در نقد «جهادگرائی‌ که از شمال تا جنوب جهان‌گیر می‌شود» نوشته فرهاد خسروخاور
در برابر اسلام سیاسی نباید کوتاه آمد


همایون خرم آبادی


• با فقر و ناداری و تبعیض و بی هویتی در اروپا تنها مهاجران مسلمان درگیر نیستند. یک سوم مردم اروپا در فقر نسبی به سر می برند و اینان اروپایی و غیر اروپایی اند. چه خوب می بود اگر این اسلام زدگان به این پرسش پاسخ می دادند که چرا در اروپا مهاجران پرشمار دیگر با دین ها و فرهنگ های دیگر به سبب مشکلات اجتماعی از نوع همان مشکلات مسلمانان، سر نمی برند، بمب نمی گذارند، حمله‍ی انتحاری نمی کنند، مردم را به گلوله نمی بندند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲۷ اوت ۲۰۱۶


                                                       (بخش نخست)

چندی پیش در سایت گویا نیوز دو مقاله از آقای فرهاد خسروخاور، جامعه شناس ایرانی مقیم پاریس، درباره ی علت‌ های پیوستن بعضی از جوانان مسلمان ‌تبار ساکن اروپا به ویژه فرانسه به تروریسم اسلامی چاپ شد. اصل مقاله ی اول از قرار معلوم به زبان فرانسه بوده و اصل مقاله ی دوم به زبان انگلیسی، و آقای فواد روستایی زحمت ترجمه ی آن ‌ها را به فارسی کشیده بودند. نوشته ی حاضر پاسخ کوتاه ی است به برخی نکته‌ های مطرح شده در آن دو مقاله که هردو نمونه های روشنی هستند از نظریه پردازی ‌های نویسنده درباره ی جهادگرایی جوانان مسلمان ساکن اروپا.

جامعه ‌شناس ایرانی بی آنکه توضیحی پذیرفتنی و عقلانی بدهد و به موارد مشخصی اشاره کند، عامل‌ های بسیاری را برشمرده است که آن جوانان را به راه جنایت تروریستی می‌ کشانند از جمله، تنگدستی، تبعیض، نژادپرستی، ناتوانی جامعه ی میزبان در پذیرش و ادغام آنان، گذشته ی استعماری برخی از کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه، بی هویتی آن جوانان و، سرانجام، نرمش ‌ناپذیر بودن لائیسیته در فرانسه. ایشان در پایان مقاله ی دوم راه حلی را که برای جلوگیری از پیوستن آن جوانان به جهادگرایی پیشنهاد کرده، سست کردن پایه های لائیسیته و تجدیدنظر در مفهوم جمهوری در فرانسه است. در سراسر آن دو مقاله نه سخنی از بحران اسلام در میان است و نه انتقادی به اسلام سیاسی. عجیب است که نویسنده، که به کار جامعه شناسی مشغول است، اشاره ای به ناسازگاری اسلام با مدرنیته، واکنش های تروریستی پیروان اسلام رادیکال، تبلیغات اسلامی سلفی، وهابی و اخوان المسلمین نمی کند. گویا مقصر اصلی در این میان نه اسلام سیاسی و ایدئولوژی جهادی و جنایتکاران اسلامی، بلکه جامعه ی میزبان، جمهوریت فرانسه، لائیسیته و سیاست خارجی فلان یا بهمان کشور اروپایی است.

البته این شیوه ی نگرش خاص جامعه شناس ما نیست و جریان فکری جا افتاده ای است که طیفی از چپ های اسلام زده تا لیبرال های دموکرات را دربرمی گیرد. اینان مسلمانان ساکن اروپا را ستمدیده و سرکوب شده می پندارند و هرگونه انتقاد به اسلام و افشاگری درباره ی اسلام سیاسی را توه ین به اعتقادات مسلمانان می انگارند و در دفاع از آنان می کوشند منتقدان به اسلام و هشداردهندگان به خطر اسلام سیاسی را با انگ اسلام هراس، نژادپرست، بیگانه ستیز و مانند این ها از میدان به در کنند و دهانشان را ببندند. بعضی از سیاستمداران بی اصول و سیاست باز نیز برای به دست آوردن رأی مسلمانان از دادن امتیاز به جریان های اسلامی دریغ نمی کنند و می کوشند برای جلب رضایت آنان لائیسیته و سکولاریسم را گام به گام به عقب نشینی وادارند.

