدراتیو، مسئله این است
با اندیشه های خانم هایده ترابی، به عنوان شخصیتی که نگاه نوینی در فضای فرهنگی-هنری جامعه ما دارند، برای من مسئله "سلطه گرایی یا فرهنگ فدراتیو" مطرح شده است.

با توجه به "باستانگرایی فرهنگی-سیاسی" در آغاز مشروطیت، و بعد ها جذب " محتوای آن در فرهنگ چپ و جزب توده، و جبهه ی ملی، و شکل افراطی اش در " فرهنگ شاهی" ، در جامعه ما سلطه فرهنگی-سیاسی حکومتی، به نام یک خلق به عنوان " فرهنگ مردمان مختلف" یا فرهنگ ایرانی، استقرار یافت.
و میتوان گفت که همچنان تحت عنوان " فرهنگ اسلامی-ایرانی" ادامه دارد.

نیروی سیاسی " ایرانی" این فرهنگ که با سقوط قدرت شاهی "عمدتاً" از ارکه ی حاکمیت پایین آمد، اکنون بار دیگر در اندیشه ی " تسلط" فرهنگی-سیاسی خود است، با عناوین مختلف. نیروی اسلامی نیز در حفظ قدرت خود میکوشد.

نیروی چپ که تاریخاً تحت تأثیر " بیش و کم" فرهنگ ملی" قرار دارد نیز در راه حفظ به اصطلاح این "فرهنگ ایرانی" و تسلط آن کوشاست.

چه راست اسلامی و چه سکولار ، و چه چپ- با نگاه کم و بیش ملی گرایی- همه در اندیشه و برنامه ی « استقرار قدرت فرهنگی-سیاسی» خود اند.
راهی را طی میکنند که تاریخا طی شده و نتیجه فاجعه بار آنرا در گذشته و حال شاهدیم.

آنچه در این میان قربانی شده و میشود، و کمتر کسی در اندیشه ی آن است، ایجاد و شکوفایی داوطلبانه و آزادانه ی فرهنگ فدراتیو مردمان مختلف ایران است.
با نقد و تغییر این شرایط است که فرهنگ مشترک میتواند ایجاد شود . و میتوان به درستی از «فرهنگ ایران» سخن گفت.

ما، مردمان مختلف ایران، فرهنگ مشترک آزاد نداشته ایم. فرهنگ آزاد فدراتیو نداسته ایم.

بهتر است چشمهای خود را بشوییم و از سلطه ملی گرایی فرهنگی دورشویم ؛ و در جهت ایجاد و شگوفایی فرهنگ مشترک همه ی مردمان مختلف خود بکوشیم؛ اگر در اندیشه رهایی خودیم. اگر میخواهیم سکوت این صد ساله را بشکنیم.

ضروریست همه چیز به زیر تیغ نقد بیرحمانه برود. اسطوره و غیر اسطوره. نوسنده و شاعر و سیاستمدار. چپ و راست. در همه جا. و در فرهنگ همه ی مردمان گوناگون.
اگر میخواهیم از فرهنگ و سیاست سلطه و سلطه گری رها شویم.

نوشته ها و اندیشه های خانم هایده ترابی در این جهت است و ما را در ایجاد یک فرهنگ فدراتیو مترقی و انسانی میتواند راهگشا باشد.
امید است ایشان همچنان در راه خود، خستگی ناپذیر بنویسند.
۷۴۴۶٨ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : ناصر زراعتی

عنوان : باور بفرمایید!
خانم هایده ترابی گرامی!
باور بفرمایید که این نظم سست از سیمین بهبهانی نیست.
اگر «خود شاعر در زمان حیاتش آن را انکار نکرد دست کم به شکل رسمی» و اگر نوشته و حرف مرا هم باور نمیکنید لطفا یک بار دیگر با دقت این نظم بیمایه لق و لوق را بخوانید و آن را با ضعیف ترین شعر سیمین بهبهانی مقایسه کنید. اگر آنگاه حرف مرا قبول نداشتید من هیچ چیز نمیگویم.
در یکی از آخرین مکالمه های تلفنی ام با سیمین خانم در این زمینه او با گلایه گفت که من خسته شده ام از انکار این نظمها و شعرهایی سست و بی ارزش که به نام من منتشر میکنند.
میگفت: من تعجب میکنم چرا مردم تصور میکنند من اینقدر سست و بد شعر میگویم؟
باری فکر میکنم با من موافق باشید که در هر صورت اشاعه «دروغ» کار شایسته ای نیست به هر شکل و به هر دلیل و بهانه ای هم که باشد...
برایتان توفیق آرزو میکنم.
۷۴۴۵۹ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣۹۵       

