پویان فرمانبر
"سه روش برای خلقِ ساختار"


• قطعاتِ یک اسباب بازی به تنهایی کارکردی ندارند، بی مفهوم اند، رابطه ای بین شان ایجاد کرده این قطعات را به یکدیگر متصل کنید.اسباب بازی ساخته می شود و دیگر دارای شکل و مفهوم است. ساختار همین است! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ تير ۱٣۹۵ -  ۱۱ ژوئيه ۲۰۱۶


قطعاتِ یک اسباب بازی به تنهایی کارکردی ندارند، بی مفهوم اند، رابطه ای بین شان ایجاد کرده این قطعات را به یکدیگر متصل کنید.اسباب بازی ساخته می شود و دیگر دارای شکل و مفهوم است. ساختار همین است!

برخلافِ آثارِ امروزی که اکثرن ساختاری جدا از موضوع و مضمونِ اثر دارند، یک ساختار می تواند بدل به تن پوشِ متن شده آن را کامل کند.
در رمانِ "بیگانه"ی آلبر کامو که فضایی هیچ انگارانه دارد از طریقِ ساختارِ اثر ، پوچی را بیشتر احساس می کنیم. اما چگونه؟
اگر دقت کرده باشید در طولِ اثر ، تمامیِ سطور، کوتاه کوتاه قطع می شود و ذهن خواننده مدام از شاخه ای به شاخه ی دیگر، پرتاب!
ارتباطِ این جملات منجر به ایجادِ ساختاری می شود که احساسِ پوچی را در ذهن تداعی می کند و این همان تکاملِ اثر است؛ زیرا که ساختار نیز به موضوع پیوسته است.
جنسِ قطعاتِ ارتباطی نیز می تواند در جهتِ تکاملِ اثر انتخاب شود. (تصویری ، زبانی ، هردو و ...)
به طور مثال ، شعرِ "تنوین" از علی عبدلرضایی ، که موضوع و هدفی زبانی دارد، ساختارش را تخیلِ زبان شکل داده است.
اما نوعی از ساختارها هستند که من ندیده ام راجع به آن بحثی پیش بیاید و من اسم اش را "فراساختارِ پنهان" گذاشته ام:
فراساختار به زبانِ خیلی ساده یعنی ساختاری که ساختاری دیگر را نشان بدهد؛ (ساختاری دیگر که همان هدفِ اصلیِ خالقِ اثر است.) مانند فرازبان.
ساختارِ پنهان نیز ساختاری ناهماهنگ در اوجِ هماهنگی است که وابسته به آشنایی زدایی است، مانندِ اتاقی که شلخته است اما صاحبِ اتاق ، جای تمامِ وسایلش را می داند و این بیانگر این گزاره ست که ساختارِ جهان، مجموعه ی منظمی از بی نظمی ها است.
اما فراساختارِ پنهان چیست؟
فراساختارِ پنهان،وادغامِ فراساختار با ساختارِ پنهان است ، به طوریکه ساختارِ پنهان ، ساختارِ دیگری را که همان هدفِ اصلیِ خالقِ اثر است ، نشان می دهد؛
مثلن تشریح اتاقِ شلخته ای که صاحبِ اتاق، آن را منظم می داند و اینگونه بخواهیم که ساختارِ ذهنیِ ساکنِ اتاق را نشان بدهیم یا ساختارِ جهانی که مجموعه ی منظمی از بی نظمی ها است، بخواهد ساختارِ عاملِ تکوینِ خودش را نشان بدهد.
نوعی دیگر از ساختارها هستند که برایشان می توان تصویر یا قصه ای ترسیم کرد.
به عنوانِ مثال برای شعرِ "سگدانی" (اثرِ علی عبدالرضایی) که البته در این شعر ، ساختار در تکاملِ شعر ، نقشی ندارد ، من جهانی را ترسیم کردم که اتومبیلی در آن شروع به حرکت می کند و در جایی می ایستد.( از دلِ روایت ، با توجه به فهمِ خود ، روایتی دیگر پدید آمد)
در مطلبِ بعدی نقدِ "سگدانی" را ارسال خواهم کرد و این قضیه را کاملن متوجه خواهید شد.