مایه ی تأسف است که یک جامعه شناس ایرانی مقیم فرانسه با چنین جریان فکری هم گام و هم صدا شده است. بهتر بود این جامعه شناس نگاه ی نیز به کشورخود می انداخت، کشوری که به هر حال او را ناگزیر به مهاجرت کرده؛ کشوری که اسلام سیاسی و مهاجم پس از دستیابی به قدرت جامعه را به قهقرا برده و در همه ی زمینه ها مردم را دچار تیره روزی کرده؛ فقر، سرکوب، تبعیض، اعدام و هزار و یک بدبختی را به امور عادی تبدیل کرده و هر چه نهاد و دستگاه مدرن در کشور بوده، همه را به تباه ی کشانده است. رفتار اروپاییان ساده دلی را که به دلیل ناآگاه ی از حقیقت اسلام و اسلامیسم در دام ظاهرسازی و فریب اسلامیان می افتند و با پشتیبانی از سازمان‌ ها و جریان های اسلامی مار در آستین می پرورند، می توان فهمید، اما درباره ی کسانی که ظهور و برآمدن اسلام سیاسی و رادیکال را به چشم دیده اند، و می بینند که این طاعون سبز چگونه نه تنها کشورشان را بلکه بخش های مهمی از جهان به ویژه خاور میانه را به آشوب و ناامنی و ارتجاع کشانده، چه می توان گفت؟ شاید ضروری باشد اندکی درباب بعضی از مفاه یم اساسی توضیحاتی داده شود. زیرا بد فهمی این مفاه یم نیز می تواند از دیدن درست واقعیت جلوگیری کند.

چند نکته درباره ی سکولاریسم و لائیسیته

سکولاریسم پدیده ی ویژه ی جهان مدرن است و در پی پیدایش و رشد مدرنیته در جهان غرب به وجود آمد. سکولاریسم در معنای عام، بیرون آمدن نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از چنبره ی دین است. در جامعه های پیش مدرن، سیاست، دین، اقتصاد، آموزش، نظام دفاعی و دیگر عرصه های زندگی اجتماعی درهم تنیده بود. در سپیده دم دوران مدرن، با جدایی اقتصاد از سیاست نخستین گام در راه مدرنیته برداشته شد و رفته رفته عرصه های دیگر زندگی نیز از زیر چیرگی دین بیرون آمد و جامعه ی مدنی جدا از دولت و در برابر دولت شکل گرفت. جامعه شناس ما فراموش می کند که روند سکولار شدن جامعه و واپس راندن حاکمیت دین و کاهش نفوذ آن در اروپا نزدیک به چهار قرن به درازا کشید. چرا باید اروپا این همه راه رفته را که با خون و خون‌ریزی همراه بوده، برگردد و به وضع اسفناک کنونی ما برسد؟

در روند پیدایش جامعه ی مدنیِ جدا از دولت، مسئله ی جایگاه دین در جامعه و دولت نیز مطرح شد. آیا دین باید هم‌چنان بر دولت حکم می راند و به آن مشروعیت (دینی و الاه ی) می بخشید یا باید به ماندن در درون جامعه ی مدنی بسنده می کرد و تنها به حوزه ی مربوط به خود و معنویت دینی می پرداخت؟ نبرد میان طرفداران دخالت دین در همه ی امور جامعه به ویژه در امور دولتی و طرفدارن ماندن دین در حوزه ی مربوط به خود و بسنده کردن آن به امور دینی، سرانجام به نتیجه رسید و سرکردگان و مسئولان جامعه چنین نهادند که دین، بی آنکه از اعتبار آن در میان دینداران کاسته شود، از دخالت در حوزه هایی که مربوط به آن نبود خودداری کند. بدین سان، جامعه های مدرن در بیشتر حوزه ها سکولار شدند و سپهر سیاسی لائیک شد. نهادهای دولتی، آموزشی، قضایی از چیرگی دین بیرون آمدند و دین به درون جامعه ی مدنی خزید.

