زندان؛ کابوسی ابدی
خاطرات زندان به چهار روایت - در معرفی کتابِ خاطرات زندانِ محمد متین


اسد سیف


• نظام حاکم بر ایران با تمام نیرو، می‌کوشد به هر شکل ممکن بخشی از خاطراتِ به فراموشی سپرده شده و یا در حال فراموش شدنِ ما، از ذهن تاریخ پاک گردند. در برابر چنین رفتاری، وظیفه‌ی شاهدان عینی جدی‌تر می‌شود تا هرچه زودتر زخم‌های فردی و جمعی را که در شکنجه‌گاه‌ها پشت سر گذاشته‌اند، مکتوب گردانند و ثبت کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ مهر ۱٣۹۵ -  ۱ اکتبر ۲۰۱۶


ذهنِ انسان ایرانی انبانی از خاطره‌هاست. کمتر پیش می‌آید که ذهنی در جهان چنین نامتعارف و بیش از اندازه خاطره در خود داشته باشد. ذهنِ انسان غربی با این حجم از خاطره روبرو نیست، زیرا جامعه در حالتی طبیعی، در آرامشی نسبی پیش می‌رود. ایران جامعه‌ای متلاطم و پُرتناقض است. ذهن در جامعه متلاطم امکان این را نمی‌یابد تا خاطره‌ها را پس از بازخوانی به بایگانی ذهن بسپارد و یا اصلاً فراموش کند.
ما به نسلی از بشریت تعلق داریم که خاطره‌های ما در واقع تاریخ ماست. چنین موقعیتی در جهان کمتر اتفاق می‌افتد. برای نمونه نسلی که کوره‌های آدم‌سوزی و اسارتگاه‌های نظام نازیسم را تجربه کرد، خاطره‌هایشان خود تاریخ بود. برای ما نیز که در نظام جمهوری اسلامی سرکوب، خفقان، زندان و شکنجه و قتل‌عام را تجربه کرده‌ایم، خاطره‌های ما همانا تاریخ این سرزمین است. یگانه بازماندگان فجایع اگر لب به سخن بگشایند، معتبرترین اسناد تاریخی را بازگفته، مکتوب نموده‌اند. آنان در واقع مورخین آن حادثه‌اند.
با توجه به تاریخ معاصر ایران، حافظه‌ی تاریخی ما تمایل به فراموشی دارد. حادثه تاریخی اگر مورد بازبینی قرار نگیرد و ثبت در تاریخ نگردد، تکرار می‌گردد و تکرار یعنی فاجعه. این خود می‌تواند علتی باشد در تشویق به خاطره‌نویسی که اگر نوشته نشوند، با گذشتِ زمان به فراموشی سپرده می‌شوند. در این میان اگر عمر شاهدان عینی به سر آید، بخشی از تاریخ ما نیز از یادها خواهد رفت.
نظام حاکم بر ایران با تمام نیرو، می‌کوشد به هر شکل ممکن بخشی از خاطراتِ به فراموشی سپرده شده و یا در حال فراموش شدنِ ما، از ذهن تاریخ پاک گردند. در برابر چنین رفتاری، وظیفه‌ی شاهدان عینی جدی‌تر می‌شود تا هرچه زودتر زخم‌های فردی و جمعی را که در شکنجه‌گاه‌ها پشت سر گذاشته‌اند، مکتوب گردانند و ثبت کنند.
اگر پیوندی میان روان‌شناسی و تاریخ بیابیم، آنگاه می‌توانیم از جراحت در تاریخ و آسیب‌شناسی خاطره صحبت کنیم و با بهره گرفتن از مفاهیم روان‌شناسی و روانکاوی، آن‌ها را در زمینه تاریخ گسترش دهیم. آسیب‌شناسی خاطره‌ها به شکل فردی و یا جمعی خویش، از زخم‌ها سخن می‌گویند و جراحت نیازمندِ درمان است. در این راه کندوکاو در تاریخ همانا با روشی ویژه پیش خواهد رفت و تاریخ ابزاری می‌شود در درمان خاطره‌های زخمین.
در این راه از یک سو برای شناختن زخم‌های خاطره‌ها باید به جمع‌آوری و ثبت آن‌ها همت گماشت، پس آن‌گاه به درمان زخم‌ها پرداخت. یک سوی این راه یادآوری‌ست برای ثبت در تاریخ و سوی دیگر آن التیام درد است برای فراموشی. البته نه به معنای نادیده گرفتن آن، بل‌که آگاه شدن بر آن و کنار آمدن تاریخی با آن.