پی نوشت: دقت شود که یک اثر ، می تواند از هر سه روشی که در این متن ، توضیح داده شد ، بهره بگیرد.

"سگدانی"

همه آن جایند
کسی به این تک و تنها
بها نمی دهد
نه کادویی
نه اهدای آرزوی خوشی
نه حتا استخوانی لاغر
که تقدیم شده باشد جای پاپیون
همه آن جایند
کسی به این سگِ تنها
بها نمی دهد
پشتِ نور شمعی قدکوتاه
و حلقه ی دودی
که یکی
یکی
مثل قلاده از دهان می دهم بیرون
با سری که انداخته ام روی میز
همین چند لحظه پیش
رفته ام توی چهل سالگی
مثل سگِ خانه ی رو به رو
پشمالو
که برایش جشن گرفته گرفته اند

...

شاعری وفادار به ناوفاداری در اُصول، شاعری دَونده در پیِ استخوانِ بی شکلِ حقیقت، شاعری رقصنده در خیابانِ خط، و شاعری تنهاتر از سگ...
"سگدانی" روایتِ شاعری است که در سلسله ی تنهایی ، با خود نیز تنهایی می کند.
سگ ، همان شاعر است که مدام تکرار می شود و از "تنها" به "تنهاتر" کوچ می کند.
شاعر از خودِ "تنهایی" تنهاتر است...
درسطر ۹ : " تشبیه شدنِ شاعر به سگ") موجب شکل گیری ساختارِ خلاق شعر می شود، قبل از رسیدن به سطرِ ۹ ، استارتِ مراعاتِ نظیرِ این شعر ، جهتِ آمادگیِ ذهنِ مخاطب با ساختمانِ "سگدانی" زده می شود. (آوردنِ استخوان در سطرِ ۶)
و با تشبیه شاعر به سگ در سطرِ ۹ ، اتومبیلِ شعر ، شروع به حرکت می کند.
در این خیابانی که شعر ، شروع به حرکت کرده است ، مخاطب از دو مورد رنج می برد؛ (به غیر از سطرِ "تک و تنها" که یکی از این دو واژه ، برای بیانِ تنهایی ، کفایت می کرد.)
استفاده از عدد ۴۰ و واژه ی "پشمالو" که اَگر خواننده ، علی عبدلرضایی را نشناسد (تاریخ تولد ، سنِ کنونی ، ظاهر و محل تولد) صرفن متوجه ی شخصیت سازی در این روایت می شود که باز هم ناقص و بی هوده است! (این دو مورد ، نشان دهنده¬ی حسی بودنِ این شعرِ عبدلرضایی است زیرا تنها به جهتِ تخلیه ی احساس ، روی کاغذ پرتاب شده است.)
اما در سطرِ آخر ، خواننده متوجه ی این سلسله تنهایی می شود. ("که برایش جشن گرفتند"؛ اینجا خواننده درمی یابد که شاعر از سگ تنهاتر است)
و همین جا است که تشبیه شدنِ "شاعر به سگ" به پایان می رسد و دقین اینجا اتومبیلِ شعر توقف می کند.
"سگدانی" را می توان به دو بخش سوا کرد؛ بخشِ اول از سگی بی کس سخن می گوید و بخشِ دوم از شاعری که معلوم می شود همان سگ است و در مقابلِ سگی دیگر( که برایش جشن گرفته اند) باز موردِ توجه واقع نشده است؛ که رابطه ای بینامتنی ، این دو بخش را به یکدیگر متصل کرده است.
این شعر از زنجیره ی معنایی(استخوان، سگ و قلاده) و تشبیهات ( شاعر به سگ ، دود به شکلِ قلاده و ...) موسیقیِ معنوی را غنی کرده است.
همینطور مواردی چون (یکی یکی ، تک و تنها و ...) اجرا و چینشِ صامت ها و مصوت ها ، و همچنین موسیقیِ درونی و بیرونی اثر را تهی نگذاشته است.
نحوه ی چینشِ ارکانِ جملات در "سگدانی" متن را از نثر دور کرده .("که تقدیم شده باشد جای پاپیون" ، "رفته ام توی چهل سالگی" ، "با سَری که انداخته ام روی میز" و "می دهم بیرون")