    از : علی خوی

عنوان : مرسی خانم ترابی
خانم ترابی دست شما درد نکند مقاله بسیار جالب و اموزنده است.
امیدوارم باز هم مقاله هایی از شما ببینیم
۷۴۴۵۷ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣۹۵       

    از : آزاد سیروانی

عنوان : کاش مونالیزا مرد بود!
می گویند بانویی اشراف زاده ، مویه کنان به داوینچی شکایت برد که چرا به جای مونا، مردی زیباروی را نقاشی نکرده است.داوینچی هم فورا آدرس پزشکی را به او می دهد و می گوید: می بخشید خانم! من طبیب خانواده ی شما نیستم.
هایده خانم هم به رسم " خود پرسم و خود گویم" در دو گفتار شکایت کرده است که " این آرش ماچوست.. ناسیو نالیست است..استالینیست است ..نارسیست است..پوسیده است..مثبت گراست..و اصلا آخ و واخ می کند." گویا کسرایی در آنزمان می بایست مانند هاینه، استخوان های این آرش اکبیری را می شکست و می سوزاند، تا در شبستان " آوانگاردهای مدرن " ذغال مرغوبی در منقل فراهم آید.ایشان که قادر نیست گردآورده های شعری و اسطوره ایی خود را در گنجه ی زمان و مکان خود بگذارد، هرچه را در سبد دارد با تند خویی به سر و روی مخالفین پرت می کند تا به قول خودشان در این قمار برد- برد ی که راه انداخته اند ،کم نیاورند.در تعجبم، یک اسطوره شناس که باید قادر به تحلیل متون دور وکهنه باشد، چگونه قادر نیست، شعری رادر فضای نزدیکی که خود در آن زیسته است، با دقت علمی و عادلانه ارزیابی کند! چگونه نمی داند که در آن خفقان" دو گانه هایی چون " شب و روز" ، " دیب و پری" ، "ایران و توران" ، اشاراتی بوده اند به "ستم و عدالت" ، "مردم و نا مردم " و ..غیره.کما اینکه در این استبداد هم هنوز این استعارات معمولند.چنانکه، نه تنها یک اسطوره شناس ، که یک سانسورچی بیسواد هم آن را می فهمد.در آرش، شاعر با ضرب آهنگ تند " انسان"، و راندن اصل و نسب در ابهام، فانوس مرزها ی اساطیری ایران و توران را ، به جنگل مه آلود و بی سامان انسان می آورد و آنرا بر دیوار و درختی میان " مردمی و نا مرد می " می آویزد.این یعنی راسیسم؟ معلوم نیست هایده خانم به شعر خروشان زنده یاد سلطانپور که به زیبایی می پرسد "بر کشورم چه رفته است " ، چه می گوید؟ نکند ایشان هم اخ و ناسیونالیست بوده اند؟!!شاید به جای " کار کردن ...آمدن..رفتن..دویدن.." و رها ساختن تیری از جان، می بایست مادران گرز بردارند، دختران کباده بکشند ، و لابد مردان وکودکان خنجر بر گلوی هم فرو کنند، تا بر این کشتارگاه ،" آوانگارد ها " بتوانند یک دل سیر روضه بخوانند.سعی خانم هایده برای محکم کردن برهان خود باتک سرفه های این یا آن استاد ، نه تنها حجت ایشان را محکم نکرده است، بلکه به قول شاملو،شبانه بر دیوار ایشان هم ( بی ادبی) پاشیده اند.
( به اختیار برخی از این حاشیه را سانسور وتغییر دادم، چون بار اول به چاپ نرسید.از آنجا که به باشگاه بازنشستگان چپ و راست این سایت تعلق ندارم، به تصمیم مدیران سایت، برای این تغییرات گردن نهادم.در ضمن از تذکر به جای آقای پیروز هم باید تشکر کرد)
۷۴۴۵۰ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣۹۵       

