چپ ایران کجاست؟


حمید آصفی


• تفکر چپ، مقوله چپ ارث پدری هیچ جریان و فرد اجتماعی نیست و نبوده و امری ساری و جاری در همه جاست و علارغم همه دشمنی ها و سرکوب نیروهای مرتجع و جریانات دست راستی و البته با همه کاستی ها درون خود تا ظلم و استثمار و ستم وجود دارد همیشه باقی خواهد و چپ پشت قباله هیچ گروه و شخصی اعم از مذهبی و غیرمذهبی نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۵ خرداد ۱٣۹۵ -  ۴ ژوئن ۲۰۱۶


چپ ایران کجاست؟ اول بهتر است تعریف کلی از چپ داده شود. هر شخص و جریانی که در تلاش و مبارزه با وضع موجود جهت گذار به وضعیتی بهتر و انسانی است به نوعی و درجاتی «چپ» تلقی می گردد. این چپ فعال در صحنه به دنبال تغییر مناسبات ظالمانه اقتصادی- سیاسی به سوی دموکراتیزم اقتصادی و تلاش برای رسیدن به منتهی الیه آزادی سیاسی است. آزادی سیاسی که در آن بوژواها، مرتجعین، اقلیت ها و بنیادگرادینی، جاده صاف کن های سرمایه داری جهانی و ... بتوانند در جامعه مدنی از آزادی فعالیت تبلیغی، ترویجی و نیز در صورت کسب نیروی مادی اجتماعی به میزان وزن اجتماعی در حوزه قدرت سیاسی نماینده خود را داشته باشد. این منتهی الیه دموکراسی و شرایط دموکراتیک است که نگرش چپ باید حتی در صورت کسب قدرت سیاسی از پیش تدارک نظری آن را فراهم کرده باشد و درعمل پایبند به اصول دموکراتیک و تا مرز منتهی الیه آزادی های سیاسی از این آزادیها پاسداری کند. اگر این نگرش چپ در ایران وجود داشته باشد ما چپ واقعی داریم در غیر این صورت چپ دچار لنگش است.
تفکر چپ، مقوله چپ ارث پدری هیچ جریان و فرد اجتماعی نیست و نبوده و امری ساری و جاری در همه جاست و علارغم همه دشمنی ها و سرکوب نیروهای مرتجع و جریانات دست راستی و البته با همه کاستی ها درون خود تا ظلم و استثمار و ستم وجود دارد همیشه باقی خواهد و چپ پشت قباله هیچ گروه و شخصی اعم از مذهبی و غیرمذهبی نیست. این دینامیسم تحول جامعه انسانی است که تغییرات عینی نیروهای ذهنی و عاملین تغییر را مدام باز تولید می کند در همه نحله ها.
نتیجه می گیریم چپ حذف شدنی نیست، چپ مردنی نیست، چپ انحصاربردار هیچ جریانی نیست. علی رغم همه ضرباتی که چپ گسترده در ایران خورده است همچنان به اشکال متنوع در ایران وجود دارد و در محل های کارگری، در جنبش مختلف زنان، دانشجویان و محیط زیست و عرصه سیاسی- اقتصادی فعال است. چپ امروز سطح بالاتر در تفکر و تحلیل نسبت به چپ دوران انقلاب برخوردار است. و حتی چپ های داخل ایران درک و سواد بالاتری از چپ های هم وطن خارج از کشور دارند و چپ های متفاوتی با پتانسیل متفاوتی به عرصه آمده است. چپ باید رمانتیک هم باشد چون رمانتیسم در حوزه ادبیات و هنر و تبلیغ دنیایی متفاوت و عاری از ستم بسیار سودمند است اما در حوزه استراتژی سیاسی بی فایده است. چرا؟ به دلایل چندگانه ای که وجوددارد. قدرت گرفتن فزاینده سرمایه که با رشد نئولیبرالیسم از دهه هفتاد میلادی و تشدید جهانی سازی سرمایه و ضعف و تضعیف جبهه کار به دلیل تحرک وحشتناک سرمایه به فراسوی مرزهای ملی که به دنبال نیروی کار ارزان است و اتحادیه های کارگری در جهان قدرت چانه زنی خود را به شکل فزاینده ای از دست داده است و شرکت های بزرگ سرمایه داری از تولید انبوه در یک محل کناره گرفته اند و با ایجاد شرکت های کوچکتر و پراکنده در شبکه جهانی اقتصادی توسط همین فراملیتی ها و رشد تکنولوژی و روباتیزه شدن تولید نیروی کار امکان مقابله اش تضعیف شده است و رشد فزاینده بنیادگرایی مذهبی در منطقه و جهان و ترویج خرافه اعم از یهودی، مسیحی و اسلامی و همراه با سلطه ایدئولوژی بازار و تفکر نئولیبرالی موانع فراوانی در برابر چپ به وجود آورده است.
