دهری


مجید نفیسی


• دهر, خدای من است.
هر صبح بر سکویِ سرا می نشینم
و از پشت پلکهای بسته
گذرِ زمان را گواهی می دهم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ تير ۱٣۹۵ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۱۶


من دهریم*
دهر, خدای من است.
هر صبح بر سکوی سنگیِ سرا می نشینم
و از پشت پلکهای بسته
گذرِ زمان را گواهی می دهم.
مردم از کنارم می گذرند
سکه ای می اندازند و می پرسند:
"آقا زمان! ساعت چند است؟"
آنها میدانند که من ساعت ندارم
با این همه وقت را دقیق میدانم.
رهگذران, ثانیه های ساعت من اند
و پرتو آفتاب, ثانیه شمارِ آن.

هر غروب, عابران به خانه باز می گردند
و ساعت آفتابی من خاموش می شود.
پس کاسه ی پولم را برمیدارم
و به درون خانه می روم.

هر شب در خواب
به روستای خود باز می گردم
به جوی پُرآبِ کاریز
و ساعت آبی میراب
که با فرو رفتنِ آرامِ پیاله ی سوراخداری در آبدان
زمان را می سنجید
و سهمِ آبِ هر کرت را اندازه می کرد.

افسوس!
رویای من چه زود به کابوس می کِشد.
می خواهم پیاله ی شناور را غرق کنم
و زمان را به بند کشم
در آستانه ی آن شب خونین
هنگامی که در کنار کاریز
زیر ضربِ چوبدستی ها
پیشانی من فاق برداشت
و پرده ی چشمهایم پاره شد.

به زمان نفرین میفرستم که مرا غارت کرد
به زمان نفرین میفرستم که چشمانم را پوشاند
به زمان نفرین میفرستم که کاریز را خشکاند
به زمان نفرین میفرستم که کشت را سوزاند
به زمان نفرین میفرستم که یاران را تاراند
آنگاه چون انسانی خشمگین
که بر خدای خود شوریده
غیظ فرو می بَرَم
و پناه میجویم به این خدای بی زمان
به زمان که دستان مرا پُر خواهد کرد
به زمان که چشمان مرا روشن خواهد کرد
به زمان که کاریز را پُر آب خواهد کرد
به زمان که کشت را آباد خواهد کرد
به زمان که یاران را همنشین خواهد کرد.
ای زمان!
تو هم خدای منی
هم اهریمن.

من دهریم
دهر, خدای من است.
هر صبح بر سکویِ سرا می نشینم
و از پشت پلکهای بسته
گذرِ زمان را گواهی می دهم.

       پانزدهم ژانویه ۱۹٨۷

*- آزاداندیشانِ دهری, جهان را قدیم می دانستند و زمان را بی آغاز و پایان. عمر خیام در برخی از رباعی هایش به این گرایش نزدیک می شود.