باز سخنی دیگر با طیف همیشه تحریمی


حمید آصفی


• الان روانشناسی جامعه ایران روانشناسی انقلابی نیست، روانشناسی رهایی بخش هم نیست، روانشناسی دموکراسی هم نیست، روانشناسی بورکراتیک است یعنی اینکه می خواهد بماند یعنی بقا می خواهد و وقتی که بخواهد بماند محافظه کارتر می شود و این تازه خوب است ولی اگر ببیند اثر ندارد بلند نمی شود که اعتراض کند ساکت می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ مهر ۱٣۹۵ -  ۱ اکتبر ۲۰۱۶


جریانات سیاسی منتقد و خارج از عرصه واقعی سیاسی که کف و عمق تحولات درونی کشور را با کلیشه های قدیمی تحلیلی همه جناح های قدرت در ایران را سر و ته یک کرباس می دانند و فرقی فی ما بین جناح ها که قدرت دولتی و مجلس را با رقابت های انتخاباتی به دست می آورند قائل نیستند. در کجای تاریخ تحولات سیاسی جوامع بشری دیده شده که نیروی های سیاسی نسبت به جناح بندی واقعی که در ساختار قدرت بر روی منابع کمیاب قدرت، ثروت، منزلت رقابت جدی باهم دارند از راه دور و با نگاه کل گرا وایدئولوژیک همه جناح ها را یک کاسه کرده و خواهان حذف و کناره گیری و جابجایی بزرگ سیاسی و برچینی نظام مستقر میشوند و کافی است مردم ایران آگاه به این درخواست ها و نمایندگان سیاسی آن ها شوند باقی کار خود به خود روی غلتک به پیش می رود و دوره رهایی بزرگ فرا می رسد. یاد زنده یاد صمد بهرنگی بخیر که در داستان کچل کفترباز و پیشنهاد به مادرش برای خواستگاری از دختر پادشاه می افتیم آنجا که کچل کفترباز می گوید در هر ازدواجی دو طرف وجود دارد. طرف اول من هستم که تصمیم خود را گرفته و انتخابم دختر پادشاه است و طرف دوم می ماندکه رضایت پادشاه و دختر پادشاه برای ازدواج با من!
اگر امر سیاسی و منازعه قدرت به همین سادگی بود ایران که جای خود جهان الان بهشت بود. اما کار به این سادگی نیست و به نظر می رسد نزدیک ٣٨ سال از عمر جمهوری اسلامی سپری شده اپوزیسیون کل گرا و ایدئولوژیک این زمان برایشان کافی نیست که دیگر چمدان های خود را باز کنند و به فکر و اندیشه فرو روند که کجای کار و برنامه هایشان می لنگد و طرحی دیگر، راهی دیگر و نیز شناخت جدیدی از جامعه ایران کسب کنند. هر چند تاکنون خیلی ها در عمل چمدان ها را باز کرده اند اما چه باید کرد که انسان روحیه اش این است که آنجاکه کارش جلو نمیرود و شکست پشت شکست میخورد لاف در غربت و آروغ در بازار مسگرها را اگر انجام ندهد پس چه باید بکند؟!
اپوزیسیون همیشه تحریمی و اینترنتی حداقل اگر بخواهند توجه جامعه ایران را به خود جلب کنند یک راه ساده را در عمل انتخاب کنند و دست به ایجاد یک نهضت مهاجرت به ایران بزنند و روز و هفته یا ماه مهاجرت را اعلام و به سمت ایران حرکت کنند و با افتخار از فرودگاه به زندان اوین تشریف بیاورند. در این مهاجرت بزرگ لیدرها در همان خارج بمانند که پشتوانه فکری و اندیشه گی از کف نرود اما نیروهای مروج و بدنه این جریانات همه دست از زندگی در کشورهای امپریالیستی بردارند و از ایران بر علیه سرمایه داری جهانی و امپریالیسم مبارزات روشنگر و مردمی را مطرح و به پیش ببرند. نیروهای بدنه و مروج مطمئن باشند احکام قضایی آنان بالای پنج سال نخواهد بود و زندان های امروزه ایران دیگر شباهتی با زندان های دهه شصت نیست. آنانی که در عملیات مسلحانه مشارکت کرده اند و الان از این مشی دست کشیده اند توصیه می شود که نیایند و البته خطاب این نوشته این طیف نیست. لیدرها و ایده لوگ ها بمانند و تعدادی هم برای اداره سایت های اینترنتی باقی که کار آگاهی بخشی و تبلیغی تعطیل نشود. از درون زندان های کنونی همه گونه دسترسی به منابع خبری- تحلیلی- کتاب و روزنامه و دادن بیانیه و ارائه تحلیل امکان پذیر است. نگارنده نمی خواهد از زندان های جمهوری اسلامی دانشگاه یا تصویر بهشت ارائه دهد که صد البته نظام دادرسی مدرن و مترقی وجود ندارد و محاکمات ناعادلانه است و زندان های کنونی در شأن انسان های عادی و سیاسی نیستند ولی دلهره و کابوس دهه شصت دیگر وجود ندارد. در زندان می شود اعتراض کرد، اعتصاب نمود، بیانیه تبلیغی یا تحلیلی داد و گاهی هم عناصر سیاسی مجبور می شوند که اعتصاب غذا کنند و یا کتک می خورند. اما چون زندان رفتن و زندانی کشیدن و مبارزه و مقاومت در زیر نور افکن ها و دوربین هاست لذت و شادابی زندان و زندانی سیاسی بودن را به شدت بالا برده است و انعکاس مقاومت آنان در عرصه داخلی و بین المللی آنلاین است و بعد از طی دوران محکومیت آزاد و به درون جامعه می آیند و می توانند به فراخور شرایط اجتماعی-سیاسی فعالیت های خود را دوباره شروع کنند که البته ریسک دوباره زندان رفتن هم همیشه و هر لحظه وجود دارد و در این موضوع مثال ها و نمادهای زیادی در ایران هستند و زندان رفته اند و الان هم دارند فعالیت خود را می کنند.
