دو ماجرا و سه نتیجه!


احمد پورمندی


• سرنوشت دانشجو و کارگر به هم گره خورده اند. تخت- شلاق، آنها را به هم جوش داده است. تا وقتی کارگر گرفتار تحجر فکری است، دانشجو شلاق خواهد خورد و تا زمانی که کارگر تنهاست و صدایش بجایی نمی رسد، سهمش از زندگی، خشونت، شلاق، فقر، گرسنگی و زندان خواهد بود و این همه، در ترجمه به زبان سیاست و برنامه، می شود: پیوند ارگانیگ میان سه مقوله اساسی "آزادی"، "برابری" و "همبستگی"! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ خرداد ۱٣۹۵ -  ٣ ژوئن ۲۰۱۶


در هفته ای گذشت، شلاق حکومت مدعی مسلمانی، قسط و عدالت اسلامی، بر گرده کارگران تکاب و دانشجویان قزوین نشست.
شلاق ها که فرود آمدند، شبکه های اجتماعی مجازی، به مثابه بخش حساس تر سیستم اعصاب جامعه، واکنش نشان دادند و در اندک زمانی، صدای شلاق ملاها و سرداران قزوین و تکاب، در سراسر ایران وجهان شنیده شد و موج محکوم کردن ها از راه رسید. از سازمان ملل تا کانون نویسندگان، به حکومت خامنه ای و شرکا اعتراض کردند و این "تنبیهات" قرون وسطایی و به ناحق را محکوم کردند.
از سوی حکومت اما، واکنش ها یکسان نبود. در حالی که دولت به شلاق زدن کارگران تکاب، با برکنار کردن مسول مربوطه در اداره کار آذربایجان، واکنش نشان داد، هیچ مقام مسولی صدای ناله دانشجویان را نشنید و یا اگر شنید، به روی مبارک نیاورد.
این دوگانگی در واکنش مقامات، حتما دلایلی دارد. شلاق زدن کارگری که برای دریافت حقوق قانونی اش دست از کار کشیده یا تجمع کرده، برای حکومت مدعی "مستضعف نوازی"، یک نشانه عبور از خط قرمز و بازی با آتش است. آنکه شلاق می زند، نمی داند که چرا باید همسایه اش را – که مثل آن دانشجو "بی ناموس"، "بی خدا" و "غربزده" نیست- اینگونه خونین و مالین کند و تا او بخود بیاید، میلیون ها کارگر و جویای کار، از تکاب تا چابهار و از اهواز تا سرخس، سوزش شلاق آق دره را بر پشت خود حس می کنند وبرای مادران و فرزندان خانواده های کارگری، اصلا آسان نیست که تصویر بدن خونین همکار تکابی پدر خانواده را فراموش کنند. آنها فراموش نمی کنند و هیچ انسان ایرانی دیگری هم از یاد نخواهد برد که عوامل حکومت، مشتی کارگر شریف و گرسنه معدن طلا را به جرم صدمه زدن به تابلوی شرکت، به تخت- شلاق بستند و با آنها رفتاری را کردند که ارباب های سابق با بردگان می کردند.
مورد دانشجویان اما، اینگونه نبود. آنها را در یک جشن گرفتار کردند و جرمشان هم "لهو و لعب" بود. در اینجا، بخش سنتی جامعه، اگر همراه حکومت نباشد، حداکثر "بی طرف" است و در بهترین حالت، این حد از خشونت را ممکن است که نپسندد، اما در اصل ماجرای مخالفت با "جشن و سرور" جوانان ، رقصیدن دختران و پسران با هم و لبی تر کردن و بزن و بکوب، تردیدی ندارد و با حکومت همراه است و همین همراهیست که هم به قاضی و پاسدار قوت قلب می دهد و هم به مقامات دولت که داستان را نادیده بگیرند و به اعتراضات بین المللی هم محلی نگذارند.

