نظریه‌ی مارکس درباره‌ی بی‌ثباتی طبقه‌ی کارگر و
موضوعیت آن برای امروز

ر. جمیل جونا و جان بلامی فاستر، ترجمه‌ی فروزان افشار


• شالوده‌ی ساختاری در‌ک مارکس از بی‌ثباتی کارگری، ارتش ذخیره‌ی کار یعنی تکیه‌گاه قانون عام انباشت سرمایه‌دارانه بود. در تقابل با کاربرد امروزی «بی‌ثباتی» و «پریکاریابودگی» که سیمور «رفتاری اقتباسی»‌اش می‌خواند، درعوض، نظریه‌ی مارکسی، دیدگاهی علمی و رویکرد نظری یکپارچه‌ای به بی‌ثباتی و استثمار طبقه‌ی کارگر ارائه می‌دهد که به تغییر اجتماعی انقلابی نظر دارد. در چارچوب این رویکرد، مفهوم پرولتاریا در مقابل بی ثباتی قرار ندارد که مقوله‌ی کاملاً جدید «پریکاریا» را خلق کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٨ مهر ۱٣۹۵ -  ۹ اکتبر ۲۰۱۶



طی یک دهه و نیم گذشته مفهوم بی‌ثباتی کارگری در میان دانشمندان علوم ‌اجتماعی رواج مجدد یافته است.1 این روند پس از بحران مالی عظیم 2007-2009 برجستگی بیش‌تری یافت؛ بحرانی که دوره‌ای از رکود اقتصادی عمیق را به جا نهاد که همچنان در بخش‌های بزرگی از اقتصاد جهانی پابرجاست.2 غالب دانشوران، بی‌ثباتی را با ارجاع به آن‌چه کارگران از آن محروم‌اند، تعریف می‌کنند؛ ازجمله عواملی مانند: دسترسی آسان به اشتغال دستمزدی، حمایت در برابر اخراج خودسرانه، امکان پیشرفت، ثبات شغلی درازمدت، ایمنی کافی، کسب مهارت‌های جدید، دستمزدهای معیشتی و نمایندگی اتحادیه‌ای.3

ریشه‌ی مفهوم «بی‌ثباتی» کارگری را اغلب به یکی از مطالعه‌های آغازین پی‌یر بوردیو درباره‌ی الجزایر می‌رسانند.4 باوجوداین، پژوهشگران معمولاً از تأملات سنجیده‌ی خود بوردیو سرسری می‌گذرند که این مفهوم را مستقیماً با تحلیل مارکس از ارتش ذخیره‌ی کار پیوند می‌داد. از منظر بوردیو، «بی‌ثباتی» ناظر بر وضعیتی است که در آن «وجود یک ارتش ذخیره‌ی عظیم… به القای این حس به همه‌ی شاغلان کمک می‌کند که به‌هیچ‌وجه غیرقابل‌جایگزینی نیستند». هم‌جهت با مفاهیم مارکسیِ جمعیت‌های شناور، نهفته، راکد و بی‌نوا که ارتش ذخیره‌ی صنعتی را برمی‌سازند، بوردیو بی‌ثباتی را مشخصاً به آنچه «اقشار پایینی پرولتاریا» می‌نامید، مربوط می‌دانست. اگرچه، در نظر وی نوعی گسست میان این «اقشار پایینی پرولتاریا» و «پرولتاریا» وجود داشت؛ به‌‌این‌ صورت که پرولتاریا با ثبات لازم برای به‌راه‌انداختن یک «پروژه‌ی انقلابی» تعریف می‌شد.5

بی‌ثباتی کارگری به هیچ‌وجه مفهوم جدیدی نیست؛ {بلکه} تاریخچه‌ی بلندبالایی در اندیشه‌ی ‌سوسیالیستی دارد و در چارچوب آن از همان ‌آغاز با مفهوم ارتش ذخیره‌ی کار عجین بوده است. فردریک انگلس حین پرداختن به ارتش ذخیره‌ی صنعتی در کتاب وضعیت طبقه‌ی کارگر در انگلستان به معرفی ایده‌ی آسیب‌پذیری پرداخت.6 مارکس و انگلس این مفهوم را در همین چارچوب در مانیفست کمونیست به‌کارگرفتند. این مفهوم بعدها به مولفه‌ای کلیدی در تحلیل مارکس از ارتش ذخیره‌ی صنعتی در مجلد اول سرمایه تبدیل شد. نظریه‌پردازان متقدم مارکسیست، و نمونه‌ی برجسته‌ی آن‌ها ویلیام موریس، با بنیان نهادن عمده‌ی نقدشان از سرمایه، آشکارا بر پایه‌ی مفهوم «بی‌ثباتی» به بسط این تحلیل پرداختند. به‌این‌ترتیب، مفهوم بی‌ثباتی پای ثابت نقد مارکسیستی سرمایه‌داری بوده است. این مفهوم در دهه‌ی 1970 در کار نظریه‌پردازانی همچون هری برِیورمن و استفن هایمِر که رابطه‌ی کار اضافی را با شرایط سرمایه‌داری انحصاری و بین‌المللی‌شدن سرمایه می‌کاویدند، از اهمیت فزون‌تری برخوردار شد.

برای سالیان متمادیْ جریان غالب دانشمندان علوم‌اجتماعی، تحلیل مارکس از «قانون عام انباشت سرمایه‌دارانه» را به منزله‌ی نظریه‌ا‌ی خام درباره‌ی بینواسازیْ نادیده ‌می‌انگاشت؛ نظریه‌ای که به شرایط بی‌ثباتی فزاینده در رابطه با اشتغال و فقیرسازی نسبی جمعیت زحمت‌کش اشاره داشت.7 اگرچه، در سال‌های اخیر، مفهوم بی‌ثباتی به‌عنوان وضعیت عمومی زیست طبقه‌ی کارگر مجدداً مکشوف شده است. بااین‌حال، عموماً با سیاقی گزینشی، تقلیل‌گرایانه و غیرتاریخی به این مسئله پرداخته می‌شود که وجه‌مشخصه‌ی علوم ‌اجتماعی و انسانی امروزی است که از نظریه‌ی عام‌تر انباشت که از کار مارکس و سنت سوسیالیستی برآمده، بریده است. نتیجه، مجموعه‌ای است از مشاهدات پراکندهْ پیرامون آن‌چه پیشرفت‌های عمدتاً تصادفی تلقی می‌شود.

برخی از دانشمندان‌ علوم‌اجتماعی انتقادی و برجسته‌ترین‌شان اقتصاددان سابق سازمان جهانی کار (ILO) گای استندینگ، از واژه‌ی ابداعی «پریکاریا» برای اشاره به طبقه‌ی جدیدی از کارگران عمدتاً جوان‌تر استفاده می‌کنند که همه‌ی جنبه‌های اصلی بی‌ثباتی را تجربه می‌کنند. همان‌طور که جامعه‌شناس فرانسوی بئاتریس اَپِه توضیح می‌دهد، عبارت پریکاریا «از ادغام دو واژه‌ی «precarious» به معنای بی‌ثبات و «پرولتاریا» شکل گرفته است. این واژهْ بیکاران و کارگران ناامن (یدی و فکری) را که در همه‌ی بخش‌های فعالیت دست‌وپا می‌زنند، در یک گروه می‌گنجاند».8 اما ازآن‌جایی که خودِمارکس پرولتاریا را طبقه‌ای تعریف می‌کرد که بی‌ثباتی روی پیشانی‌اش نوشته شده، عبارت پریکاریا چیزی نیست به‌جز جانشینی به‌روز و اشتباه برای خود پرولتاریا (به معنای مارکسی‌اش) و یا درغیراین‌صورت زیرگروهی از پرولتاریا را مراد می‌کند؛ یعنی اقشار پایینی پرولتاریا. این رویکرد، نظریه‌پردازی‌های قدیمی‌تر پیرامون «طبقه‌ی فرودست» به مثابه هویتی مجزا را می‌ماند که از طبقه‌ی کارگر به عنوان یک کل جدا افتاده است.9 در این صورت‌بندی‌های جوراجور، مفهوم پریکاریا اغلب در مقابل آن‌چه مفهومِ زیاده‌ازحد متصلبِ پرولتاریا توصیف می‌شود، قرار می‌گیرد؛ پرولتاریا به عنوان نیروی‌کار رسمی و باثباتِ شاغل در بخش صنعتی، که معمولاً در قالب اتحادیه‌های کارگری متشکل می‌شوند (مفهومی که درهرحال با تعریف کلاسیک مارکس از پرولتاریا فاصله‌ی زیادی دارد).

جامعه‌شناس رادیکال فرانسویْ لویگ وَکان معتقد است که «برخلاف پرولتاریا در بینش مارکسیستی درباره‌ی تاریخ که در درازمدت به ازمیان‌برداشتن خودش فراخوانده می‌شود؛ آن‌هم از رهگذر اتحاد و جهانی‌کردن خودش، پریکاریا تنها قادر است خودش را چنان بیافریند که بی‌درنگ در کام عدم فرو شود». به این معنا که تنها انتخاب‌هایی که پیشارو دارد عبارتند از پیوستن به نیروی کار رسمی و کسب «دستمزدهای باثبات» یا «یکسره گریختن از دنیای کار». به‌نظر وکان، رشد بی‌ثباتی طبقه‌ی کارگر بیش از آن‌که گامی به سوی «متحدسازی پرولتاریا باشد، حرکتی است به سمت پرولتاریازدایی». این واقعیت که خود مارکس وضعیت طبقه‌ی کارگر را عمدتاً برحسب بی‌ثباتی اشتغال و زندگی ارائه کرد ـ واقعیتی که در ذیل بیشتر بر روی آن تأمل خواهیم کرد ـ در این‌جا به‌کلی نادیده گرفته شده است. در عوض، مفاهیم پریکاریا و بی‌ثباتی کارگری به عنوان بدیل‌هایی برای پرولتاریا پیش‌گذاشته می‌شوند؛ اغلب به قصد القاء امکان‌ناپذیری یک پروژه‌ی انقلابی با تکیه بر طبقه‌ی کارگر در شرایط فعلی؛ پیرو سنت آندره گرز در اعلان وداع با طبقه‌ی کارگر.10

