گزارش گرامی داشت و یادبود جان باختگان سالهای شصت- شصت و هفت در آتلانتا



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ مهر ۱٣۹۵ -  ۱۲ اکتبر ۲۰۱۶



گزارش گرامی داشت و یادبود جان باختگان سالهای شصت- شصت و هفت
و تمامی جان باختگان راه آزادی در آتلانتا


بنیاد اسماعیل خویی به مناسبت گرامی داشت یاد و خاطره جان باختگان سالهای 60-67 و تمامی جان باختگان راه آزادی برنامه ویژه ای درتاریخ نهم اکتبر در شهر آتلانتا برگزارکرد.
مراسم با یک دقیقه کف زدن به یاد جان باختگان و زندانیان راه آزادی و خوش آمد بوسیله اقای عبقری شروع شد و سپس شهلا عبقری داد نامه ی شبکه همبستگی برای حقوق بشر در ایران با امضای 24 نهاد حقوق بشری شامل بنیاد اسماعیل خویی خواندند. (رونوشت این بیانیه به زبان انگلیسی برای آقای بان کی‌مون، دبیرکل سازمان ملل متحد، سازمان عفو بین‌الملل، خانم عاصمه جهانگیر، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران و فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر در تاریخ 22 سپتامبر فرستاده شده است ).
پس از خواندن دادنامه خانم مهین خدیوی ( نویسنده، شاعر و ناشر) و آقای لقمان تدین نژاد(نویسنده و شاعر) اشعار زیر را خواندند
:
سپیده که سر زد
یوسف سر به دار شد

یوسف که سر به دار شد
مادر پرید
پدر بر چهار راه نشست
فرهاد اما شبانه گریخت
نرگس را در خانه جا گذاشت
نرگس کبود شد
دیوار خانه خراش برداشت
و سقف ترک
ماه در اسمان چهار تکه شد

مهین خدیوی
اتلانتا مرداد ٩٥
سلام خاوران
سلام خاوران
خاک شیرین شوربخت
پنجه در پنجه می سایی
و آغوش به آغوش
تنگ در تنگ
دستان گره خورده
عاشقانه به پا می خیزم
و بر تو سلام می کنم خاوران
سیل جاری شد
اشگ در اشگ
خون کبوتر بود گره خورده بر گردن کبود افراسیاب ؟
یا بند بند گسیخته ی حسن؟
خاوران، چند سال گذشت؟
به یاد داری؟
اولین قدم
اولین دست که بر خاک رسید
اولین مرد که در گشود
خاوران به یاد داری آن چشم های وحشت زده را
می ترسیدند؟
آن ها ا ز تو می ترسیدند خاوران
آن ها از گردن های خون گرفته
از دست های بسته
از چشم های بازمانده ی فرزندان ما می ترسیدند
تنها بودی و تاریک
تو حرفی نداشتی خاوران
خاوران
اولین جوان من کی به آغوش تو رسید؟
شنیدم آن شب به شدت گریستی خاوران
زمینت تا مدت ها خیس بود
خاوران اشگ پرنده ها چه رنگی بودند؟
مویه می کردند
و تو صبورانه آغوش گشودی
آن ها می آمدند
و تو صبورانه آغوش می گشودی
به یاد داری انوش در چندمین شب رسید؟
عباس، خاوران ؟
عباس بانو را خاوران
در کدام پاره ی تنت جا دادی؟
یوسف، علیرضا، دارا، کسرا
نسرین فقط ۱٨ سال داشت
علا و برادرانش را در پای شیطان کوه به گلوله بستند
سعید حلق آویز شده بود
چهار تن بهکیش ها ؟
سوسن – داریوش – بهرام – صلاح
مادر سیفی ها چگونه تاب می آورد؟
مسعود و نسرین
مریم و مهدخت
پروانه و فرزانه
خاوران مادر شکری ۶۰ ساله چی شد؟
خاوران از خواهرانت خبر داری؟
از دشت های سوخته ی اهواز
از لاله های خونی مسجد سلیمان
از فرهنگ و شاهپو ر
از شهر بارانی لاهیجان
از طاهره و مینو
از لعنت آبادها
آخ خاوران
در گوشه های هر شهر خواهری داری پنهان
جوان هایت را به یادگار دارن
راستی خاوران
هنوز هم مادر فرزانه هر شنبه غروب می آید؟
چه کشیده ای همه ی این سال ها خاوران
از نوازش گل های مادران
از زخم پوتین های جباران
بوی عشق می دهی
بوی آزادی
بوی دست های مادرانی که دور از تو به خواب رفته اند
خاوران
شهر عروس های ناکام
شهر دامادهای بی حجله
شهر آرزوهای دور
خاوران
شهر عشق
شهر بوسه های خونین
خاوران وقتی می رسم
هزار تکه می شوم با هزار گل سرخ...
خاوران مهرانگیز و شورانگیز ؟
انگشت هاشان در هم گره خورده بود؟
و اما خاوران
حمید
دور از تو
بر بالای آن تپه
به تنهایی آرام گرفته است..
مهین خدیوی
آکوست ۲۰۱۵ - آتلانتا
لقمان تدین نژاد
در یاد
ای مانده در خیال

