دهکده و درشکه


دکترعارف پژمان


• غروب، خسته گیم را ز شانه افگندم
دو گوش دهکده از شور زاغها کر بود
قد مزارع گندم به آسمان میزد
من و ستاره و ساسان به باغ میرفتیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ دی ۱٣٨۵ -  ۲٨ دسامبر ۲۰۰۶


 
غروب ، خسته گیم را زشانه افگندم
دوگوش دهکده از شور زاغها کر بود
قد مزارع گندم به آسمان میزد
من وستاره وساسان به باغ میرفتیم
وموج پیرهن قرمز ستاره به دشت
مرا به شهر شباویز قصه ها می برد.
*****
ندانم از چه سبب ، جمعه های پی درپی
بر آن درشکه اسپی به ده ، می رفتیم
ستاره ، دختر ارباب ده، احمد خان
همیشه سر به سرم می گذاشت ، بی پروا
کنار رود یکی گربه سیاه ملوس
تمام صورت خود را به آب وشن می شست،
کلید باغ به دست ستاره تب می کرد.
تکان تند سپیدار و سار های کبود
صدای شیهه اسپ
صدای شالیزار
مرا ز درس و دبستان
معلم وتکلیف ،
رهایشی می داد
به کوچه باغ غمی گنگ ، گردشی می داد.
*****
کتاب کودکیم را به آب می دادم
گمان برم شب یلدای سرد سردی بود
کنار سفره آجیل ، یک دوجین مهمان
به هندوانه وآتش ، نظاره میکردند
نگاه من همه لبریز کنجکاوی بود :
چرا درشکه نیامد؟
کجاست احمد خان؟
دلم به گونه مرغ شکسته پر ، میزد.
پدر که تکه ای از نان نازک داغ
به این و آن می داد،
ناگهانی گفت :
« زمانه ایست که هر کس به خود گرفتار است »
پیام خان همین است؛ التماس دعا :
گمان برم ، « بلی بوران ۱ » دختر اوست !
________________________________
۱بلی بوران : تعبیری از اهالی خراسان برای رضایت دادن خانواده عروس