مسعود میرراشد
فرهنگ دروغ و ترور میکونوس


• ده سال پیش در کتاب حقیقت دروغ، با نگاهی به فرهنگ دروغ، به ریشه ها و بنیانهای فکری پدیده دروغ پرداختم و کوشیدم تفاوتهای نظام دانایی با فلسفه را نشان دهم. چند سال پیش در مقاله منتشر نشده ای نقش و جایگاه فرهنگ دروغ را در سیاست بررسیدم. نوشته حاضر بخشی از آن مقاله است من در این زمینه تنها به ترور و دادگاه میکونوس اشاره می کنم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٣ مهر ۱٣۹۵ -  ۴ اکتبر ۲۰۱۶


       ده سال پیش در کتاب حقیقت دروغ، با نگاهی به فرهنگ دروغ، به ریشه ها و بنیانهای فکری پدیده دروغ پرداختم و کوشیدم تفاوتهای نظام دانایی با فلسفه را نشان دهم. چند سال پیش در مقاله منتشر نشده ای نقش و جایگاه فرهنگ دروغ را در سیاست بررسیدم.
نوشته حاضر بخشی از آن مقاله است.
در آینده نردیک خواهم کوشید که کل آنرا نشر دهم.
فرهنگ دروغ در اردوی مخالفان نیز قدرت چشمگیری دارد به ویژه آنگاه که دروغ با خویشاوندان خود همچون چاپلوسی، نام جویی و آزورزی چهره نماید.
من در این زمینه تنها به ترور و دادگاه میکونوس اشاره می کنم و برای این انتخاب دلایل زیر را دارم
۱ـ جنایتی هولناک ، علیه انسانهایی بی دفاع، آنهم در فراسوی مرزهای کشور که در هر فرهنگی زشت و ناپسند بشمار رفته و در هر جدول ارزشی-ای پلیدی خوانده می شود.
۲ـ به عنوان یکی از بازماندگان ترور میکونوس وظیفه اخلاقی خود می دانم که به این مساله پرداخته و به دروغگویی ها پاسخ دهم.
روشن بگویم، سکوت سالهای گذشته به بهانه پرهیز از جنجال و یا ترجیح آرامش درون بر غوغای برون، نادرست و ناموجه بود و از این بابت پوزش می خواهم ، و به ویژه از آقای عزیز غفاری.
نخست لازم است به گونه ای کوتاه به واقعه ی آن شب شوم بپردازم.
اگرچه به جلسه میکونوس دعوت شده بودم، علاقه ای به شرکت در آن نداشتم، نه به این جهت که مخالف حزب یا گروهی بوده باشم، بل از آن روی که جنگ و خشونت را نه راه حل بل بخشی از مشکل می دانستم و می-دانم. از سوی دیگر تمایلی به شرکت در این گونه جلسات نداشتم و از همین روی در جلسات کمیته هماهنگی برلین، متشکل از نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و شخصیت های منفرد شرکت نمی کردم، اگرچه دوستانی تمایل به این کار داشتند.
ما برای روز جمعه به جلسه دعوت شدیم و من روز پنج شنبه به گونه ای اتفاقی به رستوران میکونوس رفتم. در ابتدای ورود زنده یاد نوری دهکردی نزد من آمد و پرسید : " پیغام ما را گرفتی ؟ خوب شد آمدی. از بچه ها کسی نیامده ."
اظهار بی اطلاعی کردم. گویا دوستان به من تلفن زده و پیامی هم روی پیام-گیر گذاشته بودند که :"مسعود جان اشتباهی صورت گرفته، جلسه امروز است. اگر پیام را گرفتی بیا جلسه."
من این پیام را روز بعد از ترور شنیدم و نوار آنرا در اختیار پلیس قرار دادم که الان هم موجود است.
در یکی از جلسات دادگاه قاضی خواستار آن شد که این پیام در دادگاه شنیده شود که این کار انجام گرفت و به همراهش، ترجمه ی آلمانی آن نیز ارایه گردید.
این توضیح از آن روی ضروری ست که برخی برخلاف شهادتها و نوشته های پیشین خود گفته اند:" آقای میرراشد همین جوری آنجا بود."
البته من نمیدانم "همین جوری " به چه معنی است؟ چون هر کس یک جوری به جایی می رود، ولی اگر هدف بیان این نکته باشد که گویا من بدون دعوت به جلسه رفته بودم که این یک دروغ آشکار است و حتا دروغگویان نیز در نوشته های پیشین خود بدان اعتراف نموده اند.
