خطای بزرگ رژیم فقاهتی، سرنگونی اش را رقم میزند!


امیرحسین لادن


• سقوط رژیم، یک امر اجتناب ناپذیر و حتمی است. لذا نخبگان باید با تمام وجود روی برنامه ی جایگزینی مشغول کار و تلاش باشند. برنامه ی "جایگزینی"، از "براندازی" صدها بار مهم تر است. براندازی یکبار و در یک مرحله از زمان است؛ ولی جایگزینی یک سیستم است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ مرداد ۱٣۹۵ -  ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۶


همه پرسی موفقیت آمیز سال ۱٣۵٨ برای برپائی جمهوری اسلامی؛ جامعه روحانیت را دستخوش یک توّهم بزرگ کرد! به ویژه پس از دریافت بیش از ۹۹ در صد از آرا، امر بر آنان مشتبه شد که ایرانیان نه تنها معتقد به روحانیت هستند بلکه تشنه ی حکومت اسلامی نیز می باشند! چرا توّهم و خطا؟
نخست اینکه "اکثریت روشنفکران و تلاشگران چیزی در مورد جمهوری اسلامی خمینی نمیدانستند، چه برسد به ۹۹ در صدی که به آن رأیِ "آری"، دادند! دوم، رأی بیشتر مردم، بر ضد حکومت شاه بود، نه برای جمهوری اسلامی (اکثریت مردم می گفتند، شاه برود، هر که بیآید بهتر است). سوم، حتی مذهبیونی که به جمهوری اسلامی رأی دادند، رأی شان نه "ضد ایرانی" بود، و نه در "نفی ایرانی" بودنشان!
نحوه ی همه پرسی نیز یکطرفه و توأم با عوامفریبی بود: برگ های پرسشِ جمهوری اسلامی "آری یا نه" در دو رنگ سبز و قرمز تنظیم شده بودند. برگ آری، سبز رنگ و رأی نه، سرخ رنگ بود! رنگ سبز در فرهنگمان از جایگاه ویژه ای برخوردار است: در مراسم جشن های باستانی نمودار شادی و نعمت بوده؛ همینطور در مراسم نامزدی و ازدواج؛ و در گفتگوهایمان سبز نمودار نیکی است: دلتون سبز باشه، جاشون سبز، و ... . رنگ سرخ درست در مقابل رنگ سبز قرار دارد: جنگ در مقابل صلح؛ امام ها، سبز پوش، و در مقابلِ شمر که در لباس سرخ، نشان داده می شود.
در ضمن در پائین برگ رأی، نوشته شده بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی بعدن مشخص و اعلام خواهد شد. یعنی رأی بدهید بدون اینکه بدانید به چه رأی میدهید!؟ این اوج عوامفریبیِ غاصبان انقلاب، و ناآگاهی فاجعه بارِ ملت بود. خمینی و یارانش، از مردم خواستند که بوسیله‍ی این رفراندم، آینده‍ی خود و کشورشان را تعیین کنند. این رفراندم یک قرارداد تاریخی و سرنوشت ساز بود. بیش از ۹۹ درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند، بدون آنکه با مفاد این قرارداد آشنا باشند و یا از چهارچوب آن آگاه!!   
"چقدر روی این مسأله‍ی به این مهمی و سرنوشت ساز، کار شد؟ چند ماه از طریق رادیو، تلویزیون و جراید برای مردم روشنگری کردند تا بدانند به چه رأی میدهند؟ آیا نظرهای موافق و مخالف ارائه شد؟ آیا روشن گردید که این جمهوری اسلامی که میخواستند به آن رأی بدهند، چه حق و حقوقی برای ملت قائل است؟ آیا به حقوق طبیعی و شعور انسان معتقد بود و احترام میگذاشت؟ آیا این نوع حکومت، منشور حقوق بشر سازمان ملل را می پذیرد؟ آیا این سیستم معتقد به تساوی حقوق زن و مرد، اقلیت های قومی و عقیدتی می باشد؟ آیا مردم میدانستند در مقابل قدرتی که برای اداره‍ی کشور به حکومت تفویض میکنند، حدود اختیارات، مسئولیت ها و محدودیت های حکومت چقدر و تا چه اندازه می باشد؟ و آیا قادر خواهند بود که به آسانی حکومت را کنترل و مهار کنند، تغییر دهند و یا در صورت لزوم ساقط کنند؟ آیا این پرسش ها مطرح شد، مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و به آن پاسخ داده شد؟" (۱)
سیستمی که با شعارهای دروغین (خمینی در پاریس) آغاز می شود و با عوامفریبی بر پا میگردد، چاره ای جز حذف منابع آگاهی دهنده، اطلاعات رسانی و آموزشی ندارد. از اینرو گام نخست، حذف نخبگان، متخصصان و تحصیل کرده ها بود که با سخنان ما متخصص نمی خواهیم، متدین می خواهیم، و اقتصاد مال خر استِ خمینی آغاز شد.
