چه کسی می گوید مسعود رجوی زنده نیست؟!


تقی روزبه


• در مراسم پاریس ماجرای اصلی یعنی پرده برداری از تاکتیک و اتئلاف و مشی جدید در شرایط جدید حاکم بر منطقه، تحت الشعاع واژه اعلام "مرحوم شدن" مسعود رجوی توسط شاهزاده ترکی الفیصل قرار گرفت. اما مهم تر از آن، ورود مجاهدین به فاز جدیدی از فعالیت جدید خود در پرتو مناقشات و صف آرائی های جدید منطقه بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۶ تير ۱٣۹۵ -  ۱۶ ژوئيه ۲۰۱۶


1- آن ها که باور ندارند بهتراست یک بار دیگر نگاهی به این شعرسعدی بیاندازند: سعدیا! مرد نکونام نمیرد هرگز، مرده آن است که نامش به نگوئی نبرند؟! وقتی شاهزاده بلندمرتبه و جهان دیده ای چون ترکی الفیصل، با پیشینه مسئولیت هائی چون ریاست وزارت اطلاعات عربستان و سفیرآن در دو کشور کلیدی -آمریکا و انگلستان- به عنوان حامیان عمده، و کسی که هم چون سخن گوی غیررسمی دولت عربستان در ینگه دنیا جولان می دهد و به لابی گری می پردازد؛ وقتی از مسعود رجوی علیرغم اتلاق مرحوم به وی هم چون اسطوره شاهنامه نام می برد، آیا بازهم می توان گفت که او زنده نیست؟ یعنی می خواهند به ما به باورانند که این شعر شاعر بلندآوازه را یاوه بیانگاریم؟! گفته می شود که گویا منشأ هیاهوی داغ شدن مجدد زنده یا مرده بودن "این اسطوره"، از یک خطای لپی سرچشمه می گیرد: از یکسو بلندمقامی این شاهزاده کشوری که با پول های ته جیبش هم می تواند دولت جا بجا کند و بنا به موقعیتش از جیک و پوک همه مواجب بگیرانش آگاه است و از سوی دیگر بدلیل عدم جرئت پاراف کردن متن سخن رانی وی توسط برگزارگنندگان این مراسم. در حقیقت او می باییست بیش از این ها در باره ظرایف مکتب مجاهدین و مراتب قدرت و شگردهای امنیتی- سیاسی آن توجیه می شد. اما مهم نیست؛ تاریخ را که با اشتباه های لپی به تقریر در نمی آورند. می توان به همه شنوندگان سخن ترکی الفیصل گفت که َکر بشوید و آن تکه اش را که سوتی داده و به شما مربوط نیست، ناشنیده بگیرید!

کیش قدرت و سندروم "مرگ"!
2- برای رهبران قدرقدرت و کسانی که در کنه وجودشان دائما با سندرومی بنام رسالت نجات بشر دست و پنجه نرم می کنند و دائما نسخه نجات می پیچند (نسخه نجات برای مردم و بدون مردم)- پدران ملت-؛ مقوله مرگ همواره همچون یک چالش بزرگ به درازنای تاریخ، مسأله برانگیز و از مهم ترین دغدغه ها بوده است. چرا که مرگ و کیش قدرت ضدین آشتی ناپذیرند و هر یک دشمن دیگری. مرگ به معنی خلاء قدرت است و گسیختگی در قدرت بزرگترین دلهره و نگرانی صاحبان قدرت را تشکیل می دهد. به همین دلیل برای مقابله با سقوط در سیاه چاله ای که دوره "فترتِ قدرت" نامیده می شود، سال ها قبل از فرارسیدن مرگ واقعی، بختک آن در حرم امن اشان شروع به پرواز می کند. بغرنجی بنام خلأ قدرت - نقطه ای که در آن تمامی نظم کائنات ممکن است از هم بپاشد- مرگ رهبران قدر قدرت را در هاله ای از رمز و راز پنهان نگه میدارد. در اصل ابهام سازی پیرامون مرگ این دسته از صاحبان قدرت بخشی از مراسم و مناسک انتقال قدرت و تدفین است. براستی این همه دغدغه مرگ برای چیست؟ واقعیت آن است که برخلاف ادعاها و یاوه هائی چون برخورداری از الطاف غیبی و نظرکردگی و... که این حضرات مدعی آن می شوند، قدرت هم چون مائده ای آسمانی به ارث نمی رسد بلکه عموما در طی فرایندی دردناک و سرشار از خشونت و تصفیه و زندان و سرکوب ساخته و پرداخته شده، تثبیت و ساختاربندی می شود. قدرت بدون کالبدی بنام ساختارها و کارگزارانی وفادار و گفتمانی نافذ، یعنی تعین مشخص دادن به خویشتن قادر به اعمال خود نیست. حتی رهبران باصطلاح کاریزماتیک هم برای اعمال و حفظ آن به درجاتی نیاز به چنین ساختارهائی دارند. رهبر ورای تشریفات شکل صوری انتقال، در فرایندی دردناک ساخته و پرداخته می شود.

