در سوگ عباس کیارستمی
برای تو که به چراغ و آب و آینه پیوستی - مهران رفیعی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۵ تير ۱٣۹۵ -
۵ ژوئيه ۲۰۱۶
هنوز یکسال هم نشده که در یاداشتی صمیمانه و صریح از ایرج کریمی پرسیدی که چرا رفته است , و بیادمان آوردی روزی را که ایرج از تو پرسیده بود که چرا پنجاه ساله شده ای. زمانی که ایرج از روی نگرانی و حسرت آن سئوال را پرسیده بود, هنوز خیلی جوان بود, آنقدر جوان که نام و ننگ را بیشتر میرا می انگاشت تا مانا. اما تو چرا چنین کردی؟ تو که مدتها پیش از آن که به پرواز درآیی بخوبی میدانستی که پرنده مردنی است, نمی دانستی؟
اما امروز من در پی یافتن پاسخی برای اینگونه پرسش ها نیستم. وقتی که ایرج و حتی سالها پیشتر از او مهرداد هومن هم پرکشید چنین نکردم. هر بار انگار کسی با صدایی آرام و متین در گوشم زمزمه میکند که این ها رفتنی نیستند, چرا که آنها از روزنه آن پنجره عبوس باغ را دیده اند و به چراغ و آب و آینه پیوسته اند.
شاید کسان دیگری هم باغ را دیده باشند اما هرگز شهامت و یا اراده بازگفتنش را پیدا نکرده اند. خوشا بحالت که تو هر دو را داشتی و گفتی, آن هم با هنرمندانه ترین زبانها.
وقتی که تهدید های بیرحمانه یک معلم عبوس, احمد خردسال را به تلاشی جانانه وا داشت تا در جستجوی خانه دوستش دست به هر کاری بزند و درخت نیمه جان رفاقت را آبیاری کند, تو با ظرافتی شاعرانه آدرس خانه دوست را به همه بینندگانت نشان دادی؛ در کوچه باغی که از خواب خدا هم سبز تر است. تو غم غربت انسان های خسته و درمانده را به تصویر کشیدی ولی آیه های یاس نخواندی . تو صداقت پاک کودکان را که بخشی از همان باغ است بخوبی روایت کردی.
تو بدرستی نشان دادی که چگونه ما بزرگترها سوار بر اسب های خودخواهی خویش بی تفاوت از کنار هم می گذریم. هر چند آن معلم سختگیر کمترین توجهی به گلبرگ هایی که لابلای برگهای دفتر مشق محمدرضا گذاشته بودی نکرد, اما باور کن که آن گلها هنوز هم شامه نوازند.
زمانیکه طبیعت قدرت سرکش و ویرانگر خود را با فروریختن سقف و دیوار های سنگین بر سر انسانها به نمایش گذاشت تو از دل دادگی و شور زندگی حرف زدی. آنجا که در صحنه های پایانی فیلم, حسین و محبوش را به نقطه هایی در پهن دشتی سبز از درختان زیتون تبدیل کردی تا در زیر آن درختان خوشنام یکی شوند, سرود وحدت و عشق را به زیبایی خواندی و چنین کردی که از تو به نیکی یاد می شود و نه از آن مادر بزرگ لجوج و سنگدل.
با ساختن "زندگی و دیگر هیچ" سروده ماندگار خیام را به تصویر کشیدی تا یادمان باشد که هر دم از عمرمان را غنیمت شمریم. عشق به زندگی را در ازدواج دو جوان زلزله زده و در نامساعدترین شرایط جلوه گر ساختی, عروس دامادی که فقط چند گوجه فرنگی اهدایی شام عروسی شان بود و چادر هلال احمر حجله گاهشان . بدوش کشیدن آنتن تلویزیون و نصب آن در بالای تپه برای دیدن مسابقه فوتبال هم نمونه دیگری بود از نشان دادن شعله های شور و شوق زندگی در شرایط سخت و ماتم.
نام و راهت ماندگار
|