پی آمد های این واقعیات چیست؟ طبقه کارگر صنعتی دیگر در اکثریت نیست و سوژه انقلاب به تنهایی نیست و به تنهایی نمی تواند با تهاجم سرمایه مقابله کند. طبقه کارگر بدون جنبش های زنان، جوانان، اقلیت های مذهبی و نژادی و قومی و طرفداران محیط زیست و جنبش های ضدجنگ نمی تواند با سرمایه داری مقابله کند. چپ با فجایع بنیادگرایان مذهبی در منطقه خاورمیانه و نیروهای فاشیست در اروپا و آمریکا هم مواجه است.
چپ نمی تواند سوسیالیسم را در یک کشور واحد محقق کند و این حرکت جهانی و مبارزه جهانی با عقب راندن اردوی سرمایه امکان پذیر است.
پس در اتخاذ استراتژی سیاسی به تاکتیک ها و استراتژی متفاوتی نیاز دارد و اولین و مهمترین گام مبارزه برای استقرار دموکراسی ملی در ایران است. چپ برای اشاعه خود نیاز به آزادی بیان، آزادی مطبوعات و آزادی های سیاسی و اجتماعی دارد. دموکراسی هم بدون همکاری فراطبقاتی میسر نیست و چپ به تنهایی نمی تواند دموکراسی بیاورد و ایجاد کند. بنابراین ما فاز تدارکاتی در درون نظام سرمایه داری رانتی و شلخته ایران را باید تبیین کنیم. فراکسیون های مختلف این سرمایه داری ویژه را باید شناخت و اصل را بر تقویت بورژوازی ملی در برابر بورژوازی واردات محور که دیگر در موتلفه تبلور ندارد گذاشت و اگر از این امر غفلت شود خواه ناخواه بر تحول، توسعه و دموکراسی ملی در ایران ضربه اساسی وارد می شود و امر توسعه را به عقب می اندازد. این بورژوازی ملی لزوماً مصدقی هم ممکن است نباشد بلکه ویژگی اصلی اش که در این اواخر بعد از کلی افت و خیز حزب توده ایران به عنوان بخش خصوصی تولیدی کارآفرین ارزش افزا نام گذاری نمود که منظور همان بورژوازی ملی است. اما در بحث توسعه متوازن چهار وجه را باید در نظر گرفت. اول رشد و تولید اقتصادی مولد است، دوم دموکراسی سیاسی، سوم عدالت اجتماعی و چهارم توازن زیست محیطی است.
دست یابی به توسعه متوازن فرآیندی طولانی و مستمر و تغییرات پیش روند و تدریجی با ثبات نیاز دارد و این مستلزم این است که نیروهای مترقی و چپ سکولار و مذهبی دست به مبارزه برای ایجاد ضد هژمونی راست افراطی واردات محور و منازعه جو در عرصه داخلی و خارجی در جامعه مدنی ایران بزند. ممکن است از دولتی مثل دولت روحانی که به هر حال به نوعی نماینده بورژوازی تولیدی محور است با تمام نواقص برنامه ای اش مجبور به حمایت شود.