این بسیار مهم است که در ایران باشی و حرف و سخن و نظر و کار مدنی- سیاسی- اجتماعی را با همین شرایط تحت فشار پیش ببری و چون جامعه قدر و منزلت این افراد را درک و پاس می دارد و دیگر امثال نگارنده به خود جرأت و اجازه نمی دهد که مثال لاف در غربت و آروغ در بازار مسگرها را بزند. اما قبل از اعلام نهضت مهاجرت بزرگ به ایران چندی مشغول به تفکر و مطالعه درباره ساختار قدرت و تحولات جامعه ایران کنند و به صدای داخل، تحولات و تغییرات داخل و تعمق و تفکر به نیروهایی که در ایران زندگی و فعالیت سیاسی- مدنی و فکری می کنند معطوف شوند و درک به روز و تازه ای پیدا نمایند چون اگر یکدفعه خدای نکرده ناپرهیزی کنند و عزم مهاجرت نمایند دچار بحران اصحاب کهف می شوند که بعد از سیصد سال خواب در غار بیدار می شوند و به شهر می آیند و بعد متوجه می شوند که سکه آنها از دور و رونق افتاده است.
برای این منظور به چند مسأله مهم و محوری و راهبردی باید توجه و دقت کنند.
اصلاح طلبان دوره دوم خرداد ۷۶ دیگر سکان دار اصلی قدرت در دو قوه مجریه و مقننه نیستند و عمده آنان در دور دفتر بنیاد باران آقای خاتمی و در شورای راهبردی و سیاست گذاری فعال هستند. یعنی نسل اول اصلاح طلبان که به طور نسبی از سلامت سیاسی- اخلاقی (البته در درون پارادایم اعتقادی خودشان) برخوردار بودند بسیار محدود در قوه مجریه و مجلس کنونی حضور دارند. پرسنل دولت روحانی اغلب تکنوکرات و بورکرات هایی که تا حد زیادی از عقلانیت ابزاری برخوردارند دولت را می گردانند و البته فساد بورکراتیک هم به شکل محدود وجود دارد که در برابر فساد شبه دولتی ها و نهادهای خارج از نظارت و کنترل دولت و مجلس مانند تپه ای با شیب ملایم در برابر قله کوهی است که تاکنون اجزا و ابعاد آن روشن و باز نشده است.
مورد بعد این است که به نظر می آید تا میان مدت تحول و توسعه در ایران بدون ایجاد دولت ملی است و این مسیر از طریق پروژه های جامعه محوری و مطالبه محوری جلو می رود.
مورد دیگر مسأله اعدام های سال ۶۷ مسأله روشنفکران آن دوره می باشد و نسل بعدی که به صحنه زندگی در ایران پاگذاشته و شکل گرفته مسأله اصلی اش نیست به جز خاطراتی و خواندنی هایی که از نسل دهه شصتی می داند. نسل بعد از دهه شصت بیشتر فاجعه ۱٨ تیر ۷٨ و قربانیان جنبش سبز در سال ٨٨ مسأله اش می باشد. برای همین است که در انتخابات اسفند ۹۵ به لیست خبرگانی رأی می دهد که آقای ری شهری در این لیست گنجانیده شده است.
مورد بعدی طیف هایی از نسل دهه های دوران مبارزه در رژیم شاه به بعد که در ایران زندگی می کنند و از فعالیت سیاسی- مدنی خود دست نکشیده نه بطور مطلق اما عموماً از دوره اصلاحات ۷۶ به این طرف کنش های مشارکت در انتخابات دارند البته با هویت و بدون انحلال هویت خود از پروژه اصلاح دولت و حمایت از جناح بوروکراتیزم اصلاح طلبانه نظام حمایت مشروط می کنند. جنس این حمایت اما از جنس اعتماد به نفس است نه از جنس معامله سیاسی. هر چند که هر کدام از این دو عامل اعتماد به نفس و معامله در جای خودش می تواند مناسب باشد. احمد منتظری که فایل مرحوم منتظری را منتشر کرد از انتخابات اسفند سال گذشته هم از لیست مجلس شورای اسلامی و هم مجلس خبرگان رهبری حمایت و مردم را تشویق به مشارکت نمودند ولی با اعتماد به نفس آمدند و این حمایت را کردند و یا نیروهای ملی- مذهبی که همین موضع را گرفتند حمایت آن ها از جنس اعتماد به نفس بود نه از جنس معامله سیاسی حالا ممکن است احمد منتظری و ملی- مذهبی ها در این مسیر اشتباه کرده باشند ولی با اعتماد به نفس آمدند و این حمایت ها را کردند و این عنصر اعتماد به نفس امری استراتژیک است و نمی توان آن را دست کم گرفت. تحلیل طیف مرحوم منتظری و ملی- مذهبی ها این بود که به خاطر حفظ کشور و منافع ملی و دوری از تنش و جنگ از دولت روحانی و مشارکت در انتخابات اسفند ۹۵ مشارکت کنند و این مشارکت و حمایت یک حمایت اخلاقی –سیاسی بود و حمایت از موضع اعتماد به نفس و البته همیشه در این مواقع با فاصله گذاری خود از اردوی اصلاح طلبان و جناح بورکراتیزم با درخواست های ملی مثل رفع حصر و کاهش و حذف تشنج در خارج و گشایش فضای باز سیاسی و اجتماعی و حمایت از نهادهای مدنی و صنفی و مبارزه بی امان با فساد اقتصادی، و ایجاد عدالت نسبی ممکن با توجه به شرایط ویژه کشور فاصله گذاری معنادار خود را با جناح مورد حمایت خود حفظ کرده اند و درطرح این درخواست ها تعطیل ناپذیر مصمم بوده برای همین است که این طیف منتقدینی هستند که با عزت نفس در این پروژه های انتخاباتی مشارکت می کنند. تحلیل این طیف ها این است که جامعه ایران به یک چیزهایی رسیده که نمی خواهند آن را از دست بدهند و از سر محافظه کاری عاقل اند!! و به خاطر همین امتیازهایی که دارند می آیند توی انتخابات شرکت می کنند و بین بد و بدتر، بد را انتخاب می کند. اینجا وقتی از جامعه ایران صحبت می شود عموم مردم ایران نیست امابا اتکا به آمارهای رسمی مشارکت نشان از غلبه خط تحریم تمام عیار نیست و حداقل بیش از نیمی از مردم صاحب حق رأی مشارکت می نمایند و آنانی که مشارکت نمی کنند مشخص نیست که آیا از سر بی خیالی یا قهر یا کنش سیاسی اعتراضی معطوف به حمایت از اپوزیسیون مشارکت نمی کنند که این امر پیمایش آماری علمی به دلیل عدم امکان آن در شرایط فعلی نیست نمیتوان نظر قطعی داد. اما کنش گران سیاسی که به امر مشارکت وارد می شود براساس اعتماد به نفس و نشان دادن فرق خود با جناح مورد حمایتشان ورود به امر انتخابات می کنند البته همین طیف ها در سه انتخاب مجلس های پیشین مشارکت نداشته اند و به نوعی در تحریم بوده اند.
