نقدی بر رمان «مصرفی برای حسینیه»
لقمان تدین نژاد
•
بنظر میرسد که عنوان رمان اشارهی پنهانی باشد به هستی شناسیِ کلّیِ کاراکترها و سازمانها و حکومتی که ترور و وحشت از نوع مذهبی را بر جامعه حاکم ساخته است. گویی مولف در نظر داشته است که وجه مذهبیِ قتلها و جنایتهایی(۱) که در این رمان به وقوع میپیوندد را به خواننده القا کرده و بر آن تاکید نهاده باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۴ آبان ۱٣۹۵ -
۴ نوامبر ۲۰۱۶
رمان پر حجمِ «مصرفی برای حسینیه» بزودی مقام خود را بعنوان بزرگترین و دهشتانگیز ترین رمان صدسالهی اخیر ایران در میان خوانندگان ومنتقدین هردو تثبیت خواهد کرد. این رمان گذشته از توصیف داستانیِ یکی از دوره های تاریخیِ سرکوبها و قتلهای سیاسی در ایران دوران مدرن--با تمام هراسها و جنایتهای ذاتیِ خود-- از جهاتی یک سند تاریخی-اجتماعی-روانشناسانه نیز به شمار می آید. گذار و سرنوشت کاراکترهای اصلی این رمان با مهارت بسیار در هم تنیده شده و روابط متقابل آنها هرچند در لفافه اما با استادیِ خاصی شکافته شده است. در این رمان طیفی از ایدئولوگها و آیتاللهها و حجتالاسلامها تا اوباشان و لاتهای کارگزار آن، تا سازمانهای سیاسی و واسطهها و مدافعان روشنفکر-زودباور، و نیز تودههای دنباله رو، به بازیگری میپردازند اما در مرکز آن بیشماری از پرشور ترین و زبده ترین های نسل معاصر از هر طیف و لایه و طبقه نشستهاند که در پایان به صورتی تراژیک قربانی میشوند. این رمان با رسوخ و نفوذ در عمق شخصیت ها و جریانات، و گذشتن از ظواهر و اتفاقات، خواننده را در ارتفاعات و آسمانهای بالاتر داستانی به تامل در مورد ماهیت کلی انسان و سیر تاریخ می اندازد.
بنظر میرسد که عنوان رمان اشارهی پنهانی باشد به هستی شناسیِ کلّیِ کاراکترها و سازمانها و حکومتی که ترور و وحشت از نوع مذهبی را بر جامعه حاکم ساخته است. گویی مولف در نظر داشته است که وجه مذهبیِ قتلها و جنایتهایی(۱) که در این رمان به وقوع میپیوندد را به خواننده القا کرده و بر آن تاکید نهاده باشد و گرنه حوادث مختلف و قتل و کشتارهایی که از همان صفحات اول این رمان آغاز میشوند در کوچه و خیابان ها و میدانهای بیشتر شهرهای این فلات صورت میگیرند. کم نیستند قتلهای دسته جمعی که از پشت بام محل اقامت کاراکتر اصلیِ رمان آغاز میشوند و به سرعت باد منتقل میشوند تا دورترین کوهها و قبرستانهای کردستان و یا جلگه های ترکمن صحرا و یا تا دانشگاه ها و جلوی مطب ها و خانه های محکومین به مرگ تا میرسد به اوج رمان و کشتارهای درون یک حسینیهی نامعلوم برای روزها و ماه های متوالی.
