مرگ کسب و کار من است
گفتگوی سایت فرارو با مزدک دانشور پیرامون پرونده پزشکی کیارستمی


• وقتی منش و اخلاق بازاری بر شغل پزشکی حاکم شد، پزشکان نباید انتظار داشته باشند که جایگاه خدایی آنان بی خدشه بماند. زیرا بازار روابط انسانی مبتنی بر احترام را در خود حل کرده و به جای آن حسابگری سرد و منطق سود و منفعت را نشانده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ مهر ۱٣۹۵ -  ۵ اکتبر ۲۰۱۶


فرارو: بیش از دو ماه از مرگ عباس کیارستمی گذشته و هنوز نتیجه دادگاه این پرونده در نظام پزشکی روشن نشده است. حالا طرفین دعوی، رسانه‌ها و مردم منتظرند که نتیجه را بدانند. رای دادگاه به نفع چه‌کسی خواهد بود؟ پزشکان و یا طرفِ مقابلی که جمعِ زیادی از مردم، هنرمندان و خانواده او هستند؟
بعد از ۱۴ تیر روزِ مرگ کیارستمی، کم‌کم اعتراض‌ها و شک‌وشبهه‌ها به روند درمان این هنرمند افزایش یافت. از آن روز تا به‌حال بار دیگر پزشکان در مقابل مردم قرار گرفتند؛ مردمی که این‌بار بیش از همه نماینده‌هایی از میان هنرمندان داشتند.
پیش‌ از این بارها پیش آمده که پزشکان در برابر اشتباهاتشان مجبور به پاسخگویی شده اند؛ مثلا در پرونده کودکی که بخیه چانه‌اش رسانه‌ای شد یا حتی داستان زیرمیزی‌ها.
این‌بار اما ماجرا متفاوت و جدی‌تر است؛ قصور در مرگِ عباس کیارستمی موضوعی نیست که به ‌راحتی کسی از آن بگذرد؛ نه داریوشِ مهرجویی نه حامد بهداد و نه شیفتگان کارهای این هنرمند.
رسیدگی به روند درمان کیارستمی البته از همان روزهای اولیه پس از مرگِ او آغاز شد. وزارت بهداشت دستور داد که این‌کار هرچه سریع‌تر انجام شود.
در مدت بررسی اتفاقاتی بیش از اعتراض و ابهام در پرونده پزشکی کیارستمی پیش آمد. مثلا داریوش مهرجویی در مراسم تشییع کیارستمی حرف‌های تندی زد که صدایِ جامعه پزشکی را درآورد؛ تا آن‌جا جمعی از پزشکان خواستار محاکمه او شدند.
حال پس از این حواشی همه منتظرند تا بدانند در پی درمان کیارستمی چه‌اتفاقی رخ داد؟ و شاید بد نباشد بدانیم پس از اعلام نتیجه بررسی پرونده او چه خواهد شد و این نتیجه چه تاثیری روی جامعه خواهد گذاشت؟
دکتر مزدک دانشور می‌گوید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. به گفته او شاید همه سروصداهای این مدت هیاهویی برا هیچ بود؛ چراکه تا زمانی‌که نظام پزشکی و سلامت دارای خلاءهای جدی است نباید انتظار اصلاح داشت.
این انسان‌شناس پزشکی در گفتگویی مفصل با فرارو پرونده پزشکی عباس کیارستمی، اتفاقاتی که رخ داد و حواشی آن را بررسی می‌کند.
در ادامه متن گفتگو با مزدک دانشور را می‌خوانیم:



واکنش‌های زیادی پس از مرگ عباس کیارستمی در جامعه دیده و به پزشکان انتقادات زیادی وارد شد. ما در سال‌های اخیر شاهد انتقادات و یا حتی حملات زیادی به پزشکان و جامعه پزشکی بوده ایم. ریشه‌های این نارضایتی گسترده از عملکرد پزشکان را چه می‌دانید؟