درباره ی لائیسیته همین اندازه باید گفت که در معنای عام جدایی دولت از دین است. دو نوع لائیسیته در جهان شکل گرفته است. نخست، لائیسیته ی گسسته از دین که در آن، دولت از دین به کل جداست (فرانسه، آمریکا، مکزیک، سوئد...) و لائیسیته ی همزیستانه و بی‌طرفانه که در آن، دولت نسبت به دین ها بی طرف است، اما بده و بستان هایی با دین دارد ( مانند کمک های مالی به نهادهای دینی از راه مالیات گیری دینی، آموزش دینی غیراجباری در مدارس ...). این نوع لائیسیته در کشورهایی مانند آلمان، انگلستان، دانمارک، یونان و مانند آن ها حاکم است. نکته مهمی که جامعه شناس ما به آن توجه نمی کند، این است که دین ها اتفاقاً در جامعه ای می توانند هم زیستی کنند که بر آن نظام لائیک حاکم باشد.

هر رژیم سیاسی که به آزادی اعتقاد و اندیشه احترام می گذارد و امتیازی به معتقدان به این یا آن دین نمی دهد و دولت را نه متعلق به بخشی از مردم (حتی اگر اکثریت باشد)، بلکه از آنِ همه ی شهروندان می داند و ه یچ گونه تبعیضی را میان افراد جامعه به سبب اعتقاد و باور دینی شان نمی پذیرد، لائیک است. کافی است جامعه شناس ما به حکومت دینی ایران بنگرد که حتی سنی مذهبان را تحمل نمی کند. چرا باید لائیسیته ی فرانسوی در برابر مسلمانان افراطی کوتاه بیاید و نرمش نشان دهد؟ در جامعه های لائیک غرب، مسیحیان، یهودیان و پیروان دین های دیگر مدت هاست با لائیسیته کنار آمده اند و آرام و صلح آمیز زندگی دینی شان را می کنند. کجای این لائیسیته نرمش ناپذیر است که جامعه شناس ایرانی خواهان نرم شدن آن است؟ این چه رهنمودی است که یک ایرانی به فرانسویان می دهد؟

چند نکته درباره ی اسلام گرایی یا اسلام سیاسی در کشورهای به اصطلاح مسلمان و اروپا

موج نیرومند بازگشت به اسلام و جنبش اسلام گرایی یا به عبارتی، اسلام سیاسی در دهه های هفتاد میلادی در کشورهای به اصطلاح مسلمان به ویژه در خاورمیانه بالا گرفت. فعالان و میدان داران این جریان در پی بازگرداندن اسلام به ویژه اسلام شریعت مدار به عرصه ی سیاست بودند و هدف اصلی شان اسلامی گردانی نهادها و فرهنگ جامعه بود از راه ایدئولوژی کردن دین و دستیابی به قدرت سیاسی. گسترش فعالیت های دو شاخه ی اخوان المسلمین در مصر (یکی هوادار اسلامی کردن از پایین و دیگری طرفدار جهاد فعال و انقلابی – پیروان سید قطب-)، رشد جریان های اسلام انقلابی در ایران (که نتیجه اش هم اکنون پیش روی ماست)، فعال شدن جنبش رادیکال اسلامی در پاکستان، رشد جریان های اسلامی رادیکال در افغانستان که هردو کشور امروز درگیر پیامدها و ویران‌ گری های آن‌ها هستند، همه در سال‌های دهه ی هفتاد به راه افتادند. انقلاب ایران به اسلام گرایی در دیگر کشورها دامن زد. شیعی گری مهاجم به وهابی گری سعودی میدان داد. در دهه ی هشتاد میلادی اسلام گرایی در سوریه (شورش 1983 در شهر حلب) نیز چنگ و دندان نشان داد. شکل گیری حزب الله لبنان، پیدایش حماس در فلسطین، قدرت گیری اسلام گرایان در الجزایر که به جنگ داخلی کشید و پیدایش احزاب و جریان های نیرومند اسلامی در ترکیه، اندونزی، مالزی، فیلیپین و برخی کشورهای افریقایی از نمودهای این موج بازگشت به اسلام بودند.