بگذریم. من به اتاق پشتی رفتم و در جلسه که هنوز شروع نشده بود شرکت کردم. سپس نوری از من خواست که با دوست خود مهدی ابراهیم-زاده، که پیش تر با او صحبت شده بود، تماس بگیرم تا به جلسه بیاید، که این کار را انجام دادم و او هم آمد.
آقای اسفندیار صادق زاده، از دوستان زندان غنی بلوریان هم که در رستوران بود، به خواست نوری دهکردی و موافقت زنده یاد شرفکندی ذر جلسه شرکت نمود.
نیک به یاد دارم که گفتگویی با شرفکندی داشتم و ایشان گلایه نمود که چرا جوانها به حزب یاری نمی رسانند.
پرسشی در برابرش نهادم که اندکی جنبه انتقادی داشت.
دادگاه واقعه را چنین شرح داده است :" شرفکندی می خواست به پرسش میرراشد پاسخ دهد که دو نفر وارد شدند و ......"
در دادگاه سحنی از مضمون پرسش به میان نیامد، یعنی من آنرا مسکوت گذاشتم. پرسش این بود که :" شما که انتظار کمک از جوانان دارید، زمانی که صدام حسین شهرهای ایران را موشک باران می کرد، چرا این جنایت را محکوم نکردید ؟
منتظر پاسخ بودم که پدیده شگفتی در چهره اش دیدم. با خود اندیشیدم : " شاید ناراحت شده. چه گونه ممکن است که رهبر یک حزب سیاسی کهن-سال، از یک پرسش انتقادی این چنین برآشوبد؟"
اما احساس کردم نگاه ایشان نه متوجه من بل به پشت سر من است. پس سر حود را به همان سو برگرداندم و دیدم که نفر کناری هم سر خود را به همان نقطه می گرداند. سپس آتش گلوله را دیدم و صدایش را شنیدم.
وقتی خود را پرتاباندم با پشت سر به پایه میز اصابت نمودم ـ که اثرات آنرا هنوز به دوش می کشم ـ و صدای رگبار و تک تیرها را می شنیدم.
پس از سکوت، نخستین صدایی که به گوشم رسید، از آن ابراهیم زاده بود که جویای حال من و دیگران می شد. عزیز غفاری هم که مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، از درد می نالید.
این فشرده ماجرا بود که می توان با قهرمان بازیهای کودکانه ای که اینجا و آنجا طرح و هر بار هم به گونه ای دیگر تعریف می شود، مقایسه نمود.
در ابتدای امر پلیس به همه چیز و همه کس مشکوک بود که این هم امری طبیعی به شمار می رفت . در روند بررسی پرونده پلیس و دادستانی به گونه ای دقیق و همه جانبه تک تک موارد را بررسیدند و بدون چشم پوشی تا به انتها پی گیری نمودند. بر این پایه و طی یک روند چندساله، حکم دادگاه میکونوس صادر گردید.
متاسفانه برخی از همان زمان کوشیدند، ندانم کاریها را بپوشانند و برای پنهاندن برخی مسایل، به پرونده سازی روی آورند. به قول معروف: فرار به پیش.
از آنجایی که ابتدایی ترین ارزشهای اخلاقی را به زیر پا نهادند، در همان دوران نوشتم که :" کارآگاه بازیهای کودکانه، نام جوییها، تسویه حسابهای سیاسی و شخصی، جوی به وجود آورد که در آن انسانهای زیادی به جاسوس و مشکوک و غیره متهم شدند ........که مایه تاسف است. "
خوشبختانه دادگاه توانست نادرستی این گونه اتهامات را به اثبات برساند تا جایی که برخی کوشیدند در دادگاه، منکر گفتارهای خود در بازجوییها شوند که این امر با خشم قاضی دادگاه مواجه گردید.
اما اینکه گفته اند:" ساعتها و روزها برای امنیت جلسه اندیشیده و تدارک دیده اند."این به راستی مایه خنده است و شاید هم گریه، و یا به گفته حافظ خنده و گریه. اینها می بایست بدانند که رهبر یک حزب سیاسی ـ نظامی را به جلسه دعوت کرده اند و می بایست امنیت لازم را فراهم نمایند که نکردند.
نمیدانم چگونه ساعتها و روزها تدارک دیده اند، اما این نکته را میدانم و همه-ی دست اندرکاران پرونده میکونوس هم میدانند ـ اگرچه دوستان مسکوت می گذارند ـ که چند روز پیش از ترور، یکی از شاهدان عینی یعنی خود من، به آگاهی دوستان می رساند که فرد ناشناخته ای با شکل و شمایل ایرانی، شرقی، به گونه ای مشکوک رستوران میکونوس را تحت نظر داشته است، اما کوچکترین توجه ای به این مساله نکردند و تاسف آورتر اینکه، آنگونه که بعدها فهمیدم، این حادثه در همان روزی روی داد که برای تدارک جلسه میکونوس گفتگو و تبادل نظر داشته اند.
