قتل پدرم حسن فتاپور
هجدهمین سال


مهدی فتاپور


• در مراسمی که برای او در بازار برگزار شد چند ده هزار نفر شرکت کردند. تقریبا همه بازاریها باضافه بخش مهمی از فعالین اجتماعی و آشنایان من حضور داشتند. بازاریان تهران در نامه ‏ای به رییس جمهور خواهان پیگیری این قتل شدند. نامه‏ ای که بی‏ جواب ماند. پیگیری ماجرای قتل پدر من هم در تمام هجده سال اخیر درهمان صفحه اول پرونده متوقف مانده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ آبان ۱٣۹۵ -  ۲٣ اکتبر ۲۰۱۶



حدود ساعت یازده و نیم شب بود. تلویزیون روشن بود و من در فکر و خیال های خودم بودم.مریم و بچه ها خوابیده بودند. من هم باید می خوابیدم، در پروژه ای در شهر فرانکفورت در ۲۰۰ کیلومتری محل زندگیم کار می کردم و باید صبح زود بیدار می شدم. تلفن زنگ زد. با خودم گفتم دراین وقت شب چه کسی می تواند باشد؛ نمی خواستم بردارم. نگاه کردم دیدم شماره برادرم محمد حسین از ایران است. چه شده که ساعت دو شب بوقت ایران تلفن میزند. تلفن را برداشتم و پرسیدم چه شده محمد. جویده جویده گفت آقاجان. صدای گریه و شیون در تلفن شنیده می شد. گفتم چی شده آقاجان، تصادف کرده. پدرم کاملا سالم بود و سالها بود حتی یکروز کارش را تعطیل نکرده بود. گفت نه. دو نفر آمدند دم در خانه با کلت زدنش. پرسیدم چطوره زنده است؟ با بغض گفت نه ما همه داریم از بیمارستان می آییم. تمام شد. دیگر چیزی نپرسیدم. تلفن را گذاشتم. مریم را بیدار نکردم و تا صبح همان اطاق پایین نشستم و به گذشته فکر کردم. می خواستم تنها باشم.
پدرم برای من تنها یک پدر نبود. او برایم در بسیاری زمینه ها یک الگو بود. او در کودکی پدرش را از دست داده بود. مادرش چند سالی برای مردم رخت شویی می کرد و به تنهایی از او مواظبت کرده بود. از شش سالگی در بازار شروع بکار کرده بود و چون مادرش مریض شده بود و نمی توانست کار کند از همان بچگی باید او را نیز تامین می کرد. او در بازار چهره‏ای سرشناس و بسیار محبوب بود. گذشته ی زندگی او که در احساس و درک کسانی که مشکل داشتند، منعکس می شد، چهره آرام، برقراری رابطه با درک متقابل و لبخند همیشگی او در طی زمان برای همه آنهایی که با وی کار می کردند و بعد برای دیگران شناخته شده بود.
او بارها در پاسخ به سوال من در مورد این یا آن برخوردش که با قواعد اقتصادی بازار همخوان نبود می گفت آدم باید کاری کند که دلش از آن راضی باشد و این مهمتر از منفعت لحظه است. مثلا پس از انقلاب خیلی از بازاریها از طریق احتکار کالا و فروش با تاخیرآن با استفاده از تورم دو رقمی و در مورد برخی کالاها سه رقمی سودهای کلان به دست آوردند و در مدت کوتاهی سرمایه شان چندین برابر شد. یک بار از او پرسیدم که تو چرا مثل بقیه عمل نکردی و او به من پاسخ داد، "از نظر من این کار کلاهبرداری از مردم است و من کاری را که ته دلم به آن راضی نباشد نمی کنم. بزرگترین خوشبختی اینه که آدم ته دلش، از کارهای خودش راضی باشد." این جمله او را من بارها و بارها در شرایط حساس زمانی که منطق و یا منافع، سیاسی ایدئولوژیک با عواطف درونی من همخوان نبود بخاطر آوردم.
در مراسمی که برای او در بازار برگزار شد چند ده هزار نفر شرکت کردند. تقریبا همه بازاریها باضافه بخش مهمی از فعالین اجتماعی و آشنایان من حضور داشتند. متن کوتاهی را که من نوشته بودم و در آن به قاتلینی که خشونت و آشوب را برای جامعه می طلبند حمله کرده بودم، در مراسم خوانده شد. شعری که یکی از دوستانم در اختیار من گذاشته بود و پیام را با آن شروع کرده بودم، خانواده مان روی سنگ قبر او حک کردند.
دفتر روزنامه ایران که آن زمان به اصلاح طلبان تعلق داشت روبروی خانه ما بود و این روزنامه در چندین شماره به تفصیل تمام جزییات را منعکس کرد. کارکنان آن روزنامه متوجه دو جوان شده بودند که از حدود یک ساعت قبل از قتل با یک موتور سیکلت در آنجا پرسه می زدند. زمانی که پدرم رسیده بود و قصد داشت وارد خانه شود آنها جلوی در خانه با کلت به وی شلیک کرده و گریخته بودند. بعدها گفته شد اسلحه ای که در این قتل به کار گرفته شده بود از همان نوع کلت هایی بود که چند ماه بعد درسوء قصد به سعید حجاریان مورد استقاده قرارگرفت.
                                                                                    

حدود ده ماه از قتل فروهرها و مختاری و پوینده می گذشت. آقای باقی در نوشته هایش اسامی ۱۷ تن را ذکر کرده که در آن دوران به قتل رسیدند. آقای گنجی و روزنامه سلام مجموعه قتل های آن دوره را هفتاد نفر ذکر کرده اند. پدر من از نظر فکری در گذشته طرفدار دکتر مصدق و همواره مدافع ملیون بود ولی هیچ فعالیت مستقیم سیاسی نداشت. به چه دلیل باید او را می کشتند. دلیل قتل های ده ماه پیش و عاملین اجرای آن مشخص شده بود. ولی قتل های دیگری که در این فاصله صورت گرفته بود از نظر عاملین اجرا غیر متمرکز بود و هریک انگیزه های خود را داشتند. برای من دشوار بود بتوانم منطق این گونه ضاربین را در همه موارد درک کنم و دلیل قتل را بفهمم. آیا حضور یک فرد غیر خودی، محبوب و صاحب نفوذ در مرکز پایه اجتماعی آنان، حتی اگر هیچگونه فعالیت سیاسی مستقیمی نداشت برای حذف فیزیکی او کافی بود.
پیگیری پرونده ابتدا به پلیس محول شد. پلیس گفت امکان دارد انگیزه ضاربین سرقت بوده باشد. او تنها ظرف خالی نهار ظهرش همراهش بود. بعد از دو روز پلیس به خانواده ما گفت، پیگیری پرونده به ارگانهای دیگری واگذار شده وآنها دیگر در این زمینه مسئولیتی ندارند. این خبر که معنایش محول شدن این پرونده به ارگانهای امنیتی بود ممکن بود مثبت باشد و معنایش جدی بودن امر باشد. قتل فروهرها و مختاری و پوینده در ابتدا توسط مسئولین رژیم جدی تلقی شد. ولی بعد از مشخص شدن نقش وزارت اطلاعات در این قتل ها و دستگیری ضاربین مشخص، پیگیری پرونده متوقف شد. در مورد سایر قتل ها سکوت برگزیده شد. بازاریان تهران در نامه‏ ای به رییس جمهور خواهان پیگیری این قتل شدند. نامه ‏ای که بی ‏جواب ماند. پیگیری پرونده قتل پدر من هم در تمام هجده سال اخیر درهمان صفحه اول پرونده متوقف مانده است.