رمان از یک صحنهی اعدام دسته جمعی در یک حسینیه که مکان آن عمداً نامشخص نگاه داشته شده است شروع میشود. در این صحنه مردم کوچه بازار به صف نشستهاند بر زیلوهای چرک مرده پشت سر چند ردیف مقامات کشوریِ معمم و فُکلی و امام جمعه ها و جوانان با ایمانِ سوپر اسلامیست، رو به ردیفهای دارِ برپا شده در ته حسینیه و ناظر اعدامهایی که به راحتیِ مشکوک-سئوال برانگیزی مقابل چشمانشان صورت میگیرد. زندانبانان اعدامیان جوان را دسته دسته و با ترتیب مذهبیِ خاصی روی صحنه می آورند و طی یک مراسم هراسناک-سوررئالیستی به دار می آویزند. تمام این اتفاقات در مقابل نگاههای پر علاقهی کاراکتر اصلی رمان صورت میگیرد که در آنجا دیگر در دورهی پایانیِ زندگی خود و پس از اینکه سالها در کانون حوادث و قتلها و جنایات قرار داشته حالا تبدیل شده است به یک پیرمرد مُخَبّطِ بچه صفت که اکنون سرگرم شده است با مراسم اجرای بزرگترین شاهکار خود.
کاراکتر اصلی این رمان مردی است روحانی که از اقشار پایین جامعه بر آمده و روانشناسی او ترکیبی است از تعارضات درونی و گرههای ناگشودنی روحی، خاطرات رنج آور کمبودها و تحقیرهای اجتماعی، و تلخی های غیر قابل رفع. مکانیسمهای جبرانیِ این کاراکتر ریشه های افکار و اعمال او را به بهترین وجه بارز میسازند. ایمان خدشه ناپذیر این کاراکتر به دین آبا و اجدادی و احکام و شرایع آسمانی و لزوم اجرای همه جانبهی آن در بیشتر صفحات این رمان بارز میشود و پیوند می یابد با سختی و تندی و انعطاف ناپذیریِ تاریخ-سنتیِ او. نهایت آمال این شخص بناساختن جهان پاکیزه و روابط انسانیِ خالصی است که گویا در صدر اسلام و حکومت عمر و علی وجود داشته است و تکیه کلام او «اسلام عزیز...، اسلام عزیز...» است. همین تحسّر و سماجت (در بنا ساختن یک جامعهی خالص اسلامی) به مشکلات شخصیتی و تلخی و بیعاطفگی و کشش غریزی او به خشونت هرچه بیشتر دامن زده و به آن ابعاد الاهی بخشیده، رضایت از خود و اعتماد بنفس او را تشدید کرده، و عزم او را هرچه جَزم تر ساخته است در اِعمال خشونت و قتلهای بزرگ مقیاس و از میان بردن مخالفین، و نیز بقول خود «شکستن قلم ها» و خفه کردن صدای شاعران و نویسندگان و هنرمندان.
زمان در این رمان مرتب پس و پیش میرود و توصیف خاطرات و گفته ها و فتوا ها و فرمانهای کاراکتر اصلی، شخصیت او را هرچه بهتر به معرض دید و قضاوت خواننده میکشاند. او در یکجا برای مریدان خود سخنرانی میکند و ضمن مهرطلبی های دروغین-ماهرانه و سرزنش خود، اظهار ندامت میکند که چرا در ابتدای کار انقلابی عمل نکرده، به امام اول خود اقتدا نکرده، و روزی هفتصد نفر را با قاطعیت گردن نزده است. او خود و همفکران و پیروان خود را سرزنش میکند که چرا به وظیفهی خود در قبال توده ها و یا بقول خود امّت مسلمان عمل نکرده و از همان ابتدای کار سر هر چهار راه چوبه های دار بنا نکرده تا با به دار کشیدن مخالفین باعث عبرت دیگران شده باشد. این اظهار تاسف ها از آنجا تناقض آمیز بنظر رسیده و معنا و مفهوم بیشتری پیدا میکنند که همین کاراکتر در یک جای دیگر رمان در حال ادای نماز شب تصویر میشود وقتیکه از پشت بام مدرسهی محل اقامت او صدای تیرباران یک دسته زندانیِ ارتشی شنیده میشود و تک تیر های خلاص. او در آنجا در حالی تصویر میشود که در نیمه تاریکیِ آرامش بخش اتاق خود با طمأنینه و با حضور قلب نماز میخواند، با صدای بلند قنوت میخواند، به رکوع و سجود میرود، سجدهی خوف بجا می آورد و در همانحال از پشت بام صدای داد و فریاد و شعارهای ضد حکومت تازه پا و فحش های رکیکِ پاسداران بگوش میرسد.
