تجربهی ارزشمند و منحصر بهفرد آرش - ناصر اعتمادی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣ مرداد ۱٣۹۵ -
۲۴ ژوئيه ۲۰۱۶
با تأسف بسیار متوجه شدیم که در جریان صفحهبندیی آرش ۱ + ۱۱۰ خطای بزرگی رخ داده است. مقالهی ناصر اعتمادی گرامی، «تجربهی ارزشمند و منحصر بهفرد آرش»، که به لطف در اختیار ما قرار داده بود، ناخواسته از چشم ما افتاده است. از ناصر اعتمادی گرامی از صمیم دل پوزش فراوان میخواهیم و چاپ این مقاله را از شما تقاضا میکنیم.
مسئولین آرش ۱ + ۱۱۰
تجربهی ارزشمند و منحصر بهفرد آرش
ناصر اعتمادی
بررسی کارنامهی پربار آرش نه در این مجال امکانپذیر است و نه از عهدهی من ساخته است. در سطور زیر تنها میکوشم ـ و امیدوارم که در این راه دچار مبالغه نشوم - با روایت آشناییام با آرش، به یک وجه از پرسش شما پاسخ بدهم.
همکاری من با آرش از اوایل سالهای ۱۹۹۰ آغاز شد و تا اواخر همان دهه ادامه یافت. این همکاری سرآغاز دوستی من با پرویز قلیچخانی نیز بود که اهمیتاش به هیچ وجه کمتر از بخت همکاری با آرش نبوده است. در آن زمان پرویز (که یک تنه وظیفهی دشوار تهیه، تدارک، چاپ و توزیع آرش را به دوش میکشید) محبت کرد و برخی سیاه مشقهای مرا در آرش به چاپ رساند و همین رفته رفته زمینهی همکاریام را با آرش فراهم ساخت. در آن سالها - و البته در کنار سایر دوستان از جمله تراب حقشناس - در ویراستاری متونی که برای آرش فرستاده میشدند شرکت میکردم و گاه مقالاتی را ترجمه یا برخی کتابهای تازه منتشر شدهی فرانسوی را برای آرش معرفی میکردم. فکر میکنم به دلیل استمرار این کار بعداً ستون ویژهای تحت عنوان معرفی کتاب در صفحهی آخر آرش شکل گرفت و در آن به خواست پرویز در هر شماره، سه چهار کتاب جدید فرانسوی را به کوتاهی معرفی میکردم.
آنچه برای من در این همکاری جالب توجه بود، نحوهی کار پرویز قلیچخانی به عنوان گردانندهی اصلی آرش بود. این نحوهی کار به گمان من تا آن تاریخ و هنوز شاید در کل فعالیتهای مطبوعاتی چپ بینظیر و ای بسا غیر قابل تکرار بوده باشد. گمان میکنم که این شیوهی منحصربهفرد با منش و از خودگذشتگی خود پرویز ارتباط مستقیم داشت و به همین دلیل شاید انجام آن از عهدهی کس دیگری جز او خارج بود. پرویز قلیچخانی به تنهایی و با اتکا به آرش (که مطمئنم کمتر از فرزندانش به آن دلبسته نبود) موفق به انجام کاری شد که کل گروهها، افراد و سازمانهای چپ ایران بهرغم تلاشهای مکررشان تاکنون ناتوان از انجام آن بودهاند: آرش در اندک زمانی موفق شد به فضای بیبدیل ابراز نظر و گفت و شنود مخالفان سرآمد حکومت اسلامی در تبعید ـ آن هم نه فقط از طیف چپ - و همچنین نویسندگان، شاعران و روشنفکران منتقد بدل شود و به مرور دامنهی این فضا را تا داخل کشور نیز گسترش دهد. از این منظر، آرش برای بسیاری از دیگر تجارب بعدی، یک سرمشق بود. بیآنکه قصد مبالغه داشته باشم، نمونهی چنین تجربهای را تنها میتوان در پراتیکهای فرهنگی غرب در آنچه مثلاً یورگن هابرماس به تأسی از کانت «کاربرد انتقادی عقل» یا «فضای عمومی تبادل آزادانهی افکار» مینامید، جستجو کرد. این تجربه که تا احزاب چپ اروپایی سدههای نوزده و بیست نیز ادامه یافت، بیشک نقش بزرگی در پیشروی افکار انتقادی و نهادهای دموکراتیک در کشورهای غربی ایفاء کرده است.
