در حاشیه اعدام سردار قادسیه


سهراب صارمی


• امروزه بعد از بیست و شش سال هر وقت غروب از جلوی یک نانوایی رد میشوم منظره دمپایی های لاستیکی دخترک جلوی چشمم ظاهر میشود. من نه دخترک را میشناختم نه حتی اسمش را میدانستم هر که بود یادش همیشه با من خواهد بود و امثال رمزی کلارک اگر صدتا مقاله هم در مذمت دادگاه صدام بنویسند نمیتوانند این خاطره را از ذهن من پاک کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ دی ۱٣٨۵ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۰۶


زمان: هفته اول مهر ماه پنجاه و نه شمسی حوالی غروب
مکان: نانوایی ایستگاه شش فرح آباد آبادان
توی همهمه و شلوغی نانوایی صدای مهیب انفجار خمپاره و دود سیاه رنگ و شیون و زاری بهت زده و هاج واج چشمم به یک تکه پارچه قرمز میافتد که دارد تکان میخورد میرم جلو بدن پاره پاره یک دختربچه ده و دوازده ساله غرق در خون کنارش یک زنبیل خالی و یک جفت دمپایی لاستیکی روی زمین افتاده با دو دست محکم توی سر خودم میزنم یک پیرمرد عبا بدوش عبایش را روی پیکر دخترک میاندازد دیگر حرکت نمیکند ...
 
زمان نهم دی ماه هشتاد و پنج ساعت شش و چهل پنج دقیقه صبح
مکان جایی در ناکجا آباد
خبر صدام اعدام شد.
بجهنم که اعدام شد ای کاش زودتر اعدام میشد گور پدر اتحادیه اروپا و حقوق بشرشان. گور پدر سازمان عفو   بین الملل. گور پدر شبکه الجزیره. میخواهم سربه تن هرچه روشنفکرنما نباشه. هیچ احساس ترحمی برای سردار قادسیه ندارم.
دلم میخواد فریاد بزنم مرگ بر هر چه جنایتکار است   ...
چه موافق مجازات اعدام باشم چه نباشم چه اعدام صدام را دسیسه بوش و نئوکانها بدانم و چه ندانم
چه متجدد بخوانی مرا چه احساساتی و ایده آلیست.
امروزه بعد از بیست و شش سال هر وقت غروب از جلوی یک نانوایی رد میشوم منظره دمپایی های لاستیکی دخترک جلوی چشمم ظاهر میشود.من نه دخترک را میشناختم نه حتی اسمش را میدانستم هر که بود یادش همیشه با من خواهد بود و   امثال رمزی کلارک اگر صدتا مقاله هم در مذمت دادگاه صدام بنویسند نمیتوانند این خاطره را از ذهن من پاک کنند
 
سهراب صارمی
دهم دی ماه هشتاد وپنج خورشیدی