اما این موج به کشورهای مسلمان محدود و منحصر نماند و رفته رفته به میان بخشی از مهاجران مسلمان در کشورهای اروپایی نیز راه یافت و در دهه ی هشتاد میلادی گروه هایی از مهاجران مسلمان این کشورها به اسلام سنتی، اخوانی، وهابی، سلفی و دیگر نحله های اسلام سیاسی روی آوردند. مسئله ی حجاب اسلامی در مدارس، که جامعه شناس ما از مدافعان پر و پا قرص آن بود ، رشد روزافزون مدارس اسلامی (به ویژه در انگلستان)، رسمیت یافتن دادگاه های شرعی برای جامعه های مسلمان در کشورهای انگلستان و سوئد و کانادا (که خوشبختانه در این کشور به شکست انجامید)، خواست ایجاد نمازخانه در محل کار، تعطیل رسمی اعیاد اسلامی، ته یه ی غذای حلال در غذاخوری مدارس، کارخانه ها و شرکت ها، ترتیب دادن استخر و ورزشگاه های ویژه ی زنان، معاینه و درمان زنان مسلمان در بیمارستان ها به دست پزشکان زن و از این گونه کارها، نمونه ها و نمادهایی از تهاجم اسلام گرایان به فضای عمومی کشورهای اروپایی بود. جامعه شناس ما باید بداند که این اسلام گرایان چگونه در حومه های مسلمان نشین با هراس افکنی کوشیده اند شیوه ی زیست اسلامی را تحمیل کنند.

بذر اسلام جهادی و تروریسم اسلامی را در اروپا اسلام گرایان بر چنین زمینه ای افشاندند. موج اسلام گرایی از خاورمیانه برخاست و یک دهه بعد به اروپا رسید. درک این حقیقت چندان مشکل نیست. وقتی می گوییم اسلام گرایی و اسلام تروریستی نتیجه ی مشکلات مسلمانان در جامعه های اروپایی است، درواقع، واقعیت را وارونه می کنیم و بوق را از سر گشاد آن می زنیم. اگر استدلال های آقایان و خانم های جامعه شناس اسلام پناه ایرانی را بپذیریم، باید منتظر باشیم تا مهاجران غیرمسلمانی هم که در وضع اجتماعی همسان با وضع مهاجران مسلمان زندگی می کنند، به تروریسم روی آورند. با فقر و ناداری و تبعیض و بی هویتی در اروپا تنها مهاجران مسلمان درگیر نیستند. یک سوم مردم اروپا در فقر نسبی به سر می برند و اینان اروپایی و غیر اروپایی اند. چه خوب می بود اگر این اسلام زدگان به این پرسش پاسخ می دادند که چرا در اروپا مهاجران پرشمار دیگر با دین ها و فرهنگ های دیگر به سبب مشکلات اجتماعی از نوع همان مشکلات مسلمانان، سر نمی برند، بمب نمی گذارند، حمله ی انتحاری نمی کنند، مردم را به گلوله نمی بندند و با کامیون 16 تنی مردم بی دفاع را درو نمی کنند؟

از این گذشته، با نگاه ی به خاستگاه خانوادگی و وضع مالی تروریست های مسلمان، می بینیم که برخی از آنان مانند بن لادن افراد ثروتمند و بعضی دیگر مانند الظواهری یا مهندسان حمله کننده به برج های دوقلو، دانشگاه دیده و برخوردار از رفاه نسبی اند. عنصر ایدئولوژیک را باید در اسلام سیاسی دید. بدون در نظر گرفتن نیروی ایدئولوژی و اسلامیسم نمی توان رفتار انسان هایی را توضیح داد که جان بر کف دست به جنایت های تروریستی می زنند. زیر عنوان تحلیل جامعه شناختی نباید چشم خود را بر اسلامیسم افسارگسیخته ی تجاوزگر ببندیم. جامعه شناس اگر خود نمی تواند اسلام را چنان که هست بشناسد، دست کم به مطالعات و بررسی های دیگران می تواند مراجعه کند تا ببیند که چگونه این دین تبدیل به ایدئولوژی جهادی می شود. باید این خشونت در جایی از این دین نهفته باشد تا این چنین بیرون بزند؟ از بررسی مسائل درون این دین نباید گریخت. جامعه شناسی این نیست که همواره دنبال بز طلیعه بگردیم و گناهان را به گردن او بیندازیم تا مبادا گردی بر ساحت مقدس اسلام بنشیند و معتقدان به این دین آزرده شوند؟

                                                         (بخش دوم)