یک سوی خاطره تجربه است؛ آن‌چه از سر گذرانده‌ایم. سوی دیگر آن انتظار است؛ آن‌چه از آن برای آینده و تاریخ بهره برداشته‌ایم. آگاهی انسان و توانایی او در این بهره‌گیری و ایجاد رابطه‌ی متقابل می‌تواند وضعیت او را برای آینده تعیین کند. جامعه نیز به همین نسبت و شکل از خاطره جمعی بهره برده، با آن کنار می‌آید و این حلقه‌ی ارتباط را تنظیم می‌کند.
این را نیز باید توجه نمود که چون انسان در اجتماع زندگی می‌کند، خاطره‌های او علی‌رغم شخصی بودن، ویژگی اجتماعی دارند. فرد با بازگویی خاطره خویش، آن را با دیگران در میان می‌گذارد. همین بازگویی رفتاری اجتماعی‌ست.
در رابطه با حادثه‌ای خاص، خاطره‌ها در بازگویی‌ها در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و به این شکل به تبادل درمی‌آیند و از تملک شخصی خارج گشته، امری اجتماعی می‌شوند. در چنین موقعیتی آن‌که خود حتا رابطه‌ای با این خاطره‌ها ندارد، به این شکل با آن در رابطه قرار می‌گیرد و چون به پدیده‌ای جمعی تبدیل شده، به او نیز مربوط می‌شود. در همین رابطه است که باید فجایع بشریت را از امری شخصی به مفهومی اجتماعی تبدیل کرد. فجایع تا آن‌گاه که اسیر ذهن بمانند، توان و امکان فرارویی به اجتماع را ندارند. در بازگویی‌ها اجتماعی می‌شوند و جامعه و تاریخ در برابر آن پاسخگو خواهند بود.
خاطره که جمعی گردد، گسترش می‌یابد و از حالت شخصی خارج گشته، در برابر نسل آینده قرار می‌گیرد. در کشورهای دمکراتیک نهادهای اجتماعی زیادی وجود دارند که بازتاباننده خاطرات هستند. در کشورهای مستبد و خفقان‌زده، نظام حاکم بر دهان‌ها قفل می‌زند تا واقعیت‌های ذهن مدفون بمانند و بیرونی نگردند.
خاطره که جمعی گردد، تاریخ می‌شود و کارکردی تاریخی خواهد داشت. در چنین شرایطی انسان و جامعه با فاصله گرفتن از آن خود را دگربار در آن بازمی‌شناسند. خاطره‌ها بخش مستند تاریخ هستند و در این مقام می‌توان بر صحت و یا عدم درستی آن بحث کرد. تاریخ علوم دقیقه (چون پزشکی و یا فیزیک) نیست که با آزمایش شناخته شود. برای رسیدن به نتیجه لازم در تاریخ بحث لازم است. علت و معلول باید طرح گشته، انگیزه‌ها آشکار گردند.
خاطره‌ها به تاریخ معنا می‌بخشند. فرق است بین خاطره به عنوان تاریخ در دوران باستان با خاطره‌های جهان معاصر. خاطره‌نویسان جهان کهن در متن تاریخ قرار داشتند. با آن بودند و از آن می‌نوشتند. در دوران معاصر خاطره‌نویس از حادثه فاصله می‌گیرد، پس آن‌گاه می‌نویسد. او خود از تاریخ نیست ولی خاطره‌اش می‌تواند به تاریخ بدل گردد. در مورد نخست، آن‌چه نوشته می‌شد، تجربه‌ای شخصی بود. در مورد دوم، امر شخصی، شکلی تاریخی به خود می‌گیرد.
از کمبود خاطره می‌توان سوءاستفاده کرد و تاریخ را دگرگون نشان داد. خودکامگان تمامی قدرت خویش را به‌کار می‌گیرند تا حقیقت خویش را جایگزین واقعیت‌های تاریخی کنند. در موقعیتی که خاطره‌ها امکان بازگویی و ثبت نداشته باشند، آنان در کار خویش موفق هستند. خودکامگان در واقع سرکوبگران خاطره‌ها نیز هستند. آنان تاریخ قربانیان را نفی می‌کنند تا تاریخ حاکمان را اصل قرار دهند. وظیفه‌ی مورخ در چنین موقعیتی این است که در شناساندن واقعیت همت کند. مسئولیت ما نیز در این رابطه همانا دفاع از قربانیان است، در این‌که از فراموشی خاطره‌ها تا سپردن آن‌ها به تاریخ، جلوگیری کنیم. قربانیان را باید از جلادان بازشناخت. و این وظیفه‌ی مشترک ما و مورخ است.