سپس جامعه روحانیت، برای نهادینه ساختن رژیم فقاهتی در میهنمان، پروژه ی اسلامیزه کردن آموزش و عربیزه کردن زبان پارسی را، در سطح کشور توسعه داد. این پروژه با تحریف تاریخ ایران، انکار کردن واقعیت های فرهنگ کشور، و آلوده کردن زبان پارسی، شروع شد. تصور حکومتگران این بود که با تحریف تاریخ، ما را از گذشته مان جدا کرده، ریشه مان را خشک می کنند. با اسلامیزه کردن آموزش و پرورش، و تبلیغات دروغ و ساختگی، فرهنگمان را کمرنگ می نمایند. و می توانند "ایرانی بودنمان" را از ما بگیرند، و جایگاه حکومتی شان را مستحکم تر کنند.
تمرکزشان روی شیعه گرائی در تضعیف ملی گرائی و میهن دوستی ما می باشد. علی شریعتی در مورد نقش اسلام در جامعه و فرهنگ ایران می نویسد: "ضعف احساس ملیت در ایران، اسلام است که یک مذهبی خارجی است ... بخصوص مخالف صریح اصل ملیت است و ... تاریخ، ناظر و شاهد است که پیش از اسلام، احساس ملیت در ایرانیان بسیار قوی بوده است و قوی تر از مذهب." (۲)
تحریف تاریخ و فرهنگ میهنمان:
خلاصه نوشته ی صادق خلخالی (حاکم شرع) در مورد کورش: "کوروش دروغین و جنایتکار، جاه‌ طلب و عیاش بود".
مرتضا مطهری (رئیس شورای انقلاب) در مورد فردوسی می گوید: "زنده کردن لغات فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است. تجلیل و تکریم از فردوسی، این مرد خاسر زیان برده‍ی تهیدست برای چیست؟! برای آنکه در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسول اله است، ... شاهنامه را گرد آورده است".
علی مطهری نماینده مجلس شورای اسلامی می نویسد: "چرا برای نوروز محاسن و کرامات قائل شده اید، ... اگر نوروز چنین بود چه نیازی به رسالت پیامبر و نزول قرآن و آن همه زحمات از روز بعثت تا به امروز برای زنده نگه داشتن اسلام و سپردن آن به نسل های بعدی بوده است؟"
در مورد باژگون نشان دادن حقایق - در مدارس جمهوری اسلامی چنین تدریس می کنند که ایرانیان پیش از اسلام بی فرهنگ و وحشی بودند و دختران نوزاد را زنده به گور می کردند.!؟ در صورتیکه این پدیده در فرهنگ عرب بود؛ که نقش زن، یک فاجعه بود. ویل دورانت میگوید: "در میان اعراب، ارزش زن ناچیز، زندگی اش کسل کننده و دشوار بود. هنگامیکه دختر پا به عرصه‍ی وجود میگذاشت، پدرش میتوانست او را زنده بگور کند که اکثراً می کردند؛ در غیر اینصورت، پدر با خفت، سرِ خود را پائین نگاه میداشت و ماتم زده، از خجالت به چهره‍ی دیگران نگاه نمیکرد. در سنین ۷ - ٨ سالگی، او را به کسی که حاضر بود بهایش را بپردازد، شوهر میداد. زن بخشی از اموال ، احشام و خدمه و غلامان بود که از پدر به همسر و پسر به ارث میرسید. از اینرو، زن ، همسر و شریک زندگیِ مرد نبود؛ بلکه همواره یک پیشخدمت و خدمتکار بود و هر گاه مرد اراده میکرد، میتوانست او را مرخص کند." (٣)
