از : حسن نکونام
عنوان : آیا طبقه ای بنام «پروکاریا» در جامعه سرمایه داری کنونی ، سر بر آورده است؟(قسمت دوم)
آقای استندینگ، مدعی است که پروکاریا، مطابق تعریف مارکس از «طبقه»، یک طبقه است. اجازه بدهید این ادعا را ارزیابی کنیم.
یکم - ورود مارکس به تبیین طبیعت، جامعه و انسان، بر فلسفه تاریخ مبتنی است. یعنی کشف بنیادی ترین مکایسم ها و قوانینی که بر جوانه زدن، شکل گیری، و ظهور و بروز عینی پدیده ها حاکم است.بهمین دلیل کتاب «سرمایه» یک اثر فلسفی عمیقی است. او نیروهای مولد، روابط تولید، و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله را، در ارتباطی دیالکتیکی قرار می دهد، تا «طبقه» را تعریف کند. طبقه را گروهی از انسان ها میداند که:
* در روند تولید، موقعیتی یکسان دارند.
* منافع مشترک یکسانی دارند.
* به «آگاهی طبقاتی» رسیده باشند.
* استثمار کنندگان خود را بشناسند.
* دارای پیوند و همبستگی طبقاتی باشند.
مارکس، چه در «سهمی در نقد فلسفه حقوق» در سال ۱۸۴۳، که برای اولین بار به «طبقه اجتماعی» اشاره می کند، و چه در «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان»، که به هشت طبقه اجتماعی در آلمان ۱۸۴۸ می پردازد، مفهوم طبقه را مفصل بندی می کند.
دوم - تعریف مارکس از طبقه، بر اساس شرکت در «تولید اجتماعی» است. در حالیکه تعریف استندینگ، بر اساس «توزیع در آمد» است. «تولید» مقدم بر «توزیع» است. ابتدا تولیدی باید صورت بگیرد، تا به توزیع فرآورده های تولید پرداخت.
سوم - استندینگ «درآمد متوسط» را مبنای تعریف خود از طبقه قرار می دهد، در حالی که مارکس، با و جودی که بر مبارزه کارگران برای بالا بردن سطح در آمد خود تاکید دارد، در آمد را مبنائی برای تعریف طبقه قرار نمی دهد.
چهارم - مارکس در تعریف طبقه، چشم اندازی «تاریخی و اقتصادی و اجتماعی» دارد، در حالی که چشم انداز استندینگ «روانشناسانه» است. به جمله زیر توجه کنید:
پروکاریا از نظر «روانشناسی»، بخش آزاد شده جنبش کارگری است، و بهمین دلیل «خطرناک» است.
پنجم - در قسمت اول این نوشته، نیروهای تشکیل دهنده «طبقه پروکاریا» را از نگاه استندینگ آورده ام. یک بخش کارگرانی هستند که به سطح زندگی پائیئی سقوط کرده اند، یک بخش هم مهاجران و افلیت ها، و بخش دیگر هم تحصیل کردگانی که کاری «مادون» تحصیلات خود انجام می دهند. همه اینها کارگران هستند. چه دگردیسی عظیمی در موقعیت آنها صورت گرفته است، که از آنها با نام «طبقه نوینی» نام ببریم؟
ششم - آنگاه که استندینگ می خواهد «رادیکال» ظاهر شود، مبارزه پروکاریا را برای رسیدن به «سهمی بیشتر از باز توزیع دارائی های بنیادی و کلیدی» میداند. یعنی «سرمایه مالی جهانی» بگونه ای عمل می کند، که پورکاریا «سهم کمی» نصیبش می شود. باید کار کرد تا سهم این طبقه بیشتر شود. کجای این درک رادیکال و تحول خواه است، تا چه رسد به انقلابی بودن؟
هفتم - مارکس، لغو مالکیت «خصوصی» بر وسائل تولید و مبادله را، گام تاریخی لازمی، برای رسیدن به جامعه ای عاری از استثمار انسان از انسان، لغو از خود بیگانگی انسان، و رسیدن به جامعه ای میداند که، رشد و شکوفائی همگان در گرو رشد و شکوفائی تک تک آحاد بشر باشد. در حالی که «طبقه پروکاریای» استندینگ، بروشنی این ها را به تمسخر می گیرد.
هشتم - تضاد اصلی در جامعه سرمایه داری، تضاد بین »کار و سرمایه» است. سرمایه داران مالکیت خصوصی بر تمامی هستی بشر دارند، طبقه کارگر همواره باید نیروی کارش را بفروشد تا زندگی کند. در بین طبقان در درون جامعه، دیوار چین حائل نشده است. یک سرمایه دار می تواند تا حد یک کارگر سقوط کند، و یک کارگر می تواند تا حد یک سرمایه دار بالا برود. دگردیسی و تداخل و انتقال طبقاتی در جامعه سرمایه داری، فضا-زمانی «ژله ای» را ایجاد کرده است که، گرو ه هائی از مردم، مدام در بین سرمایه و کار در حال «لغزش» هستند.
در پایان، همانگونه که در زیر قسمت اول مقاله آقای استندیگ آورده ام، مفهوم «پروکاریا» را از واژه فرانسوی Precaire (معادل انگلیسی Precarious) گرفته اند که بمعنای : ناپایدار، نااستوار، لرزان، نا مطمئن، نا امن، چند روزه، مخاطره آمیز و....می باشد. و همه این واژه ها، بیانگر «آثار روانی» حاصل از بیکاری و فقر و بی حقوقی و عدم بر خورداری انسان ها از یک زیست شایسته انسان است. این انسان ها هم همان کارگران (پرولتاریا) هستند. طبقه ای بنام «پروکاریا» نداریم، و فقط یک محصول «اکادمیک» است که بقصد هم وزن و هم آهنگ بودن با «پرولتاریا» اختراع شده است.
۷۶٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣۹۵
|