پیکار برای دمکراسی
هفته نامه دی سایت - برگردان: حسین انور حقیقی


• اینهمه چیزهای ناپیدا سالیان سال چنان برایمان بدیهی بود که تصور گمراه کننده ای در ما ایجاد شد که دمکراسی خودبخود چون آب و هوا موجود است و تنها احزاب و رئیس جمهورها و ائتلاف ها موضوع انتخاب هستند و نه خود دمکراسی. اکنون اوضاع دیگری است. طی پنج انتخابات اساسی در چهارده ماه آینده در باره چیزی کمتر از آینده دمکراسی رای گیری نخواهد شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۵ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲۶ اوت ۲۰۱۶


به پیش رو و از یاد مبر
مشکل دمکراسی به یک اعتبار عدم وجود آن است. نه مکانی دارد و نه نهادی است؛ ساختمان هایی چون مجلس و دادگاه قانون اساسی که آنرا نمایندگی می کنند و ادارات و وزارتخانه ها می توانند در یک چشم به هم زدن از مضمون تهی شوند. در حقیقت دمکراسی بر مبنای ناپیدایی استوار است: بر پایه باور شهروندان به سیاست، به آمادگی دولتی برخوردار از همه ابزار قهر اجرایی، در گردن گذاشتن به خواست و اراده مجلس و حکم دادگاه قانون اساسی و نیز خاطر جمعی از این بابت که اکثریت شهروندان همیشه و خودخواسته از انتخاب احزاب غیر دمکراتیک بپرهیزند.
اینهمه چیزهای ناپیدا سالیان سال چنان برایمان بدیهی بود که تصور گمراه کننده ای در ما ایجاد شد که دمکراسی خودبخود چون آب و هوا موجود است و تنها احزاب و رئیس جمهورها و ائتلاف ها موضوع انتخاب هستند و نه خود دمکراسی. اکنون اوضاع دیگری است. طی پنج انتخابات اساسی در چهارده ماه آینده در باره چیزی کمتر از آینده دمکراسی رای گیری نخواهد شد. چه کسی به این فکر می کرد؟
مدتهاست که مسئله دمکراسی جدی است. دمکراسی در سراسر جهان در حال عقب نشینی است. (م: اشاره به نقشه دیگری در همین شماره دی سایت که عقب نشینی دمکراسی ها را در اروپای شرقی به شکل گرافیک نشان می دهد). ولی حالا این امکان هست که حوادث پیش بینی نشده ای در کشورهای زادگاه دمکراسی رخ دهند.
زنجیره انتخابات از ایتالیا شروع می شود. در آنجا تا پایان سپتامبر 2016 رفراندمی در باره اصلاح قانون اساسی برگزار خواهد شد. ماتئو رنتسی Matteo Renzi نخست وزیر این رای گیری را تا حد رای (م: اعتماد) توده مردم به خود ارتقاء داده است. نظر سنجی ها بر آنند که اکثریت رای منفی خواهند داد: نتیجه به احتمال زیاد انتخابات تازه خواهد بود که به پیروزی پوپولیست ها حول بپه گریلو Beppe Grillo منجر خواهد شد. دمکراسی ایتالیا به یکبار چهره دیگری به خود می گیرد، کیش شخصیت و «سزاریسم» بار دیگر بر فراز رم سایه خواهند افکند. بلافاصله پس از آن، یعنی دوم اکتبر، اطریش در دور دوم رئیس جمهورش را انتخاب می کند ،که احتمالا یک دست راستی افراطی خواهد بود.
مرحله بعدی هشتم نوامبر شروع می شود: دونالد ترامپ شانس زیادی دارد که در این روز برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شود. هر کسی می داند که آنگاه دنیا به گونه دیگری خواهد شد. ترامپ در راس بزرگترین قدرت جهان کلید عظیم ترین زرادخانه هسته ای را در اختیار خواهد داشت: آیا نهادهای دمکراتیک آمریکا خواهند توانست مانع کسی چون او از برپاداشتن فاجعه ای بزرگ گردند؟
همه چشمها در آپریل سال آینده به فرانسه، پر سنت ترین دمکراسی قاره اروپا خواهند نگریست. آیا این امکان هست که ماری لوپن Marine Le Pen، راستگرای افراطی، در انتخابات ریاست جمهوری پیروز بشود؟ در آلمان هم سال 2017 انتخابات مجلس هست. از آن پس در چه گونه سرزمینی خواهیم زیست؟ گیریم که آ اف د AfD مثلا 20 درصد رای بیاورد. آنگاه در مرکز سیاست قرار خواهد گرفت. بقیه (م: احزاب) دشمنانه آنها را احاطه خواهند کرد و حتی بخواهی نخواهی ادعای آنها را تائید خواهند کرد که نشان دهند با کارتلی از احزاب روبرو هستند.