    از : علیرضا قلاتی

عنوان : اگر سر به سر زور بر هم نهید/ محالست کز پنجِ رستم جهید...
جهانا سراسر فریبی و ریو
به چشمِ خِرد چون یکی نرّه دیو
خوش این یاد دارم من از برهَمَن
که نزدِ خرد خود تو ایی اهرمن
چه مایه ز گُردان که هنگامِ جنگ
چو ماهی شدندی به کامِ نهنگ
چه بهرام هایی که با چنگ و سور
به زاری بخفتند در چنگِ گور
چه ضحّاک ها که بیدادگر
بکشتند بر تختِ شاهی پدر
چه کین ها که راندند ایرانیان
ز خونِ سیاوش به تورانیان
چه کُنداوران کِش ز گودرزیان
فُتادند در کوزه چون دَرزیان
کجا ایرج آن مهر آیینِ پاک
که کردی ورا تورِ دون چاک چاک
کجا چنگِ ناصر که هنگامِ شور
چو شیری بتازید بر دشتِ گور
کجا آفریدونِ فرّخ تبار
به دستش یکی گرزه ی گاوسار
کجا رستم آن پورِ دستانِ سام
که کردی نهنگان ز دریا به دام
کجا آن جهان پهلوان زالِ زَر
که قوتش بُدی مغزِ شیرانِ نر
جهانا سراسر بباشی جنون
ز چشمم برانی بسی موجِ خون
چه خوش گفت فردوسیِ پاک روی
چو تخمِ سخن را پراکند اوی
هلا تا بدانی که هرگز سخن
نگردد بَرِ مردِ دانا کهن
همانا که تا رستخیز آن سخن
میانِ بزرگان نگردد کهن
که خورشیدِ شعرش چو تابد ز بام
به دندان لبِ ماه گیرد به کام
و به قولِ خودِ شاملو کلامِ آخر
نه چون شعرِ احمد که در کند و کاو
چو دهقان بتازی به تاوانِ گاو
یکی داستان زد یلی شیرچنگ
که ماهی چه سنجد به کامِ نهنگ...

الا ای حور چشمانِ بهشتی
به جان زن باده ی اردیبهشتی
که آسایم ازین گیتی و شورش
به یاد آرم دمی بهرام و گورش
ز ناصر گوش دارم ضربِ تَر را
به زیر آرم سرِ شیرانِ نر را...
۷۴۴۴٨ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣۹۵       

    از : peerooz

عنوان : " ای که دستت میرسد, کاری بکن, پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار".
جناب ارجمند,
فرمایشات شما درست و منطقی ست و بارها گفته شده است. مساله مهمتر و حاد تر اینست که اگر فرمایشات جناب کامیاب درست باشد و سرکار ایشان " یک نویسنده و محقق و تاتر شناس نخبه و مطرح " میباشند باید پرسید که چرا بجای کاوش قبرهائی که دیگر حتی استخوانی هم در آنها یافته نمیشود و تن چنین کاوندگانی هم طعمه کفتار شده است, این استعداد را در راه سودمندی بکار نمی برند؟

ایشان ظاهرا سالها در آلمان فعالیت هنری و نویسندگی دارند و احتمالا بسیاری از مناطق اروپا را از نزدیک دیده اند. مطابق این گزارش http://www.counterpunch.org/۲۰۱۶/۰۵/۲۰/u-s-financial-regulations-increase-starvation-among-syrias-children/ تنها در سوریه در نتیجه اقدامات از ما بهتران ۷ میلیون آواره وجود دارد که نیمی از آنها کودکند. و مطابق مقاله دیگر http://www.counterpunch.org/۲۰۱۶/۰۵/۲۰/who-speaks-for-the-refugee-children-of-calais/ در دوسال گذشته حدود یک میلیون از این بینوایان از سوریه و دیگر مناطق مشابه, برای فرار از تخریب و هرج ومرج و مرگ ناشی از بمباران ها و پس از تلفات بسیار در دریا, خود را به اروپا رسانده اند.۳۶ درصد از این گروه کودکند و حد اقل نود هزار از این کودکان, والدین خود را از دست داده اند. ده هزار از این کودکان در دوسال گذشته در اروپا ناپدید شده و کسی نمیداند بر سر آنها چه آمده است. آیا ایشان اینها را ندیده و نشنیده اند؟ چرا ایشان که دستی به قلم و تئاتر دارند بجای این کار بیهوده, در پی کمک به این بینوایان بر نمی آیند و اگر قبلا چنین کرده اند چرا وقت بیشتری را صرف این کار خیر نمیکنند؟ و اگر چنین کرده اند من صمیمانه از جهالت خود عذر میخواهم و از عمل خیر ایشان سپاسگزارم.
۷۴۴۴٣ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣۹۵       

