به جای تسلیم به شرایط امروز فردا را رقم بزنیم (۱)
درباره ی مقاله ی آقای آصفی باز سخنی با طیف همیشه تحریمی


علی رضا جباری (آذرنگ)


• می توان پرسید: آنانکه پیوسته راه تسلیم و رضا در برابر شیر نر خونخواره را در پیش می گیرند تا کنون به کجا رسیده اند که دیگران نرسیده اند؟ چرا، برخی از آنها به جاهایی رسیده اند: وزارت، وکالت، مدیرکلی و... اما هرگز جز با وجود عامل های نقد، مبارزه ی پیگیر با زمینه های فساد، رانت خواری، از خود گذشتگی، دیگر خواهی، و نگاه به فردا، آنچه را هم که اکنون داریم نیز نمی توانستیم داشته باشیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ مهر ۱٣۹۵ -  ۵ اکتبر ۲۰۱۶


این مطب را درباره ی مقاله ی دوستم آقای آصفی باز سخنی با طیف همیشه تحریمی نوشته ام.
مقاله با این مفهوم متضاد آغاز می شود: "جریانات سیاسی منتقد و خارج از عرصه ی واقعی سیاست... " من نمی دانم این واژه های ناهمخوان با یکدیگر در اینجا چگونه در کنار یکدیگر قرار گرفته اند؟ این دو طیف جدا از هم چه ربطی به هم دارند و چگونه ممکن است به این راحتی در کنار هم قرار داده شوند. وقتی در نقد جریانهای سیاسی منتقد، به کسانی اشاره می کنیم که همواره یا گهگاه مسائل حاکمیت را از نگاه نقد سازنده یا مخرب می نگرند و هدفشان نیز ممکن است دادن مشاوره به قوای حاکم و جلوگیری از در غلتیدن آنان به سراشیب سقوط یا هل دادنشان به سوی آن باشد، گروهی دیگر نیز ممکن است روش نقادی را به صرف احساس ضرورت آن و برپایه ی مضمون این بیت شعر: "من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم، توخواه از سخنم پندگیر و خواه ملال" برگزینند و دو راه پذیرش یا دور زدن مضمون نقد خویش و پذیرش تبعات آن را برای حاکمان باز گذارند. در هر سه حالت نقادان با افراد خارج از عرصه ی سیاست دو جریان فکری متضاد یا بهتر است بگوییم ناهمخوان اند که به هیچ رو نمی توان آنان را با یکدیگر مقایسه کرد. آخر چگونه ممکن است کسی خارج از گود سیاست باشد و همزمان به نقد منش ها، کنش ها و روش های سیاسی حاکمان بپردازد؟ اگر مقصود نگارنده ی این مقاله از افراد داخل گود سیاسی کسانی باشد که در دو طیف اصلاح طلب و اصولگرا و طیف سوم، یعنی اعتدالیان که چیزی مابین آن دو طیف و واسطه ی ارتباط میان آن دو اند جای گرفته اند؛ خود نگارنده در کجای این رابطه قرار دارد و چگونه است که میان خود و آن افراد "خارج از عرصه ی سیاست" فاصله گذاشته است؟ اما به نظر نمی آید که او چنین منظوری داشته باشد. از متن چنین بر می آید که هر فرد منتقد خارج از گود سیاست است و از برون در باره مسائل کشور قضاوت می کند، یعنی شرط اصلی ورود به جرگه ی سیاسی پذیرفتن در بسته ی طیف متنوع حاکمان و رفتن به زیر پرچم جناحی از آنان است. و اگر کسی نخواهد چنین راهی را برگزیند باید زیپ دهنش را بکشد و کاری به کار آنچه در کشور می گذرد نداشته باشد. اما چنین سخنی بر خلاف اصلی ترین موازین دمکراسی است به معنی حکومت مردم و پیروی حاکمان از دیدگاه ها و خواستهای آنان و تقلیلگرایی در کار سیاست است و دست کم مفهومی سوای دمکراسی است.