مورد بعدی و راهبردی که باید به آن دقت کرد بحث شعار- برنامه است که معمولاً اپوزیسیون همیشه تحریمی و تحریمیان اینترنتی دچار اشتباه استراتژیک می شوند. در عرصه مبارزه سیاسی ما سه گونه شعار داریم یکی شعار تبلیغی است یعنی شعار دم دستی و نقدی و دوم شعار ترویجی و سوم شعار آموزشی است. در این باره اپوزیسیون همیشه تحریمی اینترنتی جای این شعارها را اشتباه می گیرند بخصوص شعارهای ترویجی را به جای شعارهای تبلیغی جابجا میکند. مثلاً کمیته های حقیقت یاب که اپوزیسیون تحریمی در خصوص اعدام های سال ۶۷ به وفور در اینترنت و سایت های خودشان مطرح و پیشنهاد می دهند متوجه نیستند که الان نه وقتش هست و از همه مهمتر نه توانش و این پیشنهادات از جنس شعارهای ترویجی است که ممکن است ده سال دیگر نتیجه خودش را بدهد اما نمی توان آن را به شعار تبلیغاتی برای بسیج تبدیلش کرد.
این شعار ترویجی است و زمان بر است و در خصوص شعار آموزشی منظور این است که یک گروه و جریان یک مدل اقتصادی یا یک مبحث فکری - فلسفی و یا در حوزه نظری و معرفتی موضوعاتی را روشنفکران تولیدگر مطرح و یک سری پرسش ها برای توده های هوادار یا روشنفکران «مروج» بوجود می آید و آن جریان یا صاحبان آن نظرات می آیند و با کار آموزشی به رفع ابهام می پردازند اما نمی توان شعار آموزشی را ابزاری برای تبلیغ شعار روز کرد. در رابطه با شعار ترویجی مثل کمیته حقیقت یاب باید مرتب تبلیغ تا تبدیل به حافظه عمومی و افکار عمومی بشود و شرایط مهیا شود تا عملی گردد.
موضع بعد طرح بحث استراتژی به عنوان مشی پیروز است. واژه استراتژی از دل جنگ های بزرگ بیرون آمده و از جنگ به موضوع فوتبال وارد شده با همان مدل نظامی. ساختار فوتبال همان ساختار جنگی است بعنوان مثال مربی که فرمانده است و به بازیکنان دستور حمله یا دفاع یا عقب نشینی می دهد همه بازیکنان باید به امر مربی گوش دهند و بازیکنی نمی تواند از خواسته مربی سرپیچی کند. مربی اگر بهترین بازیکنش فرمان را اطاعت نکند از بازی کنار گذاشته می شود و این جنس استراتژی است. استراتژی را وقتی طرح می کنند یعنی برنامه ای ریخته می شود که به هدف برسد اصلاً استراتژی چگونه خلق می شود؟ استراتژی با سه تا عنصر خلق می شود. اول طرح هدف است دوم درک و فهم شرایط است سوم با ترکیب هدف و درک شرایط راه حل خلق و نمایان می شود و این می شود استراتژی یا راهبرد. برای این راهبرد و رسیدن به هدف یک سری روش های تاکتیکی وجود دارد. یک عنصر اضافی وجود دارد و آن تجربه است که این تجربه تبدیل می شود به کارشناسی و نگاه کارشناسی و در مبارزات سیاسی اگر کارشناسی نادیده گرفته شود مبارزات به شکست می انجامد. اپوزیسیون همیشه تحریم هدف اش ایدئولوژیک است که در اصل هدف نمی توانند ایدئولوژیک باشد ایدئولوژی چراغ راهنماست اما اپوزیسون همیشه تحریمی چند تا خطای بزرگ انجام می دهد. آرزوهای خود را می کند هدف و شرایط را در نظر نمی گیرد و بین آمال و آرزو و استراتژی هیچ پیوندی برقرار نمی کند و مرتب می گوید ما این را می خواهیم یا آن را می خواهیم و مدام تاکتیک های غلط می زند استراتژی مشی پیروز است و باید دنبال پیروزی بود اما ممکن است شکست هم بخورید ولی باید دانست که راهبرد به دنبال پیروزی است. در استراتژی همانطور که در بالا گفته شد یکی عنصر تجربه و درک شرایط است و نیز معین نمودن هدف است. یعنی ما از ایدئولوژی خودمان یک هدف مرحله ای اتخاذ می کنیم و می خواهیم به آن هدف برسیم و برای این استراتژی تاکتیک های متنوع اتخاذ می کنیم.