از خلاقیت های دیگری که در این شعر به چشم می خورد ، ارتباط و وحدتِ تصاویر است که جهانی مخصوص را آفریده است؛ در دو سطرِ اول ، فضایی ایجاد می شود که شاعر در گوشه ای تنها ، در حالِ نگریستن به جمعیتِ رو به رو است سپس با آمدنِ جمله ی "بها نمی دهد" چشمِ ذهن به سوی "دست" متمایل می شود که در همین هنگام "کادو" واردِ صحنه می شود و با "آرزوی خوش" ، "استخوانی لاغر" و "پاپیون"(پاپیون تصویری مانندِ استخوان دارد و این قضیه نشان می دهد که شاعر در دیدنِ جمعیتِ رو به رویش شک می کند که انسان اند یا سگ!) به اتمام می رسد.( که این ٣ مورد در همان دست ، در ذهن تداعی می شود)
در سطرِ بعدی با تکرارِ جمله ی "همه آنجایند" ذهنِ مخاطب به ابتدای شعر که خواننده متوجه می شود آن اوصاف در وصفِ یک سگ بوده، ارجاع داده می شود.(تکرارِ جمله ی "بها نمی دهد" پس از "کسی به این سگِ تنها" سندی بر این حرف است)
در ادامه ، ذهنِ مخاطب با خواندنِ "پشتِ شمعی قدکوتاه" آماده ی پذیرایی از مراعاتِ نظیرِ "شمع" می شود که در سطرِ بعدی با مشاهده کردنِ "حلقه ی دودی" مخاطب به پاسخ می رسد.
در سطر بعدی شاعر با آوردنِ (یکی یکی) سعی می کند دود را به صورتِ حلقه های پی در پی نشان دهد و اینگونه باعث می شود که مخاطب هر حلقه ی دود را قلاده ای ببیند که از دهان خارج می شود، و درست زمانی که ذهن به روی صورت ، معطوف است (دهان) شاعر از سَری می گوید که روی میز است. (به دنباله ی تصاویر دقت شود)
اما ارضای نهایی در سطورِ آخر است که باز ذهنِ مخاطب به تصویرِ اولِ شعر ارجاع داده می شود. (" مثلِ سگِ خانه ی رو به رو/پشمالو/که برایش جشن گرفته اند")
این وحدتِ تصاویر ، جهانی را می سازد که در آن ، اتومبیلِ "سگدانی" حرکت می کند و در جایی می ایستد.
شعرِ "سگدانی" حواشی ای نیز داشت که بسیاری از منتقدنماها بی دلیل خواهانِ حذفِ این شعر از کتابِ "مادرد" بودند.
من به این دسته از منتقدان ،خواندنِ دوباره ی این شعر را پیشنهاد می کنم بلکه با درکِ درستِ جهانِ "سگدانی" بی سند و مدرک سخن نگویند.

"سگدانی" سلسله¬ی تنهاییِ هرکس است که می فهمد، هرکه با فهم ، رو به رو شود به چرخه¬ی بی پایانِ تنهایی می پیوندد.
و در آخر ، این مقاله را با جمله¬ای از شاملو به پایان می رسانم :

به اندیشیدن خطر مکن
روزگارِ غریبی ست نازنین...


پی نوشتِ نقدِ "سگدانی" :

در بخشی از نقدِ این شعر من به ساختاری پرداختم که توسطِ وحدتِ تصاویر و تشبیهِ سطرِ ۹ که در سطر آخر به اتمام رسید ، ایجاد شده است.
شکلِ ساختارِ شعرِ سگدانی را به جهانی مانند کردم که اتومبیلی در آن شروع به حرکت می کند و در جایی می ایستد. (در نقدِ بالا ، کاملن توضیح داده شده است.)

قرار دادنِ شاعر به عنوانِ اول شخصِ شعر با توجه به فهمِ خودم بوده است و در جایی از نقد که گفته شد: تصویرِ آرزوی خوش ، در دست، تداعی می شود،
هرکس به مثابه ی فهمِ خود، تصویری عینی را در ذهن ، به جای آرزوی خوش ، قرار می دهد.