حرکت به سوی آینده ای ناروشن است. بدون آن هم اکنون نیز دلایل بسیاری برای نگرانی از سرنوشت دمکراسی در اروپا وجود دارد. فرانسه تحت تاثیر تروریسم اسلامی وضعیت فوق العاده را به وضعیت عادی تبدیل کرده است که کنترل پارلمان بر قوه مجریه را بر میدارد. اکنون لهستان تفکیک قوا را علارغم اعتراض اتحادیه اروپا ملغی میکند. مجارستان هم در هیجانات دائمی ضدلیبرال بسر می برد و پیش ما چه خبر است؟ آیا همه چیز رو به راه است؟ گفته هورست زهوفر Horst Seehofer در مراسم سوگواری قربانیان ترور مونیخ در روز یکشنبه گذشته تقریبا از نظر ها پنهان ماند: "امنیت مهمترین ترین دارائی دمکراسی است." که اینطور؟ پس آزادی نیست؟
از طرف دیگر در همسایگی اروپا آتوکراسی ها (حکومت های استبدادی) تحکیم می یابند به شیوه سیستماتیک در روسیه، به صورت ناگهانی در ترکیه. آنها حتی میتوانند روی حمایت هواداران شان در اینجا حساب کنند. "پوتین به ما کمک کن!" پلاکاردی است که در تظاهرات ملی گرایان آلمان حمل می شود. چرا کسی جز پوتین، که منتقدینش را بی رحمانه مورد پیگرد قرار می دهد، نباید به ما کمک کند؟ آخر چگونه؟ کسی مایل نیست چنین چیزی را تصور کند.

دمکراسی غیرلیبرال؟ این که پارادکس است.
میزان تهدید دمکراسی را در مقوله ای که این روز ها بازارش گرم است و فرید ذکریا Fareed Zakaria، مولف هندی-آمریکایی، بیست سال پیش آنرا ساخت، می توان یافت: دمکراسی غیرلیبرال. فرید ذکریا دریافت که حق انتخاب عمومی و آزادی شهروندان الزاما همراه هم نیستند. یعنی کسانی هم هستند که برایشان دمکراسی و آزادی دو چیز متفاوت است.
او از این راه می خواست هشدار دهد. سالها بعد ویکتور اوربان Viktor Orbán رئیس جمهور مجارستان فورمول ذکریا را به مثابه یک ابتکار بکار بست. چون یک برنامه برای کشوری که تاریخ دمکراسی آن تنها و تنها داستان انقلاب ها برای آزادی است که از 1848 شروع شده و از 1956 گذشته تا 1989 ادامه داشته است.
البته مجارستان از این جهت تنها استثنا تاریخی نیست. نه تنها در مجارستان بلکه همواره و در همه جا به نام آزادی از حق مردم برای انتخاب و عزل دولت خود دفاع شده است. صدها سال است که چنین بوده و تا امروز نیز چنین مانده است کافی است نظر دمکراتها را در چین و کشورهای عربی بپرسید.
از نظر تاریخی مضمون دمکراسی آزادی شهروندان است. کسی که خواهان دمکراسی غیر لیبرال است دمکراسی را از چنین مفهومی تهی می کند.
کارل اشمیت Carl Schmitt نظریه پرداز آلمانی حقوق سیاسی زمانی این نکته را به شکلی دیگر دید و نوشت، دمکراسی و دیکتاتوری تا زمانیکه مشروطیت خود را از انتخابات می گیرند به هیچ وجه در تضاد باهم نمی باشند. ایده آل سیاسی وی هویت پیشوایان و پیروان بود (بدین خاطر هم بود که بلافاصله پس از آن به "پیشوا" گروید.)
هانس کلسن Hans Kelsen اطریشی، نظریه پرداز لیبرال رقیب اشمیت، دمکراسی را نه از هویت بلکه از اصل آزادی نتیجه می گرفت: دمکراسی نسبت به همه سیستم های دیگر با استفاده از اصل اکثریت دمکراتیک، شمار شهروندانی را، که آزادیشان بواسطه تصمیمات سیاسی محدود می شوند، به حداقل می رساند. این اقلیت ها نیز باید محافظت شوند. نظریه کلسن مبنی بر اینکه آزادی منتجه، نه جایزه دمکراسی، نه چیزی اضافه بر سازمان و نه خامه سر شیر بوده بلکه دلیل وجودی آنست، خود را بر کرسی نشاند.