ای غایب از میان

مرا بر راه وا مگذار
من از با تو نبودن

سخت غمگینم


آتلانتا، بهمن ۱۳۷۵
برای مادران خاوران که حتی شانس اینرا هم نداشتند که مانند مریم مقدس جسد عیسای خود را در آغوش بگیرند و ببوسند و میکل آنژی برایشان مجسمه‌یی نظیر پی-یِ-تا Pieta بسازد.
تندیس
تندیسی بسازید از من،
ایستاده!
با سیاه ترین چادری،
که حافظه‌ی تاریخی‌تان یاری می کند
در سوگ جوانی از آنسوی شهر
نامش را نمی دانید
و مزار حدسی او،
از الهامی است،
از تاریخ دقیق خبری در روزنامه‌ی عصر،
تاریخ حدسی ورود یک کامیون
انباشته از گونی هایی،
با لکه های زرشکی‌ِ تند
تندیسی بسازید از من،
از سیاه ترین سنگهای آسمانی
دهم ذوالحجّه‌ را هرسال
در همین قربانگاه جشن بگیرید
توبه کنید از پرستش بت هایتان
و هزار و چهار صد سال آتی را
رو به این سو نماز بگذارید
شاید که آمرزیده شوید
یا نشوید

لقمان تدین نژاد

آتلانتا ۲۵ اوت ۲۰۰۰
خاطره‌ی آخرین دیدار با عزیزی که بعدها شِران Charon قایقران او را از رود Styx رد کرد و از جهان زندگان به دیار مردگان رساند.
رود مرزی

آن را که بسیار دوست می داشتم
بردند در یک روز ابری‌ِ‌
از کوچه های پیچ در پیچ
خیابانهای پر درخت
و میدانهای شلوغِ‌ِ شاد
تا ساحل سنگلاخی‌ِ رود بیرون شهر‎،
جهیزیه‌ی ناچیز او به دنبال
بر شانه‌ی دلقک‌هایی
با لباس های خاکستریِ تیره
سبزهای روشن
و زردهای زننده
با شیپور و داریه
و پایکوبی های خنکِ اوباشانه

آنکه بسیار دوستش می داشتم
سر بر شانه‌ی بیتفاوت معشوق نهاده بود
خیره به جریان هراس‌انگیز رودی
که از ازل بر بستر خود جاری بود
از کوه های افسانه‌ای
تا دریاهای ناشناخته‌
بی نیم نگاهی به من‌ِ خراب
و جماعت لول‌ِ از همه جا بی‌خبر،
تا که دمی دیگر کرجی‌بان پیر کهنه‌کار
آرام آرام ظاهر شود از میان مه
و بار دیگر یک زوج تازه را،
به سرزمین های آنسوی رود برساند

و من. . . ،
در باغستان مختصر مُشرف به رود
که می رفت بزودی بخشکد
و جای خود را به یک گورستان کم رفت و آمد بسپارد
بر جای خود پوک شدم
خاک شدم
آب شدم
از دور شدن آنکه بسیار دوستش می داشتم
و غم پنهان چشمانش
در لحظه‌ای که با بی میلی پا بر کرجی‌ِ لرزان می نهاد
و همچنان خیره بود
به آبهای ساکت بیرحم
بی نیم نگاهی به من خراب
و جماعت شلوغ‌ِ لول‌ِ

لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۴ نوامبر ۲۰۱۱‏

خاطره‌ی عزیز از دست رفته‌یی که همیشه در ضمیر ناخودآگاه ما به حیات جاوید خود ادامه میدهد.
یادگار
از معشوقه‌ی من،
گلِ ارغوانیِ ساده‌یی به یادگار مانده است
میان شبدرهای تازه‌ رُسته‌ی درّه‌ی دور،
بوته‌ی سبزی،
آویزان از شکافِ پرتگاه،
صخره را می‌پوشاند
اسبان وحشی به تاخت دور میشوند در امتداد درّه
و آنکه برجا می ماند،
سُم می کوبد،
شیهه می‌کشد،
و به من خیره می‌ماند،
آهسته آهسته دور می‌شود
در امتداد جویبار
رسیدن به پرتگاه میسّر نیست
و بوته‌ی سبز،
همچنان می‌لرزد در نسیم،
و صخره را زیبا می‌سازد
. . .
از معشوقه‌ی من. . . ،
گلِ ارغوانیِ ساده‌یی. . .