هنرتولید کپی برابر اصل!
3- اگر برای پدران ملت رهائی از سندروم مرگ و دست یابی به آب حیات، مانند حضرت خضر ممکن نیست؛ اما آن ها برای مبارزه با مرگ و خلاء قدرت راه بکر دیگری یافته اند: هنر آفریدن کپی برابر اصل! هرچه در ساختن این المثنای برابر با اصل موفق تر باشی، بهمان اندازه در مبارزه علیه مرگ و خلاء قدرت موفق تر خواهی بود. این کاری است که مسعود رجوی از مدت ها پیش از مرگش به آن پرداخت و با ساختن و میراث نهادن پدیده ای بنام مریم رجوی و یک مشت کارگزار سرسپرده و گوش بفرمان، پیشاپیش به جنگ سیاه چاله ای بنام دوره "فترت" رفت! تا باین جا سیزده سال در هاله ای از مرگ و زندگی، و ایجاد دوگانه رهبر عقیدتی و رهبر سیاسی، و رهبر در سایه و رهبر در صحنه، زیست. با میزانسن و صحنه آرائی برپایه این دوگانه ها، به هنرنمائی پرداخت و رکورد زد؛ از همین رو این شایستگی را دارد که نام او و سازمان متبوعش در کتاب مرجع رکوردداران - گینس- ذیل عنوان توان پنهان سازی حقیقت توسط رهبران توتالیتر و تمامیت خواه!- ثبت و ضبط شود:

رازآمیز کردن مرگ و زندگی رهبر هم چون بخشی از مناسک انتقال قدرت!
4- در مورد رهبر قدرقدرتی چون خمینی، بیماری مهلک و لاعلاج وی را سال ها پنهان نگهداشتند. پس از مرگ هم باهمه تمهیدات و تدارکات قبلی 24 ساعت با تأخیر اعلام داشتند تا هیچ فرجه ای برای ظهور سیاه چاله دوره پسارهبر فراهم نشود. در کوتاه ترین زمان، سناریوی انتقال قدرت به سرعت تنظیم شد: از نظر کرده بودن رهبر جدید توسط رهبر فقید (با کارگردانی رفسنجانی) پرده برداری شد، در نشستی ضربتی، مهر اجماع ریش سفیدان و زعمای قوم بر ذیل آن زده شد؛ و آنگاه بود که مرگ رهبر قدر قدرت از دست رفته با نصب جانشین او بطور همزمان اعلام شد تا هیچ وقفه ای در انتقال قدرت بوجود نیاید. آن دسته از دولتمدارانی که از این روزهای نگران کننده و دلهره آور یاد می کنند، گوئی دارند عبور از گردنه مرگ را توصیف می کنند! آری مقوله رازآمیز کردن مرگ رهبر، ابهام آفرینی در این باب، پخش اطلاعات نادرست و همه و همه بخشی از فرایند مناسک انتقال قدرت است؛ تا مبادا در خلاء ایجادشده، تمامیت قدرت یا بخشی از آن به چالش گرفته شود و پای نامحرمان هم به حلقه قدرت باز شود. اما آن چه که در مورد سازمان مجاهدین و رهبر پیشین آن مطرح است، ابعاد و زمان بیش از اندازه ابهام آفرینی و رازآمیز کردن آن است. 13 سال می گذرد، و هنوز همچنان اصرار بر پنهان سازی و رازآمیزکردن مرگ و زندگی رهبر است. باید اذعان کرد که در عصر انفجار اطلاعات و جهانی که دهکده اش می نامند، در شرایطی که حتی قدرت های بزرگ هم نمی توانند همه اسرار خود را این چنین از چشم رسانه ها و مردم پنهان نگهدارند، تا این درجه هنر پنهان ساختن حقیقت از مردم و افکار عمومی، حقا که یک هنر واقعی است! اما چگونه در جهان واقعی چنین چیزی ممکن می گردد؟!:

