قطار جهان در ریل ترور و خشونت


اردشیر زارعی قنواتی


• تا زمانی که رهبران سیاسی و اجتماعی جهان فتیله مشروعیت خشونت را در قالب رقابت های ژئوپلتیک که به بحران و جنگ در عرصه های ملی و بین المللی کشیده شده است و همراه با توجیهات سیاسی جهت مدل هایی از این خشونت ورزی ها می باشد، پایین نکشند هر روز باید در انتظار بروز چنین اقداماتی بود که تقارن زمانی حوادث آلمان و ژاپن آن را اثبات می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ مرداد ۱٣۹۵ -  ۲۷ ژوئيه ۲۰۱۶


هر چند که در طی سال های گذشته ترور و خشونت یکی از مولفه های اصلی در رقم خوردن وضعیت "آنارشیک" در تمامی عرصه های ملی، منطقه یی و بین المللی بوده است اما در طی چند هفته اخیر شتاب این روند بسیار نگران کننده شده است. تروریسم و خشونت به لحاظ تئوریک و پراتیک در نقطه مقابل امنیت و ثبات قرار دارند و ورود یک دوره تاریخی به مرحله آنارشی، به صورت ماهوی روند چرخه حوادث و رخدادها را به سمت بر هم خوردگی نظم در زیست اجتماعی سوق می دهد. افزایش حوادث تروریستی و تمایلات خشونت طلبانه در بین بخش بزرگی از طبقات و افراد جامعه یک شبه رقم نمی خورد و تابعی از یک روند نامطلوب و مسموم می باشد که بستر مساعد را برای این ناهنجاری فراهم می کند. تا به امروز بسترسازان این فاجعه که بعضا خود نیز قربانی چنین شرایطی می شوند، به همراه بازیگران میدانی و قربانیان ترور و خشونت، با تمرکز انتزاعی بر حوادث و نادیده گرفتن زمینه شکل گیری آن در چنبره یک درک کاملا نادرست گرفتار شده اند که نه تنها به حل مشکل کمک نکرده است که در چرخه دوگانه "کنش – واکنش" به تشدید وضعیت نامطلوب سرعت هم بخشیده اند. اولین اشتباه عامدانه یا سهوی در درک این وضعیت، نادیده گرفتن شرایط بروز و ظهور چنین حوادثی است که موجب فروکاستن موضوع به عنوان اصل "علت" در نظر گرفته می شود و عکس العمل های بعدی نسبت به آن از این زاویه انجام می گیرد. دومین اشتباه در آنجا بروز می یابد که چرخه خشونت و ترور به یک مهره بازی در شطرنج سیاسی و رقابت های ژئوپلتیک تبدیل شده و سعی می شود از قبل چنین اقدام یا ضداقدام بهره برداری سیاسی – اجتماعی شود. سومین اشتباه که به خصوص امروز خود را به رخ می کشد عدم پذیرش تاثیرگذاری خشونت سیاسی بر خشونت اجتماعی است که گسترش این پدیده را از کانون های بحران به سمت محیط های امن و به ظاهر مصون از خشونت ارتقا می دهد. به همین دلیل تا زمانی که به خشونت و ترور به عنوان یک پدیده نامطلوب سیاسی – اجتماعی در همه ی ابعاد آن توجه نشود این چرخه نه تنها به حیات خود ادامه می دهد که طبق قاعده "رشد تصاعدی" این روند مخرب مسیر تشدید یابنده خود را طی خواهد کرد.
در طی یک ماه اخیر اقدامات تروریستی و خشونت ورزی موفق به دستیابی به یک موقعیت آلترناتیوی شده است که از اورلاندو در آمریکا تا پاریس و نیس در فرانسه، از مونیخ و آنسباخ در آلمان تا ساگامیها در ژاپن، از آنکارا در ترکیه تا کابل در افغانستان، از بغداد و کاظمین در عراق تا حلب در سوریه را در چنبره زشت خود اسیر کرده است. متاسفانه بعد از هر حادثه تروریستی نیز رهبران سیاسی و مقامات امنیتی محلی و بین المللی ضمن محکوم کردن آن، هم چنان در مسیر سیاست های شکست خورده در این زمینه، بیش از آنچه به علت اصلی این فجایع بپردازند طبق معمول تنها با تمرکز بر معلول به دنبال مقصرین مستقیم و آسیب شناسی ساز و کارهای امنیتی مترکز می شوند. این در حالی می باشد که تجربه نشان داده است سیستم امنیتی هر چقدر قدرتمند و آماده باشد تنها می تواند یک نقش بازدارنده و عکس العملی