    اما اینکه "جریانات سیاسی منتقد" که بنا به فرض نگارنده "خارج از عرصه ی سیاست نیز هستند"همه به یکسان با کلیشه های قدیمی کف و عمق تحولات درونی کشور را بسنجند و همه (حاکمان) را سروته یک کرباس بدانند و فرقی میان جناح ها که قدرت دولتی و مجلس را با رقابتهای انتخاباتی به دست می آورند قایل نباشند باز هم درخور تردید است. هیچ کس دولتهای اصلاحات و اعتدال را با خط مشی هایی که در محدوده ی سیاست حاکم، اما با کمی تفاوت در زمینه های اجرایی، اعمال می کنند طیفهایی به طور کامل یکسان نمی نگرد و با آنها به یکسان برخورد نمی کند؛ اما افرادی که نگارنده ی مقاله آنان را مخاطب قرار داده است تفاوتهای موجود میان این دو طیف اصلی و طیف میانه ی آنان را تفاوتهایی در محدوده ی فرامین صادر شده از بالا می شمارند و تحول در آنها را وابسته به تحول از بالا می انگارند که در شرایط دمکراتیک باید روشی خلاف این موضوع حاکم باشد و همه ی تصمیمها و دیدگاه های حاکم باید برپایه ی وفاق همگانی و از پایین به بالا هدایت شود.
    درباره ی ادامه ی این پاراگراف، نگارنده را به تاریخ تحولات اندیشه و عمل، به ویژه تحولات طبقاتی و سپس سیاسی، اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی جهان، به ویژه تحولات تاریخ معاصر و سپس سده ی بیستم و بیست و یکم ارجاع می دهم.
آوردن مثال کچل کفترباز در باره ی زمینه ی تحول در ایران دیگر شاهکار نگارنده است. در اینجا تصمیمی که یک روزه و بدون توجه به واقعیات زندگی اشخاص درگیر در یک ماجرا گرفته شده است با سرنوشت تحول اجتماعی و احساس ضرورت آن مقایسه شده است.

    بسیاری ازآنانکه شما می گویید، کار سیاسی و منازعه ی قدرت را به همین سادگی که شما تصور می کنید نمی دانند و به دنبال بهشت موعود یکشبه نیز نیستند، بلکه براین باورند که تحول اجتماعی با تلاش بی وقفه، بلندمدت، صبورانه و پیگیرانه حاصل می شود و تنها در این صورت است که ممکن است کارساز ازکار درآید. راجع به مابقی این پاراگراف که نگارنده لازم است در انتخاب لحن آن دقت بیشتری نشان دهد می توان پرسید: آنانکه پیوسته راه تسلیم و رضا در برابر شیر نر خونخواره را در پیش می گیرند تا کنون به کجا رسیده اند که دیگران نرسیده اند؟ چرا، برخی از آنها به جاهایی رسیده اند: وزارت، وکالت، مدیرکلی و... که چندان هم تابع ضوابط، آگاهی، کاردانی و... نیست. اما هرگز جز با وجود عاملهای نقد، مبارزه ی پیگیر با زمینه های فساد، رانتخواری، از خود گذشتگی، دیگر خواهی، و نگاه به فردا، آنچه را هم که اکنون داریم نیز نمی توانستیم داشته باشیم.
   