جهان واقعی و جهان فانتزی!
5- نباید قانون محدودیت ها در جهان واقعی را عینا به جهان فانتزی تسری داد. در جهان فانتزی می توان همه چیز را بدلخواه بزرگ و کوچک کرد و یا پنهان و عریان ساخت و بی خیال پرسش ها و افکار عمومی بود. آن ضرورت ها در مورد رهبران کاریکاتورگونه فرقه ها، که آبی برای شناکردن در اشل دولت- ملت پیدا نمی کنند و برآن می شوند که ادا و اطوار جهان واقعی را در قلمرو پیله خودبافته و دار و دسته خویشتن پیاده کنند، مصداق ندارد. جهان فانتزی قواعد خود را دارد. و چنین است که سازمان مجاهدین در عصر رسانه ها می تواند به گونه منحصر به فردی به مدت 13 سال بود و نبود رهبر خود را در هاله ای از ابهام نگهدارد. فشار افکار عمومی در اشل های متعارف بر روی آن ها بی اثراست. چرا که، فرقه به معنای گسست از مردم و ایجادحصار در برابر همین نوع تأثیرات است.
مقر مسعود رجوی به احتمال زیاد در همان بمباران پایگاه اشرف در پی سرنگونی صدام، از باب تنبیه و تنبه دشمنان آمریکا، بوسیله هواپیماها مورد اصابت قرار گرفت. به یک روایت کشته شد و به روایتی دیگر مصدوم و ناقص گشت. هم، چنین اقدامی و هم، سکوت پس از آن از سوی دولت آمریکا قابل فهم است: پیشینه و مواضع سازمان در گذشته و نیز متحد پر و پا قرص صدام بودن جرم کمی نبود. گزینش پدرخوانده جدید- دولت آمریکا- بدون چنین غسل تعمیدی ناممکن بود. چه بسا در سال های بعد آن ها ماوقع آنچه را که در این باره گذشته است از اسناد طبقه بندی خارج کنند؛ اما تا آن لحظه تنها می توانیم سناریوهای ممکن و محتمل را در سایه فاکت ها و تحولات تدقیق کنیم. از آنسو هم، از جانب مجاهدین، منبع دیگری که می توانست حقیقت آن چه که از سوی پدرخوانده جدید بر او رفت را شرح دهد، نه شگون داشت و نه با مناسک خضوع به قبله جدید قدرت خوانائی. مشمول مرور زمان شدن اسنادطبقه بندی شده هم، برای چنین جریان هائی بی معناست. علاوه بر این، نصب جانشین "رهبر" در شرایطی که کیش قدرت، همه کادرهای بالقوه و بالفعل چنین پستی را خوار و بی چهره ساخته بود، نمی توانست یک شبه تحقق پیدا کند و اعلام مرگ یا زخمی شدن "رهبر فرهمند" هم تنها می توانست دل دشمنانش را شاد کند! بهمین دلیل رازآمیزکردن مرگ رهبر، تعبیه دوگانه رهبر در خفا و رهبر در علن همه و همه به بخشی از مناسک انتقال قدرت تبدیل شد که هم چنان ادامه دارد!

مراسم پاریس و پرده برداری از فعالیت مجاهدین در فضای جدید
6- در مراسم پاریس ماجرای اصلی یعنی پرده برداری از تاکتیک و اتئلاف و مشی جدید در شرایط جدید حاکم بر منطقه، تحت الشعاع واژه اعلام "مرحوم شدن" مسعود رجوی توسط شاهزاده ترکی الفیصل قرار گرفت. اما مهم تر از آن، ورود مجاهدین به فاز جدیدی از فعالیت جدیدخود در پرتو مناقشات و صف آرائی های جدید منطقه بود. در شرایطی که تضاد و مناقشه عربستان و موتلفانش با جمهوری اسلامی وارد مرحله بحرانی و حادی می شود، طبیعی است که عربستان به عنوان سردمدار بلوک ضدجمهوری اسلامی در منطقه، نیاز مبرمی به همراهی نیروهائی سرسپرده از صفوف اپوزیسیون دارد. سازمان مجاهدین بدیل مناسب و ایده الی برای آن است. هم چنان که متقابلا متصل شدن به ارباب ثروتمندی چون عربستان که خود نوکر و مستظهر به حمایت قدرت های بزرگ نیز هست، فرصتی طلائی برای این جریان است تا دوره فترت پس از سقوط صدام حسین را پشت سر بگذارد. مراسم پاریس در واقع جشن عقدپیمان رسمی با ارباب جدید و عبور از دوران فترت پساصدام بود. زیست و سیاست ورزی از ِقبل شکاف های برآمده از رقابت ها و مناقشات قدرت های رقیب در منطقه و در وابستگی به آن، برای خرده قدرت های آزمند و سوداگر، همیشه نعمتی آسمانی و بادآورده برای فیل هواکردن محسوب می شود. سخنان ترکی الفیصل در حالی که عربستان خود از فاناتیک ترین رژیم های مذهبی و از پدرخوانده های داعش و القاعده و مروج اسلام بنیادگرا محسوب می شود، بر مسأله ملی و شاهنامه و مبارزه برای سرنگونی و... نشان می دهد که ارتقاء رابطه آن ها تا سطح کنونی، امری تصادفی نیست، بلکه از پیش تدارک یافته و هم آهنگ شده است که در این مراسم از آن پرده برداری شد. این واقعه نشان می دهد که این سازمان هیچ درسی از سیاست نکبت بار و فوق ارتجاعی گذشته نگرفته و مشی زیست انگل وار از ِقبل قدرت ها، با دگردیسی و انحطاط کامل، به بخش لاینفکی از هویت وجودی و پویش وققه ناپذیر تحرکات سیاسی آن تبدیل شده است. بگذریم از این که این گونه زیست عاریتی و سیاست ورزی تاریخ مصرف معینی داشته و تابع معادلات و بده و بستان های قدرت است، و در شرایط کنونی توازن نیروها و توانائی هائی واقعی هر طرف، هدف دولت عربستان هم اساسا بهره برداری های تبلیغاتی است تا اقدامی مشخص و عملی.