ایران و ایرانی برای رژیم از ارزش و حیثیت برخوردار نیستند؛ برنامه های رژیم نمایانگر ارجحیت ها و ارزش های رژیم می باشند: دوباره سازی کامل بیروت و بی اعتنائی به مخروبه های خرمشهر از زمان جنگ ایران و عراق؛ پشتیبانی از اسد در سوریه با نفت، پول، سلاح، و سپاه؛ در عین بی توجهی به فقر و گرسنگی گسترده در ایران؛ دهها میلارد دلار کمک به یمن، بوسنی و ... ؛ رها کردن سیستان و بلوچستان که در مرز نابودی قرار گرفته اند! سرکوب سنی های ایران، نو مسیحی ها و بهائیان و ... و پشتیبانی از سازمان حماس، جهاد اسلامی، و ... !؟
خطای حکومتچیان در اینستکه یا درک نمی کنند و خودشان را گول میزنند، و یا نمی فهمند که "ما" در درجه ی نخست "ایرانی" هستیم. به "ایرانی" بودمان افتخار می کنیم؛ و ریشه ی تاریخی و فرهنگی مان برایمان بسیار ارزشمند هستند. هویت ایرانی "ما"، تنها هویت ملی نیست؛ هویت سیاسی هم هست. قهرمانانی چون جمشید و کاوه آهنگر را دوست داریم برای مقابله شان با زور و ستم. کوروش را پدر ایران می دانیم برای عدالت و آزادگی و ارزشی که برای انسان قائل بود. امیرکبیر و مصدق را محترم می شماریم برای میهن دوستی شان، دید و شعورشان، و شهامت و مبارزه شان با دشمنان خارجی و گمراهان داخلی.
شکاف عمیقی که بین حکومت اسلامی با ملت ایران وجود دارد زائیده این پدیده است. رژیم فقاهتی با فرهنگ ایرانی در تضاد است. هویت ملی که نوع دوستی، مهر و صفا، میهمان نوازی، ارزش برای شعور و حیثیت انسان است، را نمی توان به ضرب شلاق، زندان و شکنجه و اعمال زور و ایجاد رعب و وحشت کمرنگ کرد و بتدریج نابود نمود. هر چه بیشتر سرکوب می کند، مخالفت ها افزایش میآبند و شکاف زیادتر و ژرف تر می گردد، ولی بر این باور است که انعطاف پذیری، برابر است با تسلیم و سقوط*.
خطای دیگر دست اندرکاران رژیم فقاهتی، در اسلامی بودن انقلاب است. انقلاب ۱٣۵۷ یک انقلاب مردمی و در مخالفت: با شکاف عظیم طبقاتی (دارا و ندار؛ بالادست و زیردست؛ فرمانده و فرمانبر؛ ...)، عدم وجود عدالت اجتماعی، نداشتن حق در تعیین سرنوشت خویش، ... ؛ و اعتراض به خودکامگی مطلق شاه، فساد گسترده دربار و حکومت و دولت؛ و وابستگی سیاسی و اقتصادی کشور بود. تصور واهی و ساختگی ملاها در اینستکه انقلاب اسلامی بود!؟ اسلامی بودن انقلاب، دروغی است که آنقدر تکرار کرده اند که اکنون خودشان نیز دروغشان را باور کرده اند!؟
عدم دستیابی به اهداف انقلاب مردمی ۱٣۵۷ و به گژراهه مذهب کشیده شدن، و به چاه فقاهت سقوط کردنِ آن؛ نه نفی درست بودن انقلاب است؛ نه خودکامگی و دیکتاتور بودن رژیم گذشته را عذر می نهد؛ و نه آن را اسلامی می کند!            