دوستان چگونه می خواهند در شرایط کنونی ایران، اپوزیسیون خارج از کشور را به کام شیر بفرستند و حال آنکه از وضعیت کسانی همچون عیسی سحرخیز در داخل کشور و مسافران بسیار که از خارج به دیدن خانواده هایشان می آیند و دیگرانی از این دست آگاه اند. نکته ی درخور توجه دیگر اینکه بسیاری از مخاطبان این مقاله در داخل کشور حضور دارند و با توجه به شرایط زمان و مکان به کار بهسازی تدریجی شرایط می پردازند. البته، خود نگارنده ی مقاله به این موضوع توجه کرده است و از مخاطبان این سطور به بهشت عدن زندانهای امروزی، در مقایسه با شرایط زندانهای دهه ی ۶۰، اشاره کرده است. در ضمن، ایشان حکم آنانکه به ایران بیایند را نیز از پیش تعیین کرده است که مطمئن باشند و چندان نگرانی به خود راه ندهند ۵ سال بیشتر در این بهشت عدن نخواهند ماند. به هر حال، من به نگارنده ی محترم توصیه می کنم که توجه خود را بیشتر به شرایط روز و واقعیات مربوط به جامعه ی امروزی کشور با همین امکانات موجود آن معطوف کند و با پیگیری راه خود که وابسته به گزینش طیفی از طیفهای درونی نظام و پیشنهاد راه حل تضاریسی انتخاب از پیش انجام شده (از هاشمی به خاتمی و از خاتمی به احمدی نژاد با هنرنمایی های به یاد ماندنیش درشیوه ی هزینه کردن بودجه ی هرسال ۱۰۰ میلیارد دلاری و هزینه های سیاسی- اجتماعیش در بهار ٨٨ و ... ) است به راه تداوم یابنده در قرون و اعصار ادامه دهد، شاید بدین ترتیب فرجی بشود؛ اما زمینه سازی برای هدایت به بهشتی دیگر، از پس بهشت ۶۷، را به ایشان توصیه نمی کنم؛ چون این گونه پیشنهاد ها را در شرایط کنونی چندان اثربخش نمی بینم.

    در اینجا نگارنده ی محترم به یک باره خط عوض می کند و به شرح وضعیت اصلاح طلبان می پردازد و شرحی که درباره ی این موضوع ارائه می دهد نزدیک به شرح پاراگراف بالای من است و دلالت بر وضعیت تضاریسی حاکم بر شرایط کنونی دولتی در ایران دارد که دردی از دردهای مطرح در این نوشته را درمان نمی کند.
      در پاراگراف بعد نیز مفاهیم جامعه محوری و مطالبه محوری با هم در امیخته است. من به طور دقیق در نیافتم که این دو مفهوم چه ربطی به هم دارد. جامعه محوری به معنی محور قرار دادن جامعه به جای نیروی حاکم، یا به عبارت دیگر چیزی نزدیک به دمکراتیسم است. شاید مقصود نگارنده ی محترم از این واژه همان توجه به برایند دیدگاه های امروزی جامعه و پیروی از آن باشد. من بر این باورم که هرچند توده های مردم واقعیات اجتماعی را با جان و تن خود درمی یابند و به موقع خود به آن واکنش نشان می دهند، روشنفکران و تشکلهای پیشرو لازم است همواره یک گام از آنان پیشتر باشند و در یافتن راه برخورد با مسائل آنان را رهبری کنند. معنی این سخن این نیست که توده ها نقشی در تحول اجتماعی ندارند، بلکه بیشتر این است که باید کسانی باشند که آنان را سازمان دهند؛ خواستها و نیازهایشان را جمعبندی کنند و راه حرکت به پیش را به آنان بیاموزند. یعنی اینکه شرایط عینی و ذهنی در پهنه ی تحول مکمل یکدیگر قرار گیرد؛ اما، مطالبه محوری با این مفهوم برابر نیست. و تا اندازه ای به دیدگاه من، یعنی نظریه پردازی در باب خواستها و نیازهای عینی توده ها نزدیکتر است. خُب، در شرایط کنونی چندان کاری جز این نمی توان کرد؛ مشروط به اینکه به مطرح کردن مطالبات از انتخاباتی تا انتخابات بعد، یعنی به نمونه ای دیگر از "خواب اصحاب کهف" محدود نشود. در عین حالِ ضرورت قایل شدن برای حرکت مطالبه محور، من بر این باورم که این حرکت با توجه به وضعیت اجتماعی موجود ما تنها تأثیری در حد خود در میان توده ها دارد که باید، با تکرار و پیگیری دائم مطالبات، آن را دو چندان ساخت. اگر بتوان گفت این حرکت مردمی سرانجام تأثیر خود را بر دولتیان نمایان خواهد کرد، این تأثیرگذاری، بدون نمایانی برامد اجتماعی حاصل ازآن، چندان کارساز نخواهد بود.

    مسئله ی رخدادهای دهه ی شصت و اوجگیری آن در سال ۶۷ و تحولات دانشگاه در سال ۷٨ و سپس انتخابات سال ٨٨ نیز چندان به موضوع بحث مربوط نیست و چندان نیز دردی از درد های مردم را درمان نمی کند، هرچند نشانه هایی از کم اهمیت شمردن آنچه را که در سال ۶۷ رخ داد به طور ضمنی در آن می توان یافت.
    در پاراگراف بعد در نیافتم که در کار فعالان بریده از گذشته چه نشانی از اعتماد به نفس می توان یافت؟ شاید مقصود نگارنده از اعتماد به نفس در اینجا اعتماد به دولتیان بوده است. متأسفانه نگارنده ی محترم همواره در مقالات پیاپی درباره ی مسائل روز راه خود را رفته و هیچ گاه پاسخگوی پرسش دیگران نبوده است. من در این اندیشه مانده ام که آقایان طیف زنده یاد منتظری و ملی مذهبی ها و چپ های فاصله گرفته از گذشته در این ٣۷ سال به چه چیزهایی رسیده اند که من آگاه نیستم و چه امیدی در حفظ وضع موجود و تن سپردن به جناحی از دولتمردان یافته اند. اگر مقصود برجام است چه نتایج درخشانی بجز انتقال تنش به داخل و تداوم بیساری از تحریم ها و موانع پولی- مالی پیشین از آن حاصل شده و چه تأثیری بر وضع رو به وخامت زندگی مردم ایران نهاده است. برجام نیز که می توانست تحولی در وضع مردم ایران به وجود آورد، با توجه به تحریکهایی از داخل و خارج، تا چه اندازه در عمل اثربخش بوده است؟ و جز ان، دوستان چه چیز را در شرایط کنونی متحول یافته اند که به آن چنگ زده اند و راهی جز آن نمی بینند؟

    درباره ی پاراگرافهای بعد آنچه لازم است اشاره کنم این است که میان شعارهای تبلیغی، ترویجی و آموزشی دیوار چین نکشیده اند. هر گروه یا جرگه ی سیاسی ممکن است و درست هم هست که این سه شعار را در خدمت یکدیگر بگیرد و مکمل یکدیگر قرار دهد. نمی توان گفت، حالا که تا تحول فاصله ی زیادی مانده است از تبلیغ راه خود دست بکشیم و بگذاریم برای بعد که شرایط تحول آماده شود. به عنوان مثال، چون ممکن است نتیجه ی درخواست تشکیل کمیته ی حقیقت یاب ده سال دیگر مشخص شود، از هم اکنون ضرورت ان را مطرح نکنیم و بگذاریم برای ده سال بعد که موضوع ده سال بیش از این با شرایط ی ما فاصله گرفته واز نگاهها بیشتر به دور مانده باشد.
      در اینجا ناگهان باز نگارنده ی محترم ریل عوض کرده وبه نکته ای که بارها به آن اشاره کرده، و درمعرض پرسش قرار گرفته، پرداخته است و نمی دانم چگونه همراهان او در طیف ملی- مذهبی نیز به گفته ی او می خواهند این موضوع را جا بیندازند. ایشان همواره می کوشد که واژه ی مشی پیروز را به جای استراتژی یا راهبرد به کار گیرد. من، همان طور که بارها گفته ام، با واژه سازی مخالف نیستم و شاید این کار را کم هم انجام نداده باشم؛ اما آنچه مهم است این است که هر واژه ی جدید با واژه ای که با ان مترادف قرارش داده ایم معنی همسان داشته باشد. می دانیم که صفت مرتبط با هر موصوف باید بیانگر قطعی حالت آن موصوف باشد. مثلأ نمی توانیم بگوییم فلان کس خوب آدمی است؛ اما مقصودمان این باشد که فلانی انشاء اله خوب آدمی خواهد شد یا اینکه امیدواریم خوب آدمی بشود یا باشد؛ اما ممکن است این طور هم نشود یا نباشد. آدمِ خوب دستکم در زمانی که درباره اش سخن می گوییم خوب است و خوب بودن او قطعی است . حال ممکن است سیر تحولات چرخی بزند و آدم خوب آدم بد از کار در آید. من نمی دانم به چه دلیل نگارنده ی محترم نه پاسخی به این گونه نقدها می دهد و نه حاضر است گوش به سخن منتقد بدهد. شاید هم چون این واژه واژه ای فارسی است که به زبان خوش می نشیند، هرچند که معنی دلخواه را نرساند. به هرحال، ایشان با اصرار تمام می کوشد آن را به جای واژه ای دیگر که با آن هم معنی نیست به کار برد. کل توضیحاتی که ایشان درباره ی استراتژی داده است به هیچ رو با موضوع بحث و حتی با مفهوم خود استراتژی و مشی پیروز و راهبرد ربطی ندارد و فقط به طولانی تر شدن مطلب انجامیده است.

    در ادامه ی همین بحث باز ناگهان به نکته ی تکراری ایدئولژیک بودن تحریمها می رسیم که پیش از این نیز یک بار در مقاله ی پیش ایشان آمده و من به آن پاسخ داده ام و باز نمی دانم چرا ایشا ن نه جواب می دهد و نه آنچه را که در باره ی این موضوع پاسخ داده شده است می پذیرد. دوست گرامی یادتان باشد که هدف اصلیمان پر کردن صفحه نیست، بلکه رسیدن به مواضع مشترک است و در این راه گفت و شنود لازم است نه صدور وحی. ایشان نباید کاری بکند که راه بحث و گفت و گو را ببندد. اگر یک مفهوم را بارها، بدون توجه به سخن دیگران، تکرار کنیم نه تنها دردی را درمان نمی کند، بلکه راه بحث و گفت و گوهای بعدی را می بندد. من فقط به این دلیل به این بحث و گفت و گوها ادامه می دهم که محصولی به بار آورد؛ اما اگر پیوسته همان سخنانی بیان شود که بارها گفته ایم و شنیده ایم احساس پوچی و نفی ضرورت ادامه ی بحث در ذهن مخاطب شکل می گیرد و خود به خود کار به بن بست می رسد. از این رو، من از نگارنده ی محترم می خواهم که اگر مایل است بحثها ادامه پیدا کند، به جای این همه تکرار مکررات به بحثهایی تازه تر رو کند که خاصلی از آن برآید.
    تجربه ی علمی با چه چیز و چه کس؟ همواره با همان افراد که ٣۷ سال است در یکجا نشسته اند وحرف خود را می زنند و ذره ای هم حاضر نیستند از اهداف خود عدول کنند؛ گاهی هم بنا به مصلحت مهره ها را عوض می کنند و بعد وقتی می بینند کار دارد بیخ پیدا می کند صحنه را عوض می کنند و حاضرند برای بقای خود به هر اقدام دست بیالایند؟

    به سبب طولانی شدن این بحث و وجود برخی نکته های قابل پیگیری در نیمِ بعدی بحث شاید بهتر باشد ادامه ی این بجث را به فرصتی دیگر واگذارم و از این بابت از خوانندگان گرامی اخبار روز عذر می خواهم. به امید اینکه این اخرین مرحله ی سلسله بحثهای ما درباره ی مسائل روز ایران نباشد و شرایط به تربیبی پیش برود که بتوانیم این بحثها را باز هم ادامه دهیم.