راهزنی در لباس قداست! - محمدعلی مهرآسا
در پاسخ به آقای اکبر گنجی در جواب ادعاهای جدید دکتر سروش!



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ تير ۱٣۹۵ -  ٣ ژوئيه ۲۰۱۶


انگیزه من در نوشتن این مقاله سخنان آقای گنجی در رد نظریه «رویای محمد برای نوشتن کتاب قرآن» است. آقای گنجی کتابی دارد که سالها پیش آن را خریدم و این روزها دوباره خوانی می کنم. و گویا در زمان زندانی شدن نوشته است و در این کتاب جا به جا از مسلمان بودن خود و اعتقادش به مذهب ارثی اشاره دارد و این باور را یکی از افتخارات خود می داند؛ و به آیات قرآن بیجا و به جا مثال می آورد. نام کتاب«اصلاحگری معمارانه» است. اصلاحاتی که او حتا درزندان به آن دلبسته بود و تصور نابود شدنش را نداشت. او نمی دانست همان تندروی های او و امثال او ریشه اصلاحات را از بن کندند و به جایش افتضاحات احمدی نژاد ظهور کرد.
آقای اکبر گنجی را به تقریب همه می شناسیم و به قول عوام چونان کبوتر پیشانی سپید است. به ویژه بعد از جایزه ۷۰۰ میلیون دلاری که ناز شصت گرفت هم به ثروت و مکنت رسید؛ و هم بر میزان شهرتش افزوده گشت. این حضرت سالهای ابتدای انقلاب در کسوت سپاه پاسداران خدمت می کرد و در کشتار سال ۱٣۶۰ نیز شریک و دخیل بود. مدتی با همین لباس و عنوان فرماندار مهاباد شد و در دستگاه ولایت فقیه قدر و منزلتی مناسب داشت. اما بعد از مدتی تصمیم گرفت تغییر مسیر دهد و از راهی دیگر شهرت بیشتری به هم بزند و نام آورتر شود. به این جهت دست به قلم برد و ضمن مطالعات، در یکی از روزنامه های اصلاح طلب مقالاتی می نوشت و سرانجام خودش نیز نشریّه ای به نام نوبهار بیرون داد و جریان قتلهای زنجیرهای را نیز در سه کتاب «تاریکخانه اشباح؛ عالیجناب سرخ پوش؛ و عالیجناب خاکستری پوش» برملا کرد که حضرات را خوش نیامد. بویژه هاشمی رفسنجانی را که در ماجرا بیش از دیگران رد پا و اثر انگشت به جا نهاده بود، به شدت ناراضی کرد که در خطبه های نماز جمعه اش با طرح موضوع قتلهای زنجیره ای روشنفکران و نام آوران مخالفت کرد و رسماً گفت «بس است و فتیله را پائین بکشید»

به این ترتیب آقای گنجی از حاکمیّت به نوعی انتقاد می کرد؛ و شهرت داشت که منظورش در یکی از القاب مشهور «عالیجناب سرخ پوش و خاکستری پوش» آقای رفسنجانی بوده است. و به همین دلائل، توسط قاضی مرتضوی بی سواد و دزد مشهور به هفت سال زندان بدون وثیقه و ضامن محکوم شد. به گمان من یکی از افراد موثر که اصلاحات را به شکست و نابودی کشاند، همین آقای اکبر گنجی بود که در مسابقه دو می خواست از خامنه ای جلو بزند. ولی خانه ای تمام ارکان قدرت حمومت را در دست داشت.
در ایران بعد از انقلاب حدود ٣۷ سال است نه دستگاه قضائی و نه دستگاه اجرائی و نه مجلس قانونگزاری ی درستی داشته ایم؛ و همه لانه فساد بوده اند و خامنه ای نیز بیشتر از ما به امور واقف بود. و از سوی هر سه دستگاه جز دولت دوره ی خاتمی در این ٣۷ سال همیشه دزدی و رشوه خواری و ستمگری و زورگوئی بر حاکمیّت ایران و ملت بدبخت ایران چیره بوده اند. در دوره خاتمی نیز آن دو دستگاه دیگر دولت را که می خواست کاری نسبتاً درست انجام دهد، دست و پا بسته بود. آن دو قوه، چنان با زورگوئی و زندانی کردن مسئولان میانه رو و وکیلان حق گو، عرصه را بر دولت و ملت تنگ کردند، که خود خاتمی به زبان آمد و گفت هر هفت روز یکبار برایم یک بحران ساخته اند و من یک«حاجب الدوله» بیشتر نیستم. گنجی نیز در زندان سختی بسیار متحمل شد و دست به اعتصاب غذا زد و چند ماه طول داد که به پوست و استخوانی تبدیل شد که مجبور شدند مرخصش کنند.

