گذاری بر حاشیه "ترانه در گوشه عاشقی " سروده خسرو باقرپور
هاتف رحمانی


• شاعر در خلوت خویش ساز بر سینه می فشارد تا گوشه ای از عاشقی را بنوازد. اولین زخمه چون خاری بر تن شنونده می خلد، "من همزاد آواز بودم "، فعل " بودم" صورت فاجعه است و گوش ها را تیز تر می کند به شنیدن ترانه شاعر ، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٣ مرداد ۱٣۹۵ -  ٣ اوت ۲۰۱۶


 شاعر در خلوت خویش ساز بر سینه می فشارد تا گوشه ای از عاشقی را بنوازد . اولین زخمه چون خاری بر تن شنونده می خلد ، "من همزاد آواز بودم " ، فعل " بودم" صورت فاجعه است و گوش ها را تیز تر می کند به شنیدن ترانه شاعر ، که با حزنی تنیده در کلامی ساده فریاد می زند: " و می رفتم / در بیابانی کز آوای دوست خالی بود/ و سهره های خوشخوان / در امتداد شانه هام / با من می آمدند." شاعر که سخن را رها می کند ، ستیزه حال وگذشته در ذهن شنونده به نمایشی نا خواسته بر می خیزد . همزاد آواز؟ ، در بیابانی خالی از آواز دوست ؟ مگر آیا کسی که همزاد آواز است می تواند از "آواز" خالی باشد؟ آن هم "آوای دوست"؟ و تازه چرا " همزاد آواز" پا به بیابانی گذاشته بود که از آوای دوست خالی بود؟ و چرا در خالی بودن "آوای دوست " سهره های خوشخوان " در امتداد شانه های شاعر" می آمده اند؟
بیابان و سهره تناقض دیگری است که ستیز ذهن شنونده را به دامنه ای فراخ تر می راند . در همین گیر ودار ذهن شنونده است که شاعر باز سخن اغاز می کند:" من ، با پاهای پر آبله / شمارا بر شانه های خسته ی خویش می بردم / و از جاپام/ گل های بنفش و سرخ/ بر شن های تفته می روئید ."و معما بازهم پیچیده تر می شود .چه الزامی شاعر را به بیابان کشانده است ؟ و چه الزامی وا می دارد اورا که با پای پر آبله مارا بر شانه های خسته خویش ببرد؟ و چه معجزه ای رخ داده است که بر رد پای شاعر در شن های تفته گل های " بنفش و سرخ" می رویند؟ اوضاع ذهن خواننده را این ترانه می آشوبد .
خواب گونه روایتی که چفت و بند رابطه ها هنوز گشوده نیست . تعلیقی کامل میان گذشته و حال ، میان واقعیت زمخت اکنون و پندار رویاگون گذشته . انگار این بار شاعر است که بر شانه های ما در راه می رود و بر رد پاهای ما گل حسرت می روید . رها شده در تعلیق حادثه ها و زمان ها ، اما شاعر باز لب می گشاید و فریاد روشنی بخش خود را می سراید :"من یادهای خوب شما را / مرور می کردم/ و تک تک شما را/ با نام های کوچکتان می خواندم. من با نام های شما می رفتم / من با یاد های شما می رفتم / من با صدای شما می خواندم " شاعر بی پروا شنونده را مخاطب قرار می دهد و رو به این زمان و لحظه می کند و اکنون خود را می سراید . ربط آن " همزادی آواز" یش راعریان تر می سازد و چهره "دوست" را آشکار تر می نمایاند و شنونده خود را در حریم دوستی او می یابد که رسالت "مرور یادهای خوب من " فراخواندنمان "بنام کوچک" چون باری سنگین بر دوش شاعر امتداد می یابد ." صدایی" مارا می خواند ، با "یادهای ما" می رود و سکوت نمی کند.چون :" من اگر سکوت می کردم/ اگر نمی رفتم/همه شما مرده بودید." شاعر آخرین تیر ترکشش را رها کرده است . بی ورود به مصداق ها وظیفه ای یگانه را بر بستر تنفس شنونده آواز کرده است . انگار نیماست که از پس دهه ها فریاد می زند " حرف من معلوم بر شماست / یک دست بی صداست ." و شاعر با زبانی آراسته وبی تکلف این فریاد نیما وار را در چنبره دوری ها و گسست ها یاد آور می شود که " من اگر سکوت می کردم /.../ همه شما مرده بودید ." و هیچ مرگی تلخ تر از تنهایی نیست !

سروده خسرو باقرپور را در آدرس زیرین بخوانید:

www.akhbar-rooz.com