همه این ها در یک هاله و اتمسفر به نام تجربه عملی قرار می گیرد اما اپوزیسیون همیشه تحریمی این را لحاظ نمی کند و راه را گم کرده است. آنهایی که در تاریخ ایران این تجربه را داشتند موفق تر بودند نسبت به دیگران مثل مرحوم مصدق یا زنده یاد مهندس سحابی و در یک مقطعی مثل مرحوم بازرگان که لااقل اگر به هدف هایشان نرسیدند اما در تأثیرگذاری موفق بوده اند و سنت های مبارزاتی- سیاسی و اخلاقی بزرگی به جا گذاشته اند یا حزب توده در یک مقطع تاریخی آثار و سنت های ماندگاری را از خود به جای گذاشت.
موضوع استراتژیک بعدی که بسیاری از نیروهای سیاسی همیشه تحریمی داخل کشور به آن توجهی تا کنون نداشته اند یا کم توجه بوده اند و اپوزیسیون همیشه تحریمی خارج از کشور اصلاً یک خط درباره آن ننوشته اند و اصلاً شاید به ذهن آنان خطور نکرده است، مقوله «پنجره جمعیتی است».
معنای پنجره جمعیتی این است که وقتی جمعیت یک کشور به لحاظ سنی پانزده تا شصت و پنج سال شد و از نیروی پیرش یعنی ۶۵ سال و از نیروی کودکش یعنی زیر ۱۵ سال آن بیشتر شد این کشور وارد یک فرصت طلایی برای توسعه همه جانبه و اشتغال نیروی کار فراوانش و رشد نیروهای نوساز می تواند بشود. به این وضعیت می گویند پنجره جمعیتی. ایران از سال ۲۰۰۴ میلادی تا ۲۰۴۰ میلادی در این پنجره جمعیتی به سر می برد و این طلایی ترین فرصت برای رشد و توسعه متوازن است که اگر از کف برود جامعه ایران محکوم به فنا و نابودی است و حالا کی دوباره جامعه زنده می شود و این فرصت را بدست می آورد دیگر به دنیای ما و اپوزیسیون همیشه تحریمی وصال نمی دهد پس این پنجره جمعیتی یک فرصت است. اگر جامعه، نظام و نیروهای کنشگر سیاسی- اجتماعی و مدنی در این فرصت زمانی بتوانند نیروی جویای کار متخصص را بسیج کنند و دانش فنی به دست آورند و شرایط مناسب سرمایه گذاری داخلی و خارجی بوجود بیاید و در این پروسه بتوان با سه یا چهار برنامه توسعه موفق یا نیمه موفق را از سر گذارند کشور ایران یک خیزش اجتماعی- اقتصادی معناداری رو به جلو درش اتفاق می افتد. این خیزش در ایران خیلی شرایط اش مناسب تر از بسیاری از کشورهاست چون ما به لحاظ منابع طبیعی بسیار غنی هستیم. ترکیه در این پانزده سال گذشته این خیزش را کرد، و جزو بیست کشور اقتصادی جهان است ولی ترکیه چند مشکل بزرگ دارد. یکی اینکه ترکیه منابع طبیعی ندارد و دوم اینکه مشکل کردها را به شکل وسیع دارد و امنیت اش هنوز تثبیت نشده و نیز سیاست های نوعثمان گری که حزب حاکم در ماجراجویی های منطقه ای انجام داده است بحران و مشکلات زیادی را برای کشور ترکیه بوجود آورده است.
این فرصت جمعیتی چهل ساله در ایران در خوشبینانه ترین حالت بیست سال یا بیست و پنج سالش را از دست داده ایم. دوران هشت ساله احمدی نژاد که به دروه سیاه تاریخ ایران ثبت خواهد شد این فرصت را تقریباً ۱۵ تا ۲۰ سالش را سوخت داد و خاکستر کرد و در این دوره چهار ساله روحانی که فقط مشغول آوار برداری و توافق برجام و بازسازی نسبی دولت بوده عملاً کاری نشده است. شاید چهار ساله دوم روحانی اگر تغییرات معنی داری در کابینه و سیاست های اقتصادی اش بوجود بیاورد و جناح راست افراطی بگذارد ممکن است اتفاقی مثبت بیفتد. برای اینکه این پنجره جمعیتی مثبت شود در ایران باید دوباره روند بازسازی دولت و بورکراسی مدرن اش ترمیم جدی شود و این بورکراسی دولت در برابر نظامی گری تقویت شود و ما سه تا چهار برنامه توسعه موفق یا نیمه موفق داشته باشیم اتفاق معنی داری در این میتواند بیفتد. یک برنامه بیست ساله ای آقای خاتمی با تیم دکتر ستاری فر تدوین کرد و خیالش خوش بود و اعلام کرد بعد از من هر کس رئیس جمهور شود ناچار است این برنامه را اجرا کند. این برنامه بطور نسبی بد نبود و اقتصاددان ارجمند و برجسته کشور که گرایش چپ ملی دارد جناب آقای دکتر کمال اطهاری البته روی آن برنامه نقد و انتقادات مهمی داشت. این برنامه را احمدی نژاد کنار گذاشت و در همین جا به نیروهای همیشه تحریمی باید گفت که نهاد دولت بدون پشتوانه نهادهای مدنی و جامعه مدنی براساس قانون اساسی موجود بیشتر از سی درصد قدرت ندارد اما دولت احمدی نژاد با عملکرد خودش نشان داد که برای ویرانی کشور اگر مصمم خیز بردارد هشتاد تا صددرصد قدرت پیدا می کند!! چون راست افراطی و منازعه جو از آن دولت حمایت میکند.