اما چرا رجوی زنده است؟!
7- گیرم که جسم مسعود رجوی زنده یا مرده باشد، این دیگر اهمیت چندانی ندارد. بگذار آن ها به این دلخوش باشند که هم چنان می توانند مردم و افکار عمومی و رسانه ها، حتی اعضاء و هواداران خود را سر کار بگذارند و از افتادن به "تله" رسانه ها و پرسش و پاسخ دادن بگریزند. بگذار نشان بدهند مقولاتی چون افکار عمومی، مردم و حقیقت گوئی برایشان پشیزی ارزش ندارد. بگذار منطق ماکیاولیسستی هدف وسیله را توجیه می کند را تا سر حد ابتذال کامل ارتقاء بدهند و دروغ آسان ترین واژه ای باشد که در این ماکیاولیسم عنان گسیخته بر زبان جاری شود. این گونه ادعاها را نباید چندان جدی گرفت. اما آن چه جدی و مهم است همانا ادامه مشی و منش ارتجاعی و بغایت تباه کننده تاکنونی است که مسعود رجوی تجسم آن بوده و اکنون نیز توسط مریم رجوی و یک مشت اعوان و انصار سرسپرده و گوش بفرمان، در قالب ستایش از کیش قدرت و شعارهائی چون برپائی هزار اشرف و آموزه های مسعود و سرسپردگی به اربابان قدرت، هم چنان به حیات خود ادامه می دهد. در جهان فانتزی فرقه ها، پدیده ها با سیمای کمیک ابراز وجود می کنند. مریم رجوی نسخه کمیک مسعود رجوی است و بیش از هر کسی مارک او بر پیشانی اش حک شده است. او از حقیقت مرگ و زندگی همسر و رهبر عقیدتی خود باخبر است و اساسا خود مخلوق این گونه ابهام آفرینی ها و این گونه مناسک انتقال قدرت است. (فرق چندانی نمی کند که رهبر عقیدتی وی در بمباران هواپیماهای آمریکائی تلف شده باشد و یا با احتمال بیشتر مصدوم شده و در سال های اخیر تلف شده باشد). او کپی برابر اصل است و مسعود رجوی در قالب مریم و افکار و اندیشه های او به حیاتش ادامه می دهد. اصل موجودیت این جریان هم منوط به درجه سرسپردگی اش به قدرت های منطقه و جهان بوده و تاریخ مصرف آن تابعی است از افت و خیز و شدت و حدت رقابت ها و شکاف های موجود در منطقه. تا موقعی که این شکاف ها وجود دارند و تشدید می شوند، فرجه ای هم برای نفس کشیدن و با سیلی سرخ کردن و از محاق بیرون آمدن هم برای این نوع جریانات سرسپرده و زائده وار فراهم می شود. بی تردید اصرار و تداوم برسیاست های تباه کننده تا کنونی بر فاصله این جریان از مردم و دموکراسی بازهم خواهد افزود.
مبارزه مردم ایران علیه نظام ارتجاعی و استبدادی حاکم بر ایران، برای رهائی و نیل به آزادی و برابری اجتماعی، نه با تکیه بر پول و حمایت قدرت های مرتجع مشابه و سرسپردگی به آن ها، بلکه با تکیه بر توان جنبش مردم ایران، کارگران و زحمتکشان و حمایت نیروهای مترقی منطقه و جهان پیش برده خواهد شد.

persian.euronews.com

www.bbc.com

متن سخنرانی مریم رجوی در مراسم پاریس
www.akhbar-rooz.com

www.bbc.com

نگاه کنید به دقیقه 10.15 و 10.33
https://www.youtube.com/watch?v=39kIsYQAAoU&feature=youtu.be

پرسش و پاسخ در سنای آمریکا پیرامون سرنوشت رجوی و پاسخ مقام نظامی مسئول حفاظت از مجاهدین در عراق:
fa.rfi.fr