اقرار یکی از سردمداران رژیم شاه: "واقعیت اینست که در نظام پیشین از دموکراسی و آزادی گفتار و مشارکت سیاسی خبری نبود ... در دهه چهل، رشد اقتصادی چشمگیر بود، به تدریج چهره کشور تغییر یافت ... گمان بیشتر مردم این بود که اصلاحات ارضی و اجتماعی گامی آغازین به سوی تحول هر چه بیشتر در راه آزادیهای فردی و مشارکت آنان درکارهای کشور و گسترش حکومت قانون است. دریغا که برداشت شاه از این رویدادها به کلی متفاوت بود و به تدریج رویاهای خودبزرگ بینانه او و آن چه مردم توقع داشتند، دو راه جدا در پیش گرفتند و کار این دوری فزاینده به دلسردی و بدبینی و سپس ناخورسندی و خشم مردم کشید." (۴)
انقلاب چگونه به کژراهه مذهب کشیده شد:
نخست اینکه حکومت شاه، تمام گروه ها، سازمان های مخالف و شخصیت های ملی و آزادیخواه را چنان قلع و قمع کرده بود، که سازمانی و کسانی برای جایگزینی باقی نمانده بود. پس از کودتای ۲٨ مرداد؛ ۲۵ سال سانسور، خفقان، زندان، اعدام و سرکوب مخالفان (که اکثر رهبرانش فرسوده، کهنسال و سرخورده شده بودند)، دیگر گروه و سازمانی وجود نداشت که قدرت عرض اندام کردن و یا امکان سازماندهی داشته باشد. حزبی نبود که بتوانند در آن لحظات سرنوشت ساز با اتکا به افرادش، قد علم کند و از طریق وسائل ارتباط جمعی برنامه شان را ارائه نمایند.
شاپور بختیار می گوید: "مملکت ایران بعد از سقوط مصدق یک روز هم حق نداشت که یک حزبی شبیه به حزب نیروی سوم، حزب ایران، جبهه ملی از این چیزها داشته باشد. و بدبختی شاه این بود که - وقتی حس می کرد این جریان به یک جائی به مصدق می رسد، راجع به این موضوع :آلرژی" پیدا می کرد. ... پس هیچ چیز اصیل ملی، هیچ تشکیلاتی در مدت ۲۵ سال، این آدم نگذاشت نضج بگیرد. اگر یک سرو صدائی بود خفه می کردند: انتخابات، چنین و چنان." (۵)
دوم، جامعه روحانیت با شصت هزار مسجد در گوشه و کنار کشور قدرت سازماندهی وسیعی داشت. سوم، سرنگونی رژیم سلطنت، یک خلائی (تهیگی)، بوجود آورده بود که نیاز به جایگزینی داشت. اشتباه بزرگِ انقلابیون این بود که "منار را دزدیده بودیم، پیش از آنکه چاه را بکنیم"! براندازی، بدون برنامه ی جایگزینی! در چنین موقعیتی، عدم وجود یک برنامه ی هدفمند و مشخص، باعث شد که شعار جای شعور را بگیرد و احساسات و رابطه، جای منطق و ضابطه بنشیند. سخنان دروغ ولی زیبای خمینی در مورد آزادی و برابری در پاریس نیز توانست احساسات مذهبی متن جامعه را تجهیز کند، و انقلاب را به کژراهه مذهب بکشاند.   
بنابراین جامعه روحانیت سوار بر خرِ مراد شد؛ ثروت های ملی ایران که باید پاسخگوی نیازهای جامعه و جبران خرابیها، و کمبودها باشند؛ هم مورد چپاول های نجومی و کم سابقه در تاریخ، قرار گرفت. و هم برای پیاده کردن اهداف دست اندرکاران رژیم، در لبنان و سوریه و یمن و سازمان حماس و ...، بکار گرفته شد. حکومت فقاهتی، نه تنها کمترین ارزشی برای خواست های مردم قائل نیست، بلکه پاسخ حکومت به فعالین مدنی، اعتصاب کارگری، و حتی جشن فارغ التحصیلی، شلاق، زندان، شکنجه و اخراج دسته جمعی است!