دادگاه به این موضوع حساسیت ویژه ای نشان داد و سرانجام مشخص گردید که فرد ناشناخته، عضوی از گروه شناسایی ترور بوده است.
براستی که فرهنگ دروغ، فقط در نماز جمعه چهره نمی نماید.
باز هم بگذریم. آنزمان انسانهای بیگناه و شریفی را بدون کوچکترین دلیلی در مظان اتهام قرار دادند، برخی را به جهت باورهای سیاسی، برخی به جهت باور داشتن به مذاکره، برخی به خاطر اغراض شخصی و تعدادی هم تنها از آن روی که تیزبینی، دقت و زبر دستی گردانندگان را نماید.
اما سوگند که بیشینه برای پوشاندن حقیقت متهم شدند.
البته نه اینکه مخالفان مذاکره، موافقان را متهم کرده باشند. نه به هیچ وجه.
این برخی از برگزارکنندگان جلسه ـ برخی از اعضای کمیته هماهنگی برلین ـ بودند که انگشت اتهام متوجه این و آن نمودند و در مواردی اقدامات لازم را هم به عمل آوردند که در فرهنگ ما بر آن نام پرونده سازی نهند.
آری کمیته هماهنگی برلین، یعنی همان کمیته ای که تمام اعضایش بدون استثنا موافق مذاکره با رژیم بودند و در جلسات متعددی، چگونگی پیشبرد آنرا به گفتگو می گذاشتند.
یک عضو همین کمیته در دادگاه شهادت داد که : " ما همگی موافق مذاکره با رژیم بودیم."
آری همه حتا پهلوان پنبه ها.
لازم به ذکر است که هدف من نقد همه اعضای این کمیته نیست چرا که به گمان من اغلب آنان انسانهای شریف و مبارزان وارسته ای به شمار می روند که همه زندگی خود را در راه سربلندی ایران صرف نموده اند.
هدف من نشان دادن این نکته است که آن پهلوان پنبه های انقلابی ای که پس از ترور، نام مذاکره را نشان خیانت شمردند، پیش از آن ، خود برایش سر و دست می شکستند.
در جو آنزمان و برای جلوگیری از مذاکرات خودسرانه، کمیته تصمیم گرفت ، با هدایت امر مذاکره به یک بستر مشخص، به هرج و مرجها و نابسامانیها پایان دهد.
سرانجام زنده یاد نوری دهکردی برای این منضور از سوی کمیته انتخاب گردید.
پرسیدنی ست، چرا کسانی که دهها و صدها ساعت درباره ی ترور گفته اند و گفته اند و باز هم گفته اند، یک بار هم به این مسایل اشاره ای نکرده اند ؟
باری انگشت اتهام به هر سویی چرخاندند و سرانجام قرعه ی فال به نام عزیز غفاری زدند، یعنی همان کسی که دوست نزدیک خودشان به شمار می رفت و از همه ی بازماندگان ترور، آسیب بیشتری دیده بود زیرا مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته و به شکل معجزه، معجزه و بیست بار معجزه آسایی از مرگ رهیده بود.
نیازی نیست به ریز مسایل بپردازیم و همین اندازه بس که ویژگی های جاسوس مورد نظر، تمام ابهامات را برطرف گرداند.
دستگاه های امنیتی آلمان در دادگاه اعلام داشتند :" این فرد که در هنگام ترور در رستوران حضور داشته، در ارتباط مستقیم با رهبران کرد بوده است."
این نکته پاسخ بسیاری از ابهامات بود زیرا رهبران کرد، یا رابطه ای شخصی با فرد مزبور داشته اند و یا رابطه ای سیاسی که آقای غفاری هیچ یک از این دو حالت را نداشته است.
البته دلایل فراوان دیگر هم در این باره وجود داشت که دادگاه د دادستانی به خوبی از آنها آگاه بودند و دردآور اینکه بازماندگان ترور هم بدان آگاهی دارند.
بر این پایه و بر اساس بررسیهای دقیق و همه جانبه، نادرستی اتهامات آشکار گردید. از همین روی یکی از وکلای قربانیان ترور در آخرین سخنان خود در دادگاه گفت:" ما از ابتدا در مورد خاین بر یک نفر، صاحب رستوران عزیز غفاری ، متمرکز بودیم، جریان دادگاه حدس ما را تایید نکرد."
