کشتار ۶۷ در مناسبات درونی قدرت - علی اردلان
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۵ شهريور ۱٣۹۵ -
۲۶ اوت ۲۰۱۶
کشتارهای دهه شصت و علی الخصوص کشتار سال ۶۷ لکه ننگی ست که هرگز از دامان جمهوری اسلامی پاک نخواهد شد.ابعاد این کشتار بقدری وسیع است که می تواند زمینه یک حرکت اجتماعی به منظور دادخواهی و عقب راندن حکومت از مواضع فراقانونی و سرکوبگرایانه اش را باعث شده و در راهیابی به دموکراسی و گذار از این حکومت ددمنش یاری رساند.
انتشار نوار جلسه مرحوم منتظری با اعضاء هیئت مرگ، علاوه بر بازتاب گسترده و نقش آن در شکل گیری گفتمان حقوق بشری در نزد افکارعمومی، در جهت دهی به مناسبات درونی حکومت و همچنین در تغییر منابع تاریخی جناح های داخل قدرت دخیل بوده است.
با انتشار این نوار به افسانه خمینی و عصر طلائی اش مهر پایان زده شد. مردم به اهمیت حقوق بشر و آئین دادرسی عادلانه واقف شدند و نیز به این موضوع که در هیچ شرایطی نباید قانون را نادیده انگاشت (خصوصا قوانین جهانشمول حقوق بشری را).
از دیرباز مهمترین منبع قدرت جناح چپ در تعیین نوع گفتمان انقلابی درون حکومت، رابطه خاص آنها با خمینی بوده است. اصلاح طلبان که همان چپ های اسلامی یا خط امامی های سابق اند، همواره در مقابل قدرت برتر (بیت رهبری و راست افراطی)، به صدر انقلاب و کاریزمای خمینی متوسل شده اند. تا همین امروز مجموعه افکار و اعمال خمینی نزد بخش اعظمی از بدنه حاکمیت و برخی از سران آن مقبولیت داشته و با الگوبرداری های کورکورانه ای همراه بوده است،به نحوی که در این فاصله، نوستالژی وی در بعضی رودرروئی ها نقطه ضعف افراطیون پیرو خامنه ای در برابر خط امامی های سابق محسوب میشده است. البته اکنون نه راست گرایان پیرو خامنه ای کاملا پیرو اندیشه های خمینی اند و نه خط امامی های سابق و لیبرال شده امروزین (ارجاعات هر دو طرف به خمینی موردی و برای کسب موقعیت برتر در منازعات جناحی بوده است). اصلاح طلبان همواره خود را فرزندان خمینی قلمداد کرده و بهمین دلیل با استنادبه حرف های گزینش شده او، سعی در جا انداختن نظرات امروزین خود داشته اند (مثل استفاده اصلاح طلبان از این گفته خمینی که میزان رای ملت است). همین موضوع در رقابت های جناحی گاه باعث فاصله گرفتن اصولگرایان از آموزه ها و مواضع خمینی شده است (البته برخوردهایی که خمینی در زمان ریاست جمهوری خامنه ای داشته در این فاصله گرفتن ها بی تاثیر نبوده است). در واقع برای یک مسلمان مستحب است که از فقیه زنده تبعیت کند، لذا برای اصولگرایان افراطی، خمینی دیگر موضوعیتی نداشته مگر در مواردی که مربوط به افراط گرائی و سخت گیری های به قول خودشان انقلابی بوده است.
پس در واقع برای هر دو جناح حاکمیت، خمینی به موضوعی تمام شده مبدل شده بود، مگر در موارد ضرور و آنهم برای استفاده ابزاری از کاریزمای وی. شاید از معدود کسانیکه به غالب رویکردها و مواضع خمینی وفادار مانده، همان میرحسین موسوی باشد. عصر طلائی خمینی برای موسوی، دولت هشت ساله اش را تداعی می کند، که به زعم وی درآن مردم به یک میزان انقلابی بودند و به یک انداره از مواهب اجتماعی سهم میبردند. در واقع موسوی، نوستالژی آن دولت را دارد و از گسترش عنان گسیخته سرمایه داری و فساد گسترده و بی پرده جمهوری اسلامی، به هراس افتاده است. دوران خمینی برای میرحسین موسوی یادآور صدر اسلام است که در آن حکومتگران با مردم عادی چندان تفاوتی نداشتند و در کنار آنها نماز می خواندند و شانه به شانه آنها می جنگیدند و کار می کردند. این دیدگاه برای حکومت گران فعلی خطرناکترین دشمن محسوب میشود و همین موضوع نوعی اتحاد عمل درونی برای سرکوب این گرایش بوجود آورده است. رقیبی قدرتمند که می تواند مردم مصیبت زده ایران را مجددا به سوی عدالت اجتماعی عصر طلائی امام یعنی دولت هشت ساله موسوی راهبری نماید (در حالیکه امروزه گفتمان عدالتخواهانه در هر دو جناح حکومت غایب بوده و نظرگاه های راست گرایانه و نئولیبرال درمیان آنها گفتمان غالب محسوب میگردد). البته اندک گرایشات مدرن و دموکراسی خواهانه ای که موسوی در آن اواخر کسب کرده بود، در مواجه با افراطیون اسلامی باعث ضربه پذیری بیشتر وی گردید، چرا که هیچ نوع مدرنیسمی در قاموس راست افراطی نمی گنجد (بطوریکه قبلا باعث شده بود خاتمی در بازتعریف جامعه مدنی از آن بعنوان جامعه النبی نام ببرد).