    از : حمید ارجمند

عنوان : روشنفکران بدلی در خدمت امام مسلمین !
۳۸ سال است که نظام ولایتمدار با هزینه میلیاردها دلار نبردی سهمگین را بر علیه تاریخ و فرهنگ و اسطوره های ایرانی هماهنگ و بقول خودشان در اطاقهای فکر ! آغاز نموده و همچنان تا آخرین روز حیاطش به این تخریب و سانسور و وارونه جلوه دادن وقایع و شخصیتها وتاریخ این سرزمین ادامه خواهد داد ، بزرگترین خطر و احساس ترس اتفاقا از اسطوره های ایرانی نظیر کاوه آهنگر و یا سیاوش و آرش کمانگیر و... ناشی میگردد ویا بابک خرمدین و یا یعقوب لیس وووووووووو. ... که هر یک از این نامها و نشانه ها برای رژیم بقول خودشان بسم الله و جریان جن را تداعی میکند ، امروزه مبارزه منفی بخش بزرگی از مردم ایران زمین متکی بر همین الگوها و بازگشتی نا خود آگاه به اسطوره های ایرانی است که سبب گرد هم آیی هزاران جوان ایرانی در آغاز نوروز بر مزار کورش بزرگ میباشد . اینها نشانه های خطر و آینده ای پر تلاطم و کابوسی سنگین برای امام مسلمین ولایتمدار میباشد که خبر از تولدی در میان ملت میدهد به همان سبکی که بقول قرآن خودشان تولد موسی در مصر برای نظام فرعونی پدید آورد . حال برای من این جای سئوال است که چرا شخصیتهای فرهنگی و اثر گذار ایرانی که نقشی مهم در زنده نگاه داشتن نا خود آگاه اسطوره و تاریخ میهنشان را داشته اند و همیشه با سانسور و محدودیت و فشار های امنیتی و.... از سوی ولایتمداران حاکم بوده اند درست در زمانیکه این رژیم مشروعیتی فرهنگی در میان ملت ندارد به نا گاه مورد حمله کسانی آنهم در خارج از کشور قرار میگیرند و تاریخ و فرهنگ و گذشته و اسطوره و هر چیز دیگر یک ملت را بزیر سئوال برده و آنرا با فاشیسم و راسیسم در یک جایگاه مینشانند ؟! حتی بر فرض اینکه این اسطوره ها واقعیتی تاریخی نداشته باشند ، تهی کردن و خلع سلاح فرهنگی یک ملت بسود چه جریاناتی تمام خواهد شد ؟! خانم نویسنده این متنها با ردیف کردن یکسری لغات و اصطلاحات و آوردن نام چند متفکر آلمانی و غربی بخیال خود متن خود را بیمه و صد در صد گارانتی و قابل قبول مینمایند ، اتفاقا اگر صدها نخبه رژیم ولایت در داخل این داستان سرایها را انجام دهند میدانند که پشیزی اثر گذار نخواهد بود ولی اگر این داستانها و حمله به بیضایها و سیمین بهبهانی ها و کسرائیها و.... در خارج و از زبان مثلا روشنفکری بیرون آید چه بهتر ! خانم نویسنده دانسته و یا ندانسته در این برهه از زمان خدمتی هر چند کوچک را ارائه میدهند که فقط ولایتمداران سودش را میبرند . با لجن پراکنی به چهره های ماندگار و مشاهیر تاریخ معاصر جز اینکه دست خود را رو کنیم که در کدام سوی خط ایستاده آیم کار دیگری نکرده ایم !
۷۴۴٣٨ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۵       