موضوع مهم دیگری که چپ سوسیالیستی در ایران با آن درگیر است این بوده که عمده دل مشغولی این چپ موضوع اقتصاد و بحث توزیع آن بود و نظریه ای در باب دموکراسی نپرورانده اما در برابر، نظریه لیبرالیسم جهانی و هم لیبرالیسم ملی نظریات ارزشمندی در باب دموکراسی فراهم آورده و چپ سوسیالیست چاره ای ندارد که وجوهی از لیبرالیسم حال یا جهانی اش یا ایرانی اش را که در باب آزادی های فردی- اجتماعی و سیاسی و گسترش آن دستاوردهایی ایجابی درجهان و نظری در ایران دارند به عاریت بگیرند. هر چند این دو طیف در امور اقتصادی در تعارض اند اما در باب ایجاد دموکراسی ملی این تضاد موضوعیتی ندارد.
اما در باب موضوع امپریالیسم و برخورد چپ با این مسئله به نظر می آید برخی از چپ ها در ایران و محفل هایی در خارج نمی خواهند قبول کنند که درک از امپریالیسم و نحوه مواجه با آن تنها در پیشخوان آنان نیست و اگر نیروی دیگری درک و تحلیل متفاوت ارائه نمود هراس ویژه ای نباید برایشان بوجود بیاورد که دکه فروش ضد امپریالیستی اشان بی مشتری شود. هیچ صاحب دکه ای نمی تواند مدعی شود که درک و شناخت ویژه از سرمایه داری و امپریالیسم تنها در دکه و پیشخوان آنان منحصر است چون آثاری از مارکس و لنین به طور ناب در دکه آنان یافت می شود اصالت کامل دارند و باقی تقلبی و بی مقدارند؟ بدون فهم درست مارکس و اندیشمندان چپ و بخصوص درک عمیق از چپ نو جهانی به خلق یک ایدئولوژی کاذب می انجامد که به قول خود مارکس و انگلس در مانیفست می گویند سرنوشتی جز این ندارند که برای دولت های استبدادی «مترسک مطلوبی بر ضد بورژوازی پر خطر» کردند. نیروهای ملی که شاکله مصدقی دارند و اصلاً خود مصدق چه میزان کتاب و آثار بزرگ مارکسیستی- لنینیستی را مطالعه کرده بود؟ مصدق و جنبشی که رهبری کرد پدر استعمار و امپریالیسم را درآورد و سرمشق و الگویی از ایستادگی در برابر امپریالیست ها برای سایر ملل شد و تا یکصد سال دیگر شاید ما ایرانیان از چپ و راست، میانه در آرزوی مصدق دیگری حسرت به دل بمانیم. مصدق الگو و معلم اول سیاست مدرن ملی ایران بود و زنده یاد مهندس عزت اله سحابی الگو و معلم ثانی آن. بر مبنای اولویت ایران و درک منافع ملی ایران به توسعه متوازن رسید. بحث امپریالیسم را که در نگاه نیروهای مترقی و چپ بسیار چاق و چله شده بود لاغر و متوازن نمود. ایستادگی بر منافع ملی ایران ناگزیر هم با استبداد داخلی و نیز تهاجم امپریالیستی چالش های بزرگی بوجود خواهد آورد اما اولویت اول اگر منافع ملی باشد دیگر بر روی رژیم های سرکوبگر خون آشامی چون قذافی و صدام حسین و بشار اسد اتحاد فکری- نظری ضدامپریالیستی بوجود نخواهد آمد و خاک بر چشم و ذهن ایرانی پاشیده نمی شود و این درک به منزله تأیید تهاجم امپریالیستی و حمایت از بنیادگرایی ارتجاعی مذهبی نیست بلکه در جایگاه حمایت معنوی، سیاسی و دیپلماتیک از استقلال و حق تعیین سرنوشت مردم این کشورها هم قرار خواهد گرفت.
