نگاهی به همکاری گسترده رژوا و دولت آمریکا علیه داعش، و چالشی که این جنبش را تهدیدمی کند!


تقی روزبه


• بازی نیروهای کوچک در چهارچوب بازی بزرگ و استراتژیک یک ابرقدرت با ده ها اهداف و برگ برنده بعید است سرانجام خوشی داشته باشد. بنابراین رژوای در معرض چالش و خطر استحاله نمی تواند الگو باشد. چرا که در این گونه بزنگاه ها خطر تهی شدن و به خاموشی گرائیدن اخگرسوزان یک جنبش و انقلاب معطوف به رهائی از درون جدی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ مهر ۱٣۹۵ -  ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶


می دانیم که دولت آمریکا برای دستیابی به اهداف خود- حفظ و تشدیدسلطه اش بر منطقه اگر منافعش اقتضا کند- ابائی از یارگیری و همکاری با داعش و یا حتی نیروهای چپ و مترقی ندارد. چرا که می تواند با یک تیر دو نشان بزند: هم درجهت مهار بحران منطقه که کنترلش از دستش خارج شده عمل کند و هم این نیروهای مترقی و رهائی بخش را از درون تهی سازد. اکنون هم در شرایطی که تضادش با داعش و نه عوامل ریشه ای داعش پرور، عمده شده و خود قادر به گسیل نیروی زمینی نیست، به یارگیری و همکاری با رژوا پرداخته و این درحالی است که از مهم ترین عوامل پرورش داعش و داعش ها سیاست های خود آمریکا بوده و هست. چنان که در عین حال با ورق متحدینی چون ترکیه و عربستان و... که حامی پنهانی داعش بوده اند بازی کرده و همکاری تنگاتنگی دارد. منطقه استراتژیک خاومیانه اساسا قرقگاه آمریکا و متحدینش بوده است و این که جریانی عملا نقش نیروی زمینی یک ابرقدرت سرمایه داری با اهداف کلان و استراتژیک در منطقه را که مستلزم هماهنگی و همکاری بسیاربالائی است که ما فقط از بخشی از آن اگاهیم به عهده بگیرد از قضا چالش بسیاربزرگ و خطرناکی برای اهداف رهائی بخش است که اکنون رژوا با آن مواجه گشته و بسی هم نگران کننده است. بازی نیروهای کوچک در چهارچوب بازی بزرگ و استراتژیک یک ابرقدرت با ده ها اهداف و برگ برنده بعید است سرانجام خوشی داشته باشد. بنابراین رژوای در معرض چالش و خطر استحاله نمی تواند الگو باشد. چرا که در این گونه بزنگاه ها خطر تهی شدن و به خاموشی گرائیدن اخگرسوزان یک جنبش و انقلاب معطوف به رهائی از درون جدی است.
و مشکل هم در این مورد درکمان از واژه و مفهوم استقلال است. استقلال یک مقوله مجرد وارادی و شعاری نیست بلکه درگرومنابع تغذیه، بالیدن و برای خودقدرتی شدن از یکسو و برقراری مراوده و مناسباتی معطوف به تقویت این روند با سیستم ها و نیروهای متقابل خود است. رشدمستقلانه مناسبات اقتصادی سیاسی فرایندمتناظر با خود را می طلبد. و گرنه بسته به شیوه رشد و بالندگی و منابع تغذیه، بتدیج هم عوامل بیرونی- اعم از سازو برگ نظامی، کمک های مالی و اقتصادی وسیاسی و اطلاعتی و.- درونی شده و به عنوان بخشی از نیاز، هستی و منافع خود تبدیل می شود. همه این ها نهایتا به به منابع قدرت تبدیل می شوند و از سوی دیگر حفظ و رشداین اقتدار وابسته به عاملی بیرون از خود می گردد-آن هم به ابرقدرتی که در حال بازی استراتژیک در مقیاس کلان و منطقه ای است و با ده ها کارت و ده ها طرف بازی می کند. و همه این ها رفته رفته و بطوراجتناب ناپذیر به کنش گری و خط و برنامه سمت و سو می دهد. امروزه وابستگی ها بشکل مکانیکی و از نوع دستورارباب و دست نشانده نیست بلکه باندازه ای که عامل بیرونی درونی می شود، وابستگی در معنای عمیق ترخود شکل می گیرد. نه این که کسی از خارج به شکل مکانیکی دستوربدهد بلکه بشکل اتودینامیسم و درون زا این همسوئی و پیوستگی صورت می گیرد. (عینا مثل چین تحت رهبری"حزب کمونیست"هم چون کاسه داغ تر از آش و دول دیگر در نشست سران ۲۰ کشورجهان خواهان نجات جهانی سازی سرمایه داری می گردد. "به من به گو چه کونه و در چه مناسباتی می بالی و رشدمی کنی تا بگویم که چگونه خواهی بود ". بنابراین نه استقلال یک پدیده بیرونی و مقوله ای ارادی است و نه پراتیک بسیارآسیب پذیر و متناقض رژوا خالی از ریسک های بزرگ. بهمین دلیل دقیقا در چنین زمانی و لحظاتی است که نیروهای مدافع رهائی باید آژیرخطر را بکشند و دایما برضرورت هشیاری و عواقب پیشروی در این باتلاق را گوشزدکنند. "ناگزیری" یا اضطرار که معمولا دراین گونه موارد برای توجیه آن چه که صورت می گیرد بکارگرفته می شود، خود مقوله ای مبهم و کشداراست و به اندازه گرایش و رویکردها معنا دارد. حرکت در یک جاده لغزنده ای است که الزامات ناشی از آن فقط منحصر به لحظه نیست، بلکه گام به گام زاینده ناگزیری های بعدی است. اگر بخواهیم از استقلال واقعی برای یک جریان رهائی بخش سخن بگوئیم، بی گمان اساسی ترین شاخصه آن را باید بطورعمده روی پای خودایستادن دانست. "خود" یعنی اساسا از طریق نیروهای همسو و هم ماهیت با اهداف رهائی، اعم از منابع محلی و پایگاه اجتماعی و منطقه ای و جهانی تغدیه کردن و گرنه به ناگزیر و عینی (نه خیالی و صوری) به نیروئی غیر، ضدرهائی وابسته می شوی و فی الواقع زیرپاهایت خالی است و آن را بیش از گلیم خود درازکرده ای. روی حفره ای هولناک می تازی که رویش با ورقه نازکی پوشیده شده و کافی است هر موقع که عامل بیرونی اراده کرد زیرپایت را خالی کند همان و سربازکردن دامچاله هائی که تاریخ پر از آزمون های مشابه آن است، نیزهمان!. غرض این نوشته کوتاه اشاره به آسیب شناسی پیرامون خطرعادی و طبیعی انگاشتن همکاری تنگاتگ و مازادبر استقلال واقعی یک نیروی مدعی رهائی با ابرقدرتی امپریالیستی و منشأاصلی شراست ، که از قضا در مصائب منطقه و عروج امثال داعش ها نقش درجه اول را دارد.