به کمک این نظریه سیاست مستبدان امروزی را بهتر می شود فهمید. بویژه مفهوم دمکراسی ناسیونالیستی (عامیانه) شان نابودکننده دمکراسی است. زیرا نقطه حرکت آن نه فرد آزاد بلکه قوم است. نه تفاوت بلکه این همانی (هویت) هست. چنین فکری در شعار سوء استفاده شده "ما مردم هستیم" که در تظاهرات نژادپرستانه آلمانی سر داده می شود، زشت ترین بیان خود را می یابد. ما! و نه کسانی با نام های عجیب و غریب و یا رنگین پوست. لیکن اگر «مای» نژاد پرست مردم واقعی است پس هرآنچه که در برابرش بایستد نتیجاتا غیر دمکراتیک است مانند صدر اعظم مرکل و دروغین است همچون مطبوعات.
تفکر استبدادی و ناسیونالیستی به علت ایده آل مشترک شان، هویت ،با یکدیگر پیوند دارند. هم از این روست که قدرتمندان مستبد دمکراسی را با دلبستگی وافر به مفهوم اشمیتی آن اجرا می کنند: آنان چون اربابان (فرادستان) نظر رعایا (فرودستان) شان را می خواهند تا هویت پیشوایان و پیروان را مسجل کنند. طبعا خودشان زمان و سوال رفراندم را انتخاب می کنند و بر انظار عمومی تسلط دارند - در حقیقت کاریکاتوری از دمکراسی مستقیم را به نمایش می گذارند.
با این همه ما هنوز کارکرد حاکمیت استبدادی را، آنگونه که امروزه شاهدش هستیم، به طور کامل تعریف نکرده ایم. سنن و آئین همه پرسی چنین حکومتی را کفایت نمی کنند زیرا مستبد بودن شامل امکان غلبه بر زیردستان هم هست. بنابراین حاکمیت مستبد، برای نمونه در اروپای شرقی و ترکیه، در روسیه و جاهای دیگر، علاوه بر گرفتن مشروعیت از پایین جویای مشروعیت از بالا یعنی سپهر ایده های مذهبی و ناسیونالیستی هم هست. قدمت روش تحکیم حاکمیت این جهانی به یاری آن جهان به اندازه خود دولت است. قدیمی تر از دمکراسی است. در جنگ علیه چنین شیوه حکومتی بود که اساسا دمکراسی بدست آمد.
با این همه (دمکراسی) غیرلیبرال نمی تواند حتی با اصول انتخابات آزاد به مفهوم واقعی آن همزیستی مسالمت آمیز داشته باشد. قواعد دمکراسی را از بین می برد. زیرا حاکمان مستبد در دراز مدت تحمل آنچه که آنان را به زیر سوال ببرد، ندارند. به این دلیل هم عرصه را بر منتقدین ناخوشایند خود، چه روزنامه نگار، چه هنرمند، چه NGO، چه قاضی و یا سیاستمدار اپوزیسیون تنگ میکنند. تا فضایی بوجود آید که پیروزیشان در انتخابات تضمین شود - یعنی آزاد نباشد.   

بین الملل ناسیونالیستها پارادوکس به نظر می رسد ولی ممکن هست.
ما می توانیم حتی از آنتی دمکراتهای همسایه ممنون باشیم که پیش شرط های گریزناپذیر دمکراسی های واقعی را به شکل منفی خود در برابر چشمانمان قرار می دهند: جدایی قوا، دولت قانون پایه، حقوق بشر. به علاوه پیش شرط های اجتماعی آن: مدارا و جامعه مدنی کنشگر و سر زنده. مستبدان اگر تمامی این چیزها را از بیخ و بن انکار نکنند، به چشم شک در آن می نگرند.
پیوند معنوی آنان مدیون دشمن مشترکی است که وزیر خارجه لهستان در آغاز امسال به شکل بدیعی آنرا بیان داشت "مخلوطی از نژادها و فرهنگها، خیل دوچرخه سواران و گیاه خواران که تنها روی انرژی های باز تولید شونده حساب می کنند و علیه هر شکل از دین می جنگند".