ایشان در ادامه سخنان خود به دلجویی و گونه ای پوزش خواهی از عزیز غفاری پرداخت و گفت :" متاسفم که صاحب رستوران این درد را علاوه بر درد جسمی باید با خود حمل کند."
دادستان هم از این فراتر رفته و در نطق پایانی آشکارا اعلام داشت :" تراژدی این ترور می تواند این باشد که منبع اطلاعاتی رژیم ایران خود شاهد ترور بوده و از آن جان سالم بدر نبرده باشد، متاسفانه این موید سخنان فلاحیان در اوت ۱۹۹۲ می باشد."
آری این حقیقتی ست که دادگاه اعلام و حکم بدان اشاره نموده و در سالهای گذشته هم ، با وجود پی گیریهای مداوم پلیس و دادستانی، کوچکترین خللی بدان وارد نیامده است.
اینکه روزنامه ای چنین نوشته، کتابی چنان گفته و یا در فیلمی اظهار نظر دیگری شده و غیره، هیچکدام ملاک حقیقت نبوده و نیست بل بیانگر این حقیقت تلخ است که رذالتها و هوچی گری ها همچنان ادامه دارند.
به عدوان نمونه یکی تبلیغ فیلم خود را می کند و چیزی می گوید تا جنجالی بپا کند و در این راه به هر آب و آتشی میزند ـ در این مورد به آب ـ
نه این حقیقت نیست بل فرهنگ دروغ است.
آری برخی یگانه چاره در هوچی گری یافتند، دروغها بافتند، پرونده ها ساختند و بر این و آن تاختند، اما سرانجام قافیه را باختند زیرا کام و نام جُستند اما ناکام تر از کام و نام نتوان یافت.
متاسفانه دیگرانی هم این دروغها را شنیدند و نپژوهیده و نسنجیده ادعاهایی نمودند که مایه ی شگفتی ست.
به عنوان نمونه آقای خان بابا تهرانی در یک برنامه تلویزیونی، صدای آمریکا، ادعا کردند که " عزیز غفاری جاسوس رژیم بوده و وزارت اطلاعات همان موقع او را به ایران برده است."
به راستی ادعای شگفتی ست و در عین حال گستاخانه و دردآور که تنها در فرهنگ دروغ امکان پذیر است.
این نکته به اندازه دروغ آقای جنتی در نماز جمعه، مبنی بر انتقال چند میلیارد دلار در یک کیف دستی برای مهندس موسوی، خنده آور است.
عزیز غفاری در تمام دوران بررسی پرونده تا صدور حکم حضور داشت و در تمام جلسات پلیس و دادستانی شرکت نمود، حتا پس از صدور حکم نیز چون من و دیگران به تمام فراخوانهای دادستان پاسخ مثبت داد. محل زندگی ایشان همواره آلمان بود که امروز نیز چنین است.
این هم راز سر به مهری نیست وهمه دست اندرکاران پرونده از آن آگاهند، از پلیس گرفته تا پلیس جنایی و دادستانی.
مگر دستگاه قضایی آلمان چشم پوشی ای روا داشته که آقای غفاری هم مورد بخشش قرار گرفته باشد ؟
مگر همین دستگاه کسانی چون فلاحیان را در جایگاه متهم قرار نداده است ؟
پس چرا از دیگران چشم می پوشد ؟
راستی چرا این قدر دادگاه میکونوس را می ستایید ؟
این فریبکاری نیست که از یک سوی بستایید و از سوی دیگر زیر علامت سوال برید؟
این چه شیوه ای ست که دادگاه را تکه تکه کنید و آنجایی که مورد پسندتان نباشد، نفی نمایید ؟
این چه فرهنگی ست که برای پوشاندن حقایق ، آسیب دیده ترین بازمانده این جنایت هولناک را متهم می سازید ؟
این چه دورویی ست که برخی در جلوت به گونه ای گویند و در خلوت به گونه-ای دیگر؟
البته به گمان من آقای خانبابا تهرانی اشتباه بزرگی مرتکب شده ولی گناهکار اصلی نیست زیرا او آگاهی درستی از این مسئله ندارد و تنها گفته-ها را باز می گوید گناهکاران اصلی کسانیند که رمینه ها فراهم می آورند و اینجا و آنجا دروغ می گویند . همان کسانیکه آتش شهوت نام آنچنان درونشان را سوخته و چشم خرد را دوخته که حتا نوشته ها و گفته های پیشین خود را فراموشیده و امروز چنین گویند وفردا چنان.
سوگند که اگردیروز ادعا شما حقیقت می بود امروز نه امایی بود ونه اگری.
اگر شما اطلاعاتی بیش از پلیس و دادستانی دارید ارائه نمائید تا با هم نزد پلیس رفته و آقای غفاری و یا هر کس دیگری را تحویل دادگاه دهیم اگر چنین است نخست بگویید که آنرا از کجا آورده اید، آن هم اطلاعاتی که پلیس جنائئ و سرویس های امنیتی و دادستانی آلمان از آنان بی خبرند.
سوگند که اگر چنین کردید من نخستسن کسی خواهم بود که همراهتان شده تا عدالت برقرار شود، ولی اگر چنین نیست پس " به از خامُشی هیچ پیرایه نیست."
از آقای خان بابا تهرانی هم خواهش دارم، برای پاس شخصیت و مبارزات آزادیخواهانه شان هم که شده، بررسیهای لازم را به عمل آورده و یا ادعای خود را ثابت نمایند، یا به پرسشهای فوق پاسخ دهند و یا هم به اشتباه خود اعتراف نموده و از آقای عزیز غفاری پوزش بخواهند.
یعنی گفته های خود را جدی بگیرند تا مبادا کسانی دیگر گفته هایشان را هم نپژوهیده و نسنجیده و نادرست بپندارند.
از سوی دیگر نقش آن رسانه ای ـ صدای ـ آمریکا ـ که بدون بررسی و پژوهش امکان برای چنین اتهاماتی فراهم می آورد نیز قابل پرسش فراوان است.
گویا هر زشتی ای که در ایران موجود است، همتایی هم در خارج دارد، به ویژه آنگاه که پای فرهنگ دروغ در میان باشد. اگر در ایران رسانه حکومتی به اتهام زنی و دروغگویی مشغول است، در خارج هم ـ در زمینه ترور میکونوس ـ صدای آمریکا همین شغل شریف را پاس میدارد و نسنجیده و گستاخانه امکاناتی فراهم می آورد تا به این و آن اتهام وارد آید. جالبتر اینکه مجری یکی از برنامه ها ـ افق ـ به جای پاسخگویی اعلام میدارد که :" متهمین حق دفاع از خود دارند."
شگفتا. تو گویی جایگاه رسانه و دادگاه عوض شده.
رسانه وظیفه دارد که پیش از پرداختن به موضوع، حداقل اطلاعات را گرد آوری نموده و با آگاهی به مسئله بپردازد، بویژه آنگاه اتهامی این چنینی به کسی وارد می آورد.
نه اینکه تریبون دراختیار این وآن نهد تا انسانهای بی گناه را به لجن بکشند و سپس بزرگوانه ، از حق دفاع متهمین بگوید.
تردید ها آنگاه شدت می یابد که این رسانه درپی تذکرات مکرر باز هم برهمان سیاست پای می فشارد.
پرسیدنیست چرا اتهام زنندگان نتوانسته اند دررسانه های دیگر من جمله بی بی سی اتهامات گستاخانه را تکرار نماید، یعنی دریک هفته دریک رسانه به گونه ای گفته اند ودر رسانه بی بی سی به گونه ایی دیگر.
این نشان می دهد که رسانه های دیگر با برخورد مسئولانه و آگاهی از پرونده، اجازه چنین گستاخی ایی را به این وآن نداذه است و اشخاص هم دریافتند که بقول معروف مسجد جای آن نیست. آری فرهنگ دروغ بلای جان سرزمین ما شد. و چنان قدرتی دارد که می تواند صدای خویش را با آنسوی ابها درهم بیامیزد.
سوگند : هزاران بار سوگند که اگر آقای عزیز غفاری درآن شب شوم جان می باخت، امروز همین آقایانی که پرونده می سازند، از دوستیهای خود با او می گفتند، شجاعت ، صداقت وبزرگواری اورا می ستودند.
شرمت باد ای فرهنگ دروغ
اما ذکر یک نکته را ضروری می دانم. سالهاست که پی گیر مسایل سیاسی نیستم وکاری با رسانه ها ندارم تلویزیون ندارم که بیننده این یا آن برنامه باشم اما به عنوان بازمانده این ترور شوم ، مسایل مربوطه به آنرا دنبال می کنم که دوستانی هم یارو یاور من در این راهند.
آنجایی که به روش ناپسند و زشت صدای آمریکا اشاره نمودم تنها وتنها در رابطه با همین پرونده است وبس وهرچه جز این در صلاحیت داوری من نیست.
در انجیل آمده بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. گویی درفرهنگ دروغ ودراین مورد خاص مسئله بدین گونه است که بگذار زندگان تاوان مردگان دهند.