*- در نظم طبقاتی حاکم برجهان، رابطه و مراودات جهانی برپایه موزائیک هائی بنام دولت-ملت ها هم چون اجزاء به هم پیوسته یک سیستم جهانی مبتنی برمناسبات سرمایه دارانه استواراست. البته این سیستم اکنون دچاربحران است یعنی وجه جهانی شدن سرمایه -سرمایه جهان گستر و بی وطن- با واحدهای ملی و حدود و صغور آن در کشاکش و تقابل است و دایما هویت آن ها را بیرنگ تر و صوری تر می سازد. در این مناسبات استقلال واحدهای ملی همچون اجزاءیک سیستم جهانی اساسا صوری و حقوقی است تا استقلال محتوائی و به معنای واقعی درحوزه های گونان اقتصادی سیاسی و فرهنگی. اما در مسیررهائی و حرکت به سمت جهانی دیگر- جهان بدیل- حرکت بر بسترشکل گیری سیستمی مستقل به معنای واقعی و ایستادن روی پای خود براساس مناسباتی دیگراست. و در دوره انتقالی و تازمانی که جهان سرمایه داری هنوز پابرجا است تنظیم مناسباتی متناسب با آن هدف. بطوری که این مناسبات نمی تواند و نباید بازتولیدکننده مناسبات نظام سرمایه داری و ادغام در درون آن باشد. حتی در تجربه"سوسیالیسم دولتی" قرن بیستم که بنا بدلایلی که خارج از بحث ماست منحط و متلاشی شدند، در همان حدی که وجودداشتند و دوام آوردند، بر پایه شکل دادن به جهان دو قطبی صورت گرفت که در آن هرکدام نهادهای متعلق به خود هم چون بازارمشترک و اتحادیه های نظامی و.... را داشتند. و گرنه همان اتفاقی می افتاد که اکنون افتاده و چین و روسیه به عنوان بخشی از منظومه جهان سرمایه داری در آن ادغام شده اند. یعنی رویکردی درون سیستمی که در آن هم چون قطب های رقیب درون یک نظام جهانی سرمایه دارانه عمل می کنند که منافع و پیوندهای مشترک و جدانشدنی با بکدیگر و با دولت ها و بازار ها و دیگرنهادهای سرمایه جهانی دارند.
*- طبیعی است که در یک چنین دوره انتقالی و پیچیده وقتی از ضرورت تکیه کردن عمده بر منابع رشد و تغدیه هم سنخ با اهداف رهائی صحبت می شود، بدیهی است که این معادله در دوره انتقال نمی تواند مطلق و و خیال پردازانه باشد، اما میزان و سمت گیری و نحوه و شتاب حرکت مهم است. اما در موردهمکاری کنونی رژوا با دولت آمریکا بنظر می رسد نه فقط ابعاد و وجه این همکاری مازاد بر توان و فراتر از یک همکاری غیرعمده و تاکتیکی و موردی است، بلکه حتی حول همین هدف موردنظر هم-مبارزه قاطع با داعش و القاعده هم اشتراک نظر واقعی واقعی وجود ندارد (مثلا مشابه معادله ای که در جنگ دوم جهانی، علیه فاشیسم بین شوروی و بلوک سرمایه داری متفقین وجود داشت). این تمایزها و دوگانگی ها چه در موردداشتن اهداف متعدد و همزمان توسط دولت آمریکا در منطقه و چه حمایت قاطع از متحدینش که حامی داعش بوده و هستند، آشکاراست.