اطاق اجاره ای


علی اصغر راشدان


• «دست نهگدار، بگذار همین پشت در اوضاع داخل خونه رو توضیح بدم و کمی روشنت کنم. همه کاره یه حاجیه خانوم بدقلق بهانه گیره. تو اصلا و ابدا لب تر نکن. میترسم با شنفتن ایرادای بنی اسرائیلی حاجیه خانوم از کوره در بری و تموم کاسه کوزه هارو بشکونی و زحمات منم هدر بدی. همه چی رو بگذار به عهده خودم» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۴ مهر ۱٣۹۵ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۱۶


      دستم رفت طرف رنگ در،بنگاه چی گفت:
«دست نهگدار، بگذار همین پشت در اوضاع داخل خونه رو توضیح بدم و کمی روشنت کنم. همه کاره یه حاجیه خانوم بدقلق بهانه گیره. تواصلاوابدالب ترنکن. میترسم باشنفتن ایرادای بنی اسرائیلی حاجیه خانوم ازکوره دربری وتموم کاسه کوزه هاروبشکونی وزحمات منم هدربدی. همه چی روبگذاربه عهده خودم .»
« حالاچی اصراری داری این خونه رواجاره کنیم ؟»
« این خونه کنار میدون اصلی شهره، اداره ت، کلاست، بازار، لاله زار، دانشگاه، بلوار، سینماهاوکلوبای بالای شهر، همه راه دسته وبایه خط میتونی بهشون برسی وبرگردی. یه میدون تره بارم چن قدمیشه. ازهمه مهم تر، پیش خودمون بمونه، حاجیه خانوم چارتادخترازدم بخت گذشته داره که ازدرودیفال بالامیرن. واسه جوونی مثل توله له میزنن .»
«واسه چی واسه م اینهمه سینه به تنورمیزنی؟»
«بنگاه چی ئی که نتونه ازوسیله ای پول درآره، میباس پاهاشوقطع کنن. فکرمیکنی مابادمیخوریم وکف میدیم بیرون؟ مام خرج داریم،داش مشدی. دوستم دارم یه کم خوش بگذرونی، بدکاری میکنم؟»
« حالامیگی چی کارکنم؟ »
«نتق نزن، خودتونجیب نشون بده. اگه بتونیم قاپ حاجیه خانوموبدزدیم
، نونت توروغنه، چارتادخترشیرمستش وقت وبیوقت دراختیارتن. بعدشم بایکی شون ازدواج کن. پس فرداحاجیه خانوم ریغ رحمتوسرمیکشه، میشی مالک این خونه ی عینهوباغ. همه چی روبسپاردست حاجیت، بدنمی بینی، تونمیری.»
« یه کم بیشترمزایاشوتعریف کنی پس میافتم،بسه دیگه، بیاتوزنگو بزن وبیفت جلو، ببینم چی توچنته داری .»
   بنگاه چی زنگ زد، دختربزگه که بهفمی نفهمی ته سیبیلی هم داشت، دررابازکردوپرسید:
«باکی کاردارین؟»
«حاجیه خانوم سفارش کرده بودمستاجربیارم .»
دختربی هیچ حرفی یک لنگه درراتمام قدبازکردوپشت درقایم شد. حاجیه خانم کنارحوض استخرمانندباقلی پوست میکندو قلیان دودمیکرد. سه تاازدخترهابالباس توحوض شلپ شلپ میکردندوآب روسروصورت هم می پاشیدند. حاجیه خانم چادرمشکیش راروسرش کشیدوگفت:
«هوای وسط تابستون گرمه ودخترارفتن توآب،لباس تنشونه، شمام چشما تونودرویش کنین،بیائین تو .»
   داخل شدیم، حیات سه پله ازکوچه پائین تربود. حیاطی چهارصدپانصدمتری بود. دورواطراف حوض استخرمانندباغچه هاودرختهای قطوری عرض وجودمیکردند. خانه واطاق هاقدیمی بودند.حاجیه خانم بی مقدمه گفت:
«بیارش جلونگاش کنم.»
    بنگاه چی جلوومن پشت سرش، رفتیم رودرروی حاجیه خانم ایستادیم. بنگاه چی سلام کردوگفت:
« سفارش کرده بودین،بهترین مشتری بنگاهوآوردم خدمتتون، حاجیه خانوم .»
«بیاجلوپسرجون تاخوب وراندازت کنم، ببینم بدردخورهستی .»
بنگاه چی گفت « اختیاردارین حاجیه خانوم، واسه شماجنس نخاله نمیارم که .»
« پسرخوش صورت وسربه زیری به نظرمیرسه. شرایط اجاره دادن خونه روبهش
گفتی؟»
« الان که پسندیدینش، خودتون بهش بگین حاجیه خانوم .»
« ببین پسرجون، من تواین خونه چارتادختردم بخت دارم. بایدچشمات پاک باشه. مهمون وفک وفامیل باخودت نیاری اینجا، سروصدانداشته باشی، موزیک بلندنداشته باشی، کنارحوض لباس وظرف نشوری، لباساوظرفاتوبگذاری توساک وببری توحموم نمره بشوری، اینجاآشپزی نکنی، غذاتوبیرون بخوری، روزاتو حیات وبین این دختراافتابی نشی، آخرشب آهسته بیائی وصبح کله سحرآهسته بری بیرون .»
جلوی حرف بنگاه چی راگرفتم وگفتم« پس اجازه بدبن آخرشبام مزاحم شماودخترا نشم، سرهرماه کرایه خونه رودرخونه بهتون بدم ومرخص شم، حاجیه خانوم !....»