این تاریخ است یا توّهم ذهنی مغشوش
باقر مرتضوی
•
چند هفته پیش نوشتهای از "محمد تبریزی" تحت عنوان "مبانی آسیبشناسی رویدادهای سال ۱۳۵۵ چریکهای فدایی خلق" در سایت "اخبار روز" منتشر شده بود که این روزها مشابه آن در سایتهای اینترنتی زیاد دیده میشود. آقای محمد تبریزی نیز نامیست مستعار، و مرا با آدم بیهویت چهکار؟ هدف از نوشتن این مختصر تنها شاید هشداری باشد به خودمان که تاریخ را جدی بگیریم و هر توّهم و هذیانی را به نام تاریخ به خورد خواننده ندهیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۱ مرداد ۱٣۹۵ -
۱ اوت ۲۰۱۶
چند هفته پیش نوشتهای از "محمد تبریزی" تحت عنوان "مبانی آسیبشناسی رویدادهای سال 1355 چریکهای فدایی خلق" (1) در سایت "اخبار روز" منتشر شده بود که این روزها مشابه آن در سایتهای اینترنتی زیاد دیده میشود. آقای محمد تبریزی نیز نامیست مستعار، و مرا با آدم بیهویت چهکار؟ هدف از نوشتن این مختصر تنها شاید هشداری باشد به خودمان که تاریخ را جدی بگیریم و هر توّهم و هذیانی را به نام تاریخ به خورد خواننده ندهیم.
آقای محمد تبریزی خواستهاند خاطرات بنویسند که امریست خوب و قابل تشویق، اما یادشان رفته که خاطرات باید از آنِ آدمی باشد حقیقی و حقوقی. اگر چنین نباشد، میشود داستانسرایی یعنی راست و دروغ را به هم بافتن. آقای تبریزی با توجه به اینکه "تدقیق تاریخ سازمان و جنبش فدایی ضرورت دارد" قلم به دست گرفتهاند تا از واقعیتی بنویسند که خود شاهد آن بودهاند، زیرا "سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی هیچ وقت اطلاعات دقیق وقایع رویداده را هیچ زمان چه سوخته و یا غیره به بیرون نمیدهند و اگر هم مطالبی انتشار بدهند باری تهمت زدن و ایجاد سردرگمی..." است.
حال ببینیم "اطلاعات دقیق" ایشان از وقایع چگونه است و او به چه شکلی میکوشد تا تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق را "تدقیق" کند.
آقای تبریزی مینویسند: "زندانیان سیاسی در بند سلولهای زندان کمیته مشترک در عصر هفتم تیرماه 1355، شاید به خاطر بیاورند صدای تمرین تیراندازی با سلاحهای کمری را که با صدای خفیف در درون سلولهای کمیته شنیده میشد. این خفاشان مهاجم بنا بود همان شب به سوی دلاوران جسور مرکزیت سازمان چریکهای فدایی خلق شلیک نمایند...نگارنده سطور نیز یکی از دربند بودگان همان روزهای کمیته مشترک بود".
من اصل را بر این میگذارم که راوی آدمیست حقیقی. در یافتن او به چند تن از رفقایم رجوع میکنم تا بتوانم موضوع را پی گیرم. محمدرضا شالگونی میگوید؛ من به اتفاق مهدی سامع، مرتضی محیط و زندهیاد عزیز یوسفی در آن هنگام در کمیته مشترک بودیم. او از وجود شخصی با نام محمد تبریزی اظهار بیاطلاعی کرد. به مهدی سامع رجوع کردم. او نیز همین را میگفت. هر دو اما از شنیدن "صدای تمرین تیراندازی با سلاحهای کمری" اظهار بیاطلاعی میکردند. در واقع نیز عقل سلیم حکم میکند که بپذیریم؛ محل تمرینهای تیراندازی نه زندان، بلکه میدانهای تیراندازی و یا سالن تیراندازیست. نیروهای رزمی ساواک و یا نیروی ویژه نیز بعید است در زندان کمیته مشترک به این کار مبادرت کنند.
من به چند تن دیگر نیز از زندانیانِ چپ در آن زمان رجوع کردم. از آنان نیز کسی شخصی با نام محمد تبریزی را نمیشناخت. اگر این آدم مجهولالهویه سخن راست بر زبان میراند، نیاز به جستوجو نبود. میشد از آن به عنوان اسنادی غیرقابل استناد، اما خواندنی استفاده کرد. آقای تبریزی اما به تحریف تاریخ رفتهاند.