به این علت جناب گنجی پاسدار - و شاید قاتل - توانست مدرک لازم برای پناهندگی به اروپا را به دست آورد و راهی دنیای آزاد شد و پناهنگی گرفت و چند سال پس از این موهبت به ثروت افسانه ئی ۷۰۰ هزار دلاری به عنوان جایزه صلح یا چیزی دیگر از این قبیل نیز دست یافت که خوابش را هم نمی دید. اما این روشنفکرنمای ریا کار که در تمام نوشته هایش به دینداری و شیعه گری اقرار و افتخار دارد، درمغزش همان تعلیمات دینی و مکتبی و شرعیات آخوندی را ذخیره کرده و هر چند صباح به گونه ای این گونه معلومات را با آنچه در غرب یادگرفته است مخلوط می کند و معجونی می سازد که نه ما بی دینها و بی خدایان درک می کنیم و نه برای آخوندهای فیضیّه و قم و مشهد معلوم و مفهوم است. اکنون هم در مقاله بسیار درازی در پاسخ آقای سروش با تکرار همان سخنان و آیات قرآن و به فرضیّه آقای سروش ایراد گرفته است که خیر قرآن وحی مُنزل است. که البته من نویسنده این نوشتار می گویم خیر وحی مُنزل نیست؛ بل وَهمِ متزلزل دستگاه سلسله اعصاب است.
آقای گنجی حدود چهارده صفحه تقریر فرموده است تا ثابت کند که دکتر سروش در گفتار و ادعا نسبت به عدم وحی بر محمد و رویا پنداشتن قرآن، دچار لغزش و اشتباه شده و قران به گونه ای قاطع یک الهام حضوری است که توسط پستچی ی آن موجود ناشناخته ای که نخستین بار توسط موسی آفریده شد - در پشت کوه طور- بر محمد نازل شده است.

نمی دانم آقای گنجی به این سِر یا اسرار واقفند و یا تجاهل العارف می فرمایند که محمد به بیماری صرع مبتلا بود و این را سیره نویسان پاک طینت و راستگو بدون حجاب و چشم پوشی و رعایت جوانب، نوشته و گفته اند؛ زیرا از سوی همسران محمد برملا شده است. البته امروزه دارو برای تأخیر و یا رفع حملات غش موجود است و پزشکان تجویز و توصیه می کنند. اما در آن زمانها نبوده و فرد غشی مرتب بدتر و بدتر می شده است؛ و علم پزشکی می گوید اگر اپیلپسی معالجه نشود و داروی لازم مصرف نشود، سرانجامش بیماری «شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی » است یعنی جنون آنی یا دوره ای. کسانی که به این بیماری اسکیزوفرنی دچارند در مغزشان همیشه چیزهای تازه و اتفاقات نو و محیرالعقول می بینند. صدای کسان و یا حیواناتی را می شنوند که در محیط آنها وجود ندارند. دیو و جنهای افسانه ای را می بینند و با آنها سخن می گویند. بنابراین نه وحی بر محمد نازل می شد و نه قرآنش رویای صادقانه است. آقای گنجی درست می فرمایند رویا در اکثریّت نزدیک به اتفاقش اوهام و خیالات روز است که به نوع و شکلی دیگر بروز می کند که پس از بیدار شدن، خود آدمی از آنچه دیده خنده اش می گیرد.
آقای دکتر عبدالکریم سروش نسبت به حقیقت و درستی و نادرستی قرآن به کشف و شهودی رسیده اند؛ ولی در حال حاضر صلاح نمی دانند همه چیز را برملا کرده و آنچه به عنوان وحی بر محمد می گذشته است، جنبه طبی و بیولوژیکی آن را بیان کند. شما خود بارها از زبان همسران محمد شنیده اید که محمد به هنگام وحی به لرز و تشنج گرفتار می شد و پس از خلاصی از این غشِ اپیلپسی، مدتی ساکت می نشست و بعد آیه یا سوره ای را که در مغزش نشسته بود و حاصل همان شیزوفرنی بود، برای حاضران می خواند. بی تردید چون محمد خواسته و آرزویش رسیدن به قدرت مطلق در نجد و حجاز بود و رسیدن به این مهم را با توجه به جمیع جهات موجود آن زمان تنها در ادعای رسالت می دانست، با پشتکار عجیبی که داشت، دست از مبارزه نکشید و تا رسیدن به مقصود و حکمرانی بر کشورش از پای ننشست. حتا بیشتر از آن در خیال فرمانروائی جهانی بود و به همین دلیل برای قیصر روم و خسرو پرویز ایران نامه نوشت که پیرو من شوید. همکارانش نظیر ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر و معاویه نیز این بلند پروازی را درک کرده بودند و برای سهم آینده خود پیش از دیگران مسلمان شدند. تاریخ هم نشان داد که این اشخاص یا به فرمانروائی رسیدند و یا در جنگهائی برای به دست آوردن قدرت کشته شدند.