در بخش نخست این مقاله چند نکته ی اساسی را در باره ی ظهور اسلام سیاسی و گسترش آن در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه یادآور شدم. رشد اسلام‌گرایی به ویژه اسلام‌گرایی جهادی را در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی برخلاف نظر جامعه شناس ایرانی مقیم فرانسه، فرهاد خسروخاور1، نمی‌توان با ردیف کردن مفاه یمی مانند ازخودبیگانگی جوانان عرب، استعمار فرانسه در گذشته، نبود آرمان در سپهر سیاسی اروپا2 و جهان عرب، فقر و تنگدستی عرب‌ها، نژادپرستی، محرومیت اجتماعی، وجود هرزگی و فساد در غرب (؟)، سیاست ضد عرب و ضد مسلمان غربی ها و مانند این ها توضیح داد. اسلام‌گرایی از باندا آچه در اندونزی تا شمال نیجریه (بوکوحرام)، از شمال افریقا تا خاورمیانه و از چچنی تا آسیای میانه می تازد و اکنون به قاره ی اروپا و کم و بیش به آمریکا نیز راه یافته است. نکته ی مهمی که نباید آن را نادیده گرفت این است که این اسلام گرایی در چند دهه ی اخیر در جامعه هایی با شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی گوناگون ظهور کرده است. بنابراین، پیش از وارد شدن در بحث‌های جانبی و جزئیِ جامعه‌شناختی که گاه به مغالطه و سفسطه می ‌انجامند، باید این پدیده را در گام نخست با نگاه ی کلی تر و همه جانبه تر به ویژه از منظری فلسفی- تاریخی بررسی کرد.

اسلام و مدرنیته

موج جهان گستر و پرشتاب مدرنیته در چند دهه ی پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست ویکم، دین را در جامعه های جهان سوم به چالشی سرنوشت ساز فراخواند چنان که اهل دین و متفکران آن جامعه ها مجبور شدند درباره ی توش و توان دین خود بیندیشند، حد و حدود آن را بسنجند و سرانجام، جایگاه ی را که درخور دین در جامعه ای مدرن است، به آن ببخشند. می دانیم که در جهان غرب مدرنیته در طی چندین قرن توانست دین را با نیازها و الزامات جامعه سازگار کند و آن را در جای مناسب و سزاوارش بنشاند. در جهان سوم، کشورهایی که دارای فرهنگ و دین مسیحی بودند، مانند کشورهای آمریکای لاتین، از این توان آزمایی تاریخی سربلند بیرون آمدند. آیین هندو، بودایی گری، آیین کنفوسیوس و آیین‌هایی از این دست نیز با این موج به گونه ای همراه شدند یا دست کم برای حفظ سلامت معنوی خود به مقابله و ستیز با آن برنخاستند. تنها اسلام بود که تن به سازگاری و همراه ی با این موج جهان گستر نداد و اگر خوب بنگریم، هنوز هم نتوانسته است به گونه ای با آن کنار بیاید و جالب این که در کشاکش با مدرنیته بیش از همه خود را بی ریخت و بی قواره کرده و، به عبارتی، به فساد آلوده است.

مشکلات ریشه ای اسلام برای سازگاری با جهان مدرن یکی دو تا نیستند. به نظر می رسد این دین با اساس مدرنیته مشکل دارد. سازگاری با جهان مدرن این نیست که مثلاً عربستان سعودی و قطر فیزیک و شیمی و تکنولوژی جدید از غرب وارد کنند یا حتی آن ها را در مراکز آموزشی شان تدریس کنند و توسعه بدهند و در دانشگاه هاشان فیزیک دان و مهندس و ریاضی دان و جراح تربیت کنند. می دانیم که این قبیل کوشش ها در اسلام تازگی ندارد. در دوره ای از تاریخ آن به ویژه در زمان عباسیان چنین کوشش هایی انجام گرفت و علم و فلسفه در حدی که بنیادهای اسلام را نمی لرزانیدند، از پشتیبانی خلافت برخوردار شد، رویدادی که همه کم و بیش با آن آشنا هستند. در آن زمان مسلمانان بعضی از دستاوردهای علم و فلسفه ی یونانی را گرفتند و چیزکی از آن ساختند که چند صباحی دوام آورد، ولی روی هم رفته چندان دیر نپایید. چون اگر چیز دندان گیری ساخته بودند، منطقاً می بایست بپاید و جامعه های مسلمان سپس این چنین دچار نکبت و بیچارگی نشوند. درباره ی آن دوره بعضی از شرق شناسان و محققان مسلمان مبالغه زیاد کرده اند. اینکه مدام بگوییم تمدن اسلامی تمدنی درخشان و زایا بود و با آمدن ترک و مغول از میان رفت یا دچار زوال و تباه ی شد، همه برای دلخوشی و تسلی خاطر آزرده ی ماست. در جنگ جهانی دوم آلمان با خاک یکسان شد. با این حال، پس از جنگ یکی دو دهه بیشتر طول نکشید تا دوباره سر بلند کند. تازه، ترک و مغول که آمدند اسلام آوردند و با آن سازگار شدند تا جایی که دو امپراتوری اسلامی به راه انداختند. کارگزارانشان نیز غالباً ایرانیان مسلمان بودند.