لقمان تدین نژاد
بوستون، ۳۰ جولای ۲۰۱۵"
پس از شعر خوانی، خانم شیرین مهربد برنامه ویژه موسیقی خود را با سخنان زیر شروع کردند:
"با درود به تک تک شما عزیزان برای حضورتان در این برنامه و با تشکر از دوستان و دست اندرکاران بنیاد خویی برای برگزاری این یادمان و تشکر مجدد برای دعوت از من .
امسال بیست و هشتمین سالگرد کشتارهای دسته جمعی سال ۶۷و سی و پنجمین سالگرد دستگیریها ، شکنجه ها و اعدامهای سالهای ۶۰ است. یکبار دیگر جمع شده ایم که نه تنها یاد و خاطره ان عزیزان را گرامی بداریم بلکه بار دیگر به خود و جهانیان و بخصوص نسلی که کمتر میداند یاد آوری کنیم که جنایتی که اتفاق افتاده افسانه نبوده و حاصل ان سکوت سیاسی گورستانی و جامعه ی زخم داریست که هنوز و هر روز اعدام را تجربه میکند .
الان که بعد از سالها با برگزاری این مراسمها و تلاش در افشاگری و روشنگری این جنایات صحبت میکنیم به حقانیت این راه واقف ترشده ایم چرا که می بینیم اگر رژیم تا دیروز سیاست انکار ان فجایع را در پیش گرفته بود امروز به توجیه ان پرداخته .
نقش تک تک ماها در حفظ این حافظه تاریخی بس عظیم است و شما که با حضورتان در این یادمانها اجازه نمیدهید این حافظه به فراموشی سپرده شود .
و اما ما بازماندگان در به خاطر سپردن و بیان و تکراراین جنایات اصرار میکنیم به آنچه به پاک کردن و کنترل کردن این حافظه تاریخی تلاش میکند تن ندهیم و کوششمان بر این است که در عرصه های مختلف و بخصو ص قالبهای هنری در معرض اگاهی عمومی قراردهیم .
از اینرو با انتشار خاطرات زندان، نویسندگان ،شاعران، فیلمسازان، نقاشان ، و دیگر هنرمندان که رنج و امید آن سالها را در قالب هنر بیان میکنند نقش بسزایی در حفظ این واقعه دارند.
ما فراموش نمیکنیم و نمی بخشیم . این نبخشیدن به معنای انتقام گرفتن نیست بلکه کوششی است برای به دست آوردن راه حلهایی برای از بین بردن سیستم سرکوب ، زندان، شکنجه و کشتار. تلاش برای ساختن یک دنیای بهتر و آزاد بری از هر گونه ستم و هشداری به همه مردم که ما در پی به وجود آوردن سدی هستیم در مقابل تکرار این جنایتها ."
سپس خانم شیرین مهربد ترانه های "یگانگی" و "لالایی" ( سروده شهریار دادور و آهنگ زنده یاد ، بابک بیات ) و ترانه ی"صدای زندگی شو" از ایرج جنیی عطایی و ترانه " او یک زن است " ( به زبان فرانسه و آهنگ شیرین مهربد ) را با صدای زیبایشان اجرا کردند که بسیار مورد استفبال قرار گرفت. شیرین برنامه خود را با ترانه ی آفتاب کاران جنگل به پایان رساندند .آقای احمد بیگلو گیتاریست زبده ی آتلانتا در اجرای چند آهنگ با شیرین همکاری کردند و مهارت خود را در به نمایش گذاشتند .برنامه موسیقی حال و هوای ویژه ای به برنامه داد و حضار بسیار لذت بردتد.
پس از موسیقی 20 دقیقه تنفس برای پذیرایی داده شد و سپس خانم مرضیه شاه بزاز (شاعر و نویسنده) اشعار زیر را خواندند:
انتخاب
نه خواب، نه بیدار
ایستاده‌ا‌م
پای نه بر زمین،
بر سکویی
نه از گِل، نه از آب
نه هوای اینچنین ماندن است مرا
و نه هر گونه رفتن را می‌پسندم
و آنچه هست
در توفان
زنی با پیکره‌ی شیرفام مِه
با دو پستان متبرک
به سیاله‌ی ابری لم داده
جوهره‌ی زیستن مرا ورز می‌دهد
ستاره‌ای از بلندترین شاخه‌ی آسمان می‌چیند
در یک دست
خورشیدی در دست دیگر
هر چند که جدال سپیده و غروب افسانه‌ای بیش نیست
مرا به انتخاب می‌نوازد
زنی با پیکره‌ی شیرفام مِه
مرا بنام خود می‌خواند
و از خود می‌راند
تا در چشمه‌های روان
زخم بریدگیِ بند ناف شستشو یابد
ایستاده‌ام هشیار
با دو بالِ افروخته
بر فراز آتش
در کشمکشِ میان دو پرواز.
مرضیه شاه بزاز
آتلانتا ۲۹ ماه مِه ۲۰۱۲

به شیرکوه معارفی

آنسوی دیوار

به میهمانی که می‌روی
آنسوی دیوار؟
بر حصار بلند خاردار
به جستجوی چه می‌پیچی؟
جنگل پر بهار معلق را
درنگی!
پاسبان پیر
با سوت زنگ زده به جنگ اسطوره می‌آید!

هنگامی‌که در بیشه‌ی سرد مهتاب
شیرهای کوهی
نگران پچ پچ می‌کنند
به کوه، پژواک فریاد،
به صخره، از جا کندن
و به ماه، گرما را
می‌آموزند.
مجالی نیست
که به گورزاد پیِر بیندیشند
چرا که از هجوم زمین
خانه در ستاره می‌کنند
و بر دوش آسمان،
خوشه های ستاره به فردا می‌رسند
گریزی نیست!
اکنون که آرش گونه
مرز بودن را در بی‌نهایتِ نبودن گسترده‌ای
و در التهاب زیستن
به چاله‌ای فرو نیفتاده‌ای
و با تیرِ رنگین کمان طاعون گورزاد را از شهر رانده‌ای
و در رفتن کاستی نیست
و صخره از جا کنده شده
و خوشه های فسفری ستاره
بر دشتهای رنگ پریده‌ی بی‌نام
نامت را می‌بارند
آه . . .
بزیر گرمای مهتاب
به میهمانی که
اینچنین پر شتاب ز ما می‌گریزی،
به آنسوی دیوار؟