به‌گفته‌ی ریچارد سیمور، منتقد سوسیالیست، در مقاله‌اش با عنوان «ما همه بی‌ثبات هستیم»، «»پریکاریا» یک طبقه نیست، و قبول عامش به مثابه نوعی رفتار اقتباسیِ فرهنگی در فرهنگ مخالف‌خوان چپ هیچ ارتباطی به ادعای طبقه بودنش ندارد. بلکه نوع خاصی از استیضاح (هویت‌بخشی) پوپولیستی است» که «در سرمایه‌داری امروز بر ضدیتی واقعی و اساسی سوار است»: یعنی افزایش نیروی کار هرچه انعطاف‌پذیرتر در مقیاس جهانی که ویژگی‌اش بیکاری، نیمه‌بیکاری، و اشتغال موقت و مشروط است.11

در مقابل این دیدگاه‌های پرآب‌وتاب رنگارنگ، که سروکله‌شان عمدتاً از بخش‌هایی از چپ که از پسا‌مدرنیسم متأثرند پیداشده، جامعه‌شناسان جریان غالبْ بی‌ثباتی کارگری را به شیوه‌های کسل‌کننده‌تری مفهوم‌پردازی می‌کنند؛ یعنی فقط به منزله‌ی نوعی شکاف تعمیق‌شونده میان «شغل‌های خوب» و «شغل‌های بد». وانگهی، گرایش نیرومندی نیز به اتخاذ نگرشی صنف‌گرایانه وجود دارد که به‌موجب آن غایت تمامی طبقات برقرارسازی مجدد نوعی «قرارداد اجتماعی میان کار متشکل و سرمایه‌ی متشکل است».12 به بیان دیگر، هدف عبارت است از قانون‌مندسازی شرایط کار به منظور تغییر جهت و بازگشت از کار غیررسمی به کار رسمی. این پروژه بالطبع به دیده‌ی واکنشی به افول کار متشکل نگریسته می‌شود.13 اما چنین تحلیل‌های سطحیِ رفرمیستی به‌ندرت در پویایی‌های تاریخی انباشت سرمایه که به تجدیدحیات بی‌ثباتی در قلب اقتصاد جهانی سرمایه‌داری انجامید، غور می‌کنند. به‌طور کلی، دانشمندان متعارف علوم اجتماعی فاقد ابزارهای تحلیلی لازم برای بررسی پدیده‌ای هستند که از بطن مشخصه‌‌ی ذاتی انباشت سرمایه برمی‌خیزد. پرده‌های ضخیم مفهومی به قدمت یک سدهْ دیدشان را تیره‌وتار کرده‌اند.

در مواجهه با چنین آشفته‌بازاری از دیدگاه‌ها که غالب‌شان صرفاً پاسخ‌های ویژه به چیزی است که یک مسئله‌ی اجتماعی جداافتاده تلقی می‌شود، ضرورت دارد که به سنت مارکسی کلاسیک رجوع کنیم، که مسئله‌ی بی‌ثباتی را برای بار نخست مطرح کرد. در این چارچوب، ایده‌های مارکس، انگلس و موریس در سده‌ی نوزدهم و اندیشمندان متأخرتری همچون هری بریورمن، استفن هایمر و سمیر امین حائز اهمیت فراوانی هستند. با تعمیم چارچوب‌های تحلیلی که این اندیش‌ورزان پرورانده‌اند، می‌توان به ابعاد تجربی بی‌ثباتی کارگری، هم در ایالات‌متحده و هم در سطح جهان پرداخت، و به نتایج روشنی درباره‌ی سیر تطور انباشت سرمایه و بی‌ثباتی طبقه‌ی کارگر در روزگار ما و همچنین تبعات آن بر بحران تاریخی کنونی دست یافت.

انگلس، مارکس، موریس و مفهوم کار بی‌ثبات

برساخته‌ی نظری بی‌ثباتی کارگری در پیوند با ارتش ذخیره‌ی صنعتی کار همان‌طور که پیش‌تر نشان داده شد، در ماتریالیسم تاریخی کلاسیک و خصوصاً در کارهای مارکس، انگلس و موریس ریشه داشت. انگلس در کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان می‌نویسد:

هر پیشرفت جدیدی بیکاری، کمبود و رنج به همراه دارد، و در کشوری مانند انگلستان که بدون آن‌هم معمولاً قدری «مازاد جمعیت» وجود دارد، اخراج شدن از کار بدترین بلایی است که می‌تواند بر سر کارگر نازل شود. و این وضعیت تعلیق و نااطمینانی در زندگیْ برخاسته از بهبود بی‌وقفه‌ی ماشین‌آلات چه اثر مأیوس‌کننده و دلسردکننده‌ای بر کارگری دارد که سرنوشتش بدون آن هم به قدر کافی بی‌ثبات هست!14

ازاین‌قرار وضعیت عمومی طبقه‌ی کارگر را می‌توان برحسب بی‌ثباتی شرح داد؛ به این معنا که تهدید دائمی پرتاب شدن به میان «مازاد جمعیت» بیکاران و نیمه‌بیکاران فقط در سیر انباشت سرمایه تشدید می‌شود؛ چیزی که انگلس جزء لاینفک نظریه‌ی «ارتش ذخیره‌ی کار بیکاران» می‌پنداشت و اُسِ‌اساس استثمار پرولتاریا به‌دست بورژوازی را تشکیل می‌داد. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست همین خط فکری را دنبال کردند و چنین اظهار داشتند که «رقابت فزاینده میان بورژوازی و بحران‌های تجاری ناشی از آن، به نوسان بیش‌ازپیش دستمزدهای کارگران دامن می‌زنند. بهبود بی‌وقفه‌ی ماشین‌آلات که هرروز سریع‌تر از روز قبل توسعه می‌یابند، معیشت آنان را هرچه بی‌ثبات‌تر می سازد».15

اگرچه، در سرمایه بود که مارکس به طور کامل مفهوم ارتش ذخیره‌ی کار و همراه با آن، نظریه‌ای پیرامون بی‌ثباتی اشتغال و حیات طبقه‌ی کارگر را پروراند. مارکس در شرح قانون عام انباشت می‌نویسد:

قانونی که به موجب آن حجم دائماً فزاینده‌ای از ابزار تولید می‌تواند به لطف پیشرفت در بهره‌وری کار اجتماعی با صرف دائماً کاهنده‌ای از نیروی انسانی به‌کار افتد، دستخوش وارونه‌سازی کامل می‌شود و این‌گونه تقریر می‌گردد: هر چه بهره‌وری کار بیشتر باشد، فشار کارگران بر ابزار اشتغال بیشتر است و نتیجتاً شرط بقایشان یعنی فروش نیروی کارشان برای افزایش ثروت بیگانه، بی‌ثبات‌تر‌.16

چند صفحه قبل او به طرز مشابهی بیان می‌کند که «هرقدر که آن‌ها ]کارگران[ ثروت بیگانه‌ی بیش‌تری تولید می‌کنند و… به میزانی که بهره‌وری کارشان ارتقا می‌یابد، نقش‌شان به‌عنوان ابزار ارزش‌افزایی سرمایه بی‌ثبات‌تر می‌شود».17

مارکس در بسط این تحلیلْ «صور وجودی گوناگون مازاد جمعیت نسبی» را به عنوان تجلی عینی «قانون عام انباشت» مورد بحث قرار داد. در آن‌جا او چهار شکل مجزا را از هم تفکیک کرد: جمعیت‌های شناور، نهفته، راکد، و بی‌نوا. پرجوش‌‌وخروش‌ترین لایه‌ی ارتش ذخیره، جمعیت شناور است که موازی با کاربرد وسیع ماشین‌آلات و شدت‌یابی متعاقب فرایند کار به وجود می‌آید. در اینجا در قلب صنعت مدرن جمعیت زحمت‌کش در آمدورفت دائمی است؛ نه تنها به خاطر وسواس پایان‌ناپذیر سرمایه در کاستن از نیازش به کار، بلکه همچنین به این علت که «مصرف نیروی کار آن‌قدر سریع صورت می‌گیرد» که بدن انسان تنها می‌تواند شکنجه‌ی فیزیکی کار را برای مدتی کوتاه تحمل کند، پیش از آن‌که دیگر به‌ درد سرمایه نخورد.

ازاین‌رو کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و معادن به تازه‌نفس‌ترین و استثمارپذیرترین لایه‌های ارتش ذخیرهْ مشخصاً کودکان، زنان جوان و فعله‌های «خانه‌به‌دوش» (مهاجر) چشم دارند. نظر به سرشت آشفته و پرتنش تولید در صنعت مدرن، جریان‌های ورودی به جمعیت شناور و جریان‌های خروجی از آن، به‌طورمعمول بسیار پرشمارند. کارگران «دفع می‌شوند و جذب می‌شوند. به این‌سو و آن‌سو کشانده می‌شوند. درحالی‌که درعین‌حال تغییرات مداومی در جنسیت، سن و مهارت مشمولان صنعتی صورت می‌پذیرد».

از دید مارکس، این رابطه‌ی جنون‌آمیز با کار یکی از خصیصه‌های بارز صنعت مدرن است: جذب کار جدید در یک لحظه در طول یک دوره‌ی رونق اقتصادی با دفعی به‌همان شدت‌وحدت در لحظه‌ی تاریخی بعدیْ در طول رکود اقتصادی برابر می‌شود. به‌هرتقدیر، جمعیت شناور مشتمل‌ بر کارگرانی بود که رابطه‌ی مشخصی ـ ولو رابطه‌ی کمابیش متزلزلی ـ با ارتش فعال کارگری داشتند و به‌تازگی کارشان را از دست داده بودند. این کارگران محتملاً اولین‌ کسانی ‌بودندکه در دوره‌ی رونق مجدداً استخدام می‌شدند.18

لایه‌ی بعدی ارتش ذخیره، به بیان مارکس، مازاد جمعیت نهفته است. این لایه عمدتاً به بخش‌های (نسبتاً خودبسنده‌ی) جمعیت کشاورزی (یا روستایی) اشاره دارد. این جمعیت منبع عظیمی از کار بالقوه برای صنعت سرمایه‌دارانه را فراهم می‌آورد و ازاین‌رو «نهفته» خوانده می‌شد. در سطح بین‌المللی همان‌طور که مارکس اشاره کرده است، ایرلند ذخیره‌ی عظیمی از نیروی کار را فراهم می‌آورد و با جمعیت نهفته‌ی پرشمار کارگران روستایی در خدمت صنعت انگلستان حاضر بود. چنین شرایطی پی‌آمد فتح ایرلند به‌دست انگلستان و تاریخ استعماری متعاقب آن بود. مارکس چنین توضیح می‌دهد: «ایرلند در حال حاضر صرفاً یک ناحیه‌ی کشاورزی انگلستان است که ازقضا با نهر آبی از کشوری که ذرت، پشم، احشام و نیروی نظامی و صنعتی‌اش را تأمین می‌کند، جدا می‌شود». وضعیت کارگران روستایی در انگلستان و ایرلند به‌قدری بی‌ثبات می‌نمود که «یک پایشان در باتلاق بینوایی بود»؛ چیزی‌ که جذب آنها را در صنعت در هنگام نیاز تسهیل می‌کرد و نیز راحت و بدون تشریفات دور انداختن آنها را؛ آن‌گاه که دیگر استفاده‌ی مستقیمی برای انباشت سرمایه نداشتند.19