ناسازگاری حقوق اسلامی با حقوق مدرن

ناسازگاری اسلام را با اساس مدرنیته نخست در حوزه ی حقوق باید جست. یکی از بنیادهای مدرنیته برابری حقوقی انسان هاست که در اعلامیه ی جهانی حقوق بشر به دقت فرمولبندی شده است. ماده ی دوم آن اعلامیه می گوید: همه انسان ها بدون در نظر گرفتن نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیدهٔ دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، میزان ثروت، محل تولد و جایگاه اجتماعی، شایسته ی تمامی حقوق و آزادی های مطرح در اعلامیه اند. بنا بر این اصل، میان انسان ها ه یچ تمایزی وجود ندارد. در نظام حقوقی جامعه‌هایی که پایبند اعلامیه ی جهانی حقوق بشر اند، انسان ها به نص دارای حقوق مساوی و برابرند.

اما اسلام دینی است که اساس آن را بر تبعیض گذاشته اند. برای همین است که مسلمانان به دنبال تدوین حقوق بشر اسلامی اند تا بتوانند تبعیض و نابرابری اسلامی را در آن بگنجانند. در اسلام، زن و مرد، کافر و مسلمان، آزاد و بنده، مسلمان و غیرمسلمان حقوق مساوی و برابر ندارند. از سوی دیگر، احکام اسلامی را از قرآن و سنت پیامبر گرفته اند (در احادیث شیعه سخنان امامان را نیز بر کتاب و سنت افزوده اند). حقوق اسلامی در کل برپایه ی آن‌ منابع تنظیم شده اند و به همین سبب از دید مسلمان مومن مقدس اند. فراموش نکنیم که بخش عمده ی چارچوب نظری اسلام را مجموعه ی قوانین و تکالیف آن تشکیل می دهند. جنبه ی معنوی ناب در اسلام بسیار ضعیف است. معنویات در آن که بیشتر از نوع عرفان و تصوف اند، جزء کوچکی از کلیت اسلام را تشکیل می‌دهند و مسلمانان برای دین ورزی و ادای تکالیف شان نیاز و اجباری به پرداختن به عرفان و تصوف ندارند. چه درصدی از مسلمانان جهان با مولوی و عطار و محی الدین عربی دمخورند؟ تازه، سلفی‌ ها و وهابی ها و اخوانی ها و فرقه های دیگری که امروز در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی فعال اند (و جامعه شناس هم‌وطن ما نگران حقوق دینی آن هاست تا جایی که از فرانسویان می خواهد لائیسیته شان را برای خوشایند آنان نرم و تعدیل کنند)، با عرفان و تصوف نه تنها بیگانه بلکه مخالف اند و عرفا و صوفیان را مرتد می دانند.

اخلاق اسلامی و اخلاق مدرن

اخلاق مدرن که فیلسوفان زیر عنوان اخلاق کانتی از آن یاد می کنند، اخلاقی جهان‌رواست. اما اخلاق اسلامی اساساً جانبدار و کافرکوب و نامسلمان ستیز است. مسلمانان از به رخ کشیدن اخلاق دینی خود به ویژه جانبدار بودن آن ابایی ندارند: دزدی بد است، اما غارت اموال کافران رواست. تجاوز ناپسند است، اما تصاحب زنان کفار پسندیده است. آدم کشی بد است، اما کشتار بی دینان و محاربان با خدا زیر عنوان جهاد مجاز است. قرآن را بخوانید! خشونت بر ضد کفار، نامسلمانان و گناهکاران در آن به صراحت تقدیس شده است.