    از : peerooz

عنوان : " حماله الحطب " ؟
متن اصلاح شده از " طغیان قلم " پیشین:
چند روز پیش در پای مقاله ای که در بخش " آگهی " اخبار روز منتشر و در پایان دوره آگهی ناپدید گردید مطالبی ذکر کردم که مجبور به تکرار آن در اینجا میباشم

همانطور که قبلا ذکر شد و در این مقاله http://www.counterpunch.org/۲۰۱۶/۰۵/۱۳/the-great-leap-backward-americas-illegal-wars-on-the-world/ بخوبی توضیح داده شده است کمپانی های چند ملیتی با اشغال امریکا آنرا به کارخانه اسلحه سازی تبدیل کرده و کاخ سفید اتاق فرماندهی عملیات و رییس جمهور امریکا فرمانده دسیسه نئو لیبرالی ست که دنیا را استعمار کند. و این از دو طریق انجام میشود یکی ابتدا از راه اشغال نظامی اروپا به صورت ناتو و سپس حمله های غیر قانونی در سراسر دنیا و تغییر رژیم و , دیگر از طریق مالی اقتصادی نظیر " صندوق بین‌المللی پول " ," سازمان تجارت جهانی " , " پیمان تجاری و سرمایه‌گذاری ترنس-آتلانتیک " و " پیمان ترنس-پسیفیک ". مقاله مفصل و به شرح جزئیات میپردازد.

نتیجه این تبهکاری ها بحران های اقتصادی و محیط زیستی و فقر عمومی و احتمال بروز جنگ های اتمی است و در چنین اوضاع و احوالی بجای آگاه سازی, نتیجه شیره مالی سر ملت با پرداختن به افسانه های اسطوره ای و هیزم کشی جهت حمله به سیاوش کسرائی ها همان خواهد بود که زنده یاد فریدون توللی ادیب باستان شناس فرمود:

در ژرفنای خاک ِ سیه ، باستان شناس
در جستجوی مشعل ِ تارک ِ مردگان

در آرزوی اخگر ِ گرمی به گور ِ سرد
خاکستر ِ قرون ِ کهن را دهد به باد !

تا از شکسته های یکی جام
یا گوشواره های یکی گوش

یا از دو چشم ِ جمجمه ای مات و بی نگاه
گیرد سراغ ِ راه

بیرون کشد زیاد ِ فراموشی ِ سیاه
افسانه ِ گذشت ِ جهان ِ گذشته را
..................و
لختی دگر به دخمه ی تاریک و پر هراس
کفتار می خورد ز تن ِ باستان شناس !
۷۴۴٣۲ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۵       

    از : محمدرضا کامیاب

عنوان : تبختر
نوشته آقا بهمن پارسا را خواندم و از لحن نوشته ایشان کله ام سوت کشید. چنان از بلندی به پایین نگاه کرده اند که خواننده می ترسد نکند ایشان با کله سقوط کنند پایین. اصلا به نظرات ایشان در مورد اسطوره ها و تاریخ و نمونه هایی که آورده اند کاری ندارم، وقتش را هم ندارم، اما نگاه ارباب رعیتی ایشان را به یک نویسنده و محقق و تاتر شناس نخبه و مطرح را نتوانستم تاب بیاورم. فرموده اند: (از همین دو نوشته ای که از شما خواندم به نظر می رسد استعداد نوشتن دارید و...!!) بعد هم نصیحت فرموده اند: (اما در نتیجه ممارست بهتر هم خواهید شد!!) اقای پارسای گرامی، شیوه برخورد شما چنان پدرانه و اسطوره ای است که خواننده را بیزار می کند. مضمون برخوردتان؟ آن هم بی تردید نو نیست.
۷۴۴۲۰ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۵       