یوفالا آوریل ۲۰۱۱

خاوران

ما را از حلقوم شب بیرون کشیدند
و آه . . .
که آب روشنِ تمام چشمه ساران
سیاهی ما را نمی‌شوید
ما مانده ایم و تاریکی دو مردمک
میخکوب بر گلوگاه سحر
که خون
لخته می‌بندد

از خاکستر خانه‌ی سوخته
ققنوسی آیا پر می‌گشاید
تا موج پرالتهاب خاک را
در خود فرو بنشاند؟

ماه از خاک بر می‌آید
و انگار نگاه هزار ستاره از خاک خیره بر ماست
انگار از کوهپایه‌های سیاره‌ای دیگر
ما را صدا می‌زنند
آنها . . . ،
همیشه گرم و شاد،
همیشه جوان
انگار از هر ذره‌ی این خاک
که یادگار دیداری است
دم به دم عاج سپیده‌ای در شبِ ما می‌زند سر
آنها که در خوابشان خوشه خوشه‌ ستاره می‌رویید
انگار از خوابی دیگر برخاسته
دست و روی شسته،
کنارت بر سفره می‌نشینند
تا پیش از تیرباران تو با روزمره‌گی‌ها
یادت را به خود بیآمیزند.

آتلانتا، ۲۳ مارس ۲۰۱۲


برخوردی ساده

باید آیا اشک را پنهان
و از خاک خاوران
برگهای پراکنده را
گرد اورد
تدوین نمود
و چون عددِ پی
ضریب بود و نبود را تا هزار رقم اعشاری تثبیت کرد؟
عصاره ی این تاکستان را قطره قطره آیا
در معجون هر قرن باید ریخت
تا بود را در نبود بیآمیزد؟

یا به هر هزاره
از گودالِ صد رستمِ خفته
الماسی
نگین بر انگشتر تاریخ کرد
یا
تا مسافران دلمرده بدانند،
بنویسیم:
نیمه ی راه، اینجا
فریادی به خواب رفته است
بیدارش کنید.

شایعه

بر ایوان نمور و تنگ
به رصد ستارگان نشسته ای
خبر
ویرانی کهکشان ما ست         
عالیجناب!      
داری سقف ایوان را رصد می کنی
ورنه آن کهکشان گم شده
در آسمان باز
در تب و تاب جان گرفتن است.

آتلانتا ۵/۱۳/۱۳
divanpress.com"



پس از اشعار خانم شاه بزاز آفای پرویز دستمالچی(نویسنده و محقق) سخنرانی خود را با متن زیر آغاز کردند:


با اجازه ریاست محترم جلسه،
با اجازه حضار گرامی،
و با سپاس فراوان از بنیاد اسماعیل خویی برای دعوت از من،
سخنانم را شروع می کنم.

موضوع سخن امشب من "تروریسم حکومتی ج.ا.ا.، و برای نمونه ترور در برلین است که من در پنج بخش آن را برای شما تعریف خواهم کرد:
• در شب ترور چه گذشت
• دستگیر شدگان چه کسانی بودند
• چه کسانی موفق به فرار شدند
• حکم دادگاه
• آمران چه کسانی بودند

شب ترور:
هیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان ایران دکترصادق شرفکندی دبیر کلِ حزب، فتاح عبدُلی نماینده حزب در اروپا و همایون اردلان نماینده حزب درآلمان از ۱۴ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲میهمان کنگره جهانی احزاب سوسیالیست و سوسیال- دمکرات دربرلین بودند. بنابر خواست دکتر شرفکندی قرار می‌شود هیئت نمایندگی با برخی از افراد اپوزیسیون ایران در برلین نشست مشترکی داشته باشد. هدف از نشست آشنائی متقابل و نیز گفت و شنود در باره مسائل ایران، کردستان و همچنین وضع اپوزیسیون در خارج از کشور بود. نوری دهکردی وظیفه سازماندهی این نشست را به عهده می گیرد. اما از آنجا که او تمام مدت همراه هیئت نمایندگی در کنگره بود و نیز کار ترجمه را (عمدتاً) او انجام می‌داد، از صاحب رستوران "میکونوس" عزیزغفاری خواهش می‌کند وظیفه اطلاع به دیگران را به عهده گیرد. نوری دهکُردی از فعالان چپ مستقل ایران، ساکن برلین، و نیز از دوستان بسیار نزدیک عبدالرحمان قاسملو و همچنین صادق شرفکندی بود.

من (پرویز دستمالچی) چهارشنبه عصر، ۱۶ سپتامبر ۹۲، پس از کار، به خانه آمدم و بر روی پیامگیر تلفن پیامی از آقای عزیز غفاری وجود داشت که نشست مشترک با هیئت نمایندگی ح.د.ک.ا. جمعه شب، ساعت هفت و نیم، در رستوران او(میکونوس) خواهد بود. همان شب(چهارشنبه) به رستوران او رفتم و او شخصاً تاریخ نشست را دوباره تکرار کرد و اظهار داشت که پیام از سوی نوری دهکردی است.