در انجیل چند بار عیسی مسیح دچار خشم می شود ( برای مثال، نزدیک به عید فصح، صرافان و فروشندگان گاو و گوسفند و کبوتر را از معبد سلیمان در اورشلیم بیرون می کند). مسیحیان و دین پژوهان غربی همواره به این چند مورد اشاره می کنند و رهبران مسیحی می کوشند آن ها را از گفتمان دینی خود حذف کنند. کشتارهایی را که در تاریخ به نام مسیح شده، کسی انکار نمی کند. مسئله این است که جهان مسیحی تکلیف خود را با گذشته ی خشونت بار خود روشن کرده است. از سوی دیگر، جهان مدرن نه به اخلاق دینی مسیحی که به اخلاق عرفی استناد می کند. از قضا مسلمانان با همین اخلاق عرفی سر جنگ دارند. حقیقت این است که جهان اسلام نمی تواند تکلیف خود را با گذشته و حتی اکنون خشونت بارش روشن کند. تازه، گروه هایی از مسلمانان که جامعه شناس ما نگران حقوق دینی آن ها در کشورهای غربی است، آن گذشته را نه تنها تقدیس که آرمانی می کنند. هم اهل سنت و هم شیعیان در مقدس بودن احکام الاه ی قرآن شکی به دل راه نمی دهند. کسانی که امروز در وحیانی بودن آن احکام شک می کنند، بی درنگ از حیطه ی مسلمانی بیرون می روند.

مطلقیت در اسلام و نسبیت در جهان مدرن

بنیاد جهان مدرن بر انتقاد، شک ورزی، نسبیت باوری، اعتقاد به تغییر و ناپایداری شناخت‌های اینجا و اکنونی ما نهاده است. اسلام با این جهان ناسازگار است زیرا در آن، شک ورزیدن کاری ناممکن و گناه ی نابخشودنی است. حقایق اسلامی مطلق، شک ناپذیر و نقد گریز اند. مسلمان چشم خود را به گذشته ای بی چون و چرا دوخته است و الگویش جامعه ی 1400 سال پیش است. گفتمان های اسلامی، چه شیعی و چه سنی، آکنده از اصطلاحاتی مانند صدر اسلام، عدل علی، جامعه ی مدینه النبی و مانند این هاست. سلفی ها از جمله سلفی های جهادی رک و راست به سلف صالح سه قرن اول اسلام استناد می کنند و می خواهند جامعه ای را که در آن زندگی می کنند به اوضاع و احوال جامعه ی سلف صالح بازگردانند. بیشتر گروه های مسلمانِ فعال در فرانسه به شاخه های گوناگون سلفی وابسته اند. جامعه شناس ما از دولت فرانسه می خواهد که لائیسیته اش را ملایم و نرم کند تا این گروه های جامعه ستیز آزرده نشوند و دست به جنایت های تروریستی نزنند. اتفاقاً ترورهای گروه های سلفی جهادی در درجه ی نخست برای آن است که رهبران سیاسی اروپایی به ویژه فرانسه مجبور شوند در بنیادهای لائیک و سکولار جامعه های خود تجدید نظر کنند و آن ها را گام به گام با خواسته های این گروه ها تطبیق دهند. مسلمانان با فشارهایی که از راه نمازخوانی در گذرگاه های عمومی، حجاب، برقع و بورکینی به دولت فرانسه می آورند، در عمل، آب به آسیاب سلفی ها می ریزند که همواره در حال سنجش درجه ی تولرانس جامعه و دولت فرانسه اند. دریغ است که بعضی از احزاب سیاسی چپ از روی ملاحظات انتخاباتی و با هدف بنده پروری، ارزش ها و اصول فرهنگی کشور خود را با رأی مسلمانان تاخت می زنند.

قدرت سیاسی

قانون و مشروعیت سیاسی در جامعه های مدرن خاستگاه و خصلت زمینی دارد نه اله ی. در این جامعه ها اساس سیاست را بر واقعیت های این‌جهانی گذاشته اند. آزادی اعتقاد و بیان و احترام به عقیده و ایمانِ دیگران اصولی بی گفت و گو و پذیرفته اند. در این جامعه ها بر کسی عقیده یا ایمانی را تحمیل نمی کنند. مسلمانان به ویژه مسلمانان بنیادگرا از آنجا که دین خود را برترین و کامل ترین می شمارند، احکامش را مایه ی سعادت این‌جهانی و آن‌جهانی آدمیان می‌دانند و پیامبرشان را خاتم انبیا می نامند، همواره در فکر گسترانیدن اسلام و تحمیل اعتقادات دینی خود بر دیگران اند و چنان که دین شان بر آن ها تکلیف می کند، در پی اسلامی کردن سرزمین های کفر و، در غایت امر، جهان اند.