    از : امیر ایرانی

عنوان : ساختن تورانیتهایی ،بجای ایرانیت، آنهم؛ بطور شیادگونگی.
وقتی پای انسانها بمیان آید ؛آنگاه زیست جمعی را خواهیم داشت.// وقتی پای زیست جمعی بمیان آید؛ آنگاه سرزمین و کشور و میهن را خواهیم داشت.// وقتی پای کشور و میهن بمیان آید؛ آنگاه گذشته های کهن و گذشته های نزدیک را خواهیم داشت.// وقتی پای گذشته های کهن و گذشته های نزدیک بمیان آید؛ آنگاه تحرک بخشیِ پیش روندگی یا سدکنندگی را خواهیم داشت.// وقتی پای تحرک بخشیِ پیش روندگی یا سد کنندگی بمیان آید؛ آنگاه حماسه سرائیِ امید بخش یا نقادیِ هشدار گونه را خواهیم داشت.// وقتی پای گذشته های کهن و گذشته های نزدیک بمیان آید؛آنگاه غرور آفرینی یا سر شکستگی را خواهیم داشت.// وقتی پای غرور آفرینی یا سر شکستگی بمیان آید؛آنگاه فعالین حوزه های اندیشگی و هنری را خواهیم داشت.// وقتی پای فعالین حوزه اندیشگی و هنری بمیان آید؛ آنگاه فعالینِ طرفدار و غیر طرفدار را خواهیم داشت.// وقتی پای فعالین طرفدار و غیر طرفدار بمیان آید؛ آنگاه طرفدارانی غلو کننده یا غیر طرفدارانی شیاد روش را خواهیم داشت.// وقتی پای غیر طرفدار شیاد روش بمیان آید؛ آنگاه پرسشی را خواهیم داشت! آنهم: روش شیادیِ غیر طرفدار چگونه خواهد بود؟ یکی از پاسخ ها چنین بوده وهست: غیر طرفدار با تاریخ سازی های خودخواسته و آوردن گفتارهایی بصورت گزینشی از این وآن، در پی این می رود؛ مسائل هویتی سر زمین مورد کینه اش را پرسش برانگیز کند. که در پی این پرسش برانگیزکردن، ذهن را آماده می کند که مسائل مورد نظر خودش را جایگزین مسائل قبلی کند.اگر ایرانیتی در مقابل تورانیتی(تصور فرضی ) مطرح شده باشد آنگاه غیر طرفدار شیاد روش،در پی این خواهد بود که ایرانیت را بپندار خویشش پرسش برانگیز بنمایاند و در دنباله کارش، تورانیتی را پرنگ کند و یا تورانیتی را بسازد. حال تورانیت چه قومی می تواند باشد؟ بماند.
۷۴۴۱٨ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۵       