آقای تبریزی با استناد به اسنادی که ریشه در ذهن متوهم او دارد، از پرویز ثاتبی، بیآنکه سندی ارایه دارد، به عنوان "نماینده سیا و موساد در ساواک" نام میبرد. مینویسد که ساواک برای "محروم کردن جنبش از نخبگان خویش، ...ترور رهبران و هدایتگران فکری آنان در زندان [یعنی] جزنی و یاران" او را داشت. ساواک همچنین "تکنولوژی مخابراتی" خود را وسعت میبخشد تا "به رهبریت سازمان دست یابد". ساواک در این راه از اطلاعاتی نیز بهره میبرد که در شکنجهگاهها از بازداشتشدگان دریافت میداشت و یا از طریق "گروههای به ظاهر انقلابی" و افراد "نفوذی" در گروهها کسب میکرد.
به اعتبار سخنان آقای تبریزی "سازمان رهاییبخش خلقهای ایران" یکی از همین گروههای ساواکساخته است که شناسایی و لو دادن چریکها را در برنامه خود داشته است.
در این شکی ندارم که آقای تبریزی از تاریخ جنبش چریکی ایران آگاهی کافی ندارد، در زندان هم از قرار معلوم نبوده تا با اعضای "سازمان رهاییبخش خلقهای ایران" آشنا گردد. برای اطلاع ایشان باید بگویم این سازمان در سال 1346 در ایران آغاز به فعالیت نمود و نخستین سازمانی است که جنبش چریکی را در ایران آغاز کرده است. در کارنامه چریکی آن، یکی مصادره موفقیتآمیز بانک ایران و انگلیس در 23 دیماه 1348 بود که مبلغ 194 هزار تومان پول این بانک را سرقت کردند. این سازمان در سال 1349 اقدام به گروگانگیری سفیر آمریکا در ایران، مک آرتور دوم، مینماید تا بدینوسیله آزادی زندانیان سیاسی را از رژیم شاه طلب کند. این اقدام اما موفقیتآمیز نبود ولی بازتاب آن چنان گسترده بود که گوشههایی از آن را میتوانید در خاطرات اسدالله علم ببینید. اعضای این گروه تحصیلکردگانی بودند که برای انقلاب تودهای فعالیت آغاز کرده بودند. در آذرماه 1350 به تصادف شناسایی و بازداشت شدند. و سرانجام در یک محاکمه جنجالی به مجازاتهایی سنگین محکوم شدند. عدهای از آنان تا انقلاب سال 57 در زندان بودند. سیروس نهاوندی نیز از جمله افراد دستگیرشده بود که به زیر شکنجه واداد و همکار ساواک شد. او تا این تاریخ فردی انقلابی محسوب میشد و به راه انقلاب از خارج کشور به ایران آمده بود تا مبارزهای را علیه حکومت شاه آغاز کند.
سیروس نهاوندی پس از پذیرش همکاری با ساواک به خدمت حکومت درمیآید و با نقشه و کمک ساواک در یک فرار ساختگی، از زندان بیرون آمده، "سازمان آزادیبخش خلقهای ایران" را پایهگذاری میکند. این همان سازمانیست که آقای تبریزی به آن اشاره میکند.
در موضوع فرار نهاوندی از زندان ولی آقای تبریزی دگربار آدرس غلط میدهند. او به درستی اشاره میکند که در "کتابچه حماسه مقاومت" اشرف دهقانی از فرار انقلابی سیروس نهاوندی نیز صحبت شده است. ایشان البته معلوم نیست که در این میان به چه نیتی تصمیم دارد برای اشرف دهقانی نیز پروندهسازی کند. همانطور که نوشتهاند، این کتاب، نه کتابچه، را که خاطرات اشرف دهقانی است، سازمان چریکهای فدایی خلق تحت نظر حمید اشرف منتشر کرده است، نه شخص ایشان. ایشان البته بهتر از من میدانند که این سازمان مانند دیگر سازمانهای چریکی ایران آن چیزی را منتشر میکرد که مورد تأییدشان باشد. یعنی اگر اندکی بیندیشیم باید بپذیریم که سازمان چریکهای فدایی خلق با انتشار این اثر، اولین سازمانی بود که از فرار انقلابی سیروس نهاوندی نوشت و آن را تأیید کرد. (برای اطلاع بیشتر از تمامی این حوادث میتوانید به کتاب "سیروس نهاوندی، حلقه گُمشده" رجوع شود که من منتشر کردهام).