پنجره جمعیتی یک فرصتی نیست که به راحتی بدست بیاید نظام این را فهمیده که جامعه ما تا پانزده سال دیگر پیر می شود و برای همین است که جامعه را تشویق به زاد و ولد و تولید بچه می کند که این البته با توجه به شرایط فعلی ایران به هیچ وجه عملی نیست و اگر جامعه دستور نظام را هم گوش دهد و دستوری به زاد و ولد بچه عمل کند تازه جامعه ما می رود زیر پنجره جمعیتی که باید توان و زیرساخت های لازم را از همان زمان تولد بچه تا دوره دبیرستان فراهم و سرمایه گذاری کرد که خود رقم سرسام آوری است که در توان فعلی جامعه، دولت و کشور نیست و اگر جامعه زاد و ولد نکند جامعه پیر می شود. این فرصت جمعیتی یک فرصت طلایی است و داریم زمان را از دست می دهیم و اگر همین الان دولت و مردم و اپوزیسیون آشتی کنند و با هم همکاری نمایند کاری سخت و سترگ در پیش رو داریم. یکی از آفات های عدم استفاده از این پنجره جمعیتی فرار مغزها و نیروهایی که می توانند در خدمت نوسازی و توسعه ایران قرار بگیرند به خارج از کشور است. یک نیروی متخصص بیست سال زمان می برد که با پول جامعه و دولت آماده و ساخته شود و مفت و مجانی کشورهای پیشرفته صاحب این نیروها می شوند.
نتیجه باید گرفت که این بحث پنجره جمعیتی یک بحث جدی و استراتژیکی است که باید همه نیروها و جریانات به آن توجه ویژه کنند. کشورهای آسیای میانه الان از مرحله پنجره جمعیتی عبور کرده اند و پیر شده اند و اتفاق خاصی در این کشورها نمی افتد. اروپایی ها این را فهمیده اند و نیروی کار وارد کرده اند مثلاً فرانسه از آفریقای شمالی که فرانسوی زبان هستند مهاجر پذیرفته و البته کلی مشکل پیدا کرده ولی جمعیت اش را جوان کرده است. آلمان هم دارد جمعیتش پیر می شود و می روند از منطقه بالکان مهاجر می آورند و البته مشکلات خاص خود را هم بوجود آورده است.
ایران یک دوره در زمان ناصرالدین شاه با این مشکل مواجه شد و بواسطه گرسنگی، قحطی و زلزله و بلا و بیماری وارد یک دوره سیاه جمعیتی شد و این موضوع در انحطاط اجتماعی ایران خیلی موثر بود و به دوره سیاه ناصری معروف شد.
مورد بعدی آفات های سیاسی عبور از پنجره جمعیتی است که هم اکنون ما وارد این بحران افسردگی و خمودگی سیاسی داریم می شویم. خدمت اپوزیسیون تحریمی اینترنتی باید گفت که جامعه ایران دیگر جامعه ای نیست که انقلابی شود حتی به سختی جنبشی می شود ولی این جامعه توان مدنی شدن را دارد و اگر مدنی نشود نابود می شویم و حاکمیت هم دموکراتیک نیست و مردم هم حاضر به ریسک نیستند و مردمی که حاضر به ریسک نیستند رفتار جنبشی زیاد هم نخواهند داشت اما استعداد میزان معینی از جنبشی بودن را دارد چون هنوز نسل ۱۵ تا ٣۵ شمارش قابل توجهی دارند اما باید این گذر عمر را در نظر گرفت که بعد از ٣۵ سالگی دیگر انسانهااهل جنبش هم نیستند ولی اهل کار مدنی می توانند باشند یعنی بیایند در انتخابات رأی با برنامه بدهند، حرف و سخن تازه بزند و یک تلاش معقول از خود نشان بدهند.
مورد بعدی در ادامه همین رابطه بحران افسردگی و خمودگی سیاسی- اجتماعی است. باید کتاب آقای روحانی به نام امنیت ملی و نظام اقتصاد ایران را بخوانیم و بعد از خواندن آن متوجه می شویم که این کتاب چقدر کتاب پراکنده و درب و داغونی است اما در برابر پوپولیسم احمدی نژاد و راست افراطی باید اعتراف کنیم که برنامه های این کتاب خوب است. در این کتاب بسیاری از برنامه های اقتصادی اش از نظر سوسیال دموکرات های رادیکال ملی و چپ ملی با آن مشکل خواهیم داشت. اما به دلیل شرایط خطیر کشور باید یک بار دیگر آقای روحانی بیاید ولی جامعه مدنی با برنامه و مطالبات معین و نیز نقد جدی برنامه های اقتصادی روحانی به صحنه حمایت از ایشان وارد شوند. اگر نیروهای چپ دموکرات ملی سرکار بود این برنامه های اقتصادی آقای روحانی را اجرا نمی کردند چون این برنامه ششم توسعه را بورکرات های فاسد نوشته اند.