    از : بهمن پارسا

عنوان : سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر!
نخست اینرا بگویم و بعدبه دیگر جوانب بپردازم:
در نظر بگیرید کسی نزد ِ خیّاطی میرود و باگذاشتن یک متر کاغذ کاهی روی پیشخوان از او میخواهد تا برایش شلاواری بدوزد! خیّاط میگوید از یک متر کاغذ کاهی نمی توان شلوار دوخت. آن کس دگر روز نزد خیّاط باز میگردد واین با آوردن پنج متر کاغذ دیوار رنگارنگ همان خواسته را تکرار میکند! وپاسخ بازهم منفی است، طول و رنگ مدّ نظر نیست بلکه کاغذ اساسا برای اینکار مناسب نیست.
نوشته ی فعلی ِ نویسنده ی محترم فقط بی سبب طولانی تر و قدری رنگ آمیخته تر از نوشته ی قبلی است و ردآن نه سخنِ تازه یی هست، ونه اینکه سخنِ موجود مدلّل است.میشود اسامی ِ ریز ودرشتی را در هرموقع زینت سخن نمود و در این هیچ عیبی نیست؛ وامّا برای دست یافتن به کدام نتیجه؟ هنوز به طور واضح معلوم نیست نویسنده ِ محترم متن، با چه کس یا کسانی و یا با چه موضوع یا موضوعاتی میخواهند برخورد نمایند. گاه بر اسطوره میتازند، زمانی برشعر و بعد تا حدودی دست ودلبازانه به زنده یاد کسرایی میتازند!
ایشان چون خود اسطوره ها را خوب ویابدمیدانند،بی آنکه کسی چنین پرسشی و یا فکری را بیان کرده باشد میگویند"پرسشی است انحرافی". وبا چند جمله ی درست و نادرست و کوتاه وبلند به این نتیجه میرسند که بشر -صحبت از جنس نیست- عصر پدر سالار به جنایت منحرف شده! آیا در تاریخ عصری که بشر جانی نبوده باشد؟وهمین بشر ِ جانی همواره وباتوّسل به اقسام حیل تا وقتی میکشد ، کشته ی مقابل را دشمن، وتلفات خودش را شهید تلقّی میکند. همیشه هم همینطور بوده ، هست ، وخواهد بود. در کار اسطوره هم همین است، افراسیاب وگرسیوز و پیران ویسه ارجمندان ِ طرف مقابلند و باید باشند، رستم ودیگر اعضای پهلوانی اش ارجمندان این طرف رود هستند! ویلهم تل نزد سویسی ها ارجی دارد، دیگران اورا نمیشناسند، عیبی نیست ولازم هم نیست که بشناسند؛ولی "هستن" تل ، یا آرش ، یا آشیل، بیرون از خواسته های فردی وجمعی ملل و نحل است، زیرا زادگاه ایشان میل به تعالی دست نیافتنی بشرِ تعالی جوینده یی است که فرد ویا افراد مشخصّی نیستند، اینگونه زایش ها ی فوق اندیشه وفرا انسانی محصول اذهان خردگریز و آرمانگرایی است که درنهایت ِ خودبیانگر خردِ عصری است که آدمی خویش را در زمین کامل نمی یافته و بدنبال ِ تکامل ِ فرا انسانی خویش مثل همیشه مبدع و مخترح بوده.
خانم محترم، فاشسیم و فالانژیسم و دسپوتیزیم و ناسیونالیزم، واخیرا ملاتاریانیسم برای گرده کشی از ملل تحت ستم فقط از حماقت ونآگاهی توده هاست که بهره بردای میکنند؛در سرزمین آمریکا به لحاظ تاریخی کدام اسطوره ریشه دارد؟واساسا آیا آن مردم از چیزی بنام اسطوره سر درمیآورند، که کسی خواسته باشد آنرا برایشان تثبیت کند و سپس با توّسل به آن، فرزندان ایشان را ببرد ده ها هزار کیلومتر آنطرف اقیانوسها تا مردم رشید ویتنام را قیمه قیمه کنند؟! خیر اینها اسطوره ندارند، احمق ولی تا دلتان بخواهد.
یادتان باشد هیچ اسطوره یی تافته ی جدا بافته نیست، اسطوره ها هستند، چون ملل و فرهنگ ها بوده اند، و هرکدام محقّ و مجازند اسطوره ِ خاص خویش را پاسدارند و یا که نه! وکسی را نرسیده است که طابت کند و نسخه بنویسد که از قرص روزی دو تا بعد از غذا میل کنید تا اسطوره ی شما بر طرف گردد! خیر چنین چیز ِ مسخره یی وجود نمیتواند داشته باشد. برشت هم ابدا نظری از این قبیل ابراز نکرده و جوّ حاکم بر آلمان را در سالهی بروز و اوجگیری فاشیسم ِ پیش و پس از ظهور حزب نازی و تحلیل وی را که ناظر بر موقعیّت خاص آن دوران دارد نا بجا زینت سخن ناوارد خود قرار داده اید.
اگر در ادبیات اخیر ایران یک شاعر به نامیدی و یاس معروف شده ، به حق یا ناحق، اخوان است و نماد بارز نومیدی نیز شعر زمستان او تلّقی شده، و اینک شما بناگاه میفرمایید"نابراین نمی‌توان حکم داد که شعر "زمستان" اخوان در هر پذیرنده‌ای به خمودی و یأس می‌رسد " این سخنی است درست، من می پذیرم که حق با شماست! وامّا این استدلال در مورد هرکس دیگر وهرشعر دیگری واساسا هر پدیده ی منثور ومنظوم دیگری وارد است.
من از تطویل کلام حتّی در بهترین وجه آن بیزارم، وازهمین سخن را کوتاه میکنم به اینکه، شما فقط مدّعی هستید، یک مدّعی نا مسلّح که بهمین دلیل خودرا در جملات مخدوش و نا منسجم ومطالب متنافر سردرگم کرده اید، پایان اینکه خوبست دریابید، بدنبال بیان چه چیز هستید ، پس از تعیین آن نسبت به پرورش سخنی در خورد و متین اقدام کنید، ازهمین دو نوشته یی که از شما خوانده ام به نظر میرسد استعداد نوشت دارید ودراثر تمرین وممارست مسلما بهتر خواهید شد.
خواهان سربلندی و کامیابی شما هستم. احترامم را بپذیرید.
۷۴۴۱۷ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۵