جمعیت راکد را مارکس به چشم صریح‌ترین بازنمایی بی‌ثباتی می‌نگریست که کلیت نیروی کار با آن شناخته می‌شد. این لایه پیوسته جریان کارگرانی را که از کشاورزی و صنعت مدرن اخراج می شدند، جذب می‌کرد: «ذخیره‌ای تمام‌نشدنی از نیروی کار دسترس‌پذیر» که با مختصاتِ «حداکثر زمان کاری و حداقل دستمزد مشخص می‌شد». در میان این لایه، اشتغال «بی‌نهایت نامنظم» و به میزانی که اعضایش اصلاً موفق به یافتن شغل می‌شدند، درجه‌ی استثمارشان بسیار بالا بود. این «عنصرِ خودبازتولیدکننده و خوداستمراربخش طبقه‌ی کارگر بود» که بیش‌ازپیش به حال خود رها شده بود.

جمعیت راکد نماینده‌ی «بخش متناسباً بزرگ‌تری در افزایش کلی طبقه‌ی کارگر» بود که رشدش با «سطح دستمزدها نسبت معکوس» داشت. مارکس نوشت که وضعیت طبقه‌ی کارگر در جمعیت راکد به نحوی بود که «زادوولد بی‌حدوحصر حیوانات را در ذهن تداعی می‌کرد که به‌صورت‌فردی ضعیف بودند و بسیار شکار می‌شدند». این‌جاست که مارکس مفهوم پرآوازه‌ی گذار دموگرافیک را پیش می‌کشد و استدلال می‌کند که افزایش جمعیت برخلاف پیش‌فرض‌های مالتوسی با رشد دستمزدها نه افزایش بلکه کاهش می‌یابد. در رابطه با جمعیت راکد، مارکس اشاره کرد که کار روزمزدیْ علی‌الخصوص در ایرلند «بی‌ثبات‌ترین شکل کارمزدوری» است، زیرا اغلب مستلزم طی مسافت‌های طولانی برای رفت‌وآمد به محل کار است؛ آن‌هم برای دستمزدهای بخورونمیر، بدون هیچ گونه حفاظ حمایتی و مسبب فقر و بیماری نیز هست.20

در قلب شرایط ساختاری حاکم بر جمعیت راکد، توسعه‌ی «به‌اصطلاح صنعت خانگی» یا «صنعت خانگی مدرن» هم‌پای یا دوشادوش «تولید کارگاهی مدرن» (تولید دستی مدرن) قرار دارد.21 صنعت داخلی مدرن عمدتاً در خانه‌های کارگران یا در کارگاه‌های کوچک برای مثال در کارخانجات توربافی ظهور کرد. این یکی از اشکالی بود که مارکس «خانه‌کاری» یا مقاطعه‌کاری دست‌دوم وابسته به نظام کارخانه‌ای می‌نامید. مارکس می‌نویسد در صنعت داخلی مدرن استثمار «از تولید کارگاهی مدرن نیز بی‌شرمانه‌تر» است،

چراکه توان مقاومت کارگران هم‌پای تفرقه‌شان افول می‌کند. چراکه یک مشت انگل‌ غارت‌گر خودشان را در میان کارفرمای واقعی و کارگری که استخدام می‌کند، جا می‌کنند. چراکه صنعت خانگی همواره باید یا با نظام کارخانه‌ای رقابت کند یا با تولید کارگاهی در همان شاخه‌ی تولیدی. چراکه فقر کارگر را از شرایطی که برای کارش بیش‌ترین ضرورت را دارند، یعنی فضا، نور و تهویه محروم می‌کند. چراکه اشتغال هرچه‌‌بی‌قاعده‌تر می‌شود و دست‌آخرْ چراکه در این آخرین پناه‌گاه‌های توده‌هایی که کشاورزی و صنعت بزرگ‌مقیاسْ «زائدشان» ساخته، رقابت بر سرِ کار ضرورتاً به اوج خودش می‌رسد.22

شرایط کاری خصوصاً در صنعت خانگی مدرن ازآن‌رو هولناک می‌نمود که مازاد جمعیت راکد را بنیان خود قرار داده بود که در آن نیروی کار ارزان، تازه‌نفس و قابل‌استثمار که اکثرشان زنان و کودکان بودند، به‌وفور یافت می‌شد. بی‌ثباتی کارگران در صنعت خانگی مدرن در این واقعیت بازتاب می‌یافت که کارگران تا سرحد فوق‌استثمار به کارگرانی «زائد بدل می‌شدند با دستمزدهای ناچیز و کار اضافه». شکل معمولِ صنعت خانگی مدرن عمدتاً از زنان و دختران جوانی تشکیل می‌شد که به‌عنوان «کارگران خانه‌کار» وابسته به تولید کارگاهی مدرن در کارخانجات پوشاکْ کار می‌کردند و «همواره دستمزدی کم‌تر از حداقل دستمزد دریافت می‌کردند».23

مارکس به کارخانه‌ی لباسی در لندن‌دِری اشاره می‌کند که هزار کارگر در کارخانه استخدام کرده بود و «9000 کارگر خانه‌کار دیگر در گوشه‌وکنار مناطق روستایی داشت». این کارگران خانه‌کار در بیگاری‌خانه‌های کوچکی مشغول‌به‌کار بودند که در نواحی وسیعی پراکنده بود؛ چیزی که توان مقاومت و تشکل‌یابی جمعی آن‌ها را تضعیف می‌کرد. این امر، «چهره‌ی جنایت‌کار این نظام اقتصادی» و انگشت‌نماترین نمونه‌اش یعنی «خیاط‌خانه‌های زنانه» در تولید پوشاک را رسوا می‌کرد. در پادگان‌های انگلستان فضای مقرر برای هر سرباز، 500 تا 600 مترمکعب و در بیمارستان‌های نظامی 1200 مترمکعب است. اما در آن خوک‌دانی‌های دوخت‌ودوز بین 67 و 100 متر مکعب برای هر نفر موجود است. درعین‌حال اکسیژن موجود در هوا را لامپ‌های گازی مصرف می‌کنند». کودکانی که کار را از شش سالگی آغاز می‌کنند و چهارده ساعت (یا بیش‌تر) در روز کار می کنند، «در دوران رونق کسب‌وکار» چیز غیرمعمولی به حساب نمی‌آمد.24

آنچه مارکس «صنعت مدرن» یا نظام کارخانه‌ای می‌نامید، به‌طرز فزاینده‌ای تحت قوانین‌کارخانه قرار می‌گرفت، درحالی‌که شاخه‌های تولیدی مرتبط با صنعت خانگی مدرن (و تولید کارگاهی مدرن) که جمعیت راکد برای اشتغال بی‌نهایت بی‌ثباتش به آن متکی بود، کماکان «فاقد محدودیت قانونی برای استثمار» بودند و فارغ از «مقررات قانونی». بنابراین به زبان امروزی، متناظر با اقتصاد غیررسمی بودند. مارکس تأکید می‌کرد که در این بخش‌ها شرایطی را می‌شد یافت که کودکان ملزم بودند از چهار صبح تا نیمه‌شب کار کنند. او از دیلی تلگراف نقل‌قولی به این مضمون ذکر کرد که در این بخش‌ها مبارزه برای محدود کردن روز کاری به هجده ساعت همچنان ادامه داشت! مارکس پس از بررسی شاخه‌های تولید متنوعی از جمله سفال‌گری، کاغذدیواری‌سازی، نانوایی، توربافی دست‌آخر به شرایط خیاطان در لندن پرداخت که با بحث متأخر او پیرامون صنعت خانگی مدرن هم‌پوشانی داشت. او داستان مری‌آن واکلی را بازگو کرد (داستانی که در زمان خودش آوازه‌ی بدی داشت) که پس از بیوسته کار کردن برای مدت بیست‌وشش ساعت در یکی از خوش‌آوازه‌ترین تأسیسات خیاطی در لندن، تحت شرایط بی‌خوابی مزمن، کمبود اکسیژن و فضا مرده بود. واکلی مجبور می‌شد ساعات متمادی برای دوخت پیراهن‌هایی برای جشنی که شاهزاده‌ی ولز برپا کرده بود، کار کند. حتی ستاره‌ی صبح، ارگان طرفداران تجارت آزاد این‌گونه واکنش نشان داد: «برده‌های سفیدپوست ما که از فرط جان‌کندن به سوی گورهایشان روانه می‌شوند، غالباً در خاموشی دق می‌کنند و می‌میرند».25

به‌قراری‌که ژوزف فراکیا بیان می‌کند، استثمار نیروی کارْ تحت سرمایه‌داری با ارتش ذخیره به مثابه تکیه‌گاهش، «پدیده‌ای انتزاعی نیست. بلکه به‌طورعینی در بدن‌های افراد ریشه دارد. و {به‌‌چشم مارکس} «منظره‌ی هولناک انبوه کارگران رنجوری است که برای نیازهای استثماری متغیر سرمایه‌ ذخیره می‌شوند… سرمایه‌داری ذخیره‌ی نیروی کار در اختیارش را با جاودانه‌سازی طبقه‌ای از «افراد نیازمند» در گذر نسل‌ها بازتولید می‌کند. و تنگ‌دستی طول عمر یورشی است هماهنگ بر تن و ظرفیت‌های جسمی افراد نیازمند».26 بی‌ثباتی اشتغال تحت سرمایه‌داری به خود شرایط کار بسط می‌یابد و نیز به تحلیل بردن شالوده‌ی جسمانی هستی انسان.27

به نظر مارکس چنین می‌رسید که جمعیت راکد رفته‌رفته در جمعیت کاملاً بینوا یعنی «زیرین‌ترین رسوباتِ» مازاد جمعیت نسبی، محو می‌شود. لایه‌ی بی‌نوا که هم فرودست‌ترین بخش‌های مازاد جمعیت نسبی و هم عناصری را که کارشان از هرگونه اشتغالی گذشته بود، دربرمی‌گرفت، ارتش ذخیره‌ی صنعتی و کلیت طبقه‌ی کارگر را عقب نگه می‌داشتند. بخش عمده‌ی این لایه «در قلمرو بینوایی {رسمی}» و الباقی مرکب از «ولگردها، بزهکارها، روسپی‌ها، و در یک کلام لمپن‌پرولتاریای واقعی». درجات «بینوایی رسمی» که مارکس شناسایی کرده بود، عبارت بودند از:

نخست، کسانی که از توانایی کار کردن برخوردارند. با فقط یک نگاه سطحی به آمارهای بینوایان انگلستان می‌توان دید که شمار بینوایان با وقوع هر بحران تجاری افزایش می‌یابد و با هر رونق دوباره‌ی اقتصادْ کاهش. دوم، یتیمان و کودکان بی‌نوا. اینها نامزدهای ورود به ارتش ذخیره‌ی صنعتی هستند و در دوره‌های رونق فراوان، از باب نمونه سال 1860، به‌سرعت و در دسته‌های پرشمار، وارد ارتش کارگران فعال می‌شوند. سوم، نومیدان، ژنده‌پوش‌ها و ازکارافتادگان، عمدتاً مردمی که به ناتوانی‌شان در انطباق ـ قسمی ناتوانی منبعث از تقسیم کار ـ گردن نهاده‌اند؛ افرادی که متجاوز از متوسط طول عمر یک کارگر میانگین عمر کرده‌اند، قربانیان صنعت که همپای رشد ماشین‌آلات خطرناک، معادن، کارخانجات شیمیایی و غیره بر تعداده‌شان افزوده می‌شود، یعنی افلیج‌ها، بیماران، بیوه‌ها و غیره. بینوایی مریض‌خانه‌ی ارتش کار فعال است و سایه‌ی شوم ارتش ذخیره‌ی کار. تولیدش جزئی از تولید مازاد جمعیت نسبی است و ضرورتش از ضرورت وجود آن‌ها‌ برمی‌آید. درکنار مازاد جمعیت نسبی، بی‌نوایی یکی از پیش‌شرط‌های تولید سرمایه‌دارانه و توسعه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی ثروت را شکل می‌دهد.28

انگلس در کتاب وضعیت طبقه‌ی کارگر در انگلستان تأکید می‌کند که فقیرترین بخش‌های طبقه‌ی کارگر مجبور می‌شدند که هر چه دم دست‌شان بود، آب کنند. سر هر گذر «دوره‌گردی و دست‌فروشی کنند» تا زندگی بی‌ثبات‌شان را با فروش «پای‌افزار و بندِ شکم‌بند،آتل، ریسمان، کیک، پرتقال، و هرجور اقلام خرده‌ریزی» و همین‌طور «کبریت… لاک مهروموم و مواد آتش‌زنه» استمرار بخشند. سایر «به‌اصطلاح پراکنده‌کاران» به دنبال هر شغل کوچکی راهی خیابان‌ها می‌شدند: یک کار چندساعته یا یک‌روزه. چنین بود اقتصاد غیررسمی که همه جا با فقر عجین بوده است.29

مارکس برای اشاره به اشتغال رسمی به‌مراتب بیشتر زنان از مردان طبقه‌ی کارگر از آمار سرشماریِ متعلق به انگلستان و ولز کمک گرفت. این پدیده عمدتاً به این علت بود که زنان 85 درصد خدمتکاران خانگی را تشکیل می‌دادند. شمار خدمتکاران خانگی از تعداد کارگران کارخانجات نساجی (که اکثریت اعظم‌شان‌شان زنان و کودکان خردسال بودند) و کارگران صنایع فلزی (که کارگران کم‌شمارتری نسبت به کارخانه‌جات نساجی داشت اما عمدتاً مرد بودند) فراتر بود. ازاین‌رو، بی‌ثباتی به معنای جزئی از ارتش ذخیره بودن، با احتمال بیش‌تر گریبان مردها را می‌گرفت که به‌طورسنتی در زمان اشتغال دستمزدهای بالاتری نسبت به زنان کسب می‌کردند، اما به‌طورفزاینده‌ای از سوی صنعت سرمایه‌دارانه‌ای که همواره چشمش به دنبال کار ارزان‌تر بود و همچنین در نگاه ثروتمندانی که غالباً به‌دنبال خدمت‌کاران خانگی مونث بودند، غیرقابل‌استخدام تلقی می‌شدند.

سرمایه‌داری به کشورهای منفرد محدود نبود، بلکه نوعی نظام تولید جهانی بود. بدین‌قرار، استثمار، در نگرش مارکس، به‌طور روزافزون نوعی پدیده‌ی بین‌المللی به حساب می‌آمد که از رهگذر استعمار، بر بخش‌های وسیع‌تر پیرامونیِ {جهان} سایه می‌گسترْد. «نوعی تقسیم کار جدید و بین‌المللی سربرمی‌آورَد که برای اقتضائات کشورهای عمده‌ی صنعتی مناسب است. این تقسیم کار، بخشی از جهان را عمدتاً عهده‌دار تولید محصولات کشاورزی می‌کند تا نیازهای بخش دیگر را که غالباً صنعتی باقی می‌ماند، تأمین کند».30 مارکس خاطرنشان می‌کند که «نرخ سود عموماً {در پیرامون} به دلیل درجه‌ی پایین‌تر توسعه بالاتر است، و استثمار کار نیز ازطریق به‌کار‌گرفتن از برده‌ها، کولی‌ها{ کارگران بومی ساده در کشورهای شرق آسیا. م} و غیره». اگر جان انسان در قلب نظام سرمایه‌داری ارزان و ناقابل بود،، دیگر در کشورهای پیرامونی تحت‌استعمار که شرایط انباشت اولیه‌ی سرمایه همچنان پابرجا بود، چه ارزشی داشت. در روایت مارکس از «پیدایش سرمایه‌داری صنعتی»

نسل‌کشی، برده‌سازی و زنده‌به‌گور کردن اقوام بومی در معادن… سرآغاز فتح و غارت هندوستان و تبدیل آفریقا به شکارگاهی برای شکار تجاری سیاه‌پوست‌ها، جملگی وجوهی هستند که سپیده‌دمان عصر تولید سرمایه‌دارانه را وصف می‌کنند. این اقدامات دل‌انگیز لحظه‌های اصلی انباشت اولیه را برمی‌سازند.31

نظریه‌ی مارکس درباره‌ی بی‌ثباتی طبقه‌ی کارگر به دست درخشان‌ترین نظریه‌پرداز مارکسیستِ اواخر سده‌ی نوزدهم در انگلستان، هنرمند، نویسنده و سوسیالیست مشهور، ویلیام موریس بسط داده شد. این موریس بود که بیش از هر اندیش‌ورز دیگری در دهه‌های 1880 و 1890 از نظریه‌ی ارتش ذخیره‌ی کار مارکس که قبل‌ازهرچیز در بی‌ثباتی فزاینده‌ی کارگران متجلی می‌شود، بهره گرفت. چنان‌که در مقاله‌اش با عنوان «هنر تحت پلوتوکراسی» در سال 1883 اظهار کرد، خوارداشت فرایند کار تحت سرمایه‌داری و رابطه‌ی نقدی تنگ‌نظرانه‌ای که شغل برحسب آن در اختیار گذاشته یا دریغ می‌شد، شرایطی را برای کارگران به‌بار آورد که بی‌نهایت بی‌ثبات بود. همین‌طور در نطق مشهورش «کار مفید درمقابل زحمت بی‌ثمر» که نخستین بار در سال 1883 ایراد شد و بعدها در کتابش نشانه‌های تغییر منتشره به سال 1888 گنجانده شد، موریس از «بی‌ثباتی زندگی در میان کارگران» نوشت که از گرایش «به افزایش شمار «ارتش ذخیره‌ی کار»» سربرمی‌آورد. کمک‌های پولی کارگران به اتحادیه‌های کارگری، بهایی اضافی بود که کارگران می‌بایست از محل دستمزدهایشان می‌‌پرداختند؛ صرفاً برای مبارزه با «بی‌ثباتیِ … اشتغال» که تنها سپردفاعی درمقابلش چیزی نبود جز کار متشکل. 32

موریس چنان اهمیتی برای این مسئله در تعریف وضعیت کارگران تحت سرمایه‌داری قائل بود که در نطقش به سال 1887 با عنوان «سوسیالیستها چه می‌خواهند»، واژه‌ی «بی‌ثباتی» را با مداد در حاشیه یادداشت کرد ـ کاری که به‌ندرت در سخن‌رانی‌هایش بدان مبادرت می‌کرد – به نشان آن‌که مضمونی اصلی است و باید بسط بیش‌تری داده شود. بعدتر، در نطقش به سال 1894 با عنوان «چیست: چه باید باشد:چه خواهد بود» استدلال کرد که «دستمزدهای بالاتر و کار باثبات‌تر، فراغت بیش‌تر، سهم بیشتر در مزایای عمومی» مطالبات اصلی کارگران را تشکیل می‌دهند اما این اهداف تنها می‌توانند به میانجیِ «جوانه‌های سوسیالیسم» تحقق یابند. به زعم موریس، این تزلزل حیات طبقه‌ی کارگر یعنی تقلای دائمی برای چسبیدن به کار یا یافتن شغل، تهدید (و برای بسیاری واقعیتِ) بیکاری و نیمه‌بیکاری، محنت شدید اخلاقی و فیزیکی، خوارداشت و حتی مرگ در اثر شرایط کاری استثماری و بی‌نوایی دامن‌گستر بود که جوهره‌ی زیست طبقه‌ی کارگر را تشکیل می‌داد. احساس ناامنی، خوارداشت و جان‌کندن بی‌ثمر همه‌جور ظرفیت‌های انسان آزاد را تحلیل می‌برد.33

ارتش ذخیره‌ی جهانی در عصر بی‌ثباتی تعمیم‌یافته

شالوده‌ی ساختاری در‌ک مارکس از بی‌ثباتی کارگری، ارتش ذخیره‌ی کار یعنی تکیه‌گاه قانون عام انباشت سرمایه‌دارانه بود. در تقابل با کاربرد امروزی «بی‌ثباتی» و «پریکاریابودگی» که سیمور «رفتاری اقتباسی»‌اش می‌خواند، درعوض، نظریه‌ی مارکسی، دیدگاهی علمی و رویکرد نظری یکپارچه‌ای به بی‌ثباتی و استثمار طبقه‌ی کارگر ارائه می‌دهد که به تغییر اجتماعی انقلابی نظر دارد. در چارچوب این رویکرد، مفهوم پرولتاریا در مقابل بی ثباتی قرار ندارد که مقوله‌ی کاملاً جدید «پریکاریا» را خلق کند، بلکه بی‌ثباتی مولفه‌ی تعیین‌کننده‌ای در موجودیت و مبارزات طبقه‌ی کارگر به‌شمار می‌آید.

بلافاصله در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد جهانی سرمایه‌داری به‌مرکزیت ایالات متحد، اروپای غربی و ژاپن دوره‌ی رونق اقتصادی شتابانی را تجربه کردند که مبتنی بود بر (1) هژمونی بی‌چون‌وچرای ایالات متحد؛ (2) موج دوم خودکارسازی در ایالات متحد؛ (3) بازسازی اقتصادهای فرسوده از جنگ در اروپا و ژاپن (و خودکارسازی در آن کشورها)؛ (4) رشد گسترده‌ی تلاش‌های فروش برآمده از شرکت‌های تبلیغاتی مستقر در خیابان مدیسن؛ و (5) دو جنگ منطقه‌ای در آسیا همراه با روند فراگیر نظامی‌شدن مرتبط با جنگ سرد. اشتغال بیشتر، به‌ویژه در سال‌های جنگ کره و ویتنام، با رکود داخلی در ایالات متحد قرین شد. و دولت رفاه دوره‌ای از صلح نسبی میان سرمایه‌ی انحصاری و اتحادیه‌های تجاری محافظه‌کار پدید آورد؛ علی‌الخصوص در اروپا که مقابله با چالش مطرح‌شده از سوی شوروی و اروپای شرقی ضرورت داشت. شرکت‌های چندملیتی در این دوره در نقش بازیگران اصلی در صحنه‌ی جهانی ظاهر شدند و کارگران مستقر در مرکز سیستم، به‌طور غیرمستقیم از نظام امپریالیستی جهانی منتفع شدند.

اقتصاد ایالات‌ متحد در اواخر دهه‌ی 1960 و اوایل دهه‌ی 1970 به اوج رسید، زیرا عوامل متعدد خارجی که موجب رونق‌آن شده بودند، رفته‌رفته رنگ باختند. ایالات‌ متحد متعاقباً به دوره‌ای از بحران شدید (مصادف با پایان جنگ ویتنام) فروغلتید که به افتی قابل‌توجه در رشد اقتصادی انجامید و درنهایت نیز به یک رکود تمام‌عیار منجر شد. اواخر دهه‌ی 1970 سرمایه فرایند تجدیدساختار نظام اقتصادی جهانی را با کاهش مخارج دولت رفاه، هجوم به اتحادیه‌های کارگری، و سایر تمهیدات آغاز کرده بود؛ اقداماتی که جنگ طبقاتی شدت‌یافته‌ای را به‌راه‌انداخت که قرار بود بعدها نولیبرالیسم خوانده شود.34

در دهه‌ی 1980 شرکت‌ها و افراد ثروتمند، که در فضای بیش‌انباشت و اشباع بازار که سرمایه‌گذاری مولد دیگر موجه به‌نظر نمی‌رسید به دنبال سوپاپ‌هایی برای سرمایه‌ی مازادشان می‌گشتند، بیش‌ازپیش دست به سوداگری زدند؛ ابتدا در ادغام‌های شرکتی و سپس به‌طورعمومی‌تر در نظام مالی. نرخ‌های بهره‌ی کاهنده ناشی از سرمایه‌گذاری اندک به‌علت مازاد اقتصادی (از پیش) موجودْ استقراض برای مقاصد صرفاً سوداگرانه را تشویق می‌کرد. بخش مالی با خلق مجموعه‌ی بی‌نهایتی از ابزارهای مالی عجیب‌وغریب واکنش نشان داد که ریسک بدهی‌هایی را که داشت سر به ‌فلک می‌کشید، قاچ‌قاچ و تکه‌تکه می‌کرد. مالی‌سازی نظام اقتصادی ایالات متحد و جهان در عصر جدید سرمایه‌ی انحصاریِ مالیْ رونق محدودی درپی ‌آورد. باتمام ‌این‌ اوصاف، هیچ یک از این‌ ترفندها قادر نبود از رکود اقتصادی تعمیق‌شونده در قلب نظام سرمایه‌داری جهانی ممانعت کند. نتیجه آن شد که نرخ رشد اقتصادی در تثلیث ایالات متحد/کانادا، اروپا و ژاپن دهه به دهه از 1960 به‌این‌سو افت کرده است. در نظام اقتصادی جهانی‌سازی‌شده‌ی جدید که دست‌پختِ شرکت‌های چندملیتی بود، آربیتراژ کار در سطح جهان دنبال می‌شد، به‌طوری‌که شرکت‌ها با انتقال تولید به جنوب جهانی (که در سال 2008 حدود 70 درصد تولید صنعتی جهان را دربرمی‌گرفت، درقیاس با 50 درصد در سال 1980) از مزیت دستمزدهای بسیار ارزان‌تر در کشورهای پیرامونی بهره می‌گرفتند.35

این جابه‌جایی قاره‌ای به دستمزدهای حقیقی کارگران در شمال جهانی فشار وارد کرد؛ جایی که کارگران با بیکاری شدیدتر و رقابت بیش‌تر از سوی کارگران ارزان جنوب جهانی مواجه بودند. ارتش ذخیره‌ی نهفته مرکب از نیروی کار مهاجر از کشورهای فقیر (از باب نمونه کارگران اهل مکزیک و آمریکای مرکزی در نمونه‌ی ایالات متحد، کارگران ترکیه‌ای در نمونه‌ی آلمان و کارگران الجزایری در نمونه‌ی فرانسه) و همین‌طور موج‌های جدید جنگ‌های امپریالیستی در خاورمیانه، یوگسلاوی سابق و آفریقای شمالی در دهه‌ی 1990 تا دهه‌های آغازین سده‌ی حاضر، که با محو اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از صحنه‌ی جهانی ممکن شده بود، در سطح ملی و بین‌المللی به تعارض بیش‌تر در درون طبقه‌ی کارگر دامن زد. سقوط جوامع شوروی و ادغام مجدد چین در بازار جهانی سرمایه‌داری صدها میلیون کارگر اضافی را به ارتش ذخیره‌ی جهانی سرازیر کرد و عصر نوینی را برای جهانی‌سازی رقم زد. این‌همه به حذف کف دستمزدها و حداقل شرایط کاری کارگران در سراسر جهان کمک کرد. روی‌هم‌رفته، طبقه‌ی کارگر جهانی و طیف‌های متنوعش عمدتاً در یک سیر قهقرایی گیر افتادند؛ واقعیتی که به‌یقین ادراک تازه‌ای از بی‌ثباتی پدید می‌آورد.36

بحران مالی عظیمی که در سال 2007 در ایالات ‌متحد سربرآورد و در سال‌های 2008 و 2009 به سراسر جهان سرایت کرد، افزایشی قابل‌توجه در بیکاری و تجدید ساختار در سطح جهان را موجب شد. رشد خارق‌العاده‌ی مشاغل پاره‌وقت، موقت و مشروط، در کنار بیکاری و نیمه‌بیکاری بیش‌تر به‌طورکلی، شرایط ساختاری بی ثبات‌تری را در بازار کار بین‌المللی به‌بار آورد. ناکامی غالب تحلیل‌گران، حتی تحلیل‌گران چپ، در فهم این مسئله برحسب قانون عام انباشت مارکس، سردرگمی فراوانی را باعث شد. علوم اجتماعی متعارف با رابطه‌ی استثماری میان کار و سرمایه مشخصاً به‌مثابه استثنائاتی خلاف قاعده و فاقد هرگونه رابطه‌ی ماهوی با نظام و بدون شالوده‌ی تاریخی یا نظری پیشینی برخورد می‌کند؛ بماند ‌که نظریه‌پردازان چپ‌ پسا‌مدرن نیز، با شیفتگی‌شان نسبت برساخته‌های گفتمانی صرف، عملکرد چندان‌ بهتری نداشته‌اند.

در خود چارچوب اقتصادسیاسی مارکسی، بازگشت به تحلیل ارتش ذخیره‌ی کار مارکس در این دوره بخشی از تلاشی بود که در جهت فهم سربرآوردن مجدد رکود و تبعات آن برای طبقه‌ی کارگر و برای بین‌المللی‌شدن سرمایه‌ی انحصاری صورت گرفت. جهانی‌سازی تولید مبتنی بر شرکت‌های چندملیتی با بحران اقتصادی دهه‌ی 1970 آغاز شد؛ حتی پیش از آن‌که رکود اقتصادی کاملاً دامن گسترَد. باوجوداین، برای نظریه‌پرداز رادیکال دوراندیش، ارتباطات میان رکود، بین‌المللی‌شدن سرمایه و شرایط مخاطره‌آمیزتر کارگران در جهان از همان آغاز هویدا بود.

مهم‌ترین پیش‌رفت‌های نظری در تحلیل شرایط کاری و ارتباط آن با انباشت در دهه‌ی 1970 در کار نوآورانه‌ی هری بریورمن و استفن هایمر پدید آمد. بریورمن به‌خوبی از تحلیل مارکس از فرایند کار وام گرفت تا خوارداشت کار تحت سرمایه‌داری انحصاری را به تصویر بکشد. او همچنین مطالعه‌ی دقیقی از ساختار و ترکیب طبقه‌ی کارگر در ایالات متحد ـ هم ارتش فعال کارگری و هم ارتش ذخیره‌ی کار ـ به عمل آورد. هایمر به نظریه‌پرداز پیش‌گام شرکت‌های چندملیتی تبدیل شد و پایه‌های تحلیلش را نظریه‌ی سازمان صنعتی و نظریه‌ی سرمایه‌ی انحصاری بنا نهاد. هرچند که بعدها کارش را با تکیه بر قانون عام انباشت مارکس، به بررسی آثار تقسیم کار بین‌المللی بسط داد.37

در سال 1975، بریورمن به رشد شتابان ارتش ذخیره‌ی کارْ هم در ایالات متحد و هم جاهای دیگر اشاره کرد:

در بررسی آمار اشتغال {در ایالات متحد} از جنگ جهانی دوم به این‌سو، بارزترین وجهی که به چشم می‌آید، روند تدریجی اما مداومِ بزرگ شدنِ مخزن بیکاری رسمی است… نرخ بیکاری 5 تا 6 درصدی که مشخصه‌ی سال‌های رکود 1949-1950 بود، حال به نرخ شکوفایی دهه‌‌ی‌ 1970 تبدیل شده است؛ نرخی که حالا آرزو می‌کنیم دوباره برگردد.38

به‌هرتقدیر، بریورمن کاستی‌های داده‌های موجود را شاهدی بر این امر قلمداد می‌کرد که این داده‌ها تنها شاخص‌های خامی از واقعیت‌اند؛ چراکه بخش عمده‌ی ارتش ذخیره‌ی صنعتی (خیل عظیم کارگران پاره‌وقت که به دنبال کار تمام‌وقت‌اند، کارگران موقت، کارگران مأیوس، کارگران بلاتکلیف، و جمعیت غیرفعال به‌لحاظ اقتصادی) در محاسبه‌ی نرخ بیکاری رسمی لحاظ نمی‌شدند. در نتیجه‌ی رشد پرشتاب کلیت ارتش ذخیره‌ی کار بود که بخش‌هایی از طبقه‌ی کارگر که از دستمزدهای بالا برخوردار بودند (و حتی طبقه‌ی متوسط) آب می‌رفتند؛ چیزی که به احساس فراگیرتر بی‌ثباتی دامن می‌زد. کارگران بیش‌تر و بیش‌تری به دامان بخش‌های خرده‌فروشی و خدمات با دستمزد اندک کشیده می‌شدند.

بریورمن در تحلیل آماری مفصلی نشان داد که در سال 1970 قریب به 69 درصد نیروی کار موجود در ایالات متحد (شامل هم ارتش فعال کارگری و هم بخش‌هایی از ارتش ذخیره) به شش حرفه‌ی اصلی غیرکشاورزی طبقه‌ی کارگر وابسته بودند: افزارمندان، کارمندان ادارات، کارگران کارخانه، کارکنان فروش، کارگران خدمات، و کارگران غیرکشاورزی .39 تحلیل‌های جدیدتر نشا‌ن‌دهنده‌ی آن‌اند که این رقم ظرف چهل سال بعد عمدتاً ثابت مانده (و زمینه‌ را برای جابه‌جایی در حرفه‌ها و پرولتریزه ‌شدن سایر حِرَف مهیا کرده است) به‌طوری که طبقه‌ی کارگر حدود 69 درصد نیروی کار موجود در ایالات متحد در سال 2011 را تشکیل می‌داده است.40 گرچه، کیفیت اشتغال با تعداد بیش‌تر کارگران شاغل در بخش‌های با دستمزد ناچیز و مشاغل پاره‌وقت، موقت و مشروط به‌شدت تنزل داشته است. همه‌ی این تفاسیر بدان معناست که بی‌ثباتی نیروی کار و فشار سرکوب‌کننده‌ی ارتش ذخیره‌ی بر کلیت کارگران رو به فزونی است.

در سال 1975 هایمر در مقاله‌ی «سیاست بین‌الملل و اقتصاد بین‌الملل: رویکردی رادیکال» ضمن تحلیلش از رشد شرکت‌های چندملیتی رویکرد جدیدی به تقسیم کار بین‌المللی پیش‌گذاشت. هایمر با مبنا قرار دادن قانون عام انباشت مارکس، دو عامل عمده‌ای را که دست سرمایه‌داری را در استثمار کار باز می‌گذاشت، چنین برشمرد: (1) تغییر تکنولوژیکی که کارگران را از کار بیکار می‌کرد و بر خیلِ اعضای ارتش ذخیره‌ی صنعتی می‌افزود؛ و (2) جذب مازاد جمعیت نهفته در نواحی روستایی که کل نیروی کار موجود برای بهره‌کشی را افزایش می‌داد. با بهره‌گیری از این دو ابزار که هایمر «ارتش ذخیره‌ی صنعتی» و «ارتش ذخیره‌ی خارجی» می‌نامیدشان، سرمایه قادر بود عرضه‌ی نیروی کار را مطابق با گزاره‌ی بنیادین مارکس کثرت بخشد: «بدان‌سان، انباشت سرمایه، فزونی پرولتاریاست».41 هایمر می‌نویسد: «بالادست پرولتاریا»

گروه پرشماری از مدیران، تکنسین‌ها و بوروکرات‌ها هستند که سازمان‌دهی‌اش می‌کنند و با متفرق‌ نگاه داشتن آن‌ها، بر مقاومتش فائق می‌آیند. پایین‌دست پرولتاریا انباره‌ای از قشرهای بیکار، نیمه‌بیکار و کم‌درآمد قرار دارند؛ زیر آوار تغییرات تکنولوژیکی و سیل نیروی کار جدید به بازار کار که موقعیت‌شان را متزلزل و راه‌شان به سوی آگاهی طبقاتی را سد می‌کنند. این ارتش ذخیره اشرافیت کارگری را به ادامه‌ی کار وامی‌دارد و از وحشت سقوط از جایگاه برتر خودش، به نظام سرمایه‌داری وفادارش می‌کند. طبیعتاً این قشرهای مختلف غالباً از مناطق مختلف درون یک کشور، گروه‌های نژادی یا قومی مختلف و طبقات سنی و جنسیتی مختلف می‌آیند. ازاین‌رو، شکاف‌های رقابتی میان کارگران اغلب بازتاب نژاد، آیین، رنگ پوست، سن، جنسیت، و ملیت هستند که آگاهی طبقاتی طبقه‌ی کارگر را صعب‌الوصول‌تر می‌سازند.

هایمر با نقل‌قولی از سرمایه‌ی مارکس تأکید می‌کند که آگاهی طبقاتی کارگران مستلزم آن است که دریابند که با کمک به انباشت سرمایه به میانجی کارشانْ تنها قدرت اقتصادی سرمایه را در زورآزمایی با خودشان (به‌واسطه‌ی فشار ناشی ارتش ذخیره‌ی کار) افزایش می‌دهند و به‌این‌ترتیب وضعیت خودشان را «بی‌ثبات‌تر» می‌کنند. هنگامی که به چنین درکی برسند، نقش انقلابی کارگران به تلاش برای حذف رقابت و نابرابری در میان خودشان و حرکت به سوی تحقق معنای گسترده‌تری از رهایی‌بخشی انسان بستگی خواهد داشت. او امیدوار بود که بدنه‌ی کارگری (اگرچه به‌طرزی روزافزون، متأثر از تقسیم کار بین‌المللی جدید و هویت‌های اجتماعی متفاوت دچار تفرقه‌ی بیشتری می‌شد و در یک وضعیت بی‌ثباتی فزاینده گرفتار آمده بود) باز هم برای حذف رقابت میان اعضایش بکوشد. و به این ترتیب با اتحاد «در سطوح بالاتر و بالاتر به یک نگرش تاریخی جهانی دست یازد که از سرمایه بسیار جامع‌تر باشد و سوسیالیسم را به جای سرمایه‌داری بنشاند. اگرچه این اتحاد، فرایندی است دراز‌مدت».42

امروز، تمام جهان به صحنه‌ی جولان قانون عام انباشت مارکس بدل شده است. به‌قراری‌که اندیش‌ورزانی نظیر مارکس، انگلس و موریس در سده‌ی نوزدهم نشان دادند و هایمر در اواخر سده‌ی بیستم با جامعیت بیش‌تری در اواخر سده‌ی بیستم بر آن مهر تأیید زد، مبارزه‌ی کارگران می‌بایست در مقیاس بین‌المللی صورت پذیرد. بی‌ثباتی کارگری همپای افت‌وخیزهای ارتش ذخیره‌ی کار جهانی دچار نوسان می‌شود. ارتش ذخیره‌ی خارجی در عین پرشماری، پایان‌ناپذیر نیست و حتی رو به نقصان است. بنابراین چنانچه بنا باشد انباشت سرمایه تداوم پیدا کند، سرمایه باید کارگران فعلی را اخراج کند. از سوی دیگر، به قراری که فرد مگداف در «هستی بی‌ثبات: سرنوشت میلیاردها» توضیح می‌دهد و مایک دیویس در سیاره‌ی زاغه‌ها به شرح آن می‌پردازد میلیاردها نفر در مراکز شهری بزرگ جنوب جهانی متراکم شده‌اند؛ یعنی جایی که بی‌ثباتی مطلق یک واقعیت است و نزدیک به یک‌سوم کارگران با کمتر از دو دلار در روز گذران می‌کنند.43

هیچ چیز به جز یک انترناسیونال نوین کارگری، قادر نیست پرداختن به شرایط فاجعه‌باری را که بر بی‌شمار انسان نازل شده در دستور کار قرار بدهد؛ فجایعی همچون ویرانی اقتصادی بخش اعظم جهان، جنگ و نظامی‌گری روبه‌رشد، گسست بوم‌شناختی جهانی.44 به‌قراری که هایمر درباره‌ی گرایش‌های موجود در صدر نظم امپریالیستی در روزگار خودش نوشت: «ساختار امپراطوری آمریکا که … در گذشته نوعی نظم را برقرار ساخته بود، درحال فروپاشی است و نوعی ستیز هابزیِ همه علیه همه در سطح جهانی در حال ظهور است».45 در چنین اوضاعی، نوعی جامعه‌ی سوسیالیستی عقلانی متعهد به رفاه عموم مردم، ضرورت می‌یابد؛ نه فقط برای ساختن جهانی بهتر، بلکه بیش‌ازپیش به عنوان پیش‌شرط صرفِ حیات انسان.

با استفاده از داده‌های سازمان جهانی کار (ILO) که رده‌بندی‌هایی مشابه با لایه‌های ارتش ذخیره را که مارکس شناسایی کرده، به‌کار گرفته، می‌توان به اهمیت ارتش ذخیره‌ی کار جهانی و منشأ بی‌ثباتی بخش اعظم جمعیت جهان پی‌ برد. نمودار یک «لایه‌های طبقه‌ی کارگر جهانی» از سال 1991 تا سال 2015 را نشان می‌دهد. در این‌جا می‌توان مشاهده کرد که ارتش ذخیره‌ی جهانی حتی بنابر تعاریف محافظه‌کارانه، حدود 60 درصد جمعیت زحمت‌کش موجود در جهان را در خود جای داده است؛ نسبتی که از سهم ارتش فعال کارگری مرکب از کارگران مزدبگیر به‌علاوه‌ی خردمالکان بسیار بزرگ‌تر است. در سال 2015، بنابر ارقام ارائه‌شده‌‌ی سازمان جهانی کار، ارتش ذخیره‌ی جهانی شامل بیش از 2.3 میلیارد نفر بود، درقیاس با حدود 1.66 میلیارد در ارتش فعال کارگری که بسیاری‌ از اعضایش با بی‌ثباتی شغلی دست‌به‌گریبان‌اند. شمار بیکاران رسمی (که تقریباً با جمعیت شناور مارکس متناظر است) قریب به 200 میلیون کارگر است. حدود 1.5 میلیارد کارگر ذیل عنوان «شاغل آسیب‌پذیر» (مرتبط با جمعیت راکد مارکس) طبقه‌بندی شده‌اند که از کارگرانی که «برای خودشان کار می‌کنند» (کارگران غیررسمی و کارگران معیشتی روستایی) و همچنین «کارگران خانوادگی» (کار خانگی) تشکیل شده است. 630 میلیون نفر دیگر میان سنین کاری 25 تا 54 سال به عنوان جمعیت غیرفعال به لحاظ اقتصادی طبقه‌بندی شده‌اند. این دسته، گروه ناهمگنی است اما بدون تردید، عمدتاً متشکل از جمعیت در سن ‌کاری است که جزئی از جمعیت بی‌نوا به‌حساب می‌آیند.



                                    نمودار 1. لایه‌های طبقه‌ی کارگر جهانی، 1991 تا 2015

منابع

“Table R3. Status in Employment,” “Table R5. Unemployment Rate” (World and Regional Aggregates), and “Table 13. Inactivity” (Standard Query). International Labour Organization (ILO), “Key Indicators of the Labour Market (KILM),” 9th Edition (Geneva, November 2015).”

یادداشت: نظربه ‌این‌که ارقام مربوط به جمعیت غیرفعال برحسب کشور داده شده‌اند، آن‌ها را باید به‌علت دردسترس نبودن داده‌های برخی کشورها و سال‌ها، برآوردهای کم‌تر از واقع قلمداد کرد. در نهمین نسخه‌ی پایگاه داده‌ی شاخص‌های کلیدی بازار کار (KILM)، مجموع کشورهای واجد داده‌های مربوط به جمعیت غیرفعال به 193 می‌رسید.

هرچندکه این ارقام ابعاد ارتش ذخیره‌‌‌ی کار جهانی (به مفهوم مارکسی‌اش) را کوچک‌تر از واقع تصویر می‌کنند، چراکه کارگران پاره‌وقت، موقت و مشروط در آمارهای سازمان جهانی کار به عنوان شاغل درنظر گرفته می‌شوند و بنابراین شرایط هردم‌بی‌ثبات‌تر بسیاری از کسانی را که تنها رابطه‌ی جانب‌دارانه و با اشتغال دارند، نادیده می‌گیرد.46 در سال 2014 سهم کارگرانی که در جهان دو دلار یا کم‌تر در روز درآمد داشتند، به 25 درصد می‌رسید. در کشورهای درحال‌توسعه که کارگران فقیر (با درآمد چهار دلار یا کم‌تر در روز) بالغ‌بر نیمی از کل کارگران را تشکیل می‌دهند، بی‌ثباتی نفس‌گیر است. قریب به 60 درصد کارگران مزدبگیر در جهان دارای مشاغل پاره‌وقت بوده یا به‌نوعی گرفتار اشتغال موقت‌اند. علاوه‌براین، بالغ بر 22 درصد این کارگران خویش‌فرما هستند؛ غالباً تحت شرایط طاقت‌فرسا.47

نمودار 2 همان داده‌های سازمان جهانی کار را برای کشورهای توسعه‌یافته نمایش می‌دهد. درمیان این کشورها، نسبت کارگران مزدبگیر بزرگ‌تر است و ارتش ذخیره‌‌ی کار به‌همین‌نسبت کوچک‌تر. آن‌چه حتی از این برآوردهای محافظه‌کارانه هویداست، آن است که ارتش ذخیره در کشورهای سرمایه‌داری پیش‌رفته ـ بدون احتساب مشاغل پاره‌وقت و مشروط ـ ابعاد عظیمی دارد، به‌طوری‌که در سال 2015 حدود 26 درصد نیروی کار موجود را دربر می‌گرفته است و ازاین‌رو نوعی وضعیت بی‌ثباتی را استمرار می‌بخشد. (در کشورهای درحال‌توسعه، ارتش ذخیره‌ 65 درصد نیروی کار موجود در سال 2013 را تشکیل می‌داد.) وانگهی، ازآن‌جاکه بی‌ثباتی اغلب با مشاغل پاره‌وقت و مشروط مرتبط است، و هم ازآن‌جهت که کشورهای توسعه‌یافته نیز با شتاب فراوان درحال انتقال به این شرایط کاری هستند، رشد آن بسیار بیش از آن‌چیزی است که داده‌های سازمان‌ جهانی کار فاش می‌سازد.


                         نمودار 2. لایه‌های طبقه‌ی کارگر در کشورهای توسعه‌یافته، سال‌های 1991-2015

                                           منابع: نگاه کنید به نمودار 1.

یادداشت‌ها: گروه «کشورهای توسعه‌یافته» معادل گروه «درآمد بالا» در نسخه‌ی نهم پایگاه‌داده‌ی شاخص‌های کلیدی بازار کار (KILM) است. تعداد کشورهای درآمدبالا واجد داده به 65 می‌رسید. همچنین نگاه کنید به یادداشت‌های نمودار یک.

نتیجه‌گیری

توجه مجدد به مقوله‌ی بی‌ثباتی به‌ویژه از جانب چپ، حاکی از بازشناسی واقعیت خشن سرمایه‌داری و خصوصاً سرمایه‌ی انحصاری مالی جهانی‌شده‌ی امروز است. مفاهیمی همچون «پریکاریابودگی» و حتی «پریکاریا» می‌توانند در توصیف جامع‌تر شرایطی که وجه ممیزه‌ی ارتش ذخیره‌ی کار و کنترل هردم‌ضعیف‌تر ارتش فعال بر مشاغل و شرایط کاری شایسته هستند، به کار آیند. چنین مفاهیمی همان‌طور که مارکس تأکید کرده است می‌توانند به ملموس شدن این واقعیت کمک کنند که وعده‌های مکرر سرمایه به کارگران وعده‌های دروغینی است و اکنون ضرورت دارد که طبقه‌ی کارگر و جامعه در جهت سوسیالیسم گام بردارند. به پشتوانه‌ی بیش از یک سده نقد اقتصادی و سیاسی مارکسیستی، می‌توانیم به این نکته پی‌ببریم که شرایطی که مارکس با تمرکز بر گوشه‌ی کوچکی از اروپا در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم وصف کرد، تا چه اندازه امروز جهانی و حتی مخاطره‌بار‌ترند. مسیر انقلابی جدیدی که امروز، از دل عصرِ ـ به تعبیر سمیر امین ـ «پرولتاریای تعمیم‌یافته» در برابر «سرمایه‌داری انحصاری تعمیم‌یافته» می‌گذرد، به‌روشنی پیش روی ماست.48

حق آن است که در مقابل وکان که مدعی است که «پریکاریا تنها قادر است چنان خودش را بیافریند که بی‌درنگ در کام عدم فرو شود»، باید بار دیگر بر اهمیت ارتش ذخیره‌ی کار در چارچوب درک مارکس از طبقه‌ی کارگر تأکید بگذاریم.49 در این میانه، وظیفه‌ی تاریخی همان است که بود: اتحاد طبقه‌ی کارگر نه به منظور «جهانی کردن» پرولتاریا، بلکه به قصد فراتر رفتن از آن.50

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ای است از:

Jamil Jonna and John Bellamy Foster, Marx’s Theory of Working-Class Precariousness and Its Relevance Today. Monthly Review 67, April 2016

یادداشت‌ها

برای مثال، ن.ک.
Jean-Claude Barbier, “A Comparative Analysis of ‘Employment Precariousness’ in Europe,” in Marie-Thérèse Letablier, ed.,Learning From Employment and Welfare Policies in Europe, (European Research and Policy and Economic and Social Research Council, 2004), 7–18; Leah F. Vosko,Temporary Work (Toronto: University of Toronto Press, 2000); and Judy Fudge and Rosemary Owens, eds.,Precarious Work, Women, and the New Economy (Portland, OR: Hart, 2006).

ن.ک.
Leah F. Vosko,Managing the Margins (Oxford: Oxford University Press, 2010); Arne L. Kalleberg,Good Jobs, Bad Jobs (New York: Russell Sage Foundation, 2011), and “Job Quality and Precarious Work: Clarifications, Controversies, and Challenges,”Work and Occupations 39, no. 4 (2012): 427–48; Martin Olsthoorn, “Measuring Precarious Employment,”Social Indicators Research 119, no. 1 (2013): 421–41; Anne Allison,Precarious Japan (Durham, NC: Duke University Press, 2013); Tayo Fashoyin et al., eds.,Vulnerable Workers and Precarious Working (Newcastle, UK: Cambridge Scholars, 2013); and Judy Fudge and Kendra Strauss, “Temporary Work, Agencies and Unfree Labour,” in Judy Fudge and Kendra Strauss, eds.,Temporary Work, Agencies and Unfree Labour (London: Routledge, 2013), 1–25

Guy Standing,The Precariat: The New Dangerous Class(London: Bloomsbury, 2011), 10.
Pierre Bourdieu,Travail et Travailleurs en Algérie (Paris: Mouton, 1963).
Pierre Bourdieu, Acts of Resistance, translated by Richard Nice (New York: New Press, 1999), 81–87, 82-83.
Frederick Engels,The Condition of the Working Class in England(Oxford: Oxford University Press, 1993).
انگلس در ابتدا دیدگاه ارتش ذخیره را در اگرچه به‌شکلی خام‌تر در کتاب ذیل مطرح کرده بود

“Outlines of a Critique of Political Economy” in 1843 (Karl Marx and Frederick Engels,Collected Works, vol. 6 [New York: International Publishers, 1975], 438, 443).

Karl Marx, Capital, vol. 1 (London: Penguin, 1976), 762–870. See the discussions in Roman Rozdolsky,The Making of Marx’s Capital(London: Pluto, 1977) 300–07, John Bellamy Foster and Robert W. McChesney, The Endless Crisis (New York: Monthly Review Press, 2012), 130—37; Joseph Fracchia, “The Capitalist Labour-Process and the Body in Pain,”Historical Materialism16, no. 4 (2008): 35–66.
Standing,The Precariat, 7; Béatrice Appay, “‘Precarization’ and Flexibility in the Labour Process,” in Carole Thornley, Steve Jefferys, and Béatrice Appay, eds.,Globalization and Precarious Forms of Production and Employment(Cheltenham, UK: Edward Elgar, 2010), 34
برای مثال، ن.ک.
See, for example, Grace Lee Boggs and James Boggs, “The City is the Black Man’s Land,”Monthly Review17, no. 11 (April 1966): 45; William Julius Wilson,The Truly Disadvantaged(Chicago: University of Chicago Press, 1986).

Loïc Wacquant, “Territorial Stigmatization in the Age of Advanced Marginality,”Thesis Eleven91, no. 1 (2007): 72–73; André Gorz, Farewell to the Working Class(London: Pluto, 2001).
تفکیک مفاهیم پریکاریا، بی‌ثباتی و پریکاریابودگی از پرولتاریا، به‌نحوی که کرراً در تقابل با آن قرار گیرند، در برخی از آثار تأثیرگذار فمینیستی نیز دیده می‌شود. جودیث باتلر نظریه‌پرداز فمینیست از «پریکاریا» برای اشاره به «گروهی از مردم که نه تنها در زمره ی کارگران تحت‌ استثمار هستند، بلکه نیروی کارشان قابل‌چشم‌پوشی قلمداد می‌شود» استفاده می‌کند، یعنی آن‌چه ارتباط نزدیکی با ارتش ذخیره‌ی صنعتی مارکس دارد (اما با آن عبارات بیان نمی‌شود). پی‌آمد تلویحی این امر آن است که پریکاریا از بخش‌هایی از نیروی کار که امنیت بیش‌تری را تجربه می‌کنند(یعنی پرولتاریا) منفک شود، آن‌هم در تمایز صریح با نظر مارکس که طبقه‌ی کارگر را به عنوان یک کل تلقی می‌کرد. ازاین بیش، باتلر (به‌نادرست) تلویحاً بر آن است که پرولتاریای مارکس را می‌توان با مفاهیم اقتصادی تنگ‌نظرانه نگریست. ازاین‌رو، مترصد آن است که با تعریف پریکاریا به‌عنوان کسانی که «قربانی جنگ بوده‌اند و در مناطقی زندگی می‌کنند که توسعه تخریب‌شان کرده» پریکاریا را از پرولتاریا متمایز کند. باتلر با واکندن «بی‌ثباتی» هم از نیروی کار و هم از پرولتاریا، بی‌ثباتی را به‌عنوان «یک خصیصه‌ی عمومی حیات تجسم‌یافته» توصیف می‌کند که به موقعیت‌های اجتماعی وسیعاً متفاوتی قابل‌تعمیم است. و «پریکاریابودگی» را نیز به‌مثابه «بسط» این وضعیت «تجسم‌یافته»ی بی‌ثباتی می‌بیند.

Judith Butler, “Exercising Freedom,” interview by Eliza Kania,R/evolutions1, no. 1 (2013), http://revjournal.org.

Richard Seymour, “We Are All Precarious—On the Concept of the ‘Precariat’ and Its Misuses,”New Left Project, February 10, 2012, http://www.newleftproject.org
Arne L. Kalleberg, Barbara F Reskin, and Ken Hudson, “Bad Jobs in America: Standard and Nonstandard Employment Relations and Job Quality in the United States,”American Sociological Review65, no. 2 (2000): 256–78; Kalleberg, Good Jobs, Bad Jobs; Arne L. Kalleberg, “Job Quality and Precarious Work: Clarifications, Controversies, and Challenges,”Work and Occupations39, no. 4 (2012): 440.
ن.ک.
Michael Quinlan, “The ‘Pre-Invention’ of Precarious Employment: The Changing World of Work in Context,”Economic and Labour Relations Review 23, no. 4 (2012): 16.

Engels, The Condition of the Working Class in England, 149. Punctuation of translation altered slightly in accord with Marx and Engels, Collected Works, vol. 4 (New York: International Publishers, 1975), 433.
Engels, The Condition of the Working Class in England, 96; Karl Marx and Frederick Engels,The Communist Manifesto (New York: Monthly Review Press, 1964), 17, 72.
Marx, Capital, 1, 798.
Marx, Capital, 1, 793.
Marx, Capital, 1, 583, 795, 818, 794–95.
Marx, Capital, 1, 795, 571–72, 860, 796.
Marx, Capital, 1, 796–98, 865.
در تحلیل مارکسْ «مانوفاکتور» {تولیدکارگاهی} هنوز معنای اصلی‌اش را داشت: یعنی مستقیماً ساخته شده با دست انسان یا تولیدات دست‌ساز؛ درحالی که عبارت «ماشینوفاکتور» از سوی سوسیالیست‌ها برای توصیف صنعت مدرن به‌کار می‌رفت: متناظر با شیوهای که مانوفاکتور امروزه به کار می‌رود. بنابراین، زمانی که مارکس از «مانوفاکتور مدرن» سخن می‌گوید، مقصودش تولیدات دست‌ساز مدرن است، که هم با تولید دست‌ساز سنتی فرق می‌کند و هم با صنعت مدرن. مارکس در تحلیلش از کار تنظیم‌ناشده (غیررسمی) و کار خانگی وابسته به نظام کارخانه‌ای، میان مانوفاکتور مدرن و کار خانگی مدرن (مدرن به‌ این معنا که با کار خانگی سنتی خلط نشود) بیش‌ازپیش تمایز قائل می‌شود. تأسیساتی که عمدتاً از زنانی تشکیل می‌شوند که در یک کارگاه‌ کوچک (که معمولاً خانه‌ی کارفرمای خرده‌پایی است) نظیر خیاطی و کلاه‌دوزی، آشکارا با خصوصیت صنعت خانگی مدرن مطابقت دارند.
Marx, Capital, vol. 1, 591.
Marx, Capital, 1, 602–4, 825, 863.
Marx, Capital, 1, 595–99.
Marx, Capital, 1, 353, 354–67.
Fracchia, “The Capitalist Labour-Process and the Body in Pain,” 47; Marx, Capital, 1, 618, 719, 784.
نظر مشابهی در مقاله‌ی زیر بیان می‌شود:
Bryan Palmer, “Reconsiderations of Class: Precariousness as Proletarianization,” in Leo Panitch, Greg Albo, and Vivek Chibber, eds., Socialist Register, 2014 (New York: Monthly Review Press, 2013), 40-62.

Marx, Capital, 1, 797, 807; Engels, The Condition of the Working Class in England, 96–97.
Engels, The Condition of the Working Class in England,
Marx, Capital, 1, 574–75, 579­–80.
Karl Marx,Capital, vol. 3 (London: Penguin, 1981), 345; Marx,Capital, 1, 915
William Morris, Collected Works, vol. 23(London: Longmans, Green, 1915), 176–77 and Signs of Change (London: Longmans, Green, 1896), 169, 187.
William Morris,Unpublished Lectures(Detroit: Wayne State University, 1969), 232; Nick Salmon, The William Morris Chronology (Bristol, UK: Thoemmes Press, 1996), 127; David Leopold, “Introduction,” in William Morris, News from Nowhere (Oxford: Oxford University Press, 2003), xvi; E. P. Thompson, William Morris: Romantic to Revolutionary (New York: Pantheon, 1976), 613–14.
Joyce Kolko, Restructuring the World Economy(New York: Pantheon, 1988); Fred Magdoff and John Bellamy Foster, “The Plight of the U.S. Working Class,” Monthly Review65, no. 8 (January 2014): 1–22.
Foster and McChesney, The Endless Crisis, 4; John Bellamy Foster, Robert W. McChesney, and R. Jamil Jonna, “The Global Reserve Army of Labor and the New Imperialism,” Monthly Review 63, no. 6 (2011): 4.
استثنایی در این زمینه چین و برخی کشورهای آسیایی هستند که کارگران افزایش دستمزدها را به‌علت انباشت شتابان برآمده از جهانی‌سازی اقتصاد جهانی و سرازیر شدن ارتش ذخیره‌ی نهفته‌شان (کارگران روستایی) به تولید تجربه کردند.
Harry Braverman, Labor and Monopoly Capital(New York: Monthly Review Press, 1998); R. Jamil Jonna and John Bellamy Foster, “Beyond the Degradation of Labor: Harry Braverman and the Structure of the U.S. Working Class,”Monthly Review66, no. 5 (October 2014): 1–23; Stephen Hymer,The Multinational Corporation (Cambridge: Cambridge University Press, 1979).
Braverman, Labor and Monopoly Capital, 29.
Braverman, Labor and Monopoly Capital, 261–62; Harry Braverman, “The Making of the U.S. Working Class,” Monthly Review46, no. 6 (1994): 18–21
Jonna and Foster, “Beyond the Degradation of Labor,” 5–8.
Hymer, The Multinational Corporation, 256–72, 262–63, 269; Marx, Capital, 1, 764.
Hymer,The Multinational Corporation, 263, 259, 271.
Fred Magdoff, “A Precarious Existence: The Fate of Billions?” Monthly Review55, no. 9 (February 2004): 1–14; Mike Davis, Planet of Slums (London: Verso, 2007); “World Employment and Social Outlook: The Changing Nature of Jobs,” (Geneva: International Labour Organization [ILO], 2015), 28.
درباره‌ی مسئله‌ی انترناسیونال جدید، ن.ک.
István Mészáros, The Necessity of Social Control (New York: Monthly Review Press, 2015), 199–217.

Hymer,The Multinational Corporation, 270–71.
Foster, McChesney, and Jonna, “The Global Reserve Army of Labor,” 19–26.
“World Employment and Social Outlook,” 28, 13, 39.
توجه داشته باشید که این داده‌ها مبتنی بر آخرین سالی است که اطلاعات هر کشور در دسترس است.

Samir Amin,Three Essays on Marx’s Value Theory (New York: Monthly Review Press, 2013), and The Implosion of Contemporary Capitalism (New York: Monthly Review Press, 2013).
Wacquant, “Territorial Stigmatization,” 72–73.
از دید مارکس غایت جنبش طبقه‌ی کارگر نه جهانی‌کردن پرولتاریا بلکه «رهایی نهایی… لغو کامل نظام کار مزدوری» بود (Capital, 1, 62).
منبع:نقد اقتصاد سیاسی