اما وای به آن روزی که عشق مام جهان و منطقه بر علیه امپریالیسم بر منافع ملی بچرخد آنوقت است که میلیاردرها دلار از کیسه منافع ملی برای نبرد با اسرائیل و نیز کمک به بشار اسد و مداخله در عراق و... بر باد می رود و در این راه اگر نیروهای انسانی فراوانی هم کشته می شوند چه باک!!! جون با تدارک یک تحلیلی که موجب تشفی وجدان شود ساخته و پرداخته می شود و آن هم در این قالب حال چون نظام سرمایه داری و نئولیبرال و جدیداً اولترنئولیبرال ایران استثمار و دزدی و رانت خواری می کند اگر بخشی هم از این ثروت ملی خرج دولت مترقی و دموکرات و ضدامپریالیسم بشار اسد شود عیبی ندارد و حتماً هم باید نامی از نظام مافیایی سرمایه داری جنگنده روسیه به رهبری دولت پوتین نیاید، بلکه دولت پوتین لابد چون وزیر خارجه اش از حزب کمونیست روسیه است و این دولت دارد در سوریه علیه امپریالیسم و مزدورانش می جنگد باید بدون لکنت زبان و بی تعارف وارد اتحاد استراتژیک با آن علیه امپریالیسم آمریکا شد و فضای دریایی و آسمانی کشور هم جهت شلیک موشک به روسیه اختیار داده شود. اینجا دیگر نقض حاکمیت ارضی و نیز به خطر افتادن آسمان ایران برای ترانزیت هوایی که جهت این حق عبور و ترانزیت میزان قابل توجهی ارز به کشور وارد می شود ولی در اثر این نا امنی هواپیماهای سایر کشورها مسیر دیگری را به جز آسمان ایران برای خود انتخاب می کنند چه باک هر چه از خرس ابوالهول سرمایه داری نئولیبرال ایران کنده شود و در راه اهداف ضد امپریالیستی خرج شود مورد تأیید است. این نگاه ضد امپریالیستی که بر مبنای ضد منافع ملی ایران است وقتی تأیید می شود خود بخود صف بندی سیاسی ایران را به هم می زند و مدافعان ضد امپریالیستی خود به خود و ناخواسته در موضعی قرار می گیرند که منافع ملی به درجه چندم در این دستگاه تحلیلی پایین می رود و متحد می شود راست افراطی و منازعه جو اما در داخل گفته می شود که با استبدادگری این راست افراطی مبارزه می کنیم!!! مخاطب در می ماند این تفکر و حامل آن چقدر انرژی و نیروی اجتماعی مادی دارد که در هر دو جبهه ماشااله می جنگد؟ یا شاید یک نگرش و تحلیل به غایت پیچیده ای وجود دارد که فقط آنها می دانند و مدافعان منافع ملی و هواداران مصدق و سحابی قادر به درک آن نیستند. اما هر چه یکی دو تا بکنیم یا دو دو تا بکنیم پاسخی گرفته نمی شود که دولت روسیه و چین کمونیست علیه ایران تمام قطعنامه های شورای امنیت را امضاء کردند و در دوران تحریم های دولت امپریالیستی چین تا توانست اقتصاد ما را غارت کرد و کارت ایران برای رقابت های دولت روسیه با آمریکا و اروپا چقدر زیبا و هنرمندانه به بازی گرفته شد. این عشق بی انتهای ضد امپریالیستی در چپ دهه های جنگ سرد به معیاری مجهز می گردد که نتواند یک تحلیل واقعی و علمی از ماهیت سرمایه داری مافیایی روسیه به مخاطبین خود بدهد. از رشد اقتصادی چین به وجد می آید و نمی خواهد اعتراف کند که چین به مرحله صدور