اصلاح طلبان امروزین چندان شباهتی به گذشته خود ندارند و تنها با استفاده ابزاری از رابطه ای که با خمینی داشتند، سعی در یادآوری نقش خود در سرکوب مخالفین و در تحکیم پایه های جمهوری اسلامی، به جناح رقیب دارند. با این مکانیسم ساده اصلاح طلبان تا سال ٨٨ دوام آوردند ولی با اشتباه تاکتیکی ای که در گزینش موسوی بعنوان کاندید اصلی خود کردند، به یکباره از چشم خامنه ای افتادند (چرا که موسوی از جنس دیگری بود که خیلی قویتر می توانست انقلابی گری کاذب خامنه ای را به چالش بکشد). به عبارتی اگر بجای موسوی کس دیگری نامزد شده بود یقینا جنبش سبز و اعتراضات سال ٨٨ پدیدار نمیشد و اصلاح طلبان می توانستند با کودتای انتخاباتی آن سال به راحتی کنار بیآیند.
همواره و از بدو پیدایش، اصلاح طلبی از فقر شخصیت و پرنسیپ های لازم برای مبارزات سیاسی در رنج بوده، بطوریکه هنوز هم اصلاح طلبی فاقد شخصیت هائی قوی و جسور نظیر موسوی و کروبی ست و می بینیم که تا به امروز در هیچ موضوعی نتوانسته ایستادگی و مبارزه ای حتی کوچک را پیش ببرد. استناد موسوی به دوران خمینی واقعی و از روی اعتقاد بوده و این بزرگترین وجه تمایز وی با اکثر بازیگران حکومتی می باشد (تنها کسی که دراین زمینه با وی همسنگی می کند حسن خمینی ست که در واقع چاره ای جز حمایت صددرصدی ندارد).
این مسئله یعنی حمایت موسوی از عصر طلائی امام، در افکار عمومی که با انتشار این نوار کاملا برضد جنایت های خمینی چرخش کرده، آثار خود را باقی خواهد گذاشت. یعنی بطور ناخودآگاه افکار عمومی از موسوی فاصله خواهد گرفت و این موقعیت بطرز زیرکانه ای از طرف خامنه ای مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت، کمااینکه می بینیم، حرف هائی در رابطه با شروط رفع حصر زده شده که بی ارتباط با کمرنگ شدن کاریزمای خمینی و مدافعین عصر طلائی امام نمی تواند باشد. همینطور حسن خمینی که همواره بعنوان آلترناتیو رهبری مطرح بوده، از این جریان، بزرگترین ضربه را متحمل شده است.حسن خمینی هرگز نمی توانست پدر بزرگش را محکوم کند چرا که بدینوسیله پشتوانه تاریخی خود را از دست می داد و کاملا از گردونه بازی خارج می شد.
اکنون اصلاح طلبان حکومتی گرفتار یک انتخاب دشوار شده اند. زیرا نه قادر به محکوم ساختن خمینی اند و نه جرات حمایت از جنایت های او را دارند (بنابراین سکوتی مذبوحانه را پیشه کرده اند). با محکوم کردن خمینی گذشته خود را زیر سئوال میبرند و بهمین دلیل آخرین پیوندهای خود با قدرت را ازدست می دهند و از طرفی با حمایت از جنایت کاری های او، آن بیست درصد پایگاه اجتماعی خود را نیز به کل از دست خواهند داد.
از آنجائیکه راست افراطی بر عکس اصلاح طلبان خاطره خوشی از عصر طلائی امام ندارد و قدرت خود را از مردم کسب نمی کند، از پخش این نوار نه تنها آسیب ندیده بلکه احتمالا خوشحال نیز شده است. افراطیون بعد از سکوتی کوتاه مدت به صراحت ازخمینی دفاع کردند تا به همه بفهمانند نسبت به خمینی وفادارند و به افکار عمومی جامعه اهمیتی نمی دهند. یعنی در مقابل سکوت اصلاح طلبان گزینه حمایت تمام قد را برگزیدند تا به بدنه حاکمیت صداقت و شهامت خود را دیکته کنند و به اندک اعتبار خط امامی های سابق پایان دهند (یعنی در این موضوع اصلاح طلبان هم در داخل حاکمیت و هم نزد مردم لطمه ای جدی خورده اند).