آقای تبریزی حتا به خود اجازه ندادهاند تا در خاکپاشی خویش به چشم تاریخ و تحریف آن اندکی مستند سخن بگویند. اگر به کتاب حماسه مقاومت که در خارج از کشور توسط اشرف دهقانی منتشر شده، رجوع میکردند، میدیدند که خانم دهقانی در این مورد توضیح لازم را دادهاند. من شک دارم در اینکه آقای تبریزی این کتاب را خوانده باشند وگرنه نمینوشتند که اشرف دهقانی از فرار خویش حماسه ساختهاند. اگر به عنوان کتاب هم دقت شود، پیداست که موضوع به حماسه مقاومت نظر دارد و مقاومت زندانیان در شکنجهگاههای رژیم. (برای اطلاع بیشتر میتوان به بازچاپ این اثر که در بهار سال 1383 در خارج از کشور صورت گرفته، رجوع شود. موضوع فرار و توضیح اشرف دهقانی در صفحه 283 کتاب آمده است.)
دستگاه غلطپراکنی و پروندهسازی و پخش شایعه آقای تبریزی همچنان پیش میتازد تا به اینجا برسد که بنویسد؛ "آنها با فعالیت در گروههای کوهنوردی دانشگاه ابتکار عمل را در دانشگاه تبریز توسط حسن زکیزاده از اعضای سازمان رهاییبخش خلقهای ایران و در دانشگاه تهران توسط این سازمان یعنی گروه واعظزاده در دست داشتند".
نهایت ناآگاهیست که آدم با چنین ادعایی در دو جمله چندین غلط فاحش تاریخی و به همراه آن تهمت بگنجاند. حسن زکیزاده عضو سازمان رهاییبخش نبود. آن زمانی که اعضای این سازمان بازداشت و محاکمه شدند، حسن زکیزاده پانزده سال بیش نداشت و در شهر رشت دانشآموز بود. اگر نقل قول آقای تبریزی را اصل قرار دهیم، باید بپذیریم که زکیزاده در دهسالگی به عضویت این سازمان درآمده است. واقعیت اما چیز دیگریست. حسن زکیزاده عضو سازمان آزادیبخش خلقهای ایران بود که در رأس آن سیروس نهاوندی قرار داشت و سازمانی ساواکساخته بود. اینکه آقای تبریزی با استناد به کدام سند از بخشنامه این سازمان به اعضای خویش مینویسد، به خودشان مربوط است، ولی کمال بیمسئولیتیست که بی هیچ سند و مدرکی حسنزکیزاده را که در شب یلدای سال 1355 کشته شد، جاسوس و خبرچین ساواک و لودهندهی خانه تیمی چریکهای فدایی خلق در تبریز بنامیم.
آقای تبریزی معترف به دوستی با حسن زکیزاده است. من با چندین تن از دوستان نزدیک و صمیمی حسن زکیزاده که تا چند ماه پیش از مخفی شدن با او رابطه داشتند، تماس گرفتم. اسد سیف و محمد متین از دانشکده ادبیات، اژدر بهنام از دانشکده کشاورزی و تنی چند، هیچکدام آقای محمد تبریزی را نمیشناختند ولی در صداقت و پاکی حسن زکیزاده شکی نداشتند. این را نیز بگویم که این افراد خود از مسئولین اتاقهای کوهنوردی در دانشکده ادبیات و کشاورزی بودند. در ضمن این دوستان اظهار میدارند که زکیزاده آنسان که تبریزی نوشتهاند، در اتاق کوهنوردی ابتکار عملی در جهت پیشبرد اهداف گروهی خاص نداشته است.
اژدر بهنام در رابطه با حسن زکیزاده میگوید که او و زندهیادان بیژن نوبری و ابراهیم لطفالهزاده با حسن کتاب، جزوه و اعلامیه رد و بدل میکردند. هیچ یک از آنها در آن زمان دستگیر نشدند و در بازجوییهای پس از دستگیریاش (دستگیری اژدر بهنام که 10 ماه پس از کشته شدن زکیزاده و در رابطهای دیگر بود) نیز هیچ سوالی در مورد ارتباطشان با زکیزاده نشد. در حالی که اگر اطلاعات حسن در دست ساواک بود، مسلماً در آن باره سئوال میشد و علاوه بر این، همان زمان تعداد زیادی از دانشجویانی که او میشناخته دستگیر میشدند.