سرمایه رسیده و در فاز و مرحله امپریالیستی اما در اشکال اقتصادی فعلاً جولان می دهد. عاشقان دلخسته کوبا و ویتنام به دلیل باز کردن فضای سیاسی و تعامل با جهان سرمایه داری حاکمیت این کشورها یک دفعه ترک عشق و دلدادگی می کنند و از صدر اخبار و تحلیل ها و الگوها به راحتی کنار گذاشته می شوند. در حالی که کوبا و ویتنام راه درست را نسبت به قبل در پیش گرفته اند اما کلیشه های ذهنی این نوع چپ تحولات این کشورها را نمی توانند قالب بندی گفتمانی کنند و مجبور به بایکوت می شوند و همان بایکوتی که سر حزب کارگران برزیل آورده شد و سکوت خبری و تحلیلی اعمال گردید، سر کوبا و ویتنام هم آورده شد. خروجی منطقی این گفتمان باید به الگوی کمونیسم جنگی و منازعه جوی کره شمالی برسد، اما این الگو می تواند اعتبار این گفتمان را برای همیشه بر باد دهد؛
کره شمالی از دستور کار خبری- تحلیلی به طور مطلق کنار گذاشته می شود و بیچاره کره شمالی که مدافعان و متحدان ناپیگیر و خجلی دارد.
از طرفی برخی از نحله های چپ که منظور چپ جنگی دهه جنگ سرد!! است واقعا و صادقانه به رویکرد مدنی مطالبه محور رجوع می کنند و اعتراف هم می کنند که مطالبه محوری با سرنگون طلبی هم قد و قواره و همخانه و هم خانواده نیست اما ته دلش چون چیز دیگری ست بدش نمی آید حالا اتفاقی و الله بختکی و شانسی و حتی کشکی کشکی مطالبه محوری مقدمه سرنگونی هم بشود، چه اشکالی دارد!! اما در مطالبه محوری مهم نیست که چه کسی و با چه سابقه ای دارد حکومت می کند بلکه چگونه حکومت کردن و در نظر گرفتن مطالبات اقشار مردم آن هم نه یک باره و سر فصلی بلکه جدولی و نقطه چینی به جنبش مطالبه محور پاسخ باید دهد. مطالعه محوری سمج می تواند پوست از گُرده هر حاکمیتی رفته رفته بکند و به اهداف خود نزدیک شود اما به طرف سرنگونی طلبی حتی اگر فرصتش هم ایجاد شود نمی رود و از آن استقبال نمی کند اما اگر در مبارزه و تعامل خود بتواند با اتحادی که با بخشی و جناحی از حاکمیت دارد آنقدر جلو بیاید که حاکمیت آن را شریک در قدرت کند و در سر فصلی که توازن قوای اجتماعی به نفع مطالبه محوری جامعه محور شکل بگیرید حاکمیت به شکل مدنی و مسالمت آمیز و در چارچوب قوانین دموکراتیک قدرت را واگذار کند حتماً مورد استقبال قرار می گیرد. اما اگر تندباد حادثه حاکمیت را به آستانه فروپاشی برساند جنبش مطالبه محور استقبال که نخواهد کرد بلکه برای جلوگیری از فروپاشی که به فروپاشی ایران می انجامد به سمت جناح های مدافع جامعه مدنی در حاکمیت و استفاده از پتانسیل چهره های وجیه ملی همانند مرحوم منتظری و مهندس سحابی و شخصیت هایی همانند محمدعلی عمویی، خاتمی و میرحسین موسوی و کروبی رجوع خواهند کرد. بزرگان منتظری و سحابی که در قید حیات نیستند اما اگر این فاجعه فروپاشی در زمان این عزیزان قرار بود اتفاق بیفتد حتماً جنبش مطالبه محوری از پتانسیل این بزرگان در جهت حفظ کیان ایران و مملکت لحظه ای درنگ نمی کردند.