مایکل سندل فیلسوف اخلاق گرای معاصر در کتاب برجسته "آیا همه چیز را با پول می‌توان خرید؟" یا مرزهای اخلاقی بازار* دردمندانه می‌کوشد تا در برابر بازاری که سلول‌های زندان، تبلیغات روی ماشین پلیس، حق نامگذاری کودک و هزاران امر غیرقابل فروش را فروختنی و بازاری کرده، سدی اخلاقی بگذارد و جامعه را از عواقب چنین گسترش بنیان‌کنی انذار دهد.
استدلال او بر این نکته قرار دارد که بسیاری از ارتباطات در زندگی را نمی‌توان به معامله فروکاست به خصوص اموری که با احترام و منزلت و یا بنیان‌های کلی اجتماع درگیر است. مثلا هدیه دادن به نوعی نشانه احترام و محبت و برای عمیقتر شدن ارتباط به کار می‌آید،ولی اگر برای رسیدن به یک امر خاص،هدیه‌ای داده شود، این عمل شکل معامله به خود می‌گیرد و یا صورت رشوه! و به هر حال دیگر هدیه (در مفهوم انسان شناسانه خود) تلقی نمی‌شود.
سلامت انسان‌ها نیز یکی از این امور است که با بنیان‌های کلی اجتماع درگیر است و باید تا آنجا که می‌توان به بازار اجازه نداد وارد آن بشود و نظم خود را مسلط کند.
متأسفانه در جامعه امروز ایران بازار تا عمیقترین لایه‌های نظام سلامت رسوخ کرده است. اولین علامت بازاری شدن یک ساختار وجود کالاهای متنوع در آن است. ما در این ساختار دارو را همواره به صورت کالا داشته‌ایم تا آنجا که بازار سیاه یا غیررسمی(مثل ناصرخسرو) نیز حول آن شکل گرفته است و حدود دو دهه است که تقریبا تمامی اقلام پزشکی از واکسن و سرم گرفته تا اندام‌های مصنوعی و حتی طبیعی چون کلیه نیز بدل به کالاهایی قابل ابتیاع شده اند.
دومین علامت بازاری‎شدن سطح بندی خدمات بر اساس هزینه‌های دریافتی است. درست مثل بلیط عادی و فرست کلاس هواپیماها، علاوه بر تفاوت خدمات خصوصی و دولتی،خدمات هتلینگ در بیمارستان‌های دولتی ایران سطح بندی شده‎اند.
تخت‌های بیمارستانی VIP و دیپلماتیک و... یکی دیگر از علامتهاست. به این معنا که با پرداخت پول بیشتر شما خدمات بهتری و راحتتری دریافت می‌کنید. سومین نشانه وارد شدن تبلیغات به این عرصه است.
وقتی از پیک برتر تا دفترچه‌های تبلیغی موجود در هواپیماها، از پمفلت‌های کاغذی تا بیلبوردهای بزرگ و گروه‌های مجازی خدمات درمانی را تبلیغ می‌کنند، می‌توان حدس زد که بازار نظم خود را در نظام سلامت به طور کامل مستقر کرده است.

با این مقدمه مخاطب می‌تواند بپرسد که مگر چه اشکالی دارد که نظام سلامت بازاری شود به شرطی که کارآیی آن افزایش پیدا کند؟ (یعنی استدلالی که بسیاری از حامیان نظام بازار آن را به کار می‌برند و برای گران کردن بسیاری از اقلام همچون نان، مخابرات و حمل و نقل شهری از این منطق سود بردند).