بی کفایتی و بی لیاقتی رژیم از یکطرف و ارزشمند نبودن آینده ایران برای حکومتگران، میهنمان را دچار بی آبی و "بد" آبی (سد زدن بر روی تپه ای از نمک) کرده و صدها هزار هکتار از زمین کشاورزی مان را تخریب نموده است. روش های ناسالم استفاده از منابع آب کشور، در بخش هائی از میهنمان باعث طوفانهای فاجعه آفرین خاک، شن و نمک شده اند. فساد و دزدی بقدری گسترده، مزمن و عظیم است که رژیم میترسد، مجرم را دستگیر و دادگاهی کند، زیرا می د اند که همه با هم در این دزدی ها شراکت دارند و رسوائی همگانی است.
پرونده ی ننگ آور رژیم، لکه ی شرم آوری است در تاریخ میهنمان که بزودی بسته خواهد شد. این عمارت بزودی فرو میریزد، جمهوری اسلامی فرو می پاشد. نه تنها دخالت مذهب در حکومت و جامعه بشدت کمرنگ می گردد، بلکه جایگاه خود را در دخالت در سرنوشت مردم از دست میدهد. زیرا طی دوران نکبت بارِ حکومت زور و تزویر، میلیون ها ایرانی از مذهب بیزار یا فراری شده اند: عده ای به مذاهب دیگر روی آورده و عده ای ضد عرب شده اند؛ عده ای حتی خدا را قبول ندارند؛ و گروه بسیار بزرگی از هم میهنانمان، طرفدار جدائی حکومت از مذهب هستند.
سقوط رژیم، یک امر اجتناب ناپذیر و حتمی است. لذا نخبگان باید با تمام وجود روی برنامه ی جایگزینی مشغول کار و تلاش باشند. برنامه ی "جایگزینی"، از "براندازی" صدها بار مهم تر است. براندازی یکبار و در یک مرحله از زمان است؛ ولی جایگزینی یک سیستم است. هدف جایگزینی، برپائی یک حکومت مردمسالار است: دولتی که برنامه اش پاسخگوی خواست های مردم و هدفش برآوردنِ نیازهای جامعه باشد.
برای برپائی حکومت مردمسالار، هم آمادگی ذهنی کثرت گرائی در جامعه مورد نیاز است و هم بنیان های چارچوبی آن باید برپا شود. مردمسالاری، یک شعار نیست، بلکه یک پروسه و یک سیستم است. بنابراین برپائی و برقراری دموکراسی، هم نیاز به گسترش اندیشه‍ی دمکراسی و هم نیاز به یک چارچوب اجتماعی و اقتصادی مشخص دارد: تساوی حقوق زن و مرد؛ آزادی قلم و سخن؛ آزادی و استقلال مطبوعات؛ وسائل ارتباط جمعی آزاد و مستقل؛ آزادی احزاب؛ آزادی و استقلال اتحادیه های حرفه ای و کارگری؛ همچنین نیاز به یک سیستم مالی و بانکی متعادل و شفاف و سیستم اقتصادی باز و پویا، برای جلب سرمایه گزاری در صنایع مورد نیاز یک جامعه‍ی سالم مدنی که ملت در رفاه باشند و ارزش های انسانی و ملی حفاظت شوند.
رهائی مردم در پرتوی آگاهی و شناخت شرایط می باشد و و نجات ایران در گروی همت، همیاری و همبستگی مردم است. مشکل ما در خودمان، و راهِ حل نیز خودمان هستیم.   

امیرحسین لادن
جولای ۲۰۱۶
ahladan@earthlink.net

(۱) مقاله فاصله‍ی بهشت تا جهنم،
(۲) سازگاری ایرانی
(٣) خداسالاری و درماندگی
* می گویند زمانی که رفسنجانی نماینده مجلس شورای اسلامی بود، از او می پرسند: اکنون که شما تمام ابزار قدرت را در دست دارید، چرا آزادی هائی را که قولش داده بودید، نمی دهید؟ پاسخ میدهد: شاه آزادی داد، بیرونش کردیم، ما چنین اشتباهی را نخواهیم کرد..
(۴) مقدمه ی علینقی عالیخانی، یادداشت های علم
(۵) خاطرات شاپور بختیار