اما نگرش چپ جنگی دوران جنگ سرد درباره اقتصاد ایران و طبقه کارگر ایران را نگاه کنیم متوجه می شویم که به شدت دچار بحران اندیشه هستند. این نوع چپ که در صداقت و شرافت آن ها شکی نیست هیچ نظریه پایه ای برای توسعه ندارند و دچار آگاهی کاذب شده اند و اگر دارند دو تا کتاب از خودشان معرفی کنند. در تمام کشورهای سرمایه داری و به خصوص کشورهای اسکاندیناوی در این مرحله جهانی که بدلیل سوسیالیستی وجود ندارد کشورهای خود را با ترکیبی از عقلانیت بازار و عقلانیت برنامه پیش می برند. نگاهی به اروپا، هند، چین، برزیل و ... شاهد این ترکیب هستیم. چپ های سنتی در ایران فقط برنامه ایدئولوژیک دارند و دست به نفی کل فراکسیون های سرمایه داری می زنند. ادعای خشک و خالی که مرحله ایران ملی- دموکراتیک و دموکراسی ملی است دردی را دوا نمی کند اگر برای برنامه توسعه ایران تدارکی دیده نشده باشد. چپ سنتی حتی نیم نگاهی به برزیل و برنامه توسعه حزب کارگران آن تاکنون نداشته اما چاوز را خوب تبلیغ و ترویج می کنند، هر چند مدل برزیل و حزب کارگران آن دچار بحران شده است اما دستاوردهای برزیل کجا و چپ چاوزی کجا! در این وضعیت ایران که به یک چپ نو و مدرن نیاز مبرم داریم و متأسفانه نداریم منافع طبقه کارگر هم تأمین نخواهد شد. طبقه متوسط هم دارد نابود و به سمت اردوی ذخیره کار کوچ می کند و در این بحران فراگیر اندیشه و توسعه جامعه دارد به سمت نابودی می رود. در این ماجرا دولت های قبلی و فعلی با درجاتی متفاوت همه مقصرند اما در کجای طول تاریخ جوامع دست روی دست گذاشته اند تا دولت هایشان توسعه ای ایجاد کنند. چپ بی برنامه انتظار دارد دولت خودش را اصلاح کند اما خود فاقد اندیشه توسعه است و البته انتظار از چپ که معجزه کنند نمی توان داشت ولی جهت گیری اندیشه ای را که می توان تغییر داد. بدون لکنت زبان باید پذیرفت که در اقتصاد کنونی جهان بازار قابل حذف نیست اما شیوه استفاده از نهاد بازار مهم است. چپ سنتی مرتباً می گویند سیاسیت اقتصادی ایران نئولیبرالی است. یعنی هم آمریکا نئولیبرال است هم احمدی نژاد و دولت های پیشین در حالی که نولیبرالیسم یک رو بنای مشخص در یک مرحله مشخص در کشورهای پیشرفته سرمایه داری است. این نسبت دادن های نئولیبرالی به اقتصاد و حاکمیت ایران انتزاعی است. چرا که ما در ایران با یک بازار کژ کارکرد روبرو هستیم نه یک بازار نولیبرال. این بازار ایران در دفاع از خود زمین را هم مقررات زدایی می کند و به بازار می سپارد اما نئولیبرالیسم کشورهای سرمایه داری در بخش مالی خود را رها از مقررات کرده اما در آمریکا در حوزه زمین عقلانیت برنامه حاکم است و اگر زمینی بایر بماند مالیاتش از قیمتش پیشی می گیرد و نمی گذارند سیستم بهره مالکانه پا بگیرد چون بهره مالکانه بر ضد سرمایه داری و عقلانیت بازار است در آمریکا تراکم را می فروشند که ساختمان سه طبقه را تبدیل به یک طبقه کنند نه بر عکس ایران. ما در ایران تفوق بخش مالی نداریم در ایران بخش رانتی تفوق دارد.