داشته و حوادث این چنینی بالاخره راهی برای یافتن حلقه ضعیف زنجیر پیدا کرده و ضربه خود را وارد می کند. فاجعه ترور و خشونت از آنجا مسیر تشدید شونده خود را پیدا می کند که همان رابطه علت – معلولی و کنش – واکنش نه تنها راه حل برون رفت از بن بست نبوده است که به نوعی در یک رابطه مرکانتلیستی موجب تقویت این موج مخرب شده و بستر اقدام بعدی را مهیا می کنند. هم اکنون تروریسم بین المللی در اشکال بنیادگرایی اسلامی ضمن اینکه از گروه هایی چون "القاعده" و "داعش" به عنوان دو "برند" محبوب فناتیک های مسلمان جهت اقدامات خشونت طلبانه بهره می برند متقابلا موجب رشد راستگرایی افراطی در حوزه تمدنی غرب هم می شوند که این دو هم چون دو لبه یک قیچی عملکرد متقابل و مشارکت جویانه خواهند داشت. از طرف دیگر وقتی تروریسم و خشونت سیاسی می تواند در جهان آنارشیک کنونی با این شیوه به یک آلترناتیو و بدیل وضع موجود تبدیل شود، تاثیر آن بر حوزه اجتماعی در شرایط گسست و شکاف های طبقاتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در پشت سر خود لایه بزرگی از سرخوردگان و در حاشیه قرار گرفتکان را بر جای گذاشته، نیز خود را به عنوان یک مدل کارآمد از کنش اعتراضی به این گروه ها عرضه می کند.
حمله جنونانه یک جوان ۲۶ ساله ژاپنی در اولین ساعات روز سه شنبه ۲۶ ژوئیه به یک مرکز توانبخشی معلولان در شهر ساگامیها که به مرگ ۱۹ تن و زخمی شدن ۲۶ تن دیگر منجر شد هر چند در طبقه بندی تروریسم جا نمی گیرد اما یک اقدام خشونت طلبانه است که ناشی از نوعی بیماری روانی و متاثر از دیدگاه "بقای اصلح" در منطق داروینیسم اجتماعی خواهد بود. مشابه این حادثه را چند روز پیش از آن مردم مونیخ در آلمان تجربه کردند که یک جوان آلمانی با تبار ایرانی تحت تاثیر همین روان پریشی و احتمالا یک دیدگاه راست افراطی ملهم از اقدام پنج سال پیش "آندرس برایویک" نروژی موجب مرگ ۹ تن و خودکشی خود در مونیخ شد. این دو اقدام هر چند هیچ ارتباطی با تروریسم بین المللی نداشته است ولی به لحاظ روانشناختی از چنین اقداماتی تاثیر غیرمستقیم گرفته اند. وقتی که یک اقدام تروریستی توسط اسلامگرایان بنیادگرا برای چند روز عرصه سیاسی، اجتماعی و امنیتی یک کشور بزرگ غربی را در چنبره تاثیر خود می گیرد و تمرکز تمام رسانه ها به سمت اقدام و عامل آن زوم می شود، احتمالا بهترین دلیل برای یک روان پریش و سرخورده اجتماعی خواهد بود که می خواهد ضمن خودکشی به زعم خویش کار بزرگی هم انجام داده و وجودش را اثبات کند. هر چند شاید ادعا شود که این اقدامات همیشه به نوعی در جهان اتفاق افتاده است و پدیده جدیدی نیست ولی در این توجیه یک واقعیت معمولا نادیده گرفته می شود که در وضعیت کنونی می تواند به فاجعه ختم شده و روند خشونت را تشدید کند. اقدامات پراکنده قبلی چند سالی یک بار انجام می گرفت و چون جهان و واحدهای ملی در موقعیت امنیت و ثبات ذاتی قرار داشتند به لحاظ رواشناختی سیاسی – اجتماعی توسط جامعه پس زده می شد و اجازه گسترش پیدا نمی کرد. اما امروز شرایط به صورت ذاتی تغییر کرده است و موقعیت آنارشی به همراه بروز شکاف های بزرگ در این جوامع، انگیزه برای بروز چنین اقداماتی مهیاتر از همیشه می باشد. تا زمانی که رهبران سیاسی و اجتماعی جهان فتیله مشروعیت خشونت را در قالب رقابت های ژئوپلتیک که به بحران و جنگ در عرصه های ملی و بین المللی کشیده شده است و همراه با توجیهات سیاسی جهت مدل هایی از این خشونت ورزی ها می باشد، پایین نکشند هر روز باید در انتظار بروز چنین اقداماتی بود که تقارن زمانی حوادث آلمان و ژاپن آن را اثبات می کند.