مورد بعدی درباره همین فساد است. ما در ایران با دو نوع فساد روبرو هستیم یکی فساد بورکراتیک و دوم فساد شبه دولتی ها است که نجومی غارت نمی کنند بلکه کهکشانی غارت می کنند و به همین خاطر است که ما مجبور هستیم در برابر فساد بورکراتیک علی رغم اعلام مخالفت با آن با غمض عین برخورد کنیم. بورکرات ها فساد دارند ولی فساد شبه دولتی ها اینقدر گسترده و بی در و پیکر و بی نظم است مثل دوره ی احمدی نژاد که ما به این نتیجه می رسیم که این فساد بورکراتیک قابل تحمل است چون این فساد کم کم و تدریجی می دزدد و امکان رصد وجود دارد و تا حدودی نسبی می توان آن را اصلاح و کنترل کرد اما فساد شبه دولتی ها چنان است که اقتصاد کشور را می پاشاند و ما الان در بین این دو تا فساد هستیم. ولی یک واقعیتی به نام پنجره جمعیتی است که فرصتی است و دارد از دست می رود و برای همین است که ما در شرایط بحران در بحران هستیم. یک موقع جامعه جوان است مطابق پارادایم جهانی انقلابی می شود و یک وقت مطابق پارادایم جهانی جنبشی می شود ولی جامعه ای که از ٣۵ سال عبور می کند ممکن است مدنی بشود ولی انقلابی نمی شود و جنبشی هم به این راحتی نمی شود ما الان داریم بین جنبشی بودن و مدنی شدن و جامعه مرده حرکت می کنیم. راست افراطی هم مرتب بستر مدنی را می کوبد در دوره آقای خاتمی دولتش بستر جامعه مدنی را یک مقداری زیاد هموار کرد و هزاران نهاد و ان جی او ساخته شد اما بعد از خاتمی راست افراطی با چکمه و پوتین آن را داغون کردند و به همین خاطر است که آقای روحانی دوباره باید بیاید و بورکراسی همان دوره آقای خاتمی را احیا کند چون دولت بورکرات عقلانیت ابزاری باید ساخته شود و دولت بعدی روحانی باید به گونه ای مسیر نهادهای مدنی و جامعه مدنی را هموار نماید. ما در این جا داریم روی توان استراتژیک جامعه بحث می کنیم و نه روی آرزوهای روشنفکری! خواسته های آرمانی سرجای خودش و قطعاً ما دولت ملی، عدالت و آزادی می خواهیم ولی بحث این است که الان تشکیل دولت ملی شدنی است؟ نمی خواهیم بگوییم که فساد بورکراتیک درست است خیر قطعاً درست نیست و فساد فساد است اما وقتی که فساد بزرگتری وجود دارد باید با اعلام اینکه فساد بورکراتیک هست ولی نسبت به فساد شبه دولتی ها باید از جناح بورکراتیزم حمایت کرد چون ما نمی توانیم جای حاکمیت بنشینیم. این ها ظرافت های عمل سیاسی است که باید مهارت آن را فرا گرفت اما اگر فقط گفته شود این حکومت سر تا پای یک کرباس هستند و باید برود و ما می خواهیم جایش بنشینیم این به منزله این است که هیچ راه حلی ندارید و بن بست کامل سیاسی است و نیرویی هم ندارید که این پروژه را شکل دهد. اگر پنجره جمعیتی شناخته شود و قدرتمندانی که ثروت و قدرت اصلی در دستشان است که نمی توان آن را ندید و نمی توان جناح بورکراتیزم و دولت روحانی را ندید و این بازیگران عرصه سیاسی در ایران را باید شناخت و قدرت این بازیگران را محاسبه کرد و بعد قدرت جامعه را هم با آنها مقایسه کرد که جامعه ایران آمادگی چه کنش سیاسی را دارند آیا حاضر به ریسک انقلاب کردن یا جنبش بر پا کردن را دارند یا فقط با کمترین هزینه حاضرند کنش سیاسی کنند.
و بعد حرف آخر را باید زد و این بحث را اینگونه ببندیم و جمع بندی نماییم:
پنجره جمعیتی یک بحث جامعه شناسی است و ربطی به پرسنل حاکمیت ندارد. حاکمیت در درون خودش زاد و ولد داشته و ازدواج های فامیلی و چندین زنه بودن عادت و رسم جاافتاده ای است.
درست است که نسل اول و معماران نظام پیر و فرتوت هستند اما در درون بوروکراسی، دیوانسالاری و سپاه سالاری نیروهای تربیت شده و کادرهای آموزش دیده برای مسئولیت گرفتن و سکان داری به حد کافی و بیشتر هم دارند و به ضرب پول نفت و انحصار سرکوب اداره و کنترل جامعه ای که از پنجره جمعیتی دارد عبور می کند به راحتی برایشان میسر است. در شوروی وقتی جامعه پیر شد و نظام دچار فروپاشی شد نهاد ارتش و اطلاعات دست نخورده باقی ماند و مافیایی از درون همان بورکراسی دولتی شکل گرفت که بیست و هفت سال است که کشور را دارند اداره می کنند و این جریان در کشورهای آسیای میانه و کشورهای بلوک شرق عموماً حاکمیت های سرکوب گر و مافیایی برقرار شده به دلیل همان عبور از پنجره جمعیتی و البته دلایل بسیار مهم دیگر که فعلاً جایش در این مقاله نیست اما این حاکمیت ها تا مدت زمان غیرقابل پیش بینی قادر به باز تولید نهاد اقتدار و سرکوب هستند. در ایران هرگونه فروپاشی در شرایط عبور از پنجره جمعیتی و فروپاشی حاکمیت بدون آلترناتیوی که بتواند جایگزین شود و در چشم انداز هم ساخت این آلترناتیو وجود ندارد با فروپاشی لایه هایی با سویه های فاشیستی و اقتدارگر از درون ویرانه حاکمیت سر بر خواهد آورد. برای رفع ابهام از سوالی که ممکن است در ذهن اپوزیسیون همیشه تحریمی اینترنتی باشد که رهبران انقلابات بزرگ همیشه مسن و پیر بوده اند مثل لنین یا هوشی مین باید گفت که البته باید همه رهبران انقلاب افراد پیر و با تجربه ای باشند ولی اتکای انقلاب قطعاً به طبقه جوان جامعه است مگر در شرایط جنگ مهینی که زن و مرد پیر هم مشارکت می کنند مانند جنگ دوم جهانی و جنگ بزرگ مهینی شوروی در برابر آلمان فاشیست.