واما چه نتایجی می توان از این دو ماجرا گرفت؟
اول- شبکه های اجتماعی مجازی، به مثابه رسانه های مردمی و مردمی ترین رسانه ها، قدرنمندند و می توانند قدرت تولید کنند. صدای شلاقی که در آق دره فرود می آید، نه با سرعت صوت، که با سرعت نور در جهان پخش می شود و پیش از آنکه خون بر پشت کارگر دلمه ببندد، پژواک اعتراضات و افشاگری ها به جماران و پاستور می رسد.
دوم- سرنوشت دانشجو و کارگر به هم گره خورده اند. تخت- شلاق، آنها را به هم جوش داده است. تا وقتی کارگر گرفتار تحجر فکری است، دانشجو شلاق خواهد خورد و تا زمانی که کارگر تنهاست و صدایش بجایی نمی رسد، سهمش از زندگی، خشونت، شلاق، فقر، گرسنگی و زندان خواهد بود و این همه، در ترجمه به زبان سیاست و برنامه، می شود: پیوند ارگانیگ میان سه مقوله اساسی "آزادی"، "برابری" و "همبستگی"!
دانشجوی آزادیخواه، به هدفش دست پیدا نمی کند اگر از حمایت کارگر برابری طلب برخوردار نباشد و کارگر به حقوقش نمی رسد اگر فرزند روشنفکرش به کمکش نیاید، صدایش نباشد و مشعل آگاهی و روشنایی را در اعماق جامعه روشن نکند.
سوم- دولت "تدبیر و امید" تاکید می کند که مساله مرکزی کشور "توسعه اقتصادی" است.
روشن است که در مسیر توسعه اقتصادی، افزایش راندمان کار، کاهش فاصله ساعت رسمی و ساعت مفید کار، سودآور کردن بنگاه ها و تعطیل کردن بنگاه های غیر قابل اصلاح از جمله اقدامات اولیه و ضروری به شمار می روند.
و باز روشن است که بخش بزرگی از سیاست که تحت کنترل اقتدارگرایان است و نیز اقتصاد مافیایی بیت، سپاه و موتلفه و مدیران امضا طلایی اقتصاد دولتی، علاقه ای به همراهی با روند توسعه اقتصادی که رقابت و شفافیت از ارکان آن است، ندارند و در مقابل برنامه های توسعه طلبان ایستاده اند.
بر بستر این واقعیت ها، دولت مدعی توسعه اقتصادی، باید توضیح بدهد که به اتکای کدام نیرو می خواهد، در شرایط سلطه رکود-تورم بر اقتصاد، وجود ده میلیون بیکار و یازده میلیون حاشیه نشین و بحران شدید اقتصادی و در شرایط مقاومت سرسختانه سیاست و اقتصاد اقتدار گرا، شعار توسعه اقتصادی را متحقق سازد؟ چگونه می توان از کارگری که حق تشکل و اعتصاب ندارد و ارباب او را به تخت-شلاق می بندد، در خواست کرد که کمربند ها را باز هم سفت تر ببندد؟ با چه منطقی می توان از دانشجویی که شخصیتش هر روزه لگدمال می شود، انتظار داشت که باز هم گرسنگی بکشد و از دولت حمایت کند؟ و در یک جمع بست کلی، چگونه می توان، در کشوری مثل ایران امروز، بدون توسعه سیاسی، شعار توسعه اقتصادی را متحقق کرد؟ اعتدالگرایان و اصلاح طلبانی که شعار توسعه سیاسی را کنار گذاشته اند، تا امروز هیچ پاسخ قانع کننده ای به این پرسش به حق نیروهای مدافع توسعه متوازن سیاسی- اقتصادی نداده اند و بعید است که پاسخ قانع کننده ای داشته باشند.
مستقل از پاسخ اصلاح طلبان فراموشکار و اعتدالیون، واکنش های جامعه مدنی به شلاقکاری در آق دره و قزوین نشان دادند که توسعه اقتصادی، بدون یک همبستگی ملی و با برپاکردن چوبه های دار، به بند کشیدن فعالین سیاسی و مدنی، به حصر بردن رهبران محبوب مردم و پهن کردن بساط تخت-شلاق میسر نخواهد شد.