غزل- مثنوی ی بازگشت به سپیدی ی خویش
خسرو باقرپور
•
من در هیاهو های نفرت تنگدستم!
من گوشِ خود بر های و هویِ کینه بستم!
ای آن که جز دشنام در انبان نداری؛
گر مَی خوری؛ از این که هستی شرمساری!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۹ مهر ۱٣۹۵ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱۶
من در هیاهو های نفرت تنگدستم!
من گوشِ خود بر های و هویِ کینه بستم!
ای آن که جز دشنام در انبان نداری؛
گر مَی خوری؛ از این که هستی شرمساری!
من می گریزم از تو ای ابلیسِ پستی،
ای آن که چشمت را به روی عشق بستی.
گر دیوی آدم خوار در آیینه دیدی؛
جُز چهره ی کژتابِ خود چهری ندیدی.
من آستین تر می کنم با آب چشم ام؛
هی... می کنم ها! آه سردم روی خشم ام.
هی می گزم دستم که دستی بی نمک بود
قلبم شکست، اما؛ بنازم! بی کلک بود.
با مردمِ دون مایه ی وحش و پلنگی؛
ترسم گلوله باشدم پایانِ جنگی.
اسن. اوایل مهر ماه ۱٣۹۵
|