تاریخ قربانیان از خاطره‌های قربانیان شکل می‌گیرد. فراموش نکردن قربانیان همانا پیشگیری از فراموش کردن گذشته است. وظیفه‌ی هر جامعه دمکراتی است که یاد و نام قربانیان تاریخ را ارج بگذارد و سپاس خویش را از آنان نیز در ذهن تاریخ ماندگار گرداند. هر جامعه‌ای تا رسیدن به دمکراسی قربانیانی داشته است. هر جامعه دمکراتی مدیون و وامدار این قربانیان است. این وامداری را می‌توان در نگاه اروپا به جنایت‌های فاشیسم و قربانیان آن دید. فراموش نکردن قربانیان همانا فراموش نکردن گذشته است؛ فراموش نکردن یک واقعیت تاریخی و کوشش به راه تغییر آن.
***
این‌که در زندان‌های جمهوری اسلامی چندهزار نفر کشته شده‌اند، هنوز معلوم نیست. می‌دانیم که هزاران نفر بوده‌اند. این‌که در این سال‌های سیاه چندین هزار نفر تجربه زندان را پشت سر گذاشته‌اند، معلوم نیست، ولی می‌دانیم که ده‌ها هزار نفر بوده‌اند. این‌که جمهوری اسلامی چند زندان ساخت، نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم که در هر شهری حداقل دو زندان (عمومی و زندان سپاه) وجود داشته است و در دورانی به علت کمبود زندان، بسیاری از مدارس کشور را به زندان تبدیل کردند. این‌که جان‌بدربردگان از این زندان‌ها در چه شرایطی از زندان آزاد شدند، و چگونه به زندگی ادامه دادند، بر ما معلوم نیست، ولی می‌دانیم که چه بسیار از آنان اگرچه زنده ماندند، زخم این سال‌ها برای تمامی سال‌های زندگی با آنان بوده است.
آری آگاهی ما از زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی هنوز محدود است. خاطرات مکتوب ما از زندان تا کنون به بیش از شصت کتاب نمی‌رسد. به بیانی دیگر همه اطلاعات ما از زندان‌های کشور محدود است به چند زندان و نه بیشتر. می‌دانیم که از وابستگان بسیاری از سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی هنوز خاطراتی از زندان انتشار نیافته است. خاطرات منتشر شده در این عرصه بسیار محدود هستند.
می‌دانیم هر زندان را دیوارهایی است و دری که زندانی را در خود محبوس می‌دارد. و می‌دانیم که هر زندانی را پدر، مادر، خواهر، برادر و یا همسر و فرزندی بوده است. و می‌دانیم که آن زمانی را که زندانی در درون زندان به‌سر می‌برد، در بیرون از زندان، در پشت در و دیوار آن، همین افراد خانواده در تب و تاب و هراس زندگی کرده‌اند. چه بسا آنان که پشت در زندان بوده‌اند، در بسیار مواقع جهنمی‌تر از زندانیان زندگی کرده‌اند. متأسفانه آگاهی ما از پشتِ درِ زندان تقریباً هیچ است و اصلاً هیچ توجهی به آن نداشته‌ایم. اگر از زندان خاطراتی منتشر شده، از پشتِ درِ زندان تا کنون کمتر خاطره‌ای ثبتِ تاریخ است.

***
محمد متین دوست دوران دانشجویی من است. در دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز جغرافیای انسانی و اقتصادی تحصیل میکردیم. محمد یک سالی پیش از من وارد دانشگاه شده بود. ما سه سال هم‌خانه نیز بوده‌ایم. در بسیاری از فعالیت‌های دانشجویی فعالیتی مشترک داشتیم. هر دو اگرچه جداگانه ولی هم‌زمان به حزب توده ایران رسیده بودیم. پس از انقلاب می‌دانستم که محمد در تشکیلات مخفی حزب فعالیت دارد. من از فعالین حزب بودم که علنی فعالیت می‌کردم. بر این اساس عامدانه ارتباط ما باهم قطع شد.