با این حال، میتوان پرسید: چرا تجربهی ارزشمند و منحصر بهفرد آرش در گامهای بعدی به نتیجهی مورد انتظار، یعنی به ایجاد یک انجمن، یک اجتماع موثر سیاسی و فکری مرکب از همهی دلبستگان ایران، آزادیخواهان و عدالتجویان، دستکم در خارج از کشور منجر نشد. در پاسخ میتوان گفت که آرش اساساً چنین وظیفهی غولآسایی را از آغاز برای خود معین نکرده بود. شاید، اما بعید میدانم که آرش تحقق چنین هدفی را نافی فعّالیت یا علّت وجودی خود دانسته یا با گذشت زمان به ضرورت آن پی نبرده بود.
قطعاً یکی از دلایل مهم این ناکامی مستقل از ارادهی آرش بوده؛ یعنی در تبعید یا درستتر بگویم در شکست بزرگ سیاسی و تبعاتِ سنگین آن پس از انقلاب ١٣٥٧ ریشه داشته و میتوان ترجمان آن را در این جملهی معروف لنین یافت (هر چند میدانم که استفاده از این تعابیر دیگر مُد روز نیست): «یک نظریهی انقلابی، تنها در پیوند عملی با یک جنبش حقیقتاً توده ای و حقیقتاً انقلابی شکل می گیرد.» یعنی اینکه بیمایه فطیر است و در نبود چنین جنبشی هرگونه تلاش برای درگذشتن از وضعیت موجود محکوم به ناکامی است (به ویژه در دورههای طولانی مدت تبعید که در اصل به منزلهی گسُست از جامعه و زمینههای تحولاتی است که اندیشه ذاتاً به سوی آنها میل می کند). با این حال، این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که مارکسیسم (کل تلقی مارکس از کمونیسم) و حتا بزرگترین انقلاب سدهی بیستم ـ انقلاب اکتبر ـ به یک معنا فرآوردهها و همزاد تبعید بودهاند و عصارهی نبوغ مارکس که در مهمترین اثرش، سرمایه، تجسم یافته بعضاً ثمرهی تجربهی تبعید است.
اما تا آنجا که به ما و در اینجا به نشریهی آرش مربوط میشود، صورت مسئلهی اصلی، مخالفت با حکومت اسلامی ایران از آغاز تاکنون این بوده (و به گمان من هنوز هست) که چگونه میتوان و باید در خصوص وضعیتی تأمل کرد و وقوع آن را از هر لحاظ تدارک دید، به طوری که این تأمل زمینهی گذار ایران به دموکراسی، به عدالت و آزادی نیز باشد. خارج از این تأمل و تدارک که شرط پدیداری«اُپوزیسیون» به معنای راستین کلمه، یعنی به معنای نبرد و ضدیت با «پوزیسیون» با وضعیت مستقر است، هرگونه دعوی مخالفت با حکومت اسلامی عاری از معنا است. نحوهی پاسخگویی ما به این مسئله ـ که نهایتاً مسئلهی انقلاب در ایران است- شرط و عیّار مدرنیّت ما است و مابقی سخنان در این باب لفاظیهای ملالآور است.
شاید (میگویم شاید) برای رسیدن به این منظور آرش باید رفته رفته، خود را به معنای هگلی کلمه «پشت سر مینهاد»، یعنی باید در اصل خود را به پرسش میگذاشت و برای این منظور دو وظیفهی عاجل را از خلال برانگیختن و هدایت کردن مباحث عمومی و مستمر در دستور کار خود قرار میداد. یکی از این وظایف، بررسی انتقادی و جمعبندی انقلاب ١٣٥٧ و دلایل شکست آن است و دیگری ـ در تکمیل وظیفهی نخست ـ تدارک فکری انقلاب یا ادامهی انقلاب در ایران. این دو وظیفه به گمان من همچنان روی دست ماندهاند و اکنون مطمئن نیستم که بتوانند توسط نسلهای کنونی تبعیدیان ایرانی به سرانجام برسند، اما تردید ندارم که تحقق آنها بسیار مدیون تجربهی آرش خواهد بود. نمیخواهم بگویم که هیچ تلاش فکری برای فهمیدن شکست انقلاب ١٣٥٧ صورت نگرفته است. بالعکس، ادبیاتِ نسبتاً غنی و گستردهای طی سه دههی اخیر و عمدتاً نیز توسط ایرانیان تبعیدی در این عرصه تولید شده است؛ هرچند غالبِ این تلاشها که در محدوده های دانشگاهی صورت گرفتهاند، پراکنده و عمدتاً بدون ارتباط با وظیفهی تغییر وضعیت موجود در ایران دنبال شدهاند. بررسی این ادعا در هر حال از حوصلهی این متن کوتاه خارج است.
۲۰ آوریل ۲۰۱۵
|