آقای تبریزی مینویسند که پس از حمله به خانه تیمی چریکهای فدایی خلق در تبریز که به کشته شدن فاطمه افدرنیا و دیگر اعضای تیم منجر شد، از حسن زکیزاده شنیده است که او افدرنیا را میشناخته. همین آشنایی باعث شده تا آقای تبریزی از یک قربانی، خبرچین ساواک بسازند.
برای آگاهی از موضوع، ماوقع را با رفقایم، حیدر تبریزی و مهدی سامع در میان گذاشتم. هر دو معتقدند که چگونگی لو رفتن تمامی خانههای تیمی سازمان، جز خانه حمید اشرف در تهران، بر ما معلوم است. سازمان آزادیبخش هیچ نقشی در این لو رفتنها نداشت. و تازه زندهیاد فاطمه افدرنیا در سال 1354 در یک درگیری مسلحانه جان باخته است.
و میدانیم که در این سال هنوز سیروس نهاوندی دامهای سازمان خود را به آن شکلی که آقای تبریزی عنوان میکنند، در دانشگاهها نگسترانده بود. حسن زکیزاده نیز تازه وارد دانشگاه تبریز شده بود.
موضوع دیگر که باز به ناآگاهی آقای تاریخنویس برمیگردد، پرویز واعظزاده است که ایشان از وی در شمار گروه نهاوندی نام برده است. واعظزاده از رهبران سازمانی انقلابی و مسئول این سازمان در ایران بود که در سال 1355 در خانهاش در پی یورش ساواک به آنجا، کشته شد. (برای اطلاع بیشتر میتوان به کتاب "سیاووشان" و همچنین "سیروس نهاوندی، حلقه گمشده" رجوع کرد که من منتشر کردهام و در آن اسناد سازمان انقلابی و حزب رنجبران نیز آمده است). واعظزاده از خارج از کشور با سیروس نهاوندی دوست بود و در ایران نیز با وی رابطه داشت ولی هر یک به سازمانی تعلق داشت. آقای تبریزی نیز در اینجا تاریخ ساواکساخته را به عنوان تاریخی مستند به خورد خواننده میدهد.
آگاهی نویسنده از جریان دستگیریهای اعضای سازمان آزادیبخش و فعالیتهای درونسازمانی آن نیز از بیخ و بُن غلط است. نویسنده باز توهمهای ذهن مغشوش خود را به عنوان واقعیتهای تاریخی به خورد خواننده داده است. جالب اینکه ایشان حتا مدعی هستند که سیروس نهاوندی "زیر همه گزارشها با عنوان دوست عزیز ساواک پاراف کرده است". اینکه او چگونه به اسناد ساواک دست یافته و این گزارشها را دیده، هیچ سندی ارایه نمیشود.
فکر میکنم در چگونگی تاریخبافی نویسنده این خود کافی باشد. به موارد دیگر نمیپردازم. ارزش آن را نیز ندارد. ولی نمیخواهم بدون اشاره به نگاه راسیستی آقای محمد تبریزی این نوشته را به پایان برسانم. ایشان وقتی از کشتهشدگان فدایی نام میبرد، پیشوند "شهید" را به نام آنان میچسباند، ولی پنداری دیگر کشتهشدگان لیاقت دریافت این عنوان را ندارند. در ذهنِ او انگار دیگر کشتهشدگان از قربانیان این رژیم نیستند و یا به نسبت چریکهای فدایی از ارزش انسانی کمتری برخوردارند.
خواننده گرامی! این بود "تدقیق تاریخ" که آقای محمد تبریزی ادعای آن را دارند. راستی چه فرقی است میان تاریخی که ساواک و یا ساواما نوشته است با تاریخی که محمد تبریزیها مینویسند.
از گردانندگان "اخبار روز" نیز دوست دارم بپرسم؛ دوستان گرامی! آیا شما هیچ مسئولیتی در قبال اینگونه نوشتهها احساس نمیکنید؟
کلن سیام یولی 2016
1. www.akhbar-rooz.com
|