این دوران اگر جامعه نجات پیدا نکند مردم به سمت انقلاب نمی روند بلکه چند تا شورش ایجاد می شود و بعد منفعل می شوند و بعد دچار فروپاشی می شویم یعنی فروپاشی اجتماعی چه حکومت برود یا نرود مثل پوتین روسیه یا مدل امانعلی رحمانف که ۲۵ سال است که دارد حکومت می کند در تاجیکستان پس جوامعی که از پنجره جمعیتی عبور کرده و پیر شده اند این مشکلات را هم دارند. الان روانشناسی جامعه ایران روانشناسی انقلابی نیست، روانشناسی رهایی بخش هم نیست، روانشناسی دموکراسی هم نیست، روانشناسی بورکراتیک است یعنی اینکه می خواهد بماند یعنی بقا می خواهد و وقتی که بخواهد بماند محافظه کارتر می شود و این تازه خوب است ولی اگر ببیند اثر ندارد بلند نمی شود که اعتراض کند ساکت می شود. درضمن ایدئولوژی انقلاب وجود ندارد و جهان به راست گردش پیدا کرده و این ها را اگر کنار هم قرار بدهیم و اگر بخواهیم توی این پازل برنامه بدهیم چه برنامه ای می خواهیم بدهیم؟ باید یک برنامه ای بدهیم که جامعه بتواند آن را اجرا کند نه اینکه بخواهیم برای تاریخ برنامه بدهیم. ما الان در این مرحله ایم و این مرحله عبور از ایدئولوژی است و وارد منافع ملی شدن است این ها را برای جامعه توضیح دادن است و وضعیت اسفبار موجود را بهتر کردن است. اگر جامعه از حالت رهایی وانقلاب به حالت دموکراسی و مشارکت مدنی و بعد به حالت بورکراسی و حکمرانی خوب برسد و بعد اگر این هم موفق نشود به سوی فروپاشی می رویم به سوی اعتراض مجدد نمی رویم مگر در جهان یک ایدئولوژی انقلابی به جهان بیاید و به جامعه پمپاژ بشود. مثلا اگر روحانی برود و یک نیروی راست تری بیاید چند شورش کور فقرا که هیچ گونه اتصالی با طبقه متوسط و روشنفکران ندارند صورت میگیرید و بعد سرکوب شدید و بعد انفعال و بعد یک انفعال بی تفاوتی و آغاز فروپاشی اجتماعی، بعد هر کس هم حکومت کند دیگر مهم نیست آن باندهایی که پول و زر دارند حکومت می کنند.
مانند داستان روسیه و پوتین، پوتین و آمدنش در روسیه خیلی معنی دارد و تمام کشورهای بلوک شرق چون در آنها اصلاحات دیر شروع شد و وقتی فروپاشی شد به دموکراسی نرسیدند. الا چک که از ابتدا یک جامعه مدنی قوی داشت و فرهنگش اروپایی بود به دموکراسی رسیده است. بلغارستان، آلبانی دهات هستند یا مولداوی، رومانی دخترهای زیبا دارند و فقط می آیند اروپا برای خودفروشی و پول می فرستند برای خانواده هایشان. ولی چک چون جامعه مدنی داشت، دانش فنی زیادی داشته تکنولوژی مدرن داشته موفق بوده ولی جامعه آن هم الان دارد پیر می شود. ما الان یک معضل داریم و آن این است که جامعه دارد پیر می شود که خودش یک معضل اساسی است از آن طرف اگر جامعه زاد و ولد کند یک مشکل مهم دیگری بوجود می آید و بدبخت می شویم ما الان داریم به یک نوع بحران داغ می رسیم. ما سه نوع بحران داریم یکی بحران معمولی، دیگری بحران حاد، و دیگری بحران داغ. بعد از بحران داغ ما وارد مرحله فروپاشی می شویم. مسائل و مشکلاتی که ما داریم دارد از مرحله حاد وارد مرحله بحران داغ می شود. وقتی وارد بحران حاد- داغ می شویم و نتیجه از اقدامات نجات بخش نداشته باشیم فاز فروپاشی آغاز می شود. جامعه اگر جوان باشد دارای پتانسیل است و انقلاب می کند و اگر میانسال باشد می آید اصلاحات می کند و اگر جامعه پیر شود بی تفاوت می شود. بدبختی ما در ایران این است که حاکمیت ما هر چیزی را در حد بحران حاد- داغ می فهمد و یا متوجه می شود. بحران هسته ای در شرایط بحران حاد-داغ حل شد. جنگ در مرحله بحران حاد-داغ!
غربی ها بحران را در مرحله اولیه بحران (عادی) حل می کنند اما حاکمیت در ایران همه بحران ها را در مرحله حاد- داغ حل می کند بحران حاد-داغ خیلی خطرناک است و انرژی زیادی می برد. ما می توانستیم بحران هسته ای را در دوره آقای خاتمی حل کنیم بحران جنگ را می توانستیم در مرحله فتح خرمشهر حل کنیم. این سیکل نرسیدن به بحران حاد – داغ را چگونه می توانیم تحمیل به حاکمیت بکنیم؟ به نظر می رسد که باید جامعه مدنی قوی تر بشود به عنوان مثال آمدن روحانی خودش در مرحله داغ بود و خوب هم بود الان مردمی که قدرت خریدشان تاحدودی تثبیت شده یک مقدار راضی اند. الان جلوی احمدی نژاد را گرفته اند که برود کنار ولی چه خوب بود خود ارکان اصلی قدرت به درایتی میرسید که کنار برود و نیروهایی جوان تر بافهم و شناخت عمق بحران های حاد-داغ سکان دار امور می شدند و این چرخش نسل ها و مدیران تازه نفس و آشنا به نیازهای کشور به یک فرهنگ تبدیل میشد.
ما همه چیز را می گذاریم دقیقه نود (بحران حاد-داغ) همه نیروهای سیاسی همینطور هستند و گردشی در رهبران آنان دیده نمیشود. ما الان در مسأله زیست محیطی در بحران حاد هستیم و خشکسالی ده ساله آینده موجب میگردد به مرور بین ده میلیون و تا پایان این دوره پنجاه میلیون نفر بخواهند از داخل ایران مهاجرت به اقصی نقاط ایران کنند و کجا بیایند؟ این موج مهاجرت می آیند به کلان شهرها و زائده و حاشیه نشین می شوند و جریان پوپولیستی هم می آید با این ها کار پوپولیستی می کنند و گاهی می کشند و سرکوب می کنند و گاهی به آنان تکه نانی می دهند و به شوهای انتخاباتی سوق میدهند.این جریان مهاجرت بزرگ را نمی توانیم سامان فرهنگی -اجتماعی –اقتصادی بدهیم و دوباره نزول- سقوط می کند جامعه ایران! تکامل جوامع خطی نیست بلکه مارپیچ و بالا و پایین دارد و جامعه در مواقعی دهشتناک عقب می رود و غم نان و معیشت خواسته اصلی اش میشود در واقع مسأله نان اگر حل نشود دموکراسی کشک است!!
در این شرایط ما چه می توانیم بکنیم؟ ما می نویسیم و روشنگری می کنیم و تفاوت خودمان را با حاکمیت در جاهایی اساسی نشان می دهیم با ارائه برنامه هایمان، یک سری مباحث جدی را باید مسأله جامعه کنیم. مثلاً در انتخابات شوراها نباید مفت و مجانی عبور کنیم باید روی لیست ها و برنامه ها زوم کنیم و باید برنامه داشته باشیم ما نمی توانیم معجزه بکنیم و وارد بحث های لاف در غریبی و آروغ بازار مسگرها نباید بشویم. این بحث هایی که بزنیم و سرنگون کنیم یا نظام سوسیالیستی برپا و یا دولت ملی دموکراتیک ایجاد کنیم و یا بحث های رفراندوم و انتخابات زیر نظر سازمان ملل متحد بکنیم سوختن فرصت هایی است که شاید تکرار نشوند! ما باید بدانیم صورت مسأله جامعه چیست بعد توان مردم چه اندازه است. اتفاقات مهلکی در این کشور افتاده است بیاییم به آن ها بپردازیم با مخالفت رادیکالی با حاکمیت چیزی حل نمی شود. بهترین استراتژی که الان دولت روحانی سرکار هست و دو انتخابات پیش رو را در پیش داریم چه باید کرد؟ باید مطالبات مدنی مطرح و با تقویت ساختار بورکراتیک دولت در کنار آزادی نهادهای مدنی و صنفی برنامه احزاب و روشنفکران باید باشد و خودشان هم برنامه بدهند و این در چه چارچوبی باید باشد؟ در چارچوب تنش زدایی با جهان و منطقه و آرامش طلبی.
باید به نهادهای صنفی و مدنی اصالت داد. مطلوب ما این میتواند باشد که ده سال بعد در هر حکومتی چهل درصد قدرت جامعه مدنی باید شکل بگیرد و سی درصد پول نفت سی در صد هم گروه قدرتمندان!!؟؟ اگر ما به این مرحله و اهداف برسیم به یک ثبات مطلوب می رسیم. عدالت دادن به اقشار فقیر از طریق اولویت دادن به تشکیل نهادهایشان است اگر نهادهایشان شکل بگیرند می توانند از دولت حقوق خودشان را بگیرند. شعار اینکه فقرا بیایند حکومت را بگیرند عملی نیست چون نمی توانند حکومت را بگیرند! باید بفهمیم مرحله ایران چیست؟ بورژوازی در ایران چشم اندازی برای سرنگونی اش نیست و فقط جامعه با سازماندهی صنفی و مدنی خودش می تواند حقوق یا بخشی از حقوق خودش را بگیرد. مجلس باید منسجم تر شود. اصلاح طلبان بیشتر منسجم شوند و بستر مدنی شدن جامعه فراهم شود. اما ما می توانیم بین خودمان با اصلاح طلبان فرق بگذاریم (*).
با کاندید شدن افراد صنفی- مدنی و مستقل در انتخابات شوراها باید از آنها حمایت شود تا مردم بفهمند که ما با اصلاح طلبان فرق داریم و رادیکال منفعل هم نمی شویم! شوراها جذابیت دارند. خیلی ها وارد می شوند کاندیداها را شناسایی و آدم هایی را که اهل خدمت و متخصص هستند را معرفی و حمایت کنیم. بدون اینکه ما بخواهیم کار رادیکالی انجام بدهیم و هزینه سازی برای خودمان بکنیم باید با برنامه فعال، جریانات برنامه دار را حمایت کنیم و تشویق کنیم این آدم های مدنی و فعالین کارگری که حداقل بروند در شهرهای کوچک کاندید بشوند حتی در کلان شهرها چون نماینده کارگری که در شورای شهر وارد بشود می تواند خدمت کند به مردم. این الان فاز ایران است!

اما دل بستن به جنبش دانشجویی که عملاً این جنبش وجود ندارد ولی اگر تحرکی از خودشان نشان دادند می توانیم شعار و برنامه بدهیم. این جنبش اصلاح طلبان را قبول ندارند و اگر طیف ملی های دموکرات عدالت طلب برنامه بدهند دانشجویان می آیند جلو و فعال میشوند. قدرت یابی نهادهای مدنی و صنفی زمینه تحقق عدالت نسبی برای اقشار فقیر و متوسط است چون این نهادها به دلیل استقلالی که دارند میتوانند با دولت طرف بشوند و حقشان را بگیرند ما نباید به دنبال نهادهای مدنی سوسولی و لوکس برویم مثل نهاد برای حمایت از گربه ها و سگ ها! که البته این نهادها در جای خودشان هم خوب است.

حمیدآصفی - تهران