می‌گویند این دین از آغاز دین سیاسی بوده است. باشد! رهبران دین‌های دیگر نیز در گذشته به قدرت سیاسی دست یافتند و به نام دین حکم راندند. اما اکنون دیگر داعیه ی حکمرانی بر عالم و آدم ندارند. آنچه دین اسلام را از دین های دیگر جدا می کند این است که این دین از آنجا که خود را برترین دین می داند، برای دعوت آدمیان همواره به زور متوسل می شود. پادشاه عربستان سعودی در مراسم رسمی همواره با شمشیر ظاهر می شود. رهبر جمهوری اسلامی تفنگ به دست می گیرد و و در برابر پیروانش سخن‌رانی می کند و امامان جمعه در شهرهای ایران با تفنگی به دست خطبه ی نماز می خوانند. اسلام بی آزاری که بعضی از اسلام شناسان غربی مانند کربن و تا حدودی ویلیام مونتگمری وات در ستایش آن سخن گفته اند، به آسانی می ‌تواند به اسلام سیاسی مهاجم تبدیل شود، چنان که در ایران و سپس در کشورهای دیگر تبدیل شد. زیرا کاربست قوانین و احکام اسلامی نیازمند کاربست زور است. اسلام گرایی یا آنچه به اسلام سیاسی معروف شده، در پی به دست گرفتن قدرت سیاسی است تا اسلام را بگستراند و مخالفانش را خاموش، نابود یا به گونه ای تائب کند. گذشته و اکنون این دین، چیزی جز این به نمایش نمی گذارد.

مسئله ی زن در اسلام

یکی از باشکوه ترین دستاوردهای مدرنیته آزادی زنان بود. جهان مدرن با پذیرش اصل برابری حقوقی انسان ها زمینه ساز رهایی زنان از قید و بندهای سنتی و ارتجاعی شد. زنان با ورود به جامعه، با مسئولیت پذیری و حضور در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی، رفته رفته دیوارهای نابرابری را یکی پس از دیگری فروریختند و هم‌چنان فرومی ریزند و همواره با فرهنگ مردانه و مردمحور مبارزه می کنند. در اسلام زن موجودی فرودست و ناقص است. جامعه شناس ما نباید جای دوری برود. به همان کشور خودش خوب بنگرد و ببیند که اسلام عزیز زنان هم‌وطن اش را به چه پایگاه و جایگاه ی فروکشانده است. رهبران جمهوری اسلامی که جای خود دارند، اخیراً رئیس جمهوری اسلام گرای ترکیه نیز کار اصلی زنان را خانه داری و زاییدن و پرورش فرزندان تعیین فرمودند. گویا کار اصلی زن از نظر اسلام برآوردن نیازهای جنسی مرد است. زن از نظر حقوقی با مرد برابر نیست. مِلک طلق مرد است و ابژه ی جنسی او به شمار می رود که باید از دید نامحرم پنهان بماند. زن را باید پوشاند. آخرین صحنه ی کشاکش اسلام‌گرایان با لائیسیته ی فرانسوی مسئله ی بورکینی است که بی شک غذای فکری مطبوعی برای جامعه شناسان اسلام پناه ایرانی فراهم آورده است. هم‌وطن عزیز، این اسلامی که برای آن بیش از دیگر ادیان کشور فرانسه طلب حق می کنید، نیک ببینید که چگونه زن و پوشش او را به جنگ افزار سیاسی تبدیل کرده است؟ فرانسه از آن رو به هدف اصلی تروریست های جهادی تبدیل شده است، که لائیسیته در آن پایداری نشان می دهد


---------------------------------------------

*ممنون از دوست عزیزم بهرام شجاعی که بخشی از کتاب ایشان را در باره‍ی حجاب به انگلیسی ترجمه کرد و در اختیار من گذاشت.

1- www.google.com

2- www.google.com