مشکل بزرگ گنجی و دیگر گنجیها این است که سواد کلاسیک کافی ندارند و درس طبیعی را کامل نخوانده اند؛ و مانند سروش از دانش پزشکی و شیمی و داروسازی و فیزیولوژی و بیولوژی و تشریح بدن انسان و حیوان آگاه نیستند و با یک دیپلم ششم ادبی و خواندن کتابهای ملاصدرا و      ملا باقر مجلسی و پوک مغزانی چنین، البته مطالعه ی فلسفه احساس علامه بودن می کنند. مثلاً با آوردن آیات قرآن به عنوان دلیل، ادعای اثبات کلام الله بودن قرآن را دارد؛ که دلیلی سخیف و بچگانه است. وقتی می   پرسی چگونه می گوئید قرآن کلام خداست، پاسخ مس دهند چون در قرآن نوشته است!! مثل اینکه من ادعا کنم که از کره مریخ آمده ام و چون دلیل بخواهند، پاسخ دهم: « من می گویم»            

به هرحال نه وحی وجود داشته و نه الله ی و نه جبرئیلی بوده اند. تمام قرآن نوشته فردی است که به جنون ادواری مبتلا بود و در مغزش چیزهای خارق العاده می دید و صداهای نبوده را نیز می شنید. این فرد به گواهی تاریخ و مورخان مسلمان بیشتر یک دزد و راهزن بوده و نه نماینده ی آفریدگار لاوجود. کسی که به الله آن قدر ایمان داشته باشد که ادعای پیامبری همان الله را بکند، بی شک باید بداند که غارتگری حرام و خلاف انسانیّت است.                                                
من برای اثبات این ادعایم از دو کتاب تاریخ اسلامی که هر دو توسط مسلمانان مومن و معتقد نوشته شده اند سود می برم و هرجا لازم باشد نظر خود را نیز می افزایم. یکی کتاب تاریخ طبری یا تاریخنامه طبری که منسوب به بلعمی است ولی با نام تاریخنامه طبری چاپ و پخش می شود؛ و دیگر تاریخ «طبقات محمد ابن سعد کاتب واقدی» است. این هر دو کتاب مسائل و اتفاقات زمان محمد را از روی کتابها و سیره هائی که نزدیکان به محمد در آن دوره یادداشت کرده و برای بازماندگان تعریف کرده اند و سرانجام به دست اینها رسیده است، در کتاب خود آورده اند.
البته مولفان این کتابها، از فرار حضرت محمد از زادگاهش مکه به شهر یثرب یا مدینه از ترس کشتنش توسط قوم قریش که اغلب با او فامیل نزیک بودند، به مانند تمام مسلمانان، ازآن به هجرت نام می برند؛ در صورتی که این مسافرت یک فرار محض از ترس دشمن بود. پس باید این حقیقت را در ذهن خود جاسازی کنیم که این کار فرار از ترس کشته شدن بوده است، نه به علت تغیر آب و هوا. پس تاریخ هجری را باید تاریخ فراری نام نهاد.

طبری در مجلد سوم تاریخش می نویسد: «اکنون به حدیث غزوه ها شویم که پیغمبر علیه السلام کرده است»
دقت فرمائید تاریخ نویس به محض آنکه محمد به مدینه می رسد از جنگهائی که برای غارت تجار و کاروانیان به نام غزوه یا جنگ مذهبی علیه کفار - به قول محمد – شروع کرده بود نام می برد و شرح می دهد. طبری می نویسد:

«چون پیغمبر علیه السلام از مکه برفت، مکیان گفتند که ما برستیم. و پیغمبر علیه السلام نگذاشت که ایشان بیاسودندی و خدای عزّ و جلَّ او را بر "غزو" دست گشاده کرد و جهاد فرمود»
نه این خدای عز و جل نیست که دستور غارت کاروان دزدی اموال می دهد؛ بل این ذهن محمد است که برای پادشاهی بر این مردم نیازمند پول و ثروت است و راهی جز دزدی و غارت اموال مردم برای به دست آوردن این ثروت نمی شناسد.