چپ سنتی این تفیک ها را متوجه نیست و توی این بحران اندیشه کلاه طبقه کارگر هم پس معرکه است. مسأله اصلی اقتصاد ایران مسأله اشتغال است و در نبود این مصرف سرانه پایین و فقر گسترش می یابد. در ترکیبی علمی از عقلانیت بازار و برنامه می شود اشتغال را افزایش داد و مازاد حاصل را می توان توزیع کرد و این یعنی اقتصاد سیاسی تولید و توزیع مازاد. اما چپ سنتی بحث طبقاتی می کند و با اقتصاد سیاسی اشتباه می گیرد و تا بحث سرمایه داری ملی یا بورژوازی ملی به میان می آید تا مدت ها تلاش نظری داشتند که نشان دهند وجود خارجی ندارد بعد که خلع سلاح نظری می شوند نام جدید بورژوازی بخش خصوصی تولیدی کارآفرین ارزش افزا، اشتغال زا.... را عنوان می کنند و یک آلرژی یا هیستری به نام بورژوازی ملی دارند اما مرحله ایران را مرحله ملی- دموکراتیک می نامند و روشن هم نمی گردد که در مرحله ملی دموکراتیک نقش سرمایه داری ملی و بورژوازی ملی کجاست؟ اما همینقدر که مدافع بخش خصوصی کار آفرین ارزش افزا و تولیدی شده اند باید گامی به جلو تلقی گردد هر چند در نام گذاری اسم بورژوازی ملی را نمی آورند. چرا؟ چون احتمالاً باز در مقطعی ممکن است فاز مبارزه ضد امپریالیستی و عشق قدیم فعلیت یابد و باید نشان داد که چیزی به اسم این بورژوازی وجود خارجی ندارد و همه فراکسیون های سرمایه داری ایران شعباتی از سرمایه داری جهانی هستند و باید مبارزه داغ ضد امپریالیستی عمده گردد. چپ سنتی گفتمان توسعه ندارد و البته حاکمیت هم ندارد. دولت برنامه را می کوبد و این چپ بازار را و مردم و کارگران این وسط چه چیزی گیرشان می آید؟ چپ سنتی به جنبش وال استریت اشاره می کند و از آن حمایت می کند او اسم این حمایت را می گذارد رادیکالیسم و بجای اینکه علیه جناح رانتی اقتصاد خودمان فریاد اتحاد بزنند به کارگران می گوید بر علیه وال استریت بجنگید و نمی داند و گشتی دراینترنت نمیزند و اصلاً مطالعه نمی کند که جنبش وال استریت ضد سرمایه داری نیست بلکه ضدجناح مالی سرمایه داری آمریکاست.
مارکس به زیبایی در جایی می گوید: نقد نظری را نمی شود جایگزین نقد سلاح کرد، اما اگر نظریه به میان مردم برود به نیروی مادی تبدیل می شود، آن نظریه ای میان مردم می رود که دلپسند مردم باشد و آن چیزی نزد مردم دلپسند است که رادیکال باشد، اما رادیکالیسم یعنی رجوع به ریشه ها، و ریشه همه چیز انسان است.
چپ سنتی می گوید به جنبش وال استریت بپیوندید و این یعنی انتزاعی برخورد کردن که ربطی به انسان کارگر در ایران ندارد. با نفی سرمایه داری به طور کامل کارگر تکلیفش را نمی فهمد و به حال خودش رها می شود. یاد آن طبقه کارگر بخیر که در مشروطه بود در جنبش ملی حضور داشت و در زمان شاه، نظام مجبور بود که در سود کارخانه ها شریکش کند تا بلکه آرامش نماید و در انقلاب ۵۷ اعتصابات کمرشکن را بوجود آورد و امروز با بحران اندیشه و فقدان برنامه توسعه و سرگرم شدن روشنفکران ارگانیک این طبقه به مباحث ایدئولوژیک این طبقه مدام بدون آرمان و غیرفعال می شود.