من پنجشنبه، ۱۷سپتامبر، حدود ساعت ده دقیقه به هشت شب، در خانه بودم که تلفن زنگ زد، نوری دهکردی بود. پس از تعارفات، اظهار داشت آنها در رستوران هستند و کسی از دعوت شدگان در آنجا نیست، زیرا او به عزیز گفته است پنجشنبه شب، وعزیزهمه را برای جمعه شب دعوت کرده است و از من خواست به آنجا بروم و او در این فاصله با بقیه نیز تماس خواهد گرفت. به او گفتم من برنامه‌ام را برای فردا شب (جمعه) تنظیم کرده‌ام و سپس به دلیل خستگی از رفتن عذرخواهی کردم. او اصرار کرد حتما بروم، چون "خیلی بد خواهد شد"، و من رفتم. زمانیکه به آنجا رسیدم به غیر از هیئت نمایندگی و نوری دهکردی کس دیگری در آنجا نبود. آنها در سالن پُشت رستوران نشسته و مشغول گفتگو بودند.

من در کنار فتاح عبدُلی ، سمت راست او، نشستم. در سمت چپ او همایون اردلان نشسته بود. شرفکندی و دهکردی در آنطرف میز، روبروی اردلان و عبدلی، نشسته بودند. وعزیز غفاری(صاحب رستوران) در رفت و آمد و مشغول پذیرایی بود. هیچ میهمانی در رستوران نبود، به غیر از یک مشتری همیشگی، پتر(Peter)، که سر جای همیشگی اش روبروی در ورودی نشسته بود .

پس از من مسعود میرراشد آمد و در کنار من، سمت راست، نشست. او از دعوت شدگان برای جمعه شب بود که در آن شب اتفاقی به آنجا آمده بود. پس از او مهدی ابراهیم زاده آمد، که از دعوت شدگان برای جمعه بود و نوری آن شب با او نیز تلفنی تماس گرفته و از او(مانند من)خواسته بود به رستوران بیاید. او سمت چپ نوری، روبروی من، نشست. پس از او شخصی به نام اسفندیار صادق زاده به رستوران آمد که من او را نمی شناختم و اصولا به نشست دعوت نبود، اتفاقی آمده بود. بنابر پرسش عزیز غفاری از نوری و شرفکندی و با موافقت آنها بر سر میز ما آمد و روبروی مسعود میرراشد، یعنی سمت چپ مهدی ابراهیم زاده نشست.

به هنگام ورود من به رستوران، ابتداء گفتگو بر سر این بود که زمان نشست را چه کسی اشتباه گفته است. شرفکندی می‌گفت امکان ندارد که ما جمعه شب گفته باشیم، زیرا جمعه صبح زود پرواز برگشت داریم. نوری می‌گفت من گفتم پنجشنبه شب، یعنی شب جمعه، وعزیزغفاری معتقد بود نوری گفته است جمعه شب. درهر صورت نتیجه‌ای حاصل نشد و موضوع همچنان ناروشن ماند. سپس از ترورهای رژیم در لندن، وین و پاریس گفتگو شد. شرفکندی می‌گفت اگر آنها بخواهند کسی را ترور کنند، خواهند کرد، زیرا ما در برابر یک حکومت با تمام امکانات قرار داریم. او تعریف کرد که روزی در کردستان، بر روی کوهها، با چند تن از پیشمرگان کرد نشسته بود و سخن از مرگ و زندگی شد. یکی از پیشمرگان از جای خود برمی خیزد و از روی بوته ای کوچک به آن سو می پرد و سپس رو به شرفکندی می گوید: "کاک سعید فاصله مرگ و زندگی همین است". و در آن شب متأسفانه این اتفاق افتاد.

شام حدود ساعت ده و نیم روی میز چیده شد. ساعت حدود ده دقیقه به یازده شب بود و ما مشغول صرف شام و گفتگو. سخن برسرمسائل ایران وکردستان بود. من صورتم به طرف شرفکندی و مشغول گفتگو با او بودم که مسعود میرراشد(سمت راست من) شروع به سخن و گفتگوی ما را قطع کرد. من به سوی او برگشتم که ببینم چه می گوید. در این هنگام از درگاهی میان دو سالن، فردی وارد شد، پشت میرراشد، و تقریبا میان من و او ایستاد. من چون نشسته بودم و نگاهم به صورت میرراشد بود، ابتدا تنها پاهای او را دیدم و فکر کردم شاید یکی از دعوت شدگان است که تازه وارد شده است، و پس نگاهم آهسته به بالا رفت تا ببینم چه کسی آمده است.
در لحظه ای که نگاه من به سوی صورت تازه وارد به طرف بالا می رفت تا ببینم چه کسی آمده است، در برابر چشمان من، از فاصله شاید یک وجبی صورتم، مسلسلی بالا آمد و شروع به تیراندازی کرد و من سه پوکه اول را که از مسلسل بیرون پریدند، دیدم. در آنزمان به نظرم آمد که به روی مسلسل یک دستمال انداخته اند و از زیر آن شلیک می کنند. بعداً (تحقیقات پلیس)مشخص شد که تیراندازی از درون یک ساک ورزشی انجام گرفته است. درهمین لحظه نگاه من به صورت مسلسل چی افتاد که تا زیر چشم پوشیده بود. در آن لحظه فکر کردم صورتش را با یک دستمال پوشانده، اما بعداً (تحقیات پلیس) معلوم شد یقه پلیوراش را تا زیر چشم و زیر گوشهایش بالا کشیده است. من به گونه غریزی خود را از روی صندلی به پشت سر پرت کردم و با صورت، و به روی شکم، به زیر میز پشت سر افتادم.