« و چون به مدینه آمد آیه فرستاد و گفت: اقتُلوا المُشرکینَ حیثُ وَجَد تُموهُم و اَحصُرُو هُم و اقعدواُ لَهُم کُلً مَرصَد (این بخشی از آیه ۵ از سوره توبه است و کتاب تاریخ همه را ننوشته است گویا لازم ندیده) و دیگر فرمود:یا ایها النبیُ جاهِدِالکُفارَ و المنافقینَ و اَغلُظ عَلیهم و مأواهُم جَهَنَمُ و بئسَ اَلمَصیرٌ» (این هم تمام آیه ۷٣ همان سوره توبه است) بعد می گوید:
و آیتهای جهاد بفرستاد و آیتهای احتمال و صبر منسوخ کرد. و پیغمبر علیه السلام هم در آن سال هجرت، لشکر از مدینه فرستاد و راهها بگرفت تا کاروان همی شکستند و همی بردند. و صبر و آرام و قرار از ایشان بشد و کس از مکه سر بیرون نتوانست کردن و به هیچ راه کاروان نیارست رفتن. و پیغمبر علیه السلام بسیار غزوها کرد بعضی به تن خویش رفت و بعضی لشکر فرستاد؛ از یاران خویش از مهاجر و انصار؛ تا دیگر سال غزوه "بدر" کردند»

توجه فرمودید طبری که مسلمانی مومن بوده و همه جا در کتابش پس از نام محمد کلمه علیه السلام را می نویسد، می گوید چون به مدینه آمد آیه های صبر و مسامحه و آشتی را منسوخ کرد!!جلو کاروانهای تجارتی را می گرفت و اموالشان را به غارت می برد. ولی نام کاری که محمد کرده است به جای دزدی و راهزنی، غزو یا جنگ دینی می گذارد. آری این است دروغ گوئی تاریخ نویس اسلامی! امروز کسانی که در راه ها به کمین مسافران و تجاری که با اتوموبیل و اتوبوس و یا دهاتی ها که با چهارپا مال التجاره حمل می کنند بنشیند و با تفنگ تهدیدشان کنند که مالتان را باید به ما بدهید، نام راهزن و گردنه بگیر دارند. حتا در حکومت خمینی و خامنه ای جزای اینان اعدام است. ولی محمد به غلط آنها را جهاد نامیده است.
و باز طبری در همان صفحه ۹٣ مجلد سوم می نویسد:
«پس اندر سال هجرت به ماه رمضان که از هجرت تنها ۷ ماه شده بود، حمزه را بفرستاد با سی سوار از مهاجران و نخستین سپاهی از اسلام آن بود و پیغمبر او را لوی بست به دست خویش لوای سپید و حمزه را گفت: به لب دریا شو که کاروان قریش همی آید از شام و خواسته بسیار داشتند. مگر آن را بتوانی گرفتن. پس حمزه برفت و بدانجای شد. و کاروان از پیش او رفته بودند. و مهتر کاروان بوجهل بود و با او ٣۰۰ سوار بود. و بدانجا دهی بود بزرگ بوجهل با کاروان به ده رفتند. و اندر آن دِه مردمان بسیار بودند و مهتر ایشان مردی بود نام او"مجدی بن عَمرو الجُهَنی" و دوست بوجهل بود و دوست حمزه هم بود. پس مهتر ده بیرون آمد و حمزه را گفت با این کاروان ٣۰۰ سوار است و با تو سی مردند؛ تو با ایشان بسنده نباشی و اگر شما کشته شوی این نخستین کار است که بیرون آمده ای. اگر به خواهش بازگردی نیکوتر بود. حمزه دانست که صواب می گوید. بازگشت و کاروان نیز به مکه بردند و صاحب لوای حمزه مردی بود و او را ابومَرثد گفتندی، او گفت من نخستین لوای مسلمانان باز نگردانم بی غنیمت. حمزه او را گفت باز گرد که ایجا سلامت به از حرب است؛ و ازآنجا به سلامت باز گشتن. فتح بزرگ بود پس بازگشت»
توجه می فرمائید که حضرت رسماً حمزه را برای جنگ با یک کاروان تجاری فرستاده و به دستش پرچم سپید هم داده است تا زیر لوای صلح اموال تجار را غارت کنند. نه گفته بلکه آنان را مسلمان کنید؛ گفته اموالشان را بگیر و بیاور! دوم اینکه مرد حامل لوا می گوید من بر نگردم تا غنیمت به چنگ آورم. پس جنگ بر سر الله و مسلمانی نیست بر سراموال مردم است که باید چپاول و غارت شود.
عرب برای گذران و تأمین هزینه ی زندگی شان در تاریخ به دزدی و غارت شهره اند. شاهپور ذوالاکتاف تعدادی از این غارتگران را گرفت و از شانه هایشان طناب رد کرد؛ به همین علت به شاهپور ذوالاکتاف مشهور است.   