چون چپ نو در ایران زایش خود را انجام نداده چپ سنتی نظریه هایش هم غیرمادی و به حاشیه می روند. و این وسط باز حاشا به معرفت و شرافت و مبارزه سندیکالیست های حاضر در صحنه کارگری که از چپ سنتی فرمان نمی گیرد و الگویش نیست.
کارگران باید نیروی فشار در راستای توسعه باشند و سوای پیگیری امور صنفی و اقتصادی باید وارد حوزه های اجتماعی و سپس سیاسی شوند. با فحش دادن به سرمایه داری رادیکالیسم ایجاد نمی کند و با پیوستن به جنبش وال استریت شعار انتزاعی تولید می شود نه نظریه ای که به کار انسان و طبقه کارگر بیاید و حداقل روشن هم نمی گویند در این مرحله تاریخی ایران با کدام بخش سرمایه داری ونمایندگان سیاسی آن درحاکمیت باید مبارزه جدی کرد. شعار سی و سه ساله طرد دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه بجز مفهوم سرنگونی چه چیز دیگری از آن استنباط میشود؟ کدام اقشار کارگری تاکنون باپیشاهنگی این شعار وارد گود مبارزه شده اند؟ طبقه کارگری که لنگ معیشت خویش است و داعوایش گرفتن حقوق عقب افتاده خودش هست و در هراس از بیکارشدن شب و روز ندارد حال و رمق پیگیری این شعار اولترارادیکال را دارد؟ و یا سایر اقشار جامعه مدنی. اگر جریانات سیاسی منهای اقشار پیشاهنگ اش که تاوان و هزینه این شعار را داده اند و شاید هم الآن و یا در آینده باز هم بدهند کدام اقشاری از جامعه کارگری و سایر طبقات دنبال این شعار پیگیر به صحنه آمده اند؟ در جنبش زیبای سبز البته در اقشاری این گونه شعارهایی سر داده شد اما به کجا رسید؟ رهبران و فعالان این جنبش هرگز این شعارها را نداده و نخواهند داد که البته لابد سازشکار بودند و حصر و زندان چندین قرنه برای فعالان کم است و اگر اعدام میشدندحتما لقب پرافتخار رادیکالیسم را دریافت میکردند و برگ زرینی بر افتخارات ملت ایران افزوده میگشت!
اما در مورد حضور سرمایه خارجی در ایران می تواند مثبت باشد اما منوط به داشتن برنامه است و باید از این حضور به شدت حمایت کرد. اگر طبق یک برنامه مشخص کارگران را آموزش نوین داده و بخش های پیشرو اقتصادی درست تعریف شوند و برنامه آمایش سرزمین هم داشته باشیم و این بخش های پیش رو اقتصادی و جغرافیایی هم مشخص شوند استارت توسعه خورده می شود. در بخش حقوق کارگران با حضور سرمایه خارجی اگر این سرمایه با برنامه و دیده بانی جامعه مدنی و حق تشکل مستقل کارگری و به عهده گرفتن تکالیف حاکمیتی نسبت به حقوق ملی توسط نظام بخصوص جلوگیری از استثمار کارگران به ایران بیآید، ما جهش خواهیم کرد و در مسیر توسعه قرار خواهیم گرفت. اما با این ساختار حاکمیت و حل نشدن بحران سیاسی به نفع یک رویکرد تولیدی و بها دادن و قوام یافتن جامعه مدنی منجمله کارگران، سرمایه خارجی نخواهد آمد و اگر بیاید فقط برای فروش محصولات و کالاهای مصرفی می آید و این خود یعنی تقویت جناح راست و بورژوازی واردات محور.
در پایان لازم میدانم اشاره نماییم در این مقاله از برخی از نظرات دو استاد بزرگ جناب دکتر کمال اطهاری اقتصادن برجسته چپ ایران و دکتر سعیدرهنما از برجستگان چپ نو استفاده شده است و خوانندگان گرامی میتوانند به نظرات این دو بزرگوار اینترنت را سرچ نمایند.