چند ثانیه بعد فتاح عبدُلی(که سمت چپ من نشسته بود) در فاصله حدود دو وجبی، صورت به صورت من، در زیر همان میزی افتاد که من افتاده بودم. او که تنها چند لحظه دیرتر از من خود را به پشت سر، زیرمیز پرت کرده بود، چند گلوله(بعد مشخص شد چهار گلوله)، و از جمله یک گلوله به قلبش اصابت کرده و دهانش پر از خون بود و دیگر نفس نمی کشید. من، صورت در صورت او، به روی شکم در زیر میز افتاده بودم و تکان نمی خوردم.

دو رگبارمسلسل شلیک شد و سپس لحظه‌ای سکوت. من، بدون آنکه تکان بخورم، در لحظه سکوت میان دو رگبار، تنها برای آنکه بدانم چکار باید بکنم، آیا می‌توانم برخیزم یا نه، از همانجا نگاهم را به سویی انداختم که مسلسل چی ایستاده بود تا ببینم رفته است یا نه. در این حالت دستی را دیدم با کلت و آستینی مشکی(بدون آنکه صورت ضارب را ببینم) که به سوی محلی که شرفکندی نشسته بود تک تیر، تیر خلاص می زد. تیر خلاص زن، پس از شرفکندی، چند گامی جلوتر رفت و دوباره صدای یک تک تیر( بعدا فهمیدم به سوی اردلان رفته است، در آن لحظه نمی دانستم به چه کسی تیر خلاص می زند). در این لحظه جرقه ای از مغز من گذشت که اینها به تک تک ما تیر خلاص می زنند، او اکنون به سراغ عبدُلی در کنار من خواهد آمد (که با اصابت گلوله به قلبش فوت کرده بود) و پس از شلیک یک تیر خلاص به او، گلوله ای نیز به خود من خواهد زد، که چنین نشد.

لحظه‌ای گذشت و من صدای مهدی(مجتبی) ابراهیم زاده را شنیدم که نام برخی از ما را بلند صدا می‌کرد و نام مرا، از جایم برخاستم، به سوی تلفن دویدم تا به پلیس اطلاع دهم که تنها مشتری دائمی و آلمانی رستوران، پتر، گفت او تلفن زده است. تلفن را برداشتم به مهران براتی(ازدعوت شدگان برای روزجمعه) زنگ زدم و گفتم" در اینجا همه را به گلوله بسته اند، کی زنده و کی مرده است، نمی دانم"، گوشی را گذاشتم و به اتاق عقبی برگشتم.

فتاح عبُدلی و همایون اردلان، هر دو به قتل رسیده و نقش بر زمین بودند. صادق شرفکندی نیز در جا فوت کرده، اما هنوز روی صندلی اش بود. نوری دهکردی نیز همچنان روی صندلی بود. او که به روی میز خم شده بود چانه اش به یک لیوان آبجو تکیه داشت و خُرخُر می کرد. تمام صورت و سینه‌اش و نیز لیوان آبجو پر از خون بود. رفتم به طرف او که کمکش کنم، خواستم صورتش را در دستهایم بگیرم، اما فوراً دستهایم را کنار کشیدم، نمی‌دانستم چه باید بکنم. نگران بودم که هر حرکتی موجب مرگش شود.
به صادق شرفکندی دوازده گلوله، عمدتا به ناحیه سر، گلو، روده ، ریه، جگر و کلیه اصابت کرده بود. او در جا فوت می کند.
به اردلان از مسلسل سه گلوله، یکی به سینه، یکی به قسمت پائین شکم و یکی به زانوی راست او اصابت کرده بود. اردلان، با وجود این جراحات، اگر سریع مورد مداوا قرار می گرفت شانسی برای زنده ماندن داشت، اما تیر خلاص به سرش باعث مرگ فوری او می شود.
به عبدلی، که از همه نزدیکتر به تیرانداز نشسته بود، چهار گلوله مسلسل، از فاصله ی بسیار نزدیک، اصابت کرده بود. گلوله ای که به قلب او نشست موجب مرگ فوری او در همان محل ترور شد.
به دهکردی هفت گلوله اصابت کرد، اما او در جا فوت نکرد. او را به بیمارستان منتقل کردند که در ساعت پنج دقیقه پس از نیمه شب بر اثر خون ریزیهای درونی فوت کرد.
به عزیز غفاری، صاحب رستوران، دو گلوله اصابت کرده بود، یکی به پا و دیگری به شکم که مداوا شد. او اکنون میان آلمان و ایران در رفت و آمد است.