چنین آئینی و چنین ایدئولوژی که کارش مبارزه با کاروانیان، بازرگانی و قِتال با دگراندیشان باشد، در هر مرحله از تاریخ سیستمی مورد نفرت و غیر قابل قبول بوده است. ممکن است نظیر چنین راهزنی و گردنه گیری در کشورهای دیگر در آن زمان وجود داشته است. و به یقین وجود هم داشته است. اما آنان ادعای پیامبری خدا و رهبری امت نداشتند! آنان مردمانی بودند که شغلشان برای امرار معاش غارتگری بود که محمد نیز برای تهیه پول و آذوقه همین راه را برگزیده است.
او ادعا کرده است برای این دزدی و غارتگریها از سوی الله به او وحی می شود! این گونه افراد در هر عصر و دوه ای به دزد و راهزن مشهور بوده اند. اگر الله چنین دستوری داده باشد، این دیگر آفریدگار مردم نیست! رئیس قبیله دزدان و قطاع الطریق است. خاصه آنکه امروز عصر انفورماتیک آنی و لحظه ای است و کوچکترین خبر به فوریّت در اختیار همگان قرار می گیرد. بنابراین چنین نظر و ایدئولوژی اگر در عصر شتر چرانی و شتر سواری قابل پذیرش بوده است، در زمان حال که دستگاه مریخ نورد از این کره سرخ رنگ مرتب مطالب و خبرهای حیرتزا و تازه ای به زمین می فرستد، کاری بسیار قبیح و زشت و نکوهیده است. لذا باید این بساط زور و خدعه برچیده شود و جایش را به تمدن روز و زمامداری ئی بر حسب روال و روش زمان و روزگار بدهد. این فساد و ارتشا و دزدی وغارتگری که دستگاه حکومت فقیهان ایران را سراپا فراگرفته و صغیر و کبیر از هم می دزدند و می چاپند، بنیانش بر اسلام مدینه ای نهاده شده و مسبوق به سابقه است. دزدی و غارتگری در پیش محمد امری صحیح و پسندیده بوده است. اسف بر این پیامبر ستمگر و دزد!
امروز کسانی که با اسلحه به دزدی و غارت اموال مردم بروند و اندیشه ی عاری از شرف خود را بر آن بیچارگان عملی سازند، توسط حکومتهای قانونی جلب شده و به سزای اعمالشان می رسند. و اگر کسی قاتل باشد، قصاصش کشتن است. اما محمد حیله گر از جانب خدای نادیده و لاوجود و ناشناسش می نویسد: « مپندارید آنها که در راه چپاول اموال مردم کشته شدند، مردگانند، بل آنها زنده جاوید در بهشتند و شما شعور ندارید که درک کنید» آری پیامبر خدا اگر دروغ نگوید کارش پیش نمی رود؛ و به مقصدی که منظرگاه چشمش شده است و عبارت از حاکمیّت برجامعه است، نمی رسد. محمد در هیچ یک از این حمله ها به فرمانده نگفته بلکه آنان را مسلمان کنید، بل همیشه دستور داده اموالشان را بستانید.