پاسخی که می‌توان به آنان داد این است که اولین اشکال ورود بازار به بخش سلامت محرومیت بسیاری از افراد به خصوص زحمتکشان و فرودستان از خدمات درمانی است. افرادی که به علت محدودیت درآمدی باید بین نان فرزندان و سلامت خود یکی را انتخاب کنند، البته که نان فرزندانشان در اولویت آنهاست. دومین اشکال تبعیضی است که در ساختار درمانی نهادینه می‌شود. بیمارانی که پول بیشتری پرداخت می‌کنند از احترام و راحتی و درمان بهتری برخوردار می‌شوند و افراد فقیر این تبعیض را حتی درون بیمارستان‌های دولتی می‌توانند به خوبی حس کنند.
سومین پیامد بازاری شدن، حاکمیت منطق بازار بر خدمات پزشکی است. اینگونه است که پزشکان متخصص و مجرب در مناطق پولدارنشین شهری تجمع پیدا می‌کنند و طبقات فرودست، روستاها و اقوام حاشیه‌ای کمترین خدمات را دریافت می‌کنند. از دیگر سو خدمات تخصصی به سمت و سویی می‌رود که بازار گرمتری دارد. به همین دلیل است که پزشکان متخصص پوست مداوم به دنبال کارهایی همچون لیزر و لیفتینگ و جوانسازی پوست می‌روند و متخصصان فک و صورت سهم خود را از بازار جراحی‌های زیبایی با پرخاش طلب می‌کنند و متخصصان پریودنتیست تلاش می‌کنند دندانپزشکان عمومی را از بازار ایمپلنت بیرون برانند.
از منظر تاریخی، ما شاهد هستیم که در فردای جنگ و آغاز دولت سازندگی گفتمان کوچک‌سازی دولت و خصوصی سازی در تمامی عرصه‌ها بدل به گفتمان غالب شد و بازار در نظام سلامت شروع به گسترش کرد.
گسترش بازار در بطن خود به این معناست که اموری که تا قبل از گسترش بازار به عنوان حق، احترام، عزت و منزلت شناخته می‌شدند، قیمت گذاری شده و بازاری برای فروش و خرید پیدا می‌کنند و هر آنچه سخت و استوار بوده دود می‌شود و به هوا می‌رود.
در همین راستا، پزشکی که به عنوان یک شغل از احترام و منزلتی بیش از یک حرفه برخوردار بوده و همواره یدک کشیدن پیشوند دکتر آرزوی جوانان این مرز و بوم به حساب می‌آمده است، نیز دستخوش تغییر شد و پزشکان نیز بدل به فروشندگان خدمات پزشکی شدند و نظم بازار را به تمامی پذیرفتند و آن را درونی کردند.
دیگر پزشکان انقلابی که آرزوی خدمت در مناطق محروم را داشتند و از روستاییان تخم مرغ و نان به عنوان حق الزحمه قبول می‌کردند، یا بدل به خاطراتی دوردست شدند و یا حتی به خاطر این رفتارشان به تمسخر گرفته شدند.
وقتی پزشکان یک جامعه بدل به فروشندگان خدمات سلامت بشوند، اخلاق و منش بازاری نیز بر آن‌ها حاکم می‌شود.
چانه زدن، سطح بندی خدمات، ارائه بسته‌های خدمات درمانی و بازارگرمی بخشی از منش آنان می‌شود و می‌توان حدس زد که "کم‌فروشی" و "گران‌فروشی" نیز به کار آن‌ها وارد شود. پزشک در این بازار بیماران خود را به صورت خریداران خدمت می‌بیند (اصطلاحی که در اسناد بیمه‌ای نیز از آن استفاده می‌شود) و نه انسان‌هایی که باید در هر شرایطی بهترین خدمات را به آن‌ها ارائه کرد.
بدین گونه است که داشتن تخصص و فوق تخصص نه برای کسب دانش بلکه برای کسب امتیاز و اعتبار در بازار پزشکی به کار می‌آید و مطب و بیمارستان شیک با طراحی‌های ویژه نه برای احساس راحتی بیمار که برای کسب درآمد بیشتر موثر می‌گردد.
وقتی منش و اخلاق بازاری بر شغل پزشکی حاکم شد، پزشکان نباید انتظار داشته باشند که جایگاه خدایی آنان بی خدشه بماند. زیرا بازار روابط انسانی مبتنی بر احترام را در خود حل کرده و به جای آن حسابگری سرد و منطق سود و منفعت را نشانده است.
پس وقتی روابط مبتنی بر احترام و اعتبار بدل به رابطه پولی بشود، طرف خریدار نیز پزشک را فروشنده صرف می‌داند و دیگر برای او جایگاه قدسی سابق را قائل نیست و مثل هر خریدار دیگری در مورد خوبی و بدی خدمات اظهار نظر می‌کند.
اینگونه است که پزشکی و پزشکان در ایران از احترام و اعتبار سابق برخوردار نیستند و با افزایش ضریب نفوذ بازار می‌توان انتظار داشت که اعتبار پزشکی بیش از پیش خدشه دار شده و از جایگاه آن کاسته شود.

هنرمندان و پزشکان رابطه خوبی در این سال‌ها با هم نداشتند و انتقاداتی از دو طرف وارد شده است. به نظر شما آیا پرونده پزشکی آقای کیارستمی باعث شد بار دیگر بی اعتمادی نسبت به جامعه پزشکی پیش بیاید؟ یا این بی اعتمادی ریشه‌های عمیقتری دارد؟

رابطه هنر به خصوص سینما و پزشکان رابطه‌ای قدیمی است و در فیلمفارسی‌های بسیاری پزشکان به تصویر کشیده شده اند. از سری کارهای پرویز صیاد تا سازش محمد متوسلانی پزشکان نقش‌های حتی کمدی را نیز ایفا می‌کنند.
اما اولین فیلمی که به یاد من در سینمای ایران با محوریت پزشکان ساخته شد، فیلم تصویر آخر از صباغ زاده است که در آن پزشکی آنکال on call به خواست همسرش در خانه می‌ماند و بیماری به واسطه نرسیدن پزشک جراح به بالینش فوت می‌کند.
چالش‌هایی که این پزشک با خود و وجدان معذبش دارد تم و موضوع اصلی این فیلم را می‌سازد. از این گذشته در طی سال‌های گذشته فیلم‌های زیادی ساخته شده که پزشکان و پزشکی در آن نقش مهمی داشته (به خصوص در فیلم‌های با ژانر جنگی) ولی با واکنش جامعه پزشکی روبه رو نشده اند.
از وقتی که سریال‌های طنز چون ساختمان پزشکان و در حاشیه به نمایش درآمده اند، پزشکان، نهادهای پزشکی و حتی انجمن‌های تخصصی پزشکی به صدا درآمده اند و طنز و طنازی در زمینه پزشکی را عامل تقدس زدایی از پزشک، عامل حمله و هجوم و خشونت علیه کادر پزشکی و بی اعتباری توصیه‌های پزشکی معرفی می‌کنند.
پزشکان معترض (علی رغم معدود پزشکان شریفی که سر و جان برای مسوولیتشان می‌دهند) می خواهند صداهایی را که در جامعه در اعتراض به حاکمیت سرمایه و پول در نظام درمانی بلند شده، ساکت کنند، تقدس جایگاهشان را محفوظ نگه دارند و در عین حال همچنان درد و رنج بیمار منبع درآمد آن‌ها باشد. آن‌ها می‌دانند که هنرمندان صدا و عصب جامعه هستند و از شخصیت‌های مرجع به حساب می‌آیند و اگر سمت و سویی بگیرند، آن جهتگیری برای بسیاری از اقشار مهم خواهد بود.
اما این افراد از این نکته غافلند که هنرمندی که حساسیت‌های جامعه را دریافت نکند و آن را به زبان درونی برنگرداند و کیفیت جهان اطرافش را بازتاب ندهد، هنرمند ماندگاری نخواهد بود. روزگاری گذران می‌کند و پس از چندی از بازار بیرون رانده خواهد شد.
خوشبختانه بخش اعظم روشنفکری در ایران همواره حامل سنت انتقادی بوده است و این روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان درصدد بوده اند که به مسایل جامعه شان حساس باشند و حتی اگر نتوانند آن را در هنر و نوشته شان بازتاب بدهند، با حضورشان در یک حرکت اعتراضی و یا آوردن نامشان در ذیل یک حرکت مخالفتشان را نشان دهند. این سنت روشنفکری را حدود نیم قرن است که ما در جمع‌های بسیاری همچون کانون نویسندگان و یا شورای هنرمندان و نویسندگان می‌بینیم.
مرگ دردناک عباس کیارستمی این رابطه انتقادی را شعله ور کرد. فرزانه طاهری، منیژه حکمت و خانواده هنرمند کیارستمی تمام قد به میدان آمدند و از تجربه زیسته خود از تشخیص‌های غلط پزشکی نوشتند. از آن سو داریوش مهرجویی، حامد بهداد و برخی دیگر از هنرمندان عنان از کف دادند و انتقادات تندی علیه پزشکان منتشر کردند.
از سوی مقابل پزشکان نیز که از قدرت چانه زنی بالایی هم در مدارهای قدرت و هم در نهادهای رسمی برخوردارند در صدد خاموش کردن این صداها برآمدند.
از آن‌سو پزشکان نویسنده بسیاری هم هستند که دفاعیه‌های بلند بالا می‌توانند بنویسند که نوشتند. با همه تکاپوی پزشکان، افکار عمومی همچنان از عملکرد کلی پزشکان و بلایی که بر سر عباس کیارستمی آمده خشمگین است و پزشکان را در این زمینه مقصر می‌داند.
این سخن بدون انجام نظرسنجی‌های متقن شاید ادعایی صرف به نظر برسد، اما نباید فراموش کرد که غیبت وزیر بهداشت و درمان از حضور در این پرونده (علی رغم حضور او بر بالین کیارستمی)و عدم موضع گیری مشخص او نشان دهنده‌ی این موضوع است که وزیر بهداشت و دستگاه‌های نظرسنجی وزارتخانه به خوبی نظرگاه منفی مردم را سنجیده اند و نمی‌خواهند وزیر محبوب بهداشت را در موقعیتی مناقشه برانگیز قرار دهند!
اما برای اینکه به ریشه‌های این بی اعتمادی برویم باید عمیق‌تر به کل این واقعه نگریست. بیایید فرض کنیم اتفاقی که برای عباس کیارستمی افتاد، ناشی از یک اشتباه یا سهل انگاری و یا حتی قصور پزشکی بوده است: اشتباه در تشخیص، قصور در عمل جراحی و سهل انگاری در مراقبت‌های پس از آن.

آیا این اشتباهات از روی عمد و قصد اتفاق افتاده اند؟ آیا می‌توان فرض کرد که هر آنچه پزشکان برای نجات جان کیارستمی انجام داده اند در حقیقت به خاطر کشتن او بوده است؟

هیچ انسان عاقلی باور نمی‌کند که جز در اردوگاه‌های بیرکناو و آشویتس آلمان نازی، پزشکان چنین نقش مخوفی را اجرا کنند. پس می‌توان به ضرس قاطع و با اطمینانی قلبی گفت که قصد و عمدی برای صدمه زدن به کیارستمی از سوی پزشکان و کادر درمانی وجود نداشته است.
وقتی قصد و عمد intention در یک عمل وجود نداشته باشد، می‌توان آن جرم را در زمینه جرایم غیرعمد به حساب آورد. بسیاری از ما خود مجرم غیر عمد بوده‌ایم. مثلا با خودرو به ماشین روبه رویی زده‌ایم و یا با بازگذاشتن آب باعث شده‌ایم سقف همسایه به چکه بیفتد و اسباب و وسایلش خیس و به دردنخور شوند و... در این زمینه هم اشتباه داشته‌ایم هم سهل انگاری و هم قصور.
واکنش کسی که در این جرایم غیرعمدی صدمه دیده چیست؟ عموما واکنش این افراد پرخاش و ستیزه است. راننده ماشین روبه رویی با عصبانیت از ماشین پیاده می‌شود و شاید حتی با قفل فرمانی در دست! همسایه مان نیز به در خانه ما می‌آید و با صدای بلند سر و صدا کرده، ما را به شکایت و پلیس و دادگاه تهدید می‌کند.
همه ما از این دست واکنش‌ها را دیده‌ایم و شاید خودمان نیز از جمله "واکنش‌نشان‌دهندگان" باشیم! از این دست واکنش‌ها را ما در زمینه قصور پزشکی نیز به وفور می‌بینیم. افرادی که در بیمارستان عزیزشان را از دست می‌دهند، واکنش‌های مشابهی دارند؛ به خصوص اگر بیمارشان جوان و سالم (از نظر آنان) بوده و یا از دید همراهان بیماری جدی‌ای نداشته، واکنش و پرخاش بیشتری را نثار کادر درمانی می‌کنند.

ریشه این پرخاش و خشم چیست؟

به نظر من ریشه آن در خدشه دار شدن حس عدالت در جامعه است و در بی اعتمادی به نهادهای اجتماعی و احساس عدم امنیت اجتماعی و اقتصادی. نهادهای اجتماعی در سال‌های پس از جنگ هر چه بیشتر مردم را به حال خود رها کرده اند تا گلیم خویش را از آب بیرون بکشند و از دیگر سو مداوما در زندگی خصوصی آن‌ها دخالت کرده اند.
مردم باید برای آب و نان و برق و آب و گاز مصرفی بهای گزاف بدهند، آموزش و پرورش و درمان بهداشت خود و کودکانشان به شدت کالایی شده است و برای برخورداری از خدمات پیش گفته کیسه پرپول باید داشت. هوای کلان شهرها و شهرهای جنوبی ایران به شدت آلوده است، غذا و نوشیدنی‌های مردم پر از سم و پالم و کود شیمیایی است، ترافیک شهری اعصاب فولادی را نیز مشوش می‌کند و... آن وقت اجازه کنسرت‌ها یکی پس از دیگری لغو می‌شود، پوشش و رفتار زنان مداوم زیر ذره بین قرار دارد و آنچه مردم در حریم خصوصی خود نیز انجام می‌دهند گاه با مداخله روبه رو می‌شود.
ناامنی اجتماعی و اقتصادی از یکسو و عدم اعتماد به نهادهایی که عدالت را تضمین کنند از سوی دیگر باعث شده است که حس عدالت در جامعه مخدوش شود. زیرا ما به حال خود رها شده ایم، بی پناه و بی کس فقط متکی به خانواده‌ای هستیم که روز به روز نحیف‌تر می‌شود، فقیرتر و فقیرتر می‌شویم و دستگاه دولت نه فقط پشتیبان ما نیست بلکه همواره دردی بر دردهای ما می‌گذارد.
در حقیقت حس برقراری عدالت در ما به شدت صدمه دیده است. بدینگونه است که فرقی بین جرایم عمدی و غیرعمدی نمی‌بینیم و در هر دوی موارد طوری عمل می‌کنیم که گویی خود پلیس و قاضی و جلادیم و باید حق مان را بستانیم. در این میان چه ابزاری بیش از همه به کار می‌آید؟ البته که پرخاش و خشونت!

اگر پرونده عباس کیارستمی حل و فصل شود و نتیجه‌ای از بررسی‌ها به دست بیاید چه اتفاقی در جامعه رخ خواهد داد؟ مثلا قصور پزشکان اثبات شود و یا اینکه مرگ بیمار به علت بیماری یا سفرش به فرانسه دانسته شود؟

در یک کلام باید بگویم که هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. پزشک اصفهانی‌ای که دستور کشیدن بخیه چانه کودک را داده بود محکوم شد. آیا این اتفاق تأثیر بلندمدتی بر پزشکان و نظام درمان گذاشته است؟ البته رعایت عدالت و محکوم کردن مقصر عملی است که باعث تشفی کوتاه مدت خاطر صدمه دیدگان و رضایت جامعه می‌شود.
اما باید پرسید که در برابر سرمایه‌سالاری در امر سلامت و درمان نیز سدی گذاشته می‌شود؟ باید سوال شود که آیا در آموزش و پرورش پزشکان و کادر درمانی تغییری شگرف داده می‌شود؟ آیا حمایت نهادهای اجتماعی از صدمه دیدگان و بیماران باز می‌گردد؟... به قول شاعر هیاهویی برای هیچ...

در نامه‌هایی که فرزانه طاهری و منیژه حکمت نوشتند بر بی توجهی، غرور و نخوت و عدم روشنفکر بودن پزشکان انگشت گذاشتند. به عنوان یک پزشک و در عین حال انسان شناس تا چه حد چنین مواردی را در مورد پزشکان صادق می‌دانید و چه راهکاری برای غلبه بر آن‌ها پیشنهاد می‌دهید؟

اجازه بدهید به جای اینکه از این صفت‌ها استفاده کنم اصطلاح بیگانگی و یا از خود بیکانگی را به کار ببرم. من با بیگانه شدن پزشکان از کار و محصول کارشان موافق هستم و این را ناشی از سرمایه سالاری و بازاری شدن پزشکی می‌دانم. پزشکی که بیماری و درد را به عنوان مَمَر درآمد خویش می‌بیند از اصل پزشکی دور شده است. او تلاش دارد که خط تولید درآمد خود را مداوما سرعت ببخشد و در این مسیر بدن بیمار هرچه بیشتر حرمت و احترامش را از دست می‌دهد.
بدن بیمار برای او نقشه‌ای است که باید خوانده شود، ساختمانی است که باید تعمیر شود، موتوری است که باید به کار بیفتد نه یک انسان که در متن و بطن اقتصاد و جامعه و فرهنگ زیست می‌کند. پزشک دانای کل و نقشه خوان اعظم است. نه بیمار از آنچه او می‌داند، چیزی می‌فهمد و نه حتی می‌تواند به دانش و آگاهی او چیزی اضافه کند. او بدنی است که پزشک تمام رمز و رموزش را می‌داند، پس بهتر است ساکت و مطیع و فرمانبردار باشد و با حرف‌زدن‌هایش وقت گران‌بهای پزشک را تلف نکرده و خط تولید درآمد او را مخدوش نکند!
پس اولین کار از نظر من برداشتن سلطه سرمایه بر پزشکی است که باعث شده پزشکان ما از انسان بیگانه و بیگانه‌تر شوند. دومین قدم را می‌توان در آموزش صحیح پزشکان دید. حدود بیست واحد درسی عمومی در سال‌های علوم پایه پزشکی تدریس می‌شود که عموم دانشجویان به آن بی علاقه اند و این مجموعه درسی به هیچ وجه تأثیری در عملکرد آینده پزشکان نگذاشته است.
مناسب است که سی و پنج سال پس از انقلاب فرهنگی این مجموعه بازنگری شده و به جای آن تدریس علوم انسانی و اجتماعی جایگزین شود. زیرا هیچ واحدی برای این تدریس نمی‌شود که به پزشکان آینده مفهوم پزشکی کردن در جامعه را توضیح بدهد؛ از تاریخ پزشکی در جهان و جایگاه منترا-پزشکان و حکیمان در ایران برای او بگویند؛ اقتصاد دارویی و نحوه تولید دارو و نقش شرکت‌های معظم دارویی را برای او روشن کند و نحوه تعامل با بیماری و بیمار و دیگر همکارانش را روشن نماید.
او در تمام سال‌های تحصیل فرا نخواهد گرفت که چگونه می‌تواند اقتصادش را بچرخاند و در این راستا چه اموری برایش اخلاقی هستند و چه کارهایی منافی اخلاق پزشکی هستند. او شاید طی چند جلسه آیین مطب داری آشنا شود ولی آیین مطب داری در ایران به معنای چگونه بهتر چرخاندن اقتصاد، رد کردن بیماران پردردسر و سروکله زدن با اداره مالیات است. او در حقیقت یاد می‌گیرد که سلامت یک کالاست و او نیز فروشنده ماهری است که باید با لبخند و گاه با تغیر آهنگ کلام کالای در دسترسش را به متقاضیان بفروشد و بیشترین سود اقتصادی را نیز نصیب خود کند.
در این دروس هیچگاه همکاری کردن، نحوه تعامل در یک مجموعه کوچک بهداشتی-درمانی، ارتباط گرفتن با بیماران، درک فرهنگی-اجتماعی آنان و لحاظ کردن تفاوت‌های بیماران با یکدیگر را یاد نمی‌گیرد. نمی‌آموزد که سلامت کالا نیست و در مسیری به جز دارو و جراحی نیز می‌تواند به دست بیاید. یاد نمی‌گیرد که با تغییر رفتار و الگوهای تغذیه‌ای کاری و حرکتی می‌توان سلامتی بیماران را حاصل کرد.
اگر پزشکان ما در دوره اخلاق زیستی-پزشکی با مسایل واقعی جهان اطراف (خارج از نصیحت‌های مرسوم چنین درسهایی) آشنا شوند و با تدریس اقتصاد بهداشت، جامعه شناسی و انسان شناسی پزشکی آگاهی کلی از جامعه خود و بیمارانشان پیدا کنند، پزشکان حساس‌تر و دقیق تری خواهند بود. زیرا می‌دانند بدنی که زیر دست آن‌ها خوابیده، بدنی یگانه است و صاحب آن رویاها و آرزوهای بسیار دارد و همه این آرزوها و رویاها باید عزیز و محترم دانسته شده و به اصطلاح رعایت شود.
این حساسیت و دقت وقتی افزون می‌شود که پزشکان روشنفکر نیز باشند. به این معنا که پیچیدگی (به قول ادگار مورن) جهان اطراف خود را به صورتی همانقدر پیچیده درک کنند و از ساده سازی امور و راحت کردن وجدانشان پرهیز کنند. جهانپزشکی و درمان پر از مسایل پیچیده و بغرنج است. پر از دغدغه‌های اخلاقی و انسانی است که قوانین موجود و عرف جامعه نمی‌تواند آن را به درستی شناخته و با آن تعامل کند.
این مسایل به وجدان‌هایی کارآزموده و پیچیده نیاز دارند تا در عین درک مسایل راهی برای عبور از آن‌ها بیابند. این وجدان وقتی شکل می‌گیرد که صاحب آن با رمان و فیلم و تئاتر دمخور و آشنا باشد. گاهی شعری خوانده و در خفای خود اشکی به تأثر و تحسر ریخته باشد.
کتاب‌های پزشکی صرف چیزی از جهان اطراف به ما نمی‌آموزند. در رابطه با فرهنگ و جامعه سخنی نمی‌گویند و نمی‌توانند پزشکانی در خور تربیت کنند. پزشکی که از علوم انسانی، اجتماعی و از همه مهمتر دغدغه‌های انسانی بی خبر باشد، یک مهندس تعمیرکار بدن است و لاغیر!

توضیح: عنوان گفتگو نام یک رمان اثر روبر مرل با ترجمه احمد شاملو است.
*: ترجمه حسن افشار چاپ نشر مرکز