دستگیر شدگان، ضاربان یا عاملان ترور:
هفده روز پس از ترور، در۴ اکتبر ۱۹۹۲، عباس رایل(تیر خلاص زن) و یوسف امین(نگهبان در ورودی به هنگام ترور)، درشهر راینه، در ایالت وِست فالن (آلمان)، درخانه برادر امین دستگیر می شوند. امین دو روز مقاومت می‌کند و سپس تمام ماجرا را برای دادستانی تعریف می کند. براساس اعترافات او، خانه های تیمی کشف و نیز سایر اعضای تیم، کاظم دارابی کازرونی (مامور وزارت اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. و سازمانده ترور در برلین)، محمد ادریس(حزب الله لبنان) و عطاءاله ایاد نیز دستگیر می شوند. دستگیر شدگان عبارتند از:

کاظم دارابی کازرونی
دارابی مسئول برنامه ریزی ترور در برلین بود. او برای تیم ترور"خانه‌های امن" و نیز پول و سایر لوازم مورد نیاز را تهیه می کند. خودش به هنگام ترور به مسافرت، به شهر هامبورگ و برِمِن می رود تا رد گم کند.
دارابی عضو سازمان اطلاعات و امنیت ایران وعضو سپاه پاسداران است. افسر رابط او ابتداء حسن جوادی، "کارمند"سفارت ایران در بُن، و پس از اخراج جوادی از آلمان (۱۹۸۹)، مرتضی غلامی بود.
دارابی با سرکنسول ایران در برلین، آقای محمود امانی فرانی، نیز در ارتباط بوده است. امانی فرانی کارمند عالی رتبه واواک بود. یکی از وظائف دارابی در برلین جمع آوری اخبار و اطلاعات در باره افراد اپوزیسیون برای شخص سرکنسول بوده است.
دارابی، به هنگام دستگیری، به همراه فرهاد دیانت ثابت گیلانی و بهمن برنجیان، عضو هیئت رئیسه "اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا"، واحد برلین، بود. این"اتحادیه..." یکی از تشکیلات حزب الله ایران در اروپا و یکی از مراکز فعالیت واواک و سپاه پاسداران است. فرهاد دیانت ثابت گیلانی و بهمن برنجیان نیزهر دوعضو واواک هستند. دارابی پس از آزادی از زندان به ایران می رود و در فرودگاه مورد استقبال مقامات رسمی ج.ا.ا. قرار می گیرد.

علاوه بر دارابی، چهار لبنانی نیز دستگیر می شوند:
یوسف امین(نگهبان در ورودی به هنگام ترور) و
عباس رایل (تیر خلاص زن) که هر دو عضو حزب الله لبنان هستند و در سال‌های ۸۶/۱۹۸۵در اطراف شهر رشت، در یکی از اردوگاههای آموزشِی سپاه پاسداران دوره های کار با اسلحه، کار با مواد منفجره ، ترور و غواصی دیده اند.
محمد اتریس، عضو حزب الله لبنان، مأمور تهیه اوراق جعلی برای فرار رایل و امین می شود.
عطااله ایاد، عضو سازمان شیعه اَمَل، مأموریت داشت نقشه ترور را تهیه کند. او و طرح عملیاتی اش درآخرین لحظه توسط عبدالرحمان بنی هاشمی(سر تیم ترور، مسلسل چی) کنار گذاشته می شوند، چرا، مشخص نشد.

فراریان:
عبدالرحمان بنی هاشمی(ابو شریف)
او مسلسل چی، فرمانده عملیات، کادر حرفه ای ترور وزارت اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. است که موفق می شود پس از انجام ترور فورا به ایران فرار کند. عبدالرحمان بنی هاشمی از سوی علی فلاحیان مأمور اجرای عملیات ترور می شود. بنی هاشمی زیر نظر مستقیم "کمیته عملیات ویژه"(در وزارت اطلاعات و امنیت)کار می‌کند وعضوهیچ تشکیلاتی نیست. او همکاران تیم اش را خودش انتخاب می کند. بنی هاشمی پیش از ترور با مأموران ساکن برلین تماس برقرار می کند. طرح نهائی ترور توسط او کامل و تصویب می شود. تیمی که به سرپرستی بنی هاشمی از ایران می آید، از واحدهای عملیات ویژه برای خارج ازکشور است. برای ترور در خارج از کشور، شعبه ویژه ای در وزارت اطلاعات و امنیت کشور وجود دارد. بنابر اطلاعات سازمان امنیت آلمان به دادگاه، "... تیم ترور در اوائل سپتامبر به برلین می آید. تیم، پیش از انجام عملیات توسط یکی از جاسوسان واواک، که در رابطه‌ای مستقیم با رهبران ح.د.ک.ا. بوده است، از اجتماع هیئت نمایندگی در رستوران میکونوس مطلع و مطمئن می شود...". بنابر همین گزارش این جاسوس به هنگام ترور در رستوران حضور داشته است. تیم ضربت، پس از انجام ترور، بنابر یک برنامه دقیق و از پیش آماده شده آلمان را ترک می کند و به ایران می رود.
فردی به نام محمد، ایرانی، او اسلحه های ارتکاب جرم را شب قبل از ترور به خانه تیمی می آورد.
ابوجعفر، معروف به حیدر، ازاعضای حزب الله لبنان، ساکن شهر اوزنابروک آلمان. او راننده اتومبیل فرار است که پس از ترور به لبنان و از آنجا به ایران می‌رود و سپس در سپاه پاسداران مشغول کار می شود..
علی صبرا، لبنانی وعضو حزب الله. ماشین عملیات، ب. ام. وِ، را یک هفته پیش از ترور، خریده است. او بعدا در لبنان و در مرکز حزب الله مشغول به کار می شود.
یک ایرانی، راننده یک مرسدس بنز مدل ۱۹۰ که یک ساعت پیش از ترور با بنی هاشمی در خیابان نزدیک میکونوس ملاقات می کند.