در همین مورد «واقدی» هم در کتاب طبقات در جلد دوم می نویسد:
نخست «همان جنگ غارتگری که طبری شرح داده است، فرستادن سی نفر به سرپرستی حمزه را نوشته و به همان طریق میانجیگری توسط بزرگ ناحیه، حمزه که خود را ناتوان در برابر ابوجهل دیده است، جنگ نکرده برگشته است» در ضمن نوشته است:
«پس آنگاه در ماه شوال که آغاز هشتمین ماه از هجرت بود، پیامبر(ص) برای عُبَیدَه ابن حارث ابن مطلب ابن عبدمناف لوای سپیدی بست و او را با ۶۰ مرد از مهاجران به رابغ فرستاد؛ با آنان هم تنی از انصار نبود و لِواء را مِسطَح بن اُثاثه بن مطلب بن عبد مناف بردوش داشت.

عُبَیده در رابغ کنار احیاء که آبی بود در ده مایلی راه جُحفه و سمت چپ قُدَید، بدانان رسید و آنان به چراندن ستوران خود، از راه کناره گرفته بودند و میان ایشان تیر اندازی شد و شمشیر نکشیدند و به تیر انداختن از دور بسنده کردند. و سعد ابن ابی وقاص آن روز نخستین کسی بود که تیر انداخت و آن نخستین تیری بود که در اسلام پرتاب شد. و پس از آن هر دو باز گردیدند»

اینجا هم چون شمار قریش که به چرای حیواناتشان مشغول بودند و تنها از راهزنان ترس داشتند، در حدود ۲۰۰ نفر بوده اند و شمار سپاه محمد ۶۰ نفر؛ چون از پس ۲۰۰ نفر بر نمی آمدند، محل را ترک کرده و به غنیمت دست نیافتند.
باز واقدی می نویسد:
«پس آنگاه در ماه ذیقعده که نهمین ماه از هجرت رسول خدا بود، پیامبر برای سعد ابن ابی وقاص لِواء سپیدی بست و او را با بیست مرد به خرار گسیل داشت تا بر کاروانی از قریش که از آنجا می گذشت غارت آورد و دستور فرمود که سعد از خرّار دورتر نرود. همراهان سعد از مهاجران بودند و لِواء را مقداد بن عمرو بَهرانی به دست داشت و خرّار نام چاه های آبی است که چون از جُحفَه به جانب مکه روی، بر دست چپ جاده و نزدیک غدیر خُم واقع است.
سعد گوید جمله پیاده بودیم و شبها راه می رفتیم و روزها کمین می کردیم تا آنکه بامداد روز پنجم به خرّار رسیدیم و کاروان قریش روز پیش از آنجا گذشته بود. پس جملگی به مدینه باز گردیدیم»

                                     «غارت اَبواء»      

از واقدی:
«پس آنگاه در ماه صفر که دوازدهمین ماه از هجرت بود، پیامبر به غزو اَبواء رفت و لِواء را که سپید بود حمزه بن عبدالمطلب به دست داشت. و رسول خدا سعد ابن عُباده را در مدینه به نیابت خود بداشت و با مهاجران و بی هیچ تنی از انصار برای فرو گرفتن کاروان قریش آهنگ اَبواء فرمود ولی با دشمن برخورد نکرد؛ این غزو را غزو ودّان نیز می گویند و به هر دو نام آمده است و فاصله میان ابواء و ودان شش مایل است و این نخستین غزوی است که رسول خدا به تن خویش در آن حاضر بوده است»

توجه فرمائید:
نخست اینکه محمد که از مدینه خارج شده برای خود جانشین تعیین کرده است. یعنی از همان سال اول حاکم مدینه بوده است. زیرا او نمی توانسته است از نظر پیامبری جانشین تعیین کند! پیغمبر جانشی ندارد وگرنه می شود یهودی بازی!
دوم اینکه انصار یعنی مسلمانان مدینه که او را راه داده بودند، در هیچ یک از این غارتگریها شرکت و دخالت نکرده اند. زیرا به محمد گفته بودند ما شما را از کشتن به دست قریشیان پناه دادیم و حاضر به غارت اموال آنان نیستیم. اما رسول خدا اموال غارتی را حلال و مباح می داند؛ چون خوی گردنه گیری و راهزنی در وجودش قدرت گرفته است گویا فراموش کرده است که ادعای پیامری دارد.

پرسش بزرگ این است که اگر محمد فرستاده خدا بوده چگونه هنگام ترک مدینه کسی دیگر را به جانشینی ی خود برگزیده است. پس معلوم است از همان ابتدا خود را به عنوان فرماندار بر مردم مدینه تحمیل کرده است. او حاکم بوده و جانشین حاکم را در سفرهایش تعیین کرده است.


کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا