شونیسم ایرانی و عقده ی سرکوفته


فه‌رشاد دووستی‌پوور


• با بازخوانی ریشه های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و روند تکوین آن به راحتی می توان آن را در زمره ی ناسیونالیسم های جمع گرایانه ـ قومی قرار داد. با رجوع به آثار نویسندگان و مورخان ایرانی و بررسی افکار و عملکرد بسیاری ازنخبگان فرنگ دیده می توان رگه های شدیدی از عرب ستیزی و دین ستیزی را در وجود آنان دید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ دی ۱٣٨۵ -  ۴ ژانويه ۲۰۰۷


 
از طریق دوستی مطلع شدم که یک نشریه پان‌ایرانیستی مقاله‌ای توهین‌آمیز را بر علیه جنبش ملی کردستان چاپ نموده است.. نشریه را تهیه نمودم دو شبی گذشت تا وقت شد یکی از مقالات آن تحت عنوان "زمینه های پیدایش بحران قومی در ایران" را بخوانم. از همان ابتدا پر بود از توهین و فحاشی، بعد هم در جعل مفاهیم و تاریخ به حدی افراط کرده بود که رگه‌های تفکر کثیف نژاد پرستانه در آن کاملا مشهود بود. به شدت ناراحت شدم از اینکه هنوز فضای روشن فکری جامعه ی ما به حدی ضعیف و بیمار است که شونیست های نژاد پرست به راحتی به چاپ چنین چرندیاتی می پردازند، بدون اینکه از سوی روشن فکران هم زبان خود «فارس زبان ها» مورد کمترین تقبیح و سرزنشی قرار بگیرند و این به نوعی نشان از همراهی و وجود تفکر تمامیت خواهانه و اقتدار گرا در مرکز نشینان است. مطلب به حدی از بار تئوریک ضعیف و پر از دروغ پردازی بود که خود آن لزوما نقدی تئوریک و علمی را بی اعتبار می کرد و این دلیلی شد تا فقط چند بندی را به تحلیل ناسیونالیسم ایرانی با تقسیم بندی گرینفلدی اختصاص دهم.
« تبارشناسی شونیسم ایرانی »
از دید" لیا گرینفلد" به لحاظ تجربی می توان سه نوع ناسیونالیسم را باز شناخت که هر یک ار آنها استلزام های متمایزی برای شیوه ی تفکر و رفتار در جوامعی دارد که به تعریف کردن آنها کمک می کند، این سه نوع را می توان به عنوان نوع " فرد گرایانه ـ مدنی "، نوع " جمع گرایانه ـ مدنی " و نوع " جمع گرایانه ـ قومی " شناسایی کرد. این سنخ شناسی نه توصیفی، بلکه تحلیلی است، مبنای آن تفاوتهایی نیست که این سه نوع ناسیونالیسم بوجود می آورند، بلکه تفاوت های موجود در تصورهای اولیه ملتی است که این تفاوت ها را پدید می آورند.
نخستین نوع ناسیونالیسم تاریخ، که در سده شانزدهم در انگلستان ظهور کرد، از نوع فرد گرایانه ـ مدنی بود دومین نوعی که ظهور کرد ـ و فرانسه نخستین نمونه آن بود ـ ناسیونالیسم جمع گرایانه ـ مدنی بود.
نوع سوم، ناسیونالیسم جمع گرایانه ـ قومی بود. این نوع ناسیونالیسم نخست در روسیه پدید آمد، اما ناسیونالیسم آلمانی نمونه عالی آن شد. مقدر بود که این نوع ناسیونالیسم رایج ترین شود ؛ یشتر ناسیونالیسم های که در اواخر سده ی نوزدهم و در سده بیستم پدید آمدند از این نوع بودند.
از لحاظ تحلیلی، می توان سه دسته از متغییرها {ساختاری، فرهنگی و روانی} را مراحلی در تکوین ناسیونالیسم به شمار آورد و مرحله ساختاری را مرحله ی بنیادی تلقی کرد که در شرایط خاصی مراحل فرهنگی و روانی به آن اضافه شدند و ماهیت نخستین نوع ناسیونالیسم، یعنی فرد گرایانه ـ مدنی، و ماهیت نخستین نوع ناسیونالیسم در تاریخ (ناسیونالیسم انگلیسی)، اساسا وسیله ی عومل ساختاری تعیین شد، در حالی که عناصر فرهنگی (عناصری از سنت های بومی) تاثیر اندکی بر آن نهاد و عامل روانی نفرت سرکوفته در عمل هیچ تاثیری بر آن نگذاشت.
دومین نوع تاریخی نوع جمع گرایانه ـ مدنی که فرانسه نمونه بارز آن است از متغییرهای ساختاری و فرهنگی تقریبا به یک اندازه تاثیر پذیرفته است. نفرت سرکوفته تنها در ناسیونالیسم جمع گرایانه ـ قومی ظهور کرد که در این نوع ناسیونالیسم نقش حساس و تعیین کننده ای ایفا می کند.
اثرهای این عوامل موثر ساختاری و فرهنگی غالبا با تاثیر عامل روانی خاصی توام بود که تفسیر دوباره مفاهیم وارداتی را ایجاد و در عین حال جهت این تفسیر دوباره را تعیین می کرد و ان عامل عبارت بود از نفرت سرکوفته. نفرت سرکوفته، نوعی حالت روانی است که از حس حسادت و نفرت ( رشک وجودی ) ناشی می شود که به سبب آنکه ابراز کردنش ناممکن است سرکوب می شود و در بسیاری موارد به ارزیابی دوباره ارزش ها می انجامد. مبنای اجتماعی این حالت روانی « نفرت سرکوفته » مستلزم دو شرط ساختاری است، شرط اول : قیاس پذیری اساسی حاسد و محسود یا به بیان دقیق تر اعتفاد حاسد به برابری اساسی آنها.
شرط دوم : نابرابری واقعی ( که اساسی تلقی نمی شود ) در حدی است که تحقق عملی برابری نظری موجود را منتفی کند. وجود این شرایط اوضاع را مستعد نفرت سرکوفته می کند. نفرت سرکوفته می توانست بر اثر شرایطی در جامعه ای که قرار بود ملت تعریف شود، یا به سبب موقعیت ادراک شده ان جامعه نسبت به جوامع دریگر پدید آید.
با بازخوانی ریشه های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و روند تکوین آن به راحتی می توان آن را در زمره ی ناسیونالیسم های جمع گرایانه ـ قومی قرار داد. با رجوع به آثار نویسندگان و مورخان ایرانی و بررسی افکار و عملکرد بسیاری ازنخبگان فرنگ دیده می توان رگه های شدیدی از عرب ستیزی و دین ستیزی را در وجود آنان دید. آنان ریشه تمامی عقب ماندگی ها را به عوامل قبلی یا به استعمار خارجی و بیگانگان نسبت می دهند و همینها بودند که پیش از به قدرت رسیدن رضا خان به دفاع از او پرداخته و او را « به عنوان یک دیکتاتور قدرتمند » ناجی ملت می دانستند. در واقع ناسیونالیسم شونیستی رضا خانی که مبتنی بر برتری قوم فارس است کاملا برآمده از دیدگاه ها و نظرات ایشان می باشد.
به راستی میتوان دریافت که نفرت سرکوفته در شکل گیری ناسیونالیسم ایرانی و تکوین آن نقش اساسی دارد. مقایسه ی وضع ایران با کشورهای اروپایی و عدم توانایی در تغییر وضعیت عاملی اساسی در شکل گیری این نفرت سرکوفته بوده است.
امروز نیز شونیست های فارس و گروه های نزدیک به آنها نظیر (جبهه ی ملی، حزب ملت ایران و …) که نگران منزلت خویش هستند جامعه ی خود، حوزه نفوذ و عضویت / رهبری بالقوه ی خود را " که سیاسی ـ زبانی و نژادی " است ملت تعریف و معمولا شکایت های خود را شکایت های ملت و خود را نمایندگان ملت قلمداد می کنند. آنان برای ایجاد همبستگی در جمعیت بزرگتر معمولا عوامل خارجی را مسئولین بد بیاریهای خود قلمداد می کنند. چنانچه آنان عناصر داخلی ( نظیر مدافعان حقوق بشر یا فعالان واحزاب اقلیت های ملی کرد و ترک و … ) را مقصر دانسته، ادعا می کنند که اینان مامورانی هستند که بسود دشمنان خارجی یا با تبانی آنها عمل می کنند.
نویسنده مقاله ی مزبور نیز بشدت از این عقده ی سرکوفته رنج می برد، او که هیچ تحلیل یا توصیف علمی برای گفتن ندارد در همان ابتدا با توهین و افترا و خودفروش خواندن تمام غیر خودیها شخصیت وتبار فکری خود را نشان می دهد سپس با توجیه طنز آمیز و کودکانه اصطلاح جعلی " خودبیگانه پنداری " را در مورد خودآگاهی ملی اقلیت ها بکار می برد. با جعل تاریخ ظهور تمامی جریانات تاریخی ملی در کردستان، … را به عامل خارجی نسبت داده و تمام چهره های ملی و مقبول مردمی « قاضی محمد » را وابسته خوانده و حتی به میرزا کوچک خان جنگلی هم می تازد.
متن مزبور از نویسنده مقاله می باشد …
« در طول این سال ها هیچ ستم قومی بر هیچ یک از اقوام ایرانی روا داشته نمی شد. « منظور نویسنده زمان رضا خان است » و بنابراین علت ظهور جریانات آنچنانی در آذربایجان، کردستان و خوزستان با توجه به ماهیت گردانندگانشان سر در آخور سوسیال امپریالیسم شوروی و یا دست نشانداش رژیم بعث عربی عراق داشتند. »
جالب آنکه بعد از کلی حمله به یکی از افتخارات جمهوری کردستان که حق تدریس و آموزش زبان عبری برای جمعیت اندک یهودی شهر «در سال تاسیس جمهوری» به رسمیت شناخته شده و یک مدرسه ی ویژه ی یهودیها تاسیس می گردد تاخته و آن را مضحک و بی مایه می خواند، در ادامه با تداوم روند جعل تاریخ و توهین و افترا و نسبت دادن بخش عمده ی جریانات بعد انقلاب کردستان و چریک های فدائی خلق با شور و اشتیاق از موسیقی معمولا بی مایه و مبتذل لوس آنجلسی و یا آنچه در سال های اخیر در ایران در میان توده ی جوانان محبوبیت پیداکرده به تعریف و تمجید پرداخته و آن را مانع از ترکی زدگی ناشی از ماهواره های ترکیه می داند.
« چند سال بعد با ورود کانال های ماهواره ای فارسی زبان به دنیای ماهواره ها، هژمونی و سیادت کانال های ترک نیز پایان پذیرفت و کابوس ترکی زدگی رنگ باخت و ترانه هایی که چه در لوس آنجلس و چه در پی باز شدن فضای هنری در تهران به زبان شیرین فارسی خوانده می شد، جایگاه از دست رفته هنر و موسیقی مردم پسند ایرانی را بازیافته و مستحکم تر نمودند. دیگر کمتر کسی از کالیفرنیا و تهران دل کنده و به استانبول، آنکارا و ازمیر می نگریست »
در ادامه با توهین به قاضی محمد و پیشه وری و اراجیف خواندن عملکرد آنها : «همانگونه در دوران طلایی دموکراسی ایران ۲۰- ٣۲ خورشیدی اراجیف و اباطیل پیشه وری و قاضی محمد برای هیچ فرد آزاده ای جذابیتی نداشت، … » حتی به تاختن بر اصلاح طلبانی می پردازد که در انتخابات این دوره ریاست جمهوری حاضر به پذیرش بخش هایی از حقوق مسلم اقلیت ها گشته و شعار اجرای اصل ۱۵ و ۱۹ قانون اساسی را سر می دادند : «جماعتی که ار یک رسالت تاریخی را بردوش داشتند، با بی قیدی و بی مسئولیتی خود را به نفهمی زدند. هنگامی که پس از چهار سال نتوانسته بودند هیچ یک از وعده های ارائه شده به مردم را تحققق بخشند، با اشک و زاری از آنها فرصتی دوباره گرفتند ولی دو سالی بیشتر نشد که اغلب مردم تکلیف خود را با آنان دانستند. این گروه یا همان دوم خردادیها این بار برای کسب جایگاهی تازه از رویه ی مارکسیست های اول انقلاب پیروی کردند و خود به مطالبات قومی دوباره سر بر آورده از پی ناکارامدی آنها و پیشینیانشان دامن زدند تا به این ترتیب بتوانند پایگاه اجتماعی تازه ای دست و پا کنند. کسانی که در سنین کم در جبهه ی دیگری قرار داشتند، به یک باره مدافع حقوق قومیت ها شدند و به ترویج مباحث قومی مبادرت ورزیدند.»
در جایی دیگر با تاخت مجدد بر مدافعان فدرالیسم «شعار انحرافی فدرالیسم به عنوان تنها راه برون رفت از بحران سیاسی ـ اجتماعی ایران کهن طنین انداز گردیده است و عده ای هم که فاقد گرایشات قومی اند از سر بی مسئولیتی یا نادانی یا روشن فکر نمایی یا هر چیز دیگر با این شعار مزدورانه همصدا و هم رای شده اند.»
نویسنده ی مقاله و مسئولین نشریه با چاپ این مطالب ثابت کرده اند که در تناقضی عمیق بسر می برند که از یک سو شعار دموکراسی و حقوق بشر را مطرح کرده و حتی در صفحه ی اول نشریه با تبریک ۱۹ آذر (روز جهانی حقوق بشر) سعی در ایجاد تصویری معقول و انسانی در ذهن مخاطب هستند و از سوی دیگر با تاختن به حقی ابتدایی نظیر آموزش زبان مادری در مدارس آن را مصداق قوم گرایی! دانسته و حتی از گروه هایی نظیر اصلاح طلبان انتقاد شدید کرده و آنها را متهم به دفاع از حقوق اقلیت ها می کنند و در جایی دیگر چهره های معقولی نظیر تقی رحمانی که مدافع یک دموکراسی غیرمتمرکز درایران است را به باد انتقاد گرفته و آنها را بی مسئولیت و نادان و روشنفکر نما خطاب می کنند.
در پایان نیز با متهم کردن تمام جریانات مدافع حقوق اقلیت ها ( که بخشی از منشور جهانی حقوق بشر است ) به تجزیه طلبی آنها را به برخورد قاطعانه از طرف ایران و ایرانیان « که خود ظاهرا نماینده ی تام الاختیار آنان است » تهدید می کنند.
آنچه که از مطالب نشریه ایران مهر و امثال آن مشهود است تداوم تاریخی شونیسم ایرانی و لمپنیسم که جزء اساسی آن بوده، است. مضحک آن است که آنان با نسبت دادن خود به مصدق سعی در مشروع جلوه دادن خود دارند تا رگه های شونیستی خود را در لوای شخصیت های ملی و تاریخی کمرنگ کنند.
حقیقت آن است که ناسیونالیسم شونیستی ایرانی بعد از انقلاب با ظهور ایدئولوژی مذهبی برای مدتی به حاشیه رفت اما چون ریشه ی آن خشکانده نشد هنوز در چارجوب ناسیونالیسم ایرانی آثار شونیسم به چشم می خورد. این زخم چرکین در سالهای اخیر عود کرده و مانع از شکست و تغییری بنیادی در چارچوبه ناسیونالیسم جمع گرای ـ قومی ایرانی که مبتنی بر برتری فارس است می شود تا انجا که گفتمان مذهبی حکومتی نیزمجبور به تعریف خود در چارچوبه این ناسیونالیسم گشته است.
واقعیات و تحولات جهانی ومنطقه ای لزوم تحلیل و باز خوانی ریشه های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و نقد جسورانه ی آن و موضع گیری قاطعانه در مقابل تمامی گروه های مخالف حقوق بشر اعم از ( پان ایرانیست ها، جبهه ی ملی، حزب ملت ایران و … تا گروه های بنیاد گرای مذهبی ) در این روزها را ضرورتی اجتناب ناپذیر نموده است. روشنفکران و فعالان حقوق بشر فارس « که دغدغه ی حفظ ایران و پیشرفت و رشد دموکراسی و آزادی را دارند. » باید با روشن فکران و فعالان اقلیت ها « کرد، ترک و … » در جبهه ای مشترک به دفاع از حقوق مسلم اقلیت ها پرداخته تا جبهه ی حقیقی دموکراسی خواهی و حقوق بشر در ایران شکل بگیرد .