با یورش به حزب، من کشور را ترک گفتم. محمد بازداشت شد. این را می‌دانستم. چند سالی پس از آزادی از زندان توانستیم باهم رابطه برقرار کنیم. محمد سرانجام به آلمان آمد. در فرودگاه فرانکفورت که او را دیدم، ظاهرش نشان از دردی جانکاه داشت که او در این سال‌های سیاه از سر گذرانده بود. از همان نخستین روز ورود، آنگاه که از زندان برایم گفت، گفتم که باید این‌ها را بنویسی، این یک وظیفه است. او نیز بر این باور بود، اما ننوشت. پنداری نوشتن برایش مشکل بود. با این‌که می‌دانستم بازگشت به زندان در ذهن برای مکتوب کردن یادها دردآور است، بارها و بارها وی را تشویق به نوشتن کردم. هربار حرفم را تأیید می‌کرد، ولی نوشتن را به انجام نمی‌رساند.
تشویق محمد برای نوشتن خاطرات زندان، گذشته از مستند کردن جنایات جمهوری اسلامی، برای من علتی دیگر نیز داشت و آن این‌که؛ تا کنون هیچ کتابِ خاطراتِ زندان از توده‌ای‌ها منتشر نشده است. در میان گروه‌های چپ، عده زندانیان توده‌ای و اعدام شدگان توده‌ای رقمی بالاست. اما چرا جان‌بدربردگان توده‌ای از زندان، خاطرات زندان نمی‌نویسند؟ شاید علت این باشد که حزب توده حامی بزرگ رژیمی بود جنایتکار، و زندانیان توده‌ای و اکثریتی در زندان از یک‌سو در برابر رژیمی قرار داشتند که تا پیش از زندان از آن حمایت می‌کردند و از دیگر سو در برابر دیگر نیروهای چپ از رفتار خویش در دفاع از جمهوری اسلامی، حالتی شرمگین داشتند. ولی آیا این موقعیت، مشکل را در زندان دوچندان نمی‌کرد؟ بودن در میان دو سنگ آسیاب یعنی شکنجه‌ای مضاعف. متأسفانه از این شکنجه کتابی منتشر نشده است، اگرچه در خاطرات چند تن از زندانیان اکثریتی اشاراتی بدان شده.
پیشنهاد آخر من به محمد این بود؛ حال که نمی‌نویسی، بیا بنشین باهم از دوران زندان حرف بزنیم و صحبت‌ها را ضبط کنیم. با حرف‌های ضبط‌شده چه خواهیم کرد را به آینده واگذاریم. محمد پذیرفت. سال گذشته در چندین جلسه این خاطرات ضبط شد.
در صحبت با محمد به ذهنم رسید که با زهره، همسر محمد نیز صحبت کنم. تجربه صحبت با چند مادر زندانی و هم‌چنین کودکانی که در زندان بوده‌اند را داشتم. صحبت‌های آنان برایم از نظر تاریخی هم‌سنگ خاطرات زندان است. موضوع را با زهره در میان گذاشتم. از آن استقبال کرد. با او نیز در چندین جلسه به صحبت نشستیم.
با فرزندان محمد؛ مزدک و مازیار، که از آن دوران صحبت می‌کردم، دیدم آنان نیز خاطراتی تلخ از آن روزها دارند. به نظرم خاطرات آن‌ها می‌توانست مکمل خاطرات محمد و زهره باشد. بر این اساس با مزدک و مازیار نیز به صحبت نشستم.
تمامی هدف من در این راه این بود که مبادا یک شاهد از تاریخ کم شود. هر بازمانده‌ای از زندان‌های جمهوری اسلامی یک شاهد است. باید این شاهدان را به بازگفتن خاطرات تشویق کرد. اگر از هر دفتر خاطراتی تنها چند جمله به کار محقق در تاریخ‌نگاری آید و ثبتِ تاریخ گردد، این خود کافی‌ست. کمبود خاطره یعنی فراموش گشتن بخشی از تاریخ. تاریخ که از ذهن جامعه پاک گردد، فاجعه تکرار خواهد شد.
در این شکی نیست که اگر طرف‌های مصاحبه در خلوت خویش می‌نشستند و یادمانده‌های خود را با همان احساس شخصی، بدون واسطه‌ای که من باشم، می‌نوشتند، چه بسا این خاطرات غنی‌تر می‌شد.
حال که به این چهار روایت از زندان و بیرون از زندان می‌نگرم، احساس می‌کنم توانسته‌ام خاطرات زندان و تأثیر آن را در یک خانواده ثبت کنم. این کار را تا کنون کسی به این شکل تجربه نکرده بود. من خود از این تجربه راضی هستم و فکر می‌کنم؛ خاطرات زندان بدون این بخش نمی‌تواند کامل باشد.
(بخشهایی از پیشگفتار کتاب)

"زندان؛ کابوسی ابدی (خاطرات زندان به چهار روایت)" را انتشارات فروغ در آلمان منتشر کرده است.