کاروانسرایِ بین راه


لقمان تدین نژاد


• به دیدارِ تو خواهم آمد
در سحرگاه
که خنکای ماسه ها
بار دیگر لذّت زیستن را می‌دواند زیرِ پا ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ تير ۱٣۹۵ -  ۲۰ ژوئيه ۲۰۱۶


به دیدارِ تو خواهم آمد
در تاریکی های یک سحرگاه پاییزی
ساعتی که خالی کرده باشم
امانتِ بدبارِ خود را
پای دیوار کاروانسرایِ باستانی
در میانه‌ی هیچ کجا
حیاطِ ساده‌ی آن
مملو از اَسترها و اُشتران
و بازرگانان خواب آلوده
که از دورترین گوشه های جهان آمده‌اند
و پس از توقفی کوتاه گم میشوند،
در جاده های باریکِ کویری
به سوی مقصد های ناشناخته
برای عرضه‌ی کالاهای خود،
پربها،
کم بها،
بیهوده‌
باشد که سودی حاصل آید
نه زیانی

به دیدارِ تو خواهم آمد
در سحرگاه
که خنکای ماسه ها
بار دیگر لذّت زیستن را می‌دواند زیرِ پا
و جریانِ مرموز کهکشانِ راهِ شیری
با تَرنُم غمناک ستارگانِ دور می آمیزد
نوای دورِ زنگِ کاروانی می آید از اعماق کویر
و زنده می سازد
خاطره‌ی گُنگِ منزل هایی را
که سالها پیش از آن گذر کرده بوده‌ام

رو به تو خواهم نشست در خلوتِ خود
زیر تیرگی های آسمان
گوش به آهنگِ دورِ بالابانی
از سوی کاروانسرای قدیمی
مرا بخود می‌خواند
باید بازگردم
خنکای ماسه ها زیر پا
امانتِ بدبار دیگری بردارم
از پای دیوارِ کاروانسرای مأنوس
و با دیگر راهیانِ خسته
بیافتم در مسیرهای آشنا ناآشنا
از سرزمینی به سرزمینی
تا کرانه‌ های ناشناخته
برای عرضه‌ی کالاهای خود
پربها، بی بها، بیهوده
به امید سودی
اگر نه هراس از زیانی

لقمان تدین نژاد
‌آتلانتا، ۱۱ آوریل ۲۰۱۶