دستگیر شدگان در برابر دادگاه قرار داده می شوند و پس از یک بررسی قضایی که بیش از سه سال و نیم طول کشید محکوم می شوند. در دهم آوریل ۱۹۹۷ رأی دادگاه صادر می شود:
• کاظم دارابی کازرونی حبس ابد
• عباس رایل حبس ابد
• یوسف امین یازده سال زندان
• محمد اتریس پنج سال و سه ماه زندان
• عطااله ایاد، پس از حدود چهار سال زندان، آزاد

آمران:
به هنگام بررسی پرونده قضایی ترور برلین، از آنجا که عاملان یا ضاربان هیچگونه آشنایی شخصی با مقتولان نداشتند، همواره این پرسش مطرح بود که آمران یا دستور دهندگان این ترور چه کسانی بوده اند؟
بنابر اعترافات و شهادت مقام ارشد امنیتی ج.ا.ا. ابوالقاسم مصباحی (شاهد "C") در حضور دادستانی پرونده و نیز دربرابر دادگاه در باره "آمران" از جمله چنین آمده است:
"... در دوران حیات آیت الله خمینی، تصمیم در باره قتل دگراندیشان در درون یا بیرون بدون استثنا از سوی او گرفته می شد. پس از فوت آیت الله خمینی، و پس از آنکه علی خامنه ای در سال ۱۹۸۹ رهبر نظام شد، تحت ریاست و نظارت او شورایی به نام "شورای امور ویژه" تأسیس شد که برفراز حکومت و تمام نهادهای آن بود... وظیفه "شورای امور ویژه" اتخاذ تصمیم در تمام امور مهمی بود که خارج از محدوده وظایف نهادهای قانونی و رسمی حکومت انجام می گرفت و در رابطه با آنها رعایت جنبه های قضائی- دینی لازم بود... تصمیمات اتخاذ شده در "شورای امور ویژه" تعیین وظیفه و تکلیف برای دولت، مجلس و تمام نهادی رسمی حکومت بود و آنها موظف به اجرای تصمیمات آن بودند. زمانیکه "شورای امور ویژه" در باره یک قتل تصمیم می گرفت، تصمیم باید بدون استثناء به تأیید مقام رهبری می رسید و بدون دستور او هیچکس اجازه اقدام نداشت. اعضاء ثابت "شورای امور ویژه" که در باره قتل مخالفان و دگراندیشان تصمیم می گرفتند(در آن زمان)، عبارتند بودند از:
• رهبر مذهبی نظام(آیت الله خامنه ای)
• رئیس جمهور(علی اکبر هاشمی رفسنجانی)
• وزیر امور خارجه(علی اکبر ولایتی)
• وزیر اطلاعات و امنیت(علی فلاحیان)
• اولین وزیر واواک، ریشهری، که در آن زمان مسئول دستگاه اطلاعاتی رهبر و از افراد محرم او بود(و هنوز هست) که برای دفتر رهبر فعالیتهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی انجام می دهد
• فرمانده سپاه پاسداران وقت، محسن رضائی
• رئیس نیروهای انتظامی وقت، سپهبد رضا سیف اللهی
• و آیت الله خزعلی، عضو شورای نگهبان، به عنوان مسئول امور دینی- مذهبی

حکم چهارسد برگی دادگاه برلین بالاترین و ارشدترین مقامات ج.ا.ا. را رسما به عنوان آمران ترور برلین و مخالفان برون مرز محکوم می نماید:
"... قتل دکتر قاسملو و دو تن از یارانش در ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۹ در شهر وین، و همچنین قتلی که در این دادگاه مورد بررسی قرار گرفت، از نتایج و پیامدهای عملی سیاستهای ج.ا.ا. است. رابطه میان قتل وین و برلین بسیار روشن و آشکار می باشد... اسناد و مدارک غیرقابل انکار ارائه شده به این دادگاه، شکل و نوع اتخاذ تصمیم راس رهبری سیاسی ایران، و همچنین ساختار و مسئولیتهای این تصمیم گیریها را، که با هدف نابودی مخالفان رژیم در خارج از کشور انجام می گیرند، به گونه ای بسیار روشن و آشکار نشان می دهند... اتخاذ تصمیم درباره نابودی دگراندیشان و مخالفان رژیم در اختیار نهادی به نام"شورای امور ویژه" است که نهادی غیرقانونی و به دستور رهبر مذهبی نظام تشکیل شده است... اعضای این شورا عبارتند از رئیس جمهور، وزیر اطلاعات و امنیت، وزیرامور خارجه، روسای نیروهای نظامی و انتظامی ... و همچنین رهبر مذهبی نظام... دلیل و انگیزه ترور برلین صرفا سیاسی و مربوط به حفظ قدرت سیاسی است... این قتل صرفا با انگیزه سیاسی و با هدف نابودی مخالفان رژیم انجام گرفته است. هدف اصلی رژیم ایران نابودی مخالفان فعال نظام در خارج از کشور است..."(از متن حکم دادگاه).
از حسن توجه شما بسیار سپاسگزارم
پرویز دستمالچی
۹ اکتبر ۲۰۱۶
آتلانتا/ جورجیا

پس از سخنان آقای دستمالچی بخش سوال و جواب شروع شد که با مشارکت فعال حاضران به انجام رسید و برنامه با ادای احترام به خانواده های جان باختگان و زندانیان جان بدر برده حاضر در جلسه و قدردانی از مجریان برنامه به پایان رسید.