رهبران مستبد ناسیونالیست هر قدر هم که متفاوت باشند باز یکدیگر را برسمیت شناخته و به یکدیگر احترام می گذارند. این کاملا طبیعی است که در گردونه نقل قول های ناسیونالیستی، لوپن به پوتین علاقه نشان دهد و اوربان به ترامپ و قص الی هذا.
یا اینکه قضیه مهمتر از این هاست و یک جبهه واقعی سیاسی در حال شکل گیری است؟ کشور های موسوم به ویزه گراد مرکب از لهستان، مجارستان، جمهوری چک و اسلوواکی گروه فشاری را داخل اتحادیه اروپا ایجاد کرده اند، که تبدیل شدن به جریان اصلی در اروپا هدف اعلام شده اش است. این گروه گرچه می خواهد از اروپا سود ببرد ولی خواهان باز پس گرفتن آن بخش از حق حاکمیت ملی است که به اتحادیه واگذار شده و جلو هر نوع اوج گیری جهان گرایانه اتحادیه می ایستد.
روسیه پوتین مرکز مغناطیسی میدان نیروی انترناسیونال احزاب ماورا ناسیونالیست است؛ گروه هایی از آنها مرتب به مسکو فرستاده می شوند. و در نهایت دوگانه فعال شرقی-غربی: آنچه که ترامپ تاکنون در باره الحاق کریمه و یا ناتو گفته همگی هدایای با ارزشی برای پوتین بوده اند و بر عکس افشای ایمیل های حزب دمکرات آمریکا به احتمال زیاد نشانگر علاقه هکر های روسی به ترامپ است.
تصور "بین الملل ناسیونالیست ها" ممکن است پارادوکس به نظر بیاید. ولی تاریخ، از اتحاد مقدس پادشاهی های اروپا در برابر تحرکات آزادی خواهانه قرن نوزدهم تا اتحاد کشور های محور در جنگ جهانی دوم ، نشان می دهد که چنین چیزی امکان پذیر است. در مخالفت با آزادی و جهان گرایی هر ناسیونالیست تنگ نظری هم انترناسیونالیست می شود. پس این امکان پذیر است و همچنین به نظر می رسد که هم اکنون با سرعت زیادی بلوکی جهانی از مستبدان ناسیونالیست شکل می گیرد.
بدین وسیله سیاست جهانی وارد دوره تازه ای می شود که در آن نه فقط کشور ها بلکه بیش از همه دنیاها؛ نه سیستمها بلکه روش های زندگی، نه مفاهیم بلکه همچنین احساسات با هم در کشاکش هستند.
نبردی که متاسفانه دمکراسی ما آمادگی کافی برای بر خورد با آنرا ندارد. در واقع کسی فکرش را نمی کرد که دوباره باید به خاطر دمکراسی جنگید. و حالا چی؟
صدر اعظمی را در نظر بگیریم که خطاب به شهروندان بگوید: می دانم که خیلی اوقات احساس می کنید که سیاستمداران به فکر شما نیستند. ما ها اغلب از خود راضی هستیم و به ندرت از شما خبر می گیریم. شاید در آینده با کمک شما از هر جهت بهتر عمل کنیم. ولی ای مردم حالا مسئله مرگ و زندگی مطرح است. زمان آن است که باید از دمکراسی دفاع کرد. علیه سه منبع خطر: سرکوب در کشورهای همسایه اروپا، وسوسه های استبداد گرایانه دوول اروپایی، دسایس ناسیونالیستی در کشور خودمان (م: آلمان).      
شرط ببندیم که چنین سخنی بازتاب بزرگی پیدا کند؟ بازتاب آن پر طنین تر می بود اگر خود صدر اعظم (م: خانم مرکل) به این وسیله متوسل می شد.
نقطه ضعف دمکراسی، که تنها در ذهن انسانها وجود دارد، در عین حال نقطه قوت آن است. به چیزی بیشتر از اندیشیدن دمکراتیک و اشتراک دمکراتیک برای حفظ آن نیاز نیست. شرکت در انتخابات بر پای دارنده دمکراسی است؛ و نیز: کاندید شدن، بحث بدون کینه ورزی، مدارا بدون ساده لوحی، آشنایی با فاکت ها، تشخیص راست از دروغ. دمکراسیی را که از خود لبریز است کسی نمی تواند ملغی کرده و از بین ببرد.
اگر به زبان دانای رم (م: پاپ) بگوئیم: از جا برخیز!

25 آگوست 2016   
 
نویسندگان:
گرو فون راندو GERO VON RANDOW با همکاری برند اولریش Bernd Ulrich - هفته نامه دی سایت آلمان