حال انگیزه انتشار این نوار توسط احمد منتظری چه بوده و چرا وی بعد از بیست و هفت سال، امروز را برای انتشار آن انتخاب کرده، کاملا روشن نیست. اما با قاطعیت میتوان گفت که این افشاگری عملی اتفاقی و به صرف تنها انسانیت و یا وظیفه شرعی انجام نگرفته و قطعا مقاصدی سیاسی نیز در پشت آن نهفته بوده است. باتوجه به موقعیت اجتماعی و سیاسی احمد منتظری، او را نمی توان در خط اصلاح طلبان حکومتی جای داد. چرا که اصلاح طلبان حکومتی به چنان درجه ای از محافظه کاری و سیاست بازی های تهوع آور در غلطیده اند که نمی توانند با او همسوئی داشته باشند.
داستان این نوار دوباره مسئله از هم گسیختگی سیاسی در صفوف اصلاح طلبان را به یاد می آورد. اصلاح طلبان رانده شده از حاکمیت به همراه اصلاح طلبان غیردولتی برای پیشبرد نظرات خود در مبارزه با افراطیون، گاه به سیاست هائی متوسل میشوند که خارج از منطق درونی رقابت های جناحی ست و به عبارتی برای این بازی تازه که از قوانین سختگیرانه تری تبعیت می کند، زیادی تند و بدون تدبیر است. نمونه این سیاست ها، که در انتخابات اسفندماه بصورت رای سلبی متجلی شد، در مجموع به ضرر اصلاح طلبان حکومتی تمام گردید (در بازی جدید قرار است که اصلاح طلبان فقط پای بازی باشند نه خدائی ناکرده برنده آن). این بار نیز این بخش از اصلاح طلبان که عموما خارج از ایران ساکنند، به تصور آنکه با پخش این نوار در پروسه تعیین رهبر بعدی نقش آفرینی خواهند نمود*، دست به اقدامی نسنجیده (در مناسبات جدید قدرت) زده و با اینکارشان در واقع سه گل به دروازه خودی زده اند: ۱- اصلاح طلبان درون حکومت رابه دردسر انداختند ۲- میرحسین موسوی را از سکه انداختند ٣- حسن خمینی را نزد افکارعمومی منفور ساختند (شاید احمد منتظری از نیات آنها بی اطلاع بوده و صرفا به درخواست آنها این کار را کرده است). حال تا چه میزان طرف مقابل یعنی اصولگرایان و خصوصا راست افراطی ازاین موضوع استفاده خواهد کرد و به افکارعمومی جهت خواهد داد، معلوم نیست (شاید هر دو طرف به یک آتش بس اعلام نشده رضایت دادند). اما قطعا گروه های اپوزیسیون که خواهان براندازی جمهوری اسلامی و یا گذار از این حکومتند، دست ازاین موضوع برنخواهند داشت و تا پاسخی مناسب از اصلاح طلبان در خصوص نقششان در این جنایت ها نگیرند ساکت نخواهند نشست. حتی اگر اصلاح طلبان دولتی و غیردولتی عامدانه بخواهند در حرکتی هماهنگ شده آتش این موضوع بسیار مهم را خاموش کنند، باز کوشندگان حقوق بشر و سایر فعالین جامعه مدنی و همچنین گروه های اپوزیسیون این اجازه را به آنها نخواهند داد(هنوز فراموش نکرده ایم که چگونه گروه های نامبرده به شکلی وقیحانه به جنایتکاران و عاملان کشتار سال ۶۷ و قتل های زنجیره ای رای دادند**).
توضیحات:
* برای اثبات بی تدبیری این دسته از اصلاح طلبان باید پرسید که اصلا بودن یا نبودن جنایتکاری مثل ابراهیم رییسی برای خامنه ای چه اهمیتی دارد؟ اگر درست به موضوع جانشینی فکر شود هرگز قابل تصور نیست که خامنه ای باتوجه به نحوه رهبر شدن خودش و کاری که با سید احمد و بعدها با رفسنجانی کرد، کسی بغیر از فرزندان خودش را به تخت بنشاند. آیا کسی مثل خامنه ای که به همه کس و به همه دنیا شک دارد، می تواند کسی بغیر از مجتبی را به جانشینی برگزیند؟ این شایعات و این مانورها برای منحرف ساختن افکار جامعه و گیج کردن سایر بازیگران بکار میرود. در این مورد خاص خامنه ای همه جناح های زیردستش را بازی می دهد تا در پیچیدگی هائی که این بازی پیدا کرده کسی دستش را نخواند. عوامل بیت او کسانی را برای مدتی مطرح می کنند، در حالیکه پشت پرده برای خودشان در حال برنامه ریزی و اجرا هستند.
** منظور کسانی ست که طراح این رای سلبی و مبلغ آن بوده اند و گرنه مردمی که به توصیه این حضرات به لیست امید رای داده اند هیچ تقصیری ندارند.
|