این کاراکتر در نتیجهی سختیها و رنجهایی که در طول سالیان متحمل شده به مرور زمان مبدل شده است به یک عنصر تلخ و انتقامجو و همیشه غضبناک. او در یکجا به شکنجه گر تازهکاری که تاب شنیدن ضجهها و فریادهای سوژهی خود را ندارد و هر آن ممکن است در اثر ندامت شدید در خود فرو ریزد خط می دهد که «شلاق را بدون وضو لمس نکند». او به جوان می آموزد که با هر ضربه با صدای بلند تکبیر سر دهد و با این کار خود هم فریادهای دردآلود سوژه را در الله اکبرهای محکم خود خفه کند و هم با تمسک به خدا و رسول روحیهی خود را بالا ببرد.
در جای دیگر در آستانهی اعزام مامورین به یک کشتار جمعی، به جوان بیست و پنجسالهی ورامینی خط می دهد که هربار که کارد را بر شانه و پشت مقتول فرو می آورد در همان حال از ته دل فریاد بکشد «یا زهرا...، یا زهرا...» و حالت چشمان زن و وحشت بی اندازهی او را خوب بخاطر بسپارد و بگذارد که این تصویر هرچه روشنتر در پس ذهن او ثبت شود. جالب است که مرد روحانی برخلاف انتظار شباهتهای قتل و سکس را به مامور یادآوری میکند و برای او از کنترل ناپذیر بودن این دو میل میگوید. او به اطلاعاتیِ جوان می آموزد که تداعیِ همین خاطرهی دردآور-لذت بخش چشمان وحشت زده و فریادهای دردآلود سوژه قویترین انگیزه خواهد بود در داوطلب شدن های او برای ماموریت های آتی و در واقع فرد به گونهیی معتاد میشود به قتل و خشونت. پیرمرد آنچنان به روانشناسی پیروان خود مسلط است که به جوان ورامینی می آموزد که با ندامت گذرای خود که اینجا و آنجا به سراغش خواهد آمد مبارزه نکند و با رفتن به مرخصی و مشغول ساختن خود با کار هایی که دوست دارد به خود فرصت بدهد که احساس ندامت او شبیه یک باد گذرا از سر او رد شود و صبر کند تا فطرت او پس از یک مکث ضروری بار دیگر با همان قدرت اگر نه بیشتر به بازیگری بپردازد. او در آنجا بار دیگر تلویحانه-موذیانه شباهت های سکس و تجاوز را با قتل نفس به اطلاعاتیِ تازه کار القا میکند.
این کاراکتر به مرور زمان مبدل میشود به یک پیر مخبّط و مریض احوال و همیشه در حال قرائت قرآن و ادای نماز نافله و نماز هزار قُل هواللهی و خواندن اذکار و ادعیه دیده میشود. در این رمان جالب اینجاست که استحالهی این کاراکتر بجای اینکه تاسف خواننده را بر انگیزد برعکس لایهیی از مضحکه بر خوی و خصلتهای جنایتکارانهی او میکشد. در واقع پرتو تازهیی که همین وسواس شدید مذهبی بر آدمکشیها و حیوانیت گذشتهی او می اندازد ترکیب ارگانیک سلوک خشن فردی و اعتقادات مذهبی او را هرچه بارز تر می سازد.
این رمان همراه با آثار ناصر مهاجر، بیشمار خاطره نویسیهای جان به در بردگان زندانهای دههی هزار و سیصد و شصت ایران، طرحهای اردشیر محصص، «جادوگران» فرانسیسکو گویا Goya، سمفونیِ چهارده شوستاکویچ، و «سواری والکورهها»ی واگنر، بهتر و همه جانبهتر خوانده می شود و به خواننده پرسپکتیوها و زاویه دیدهای تازه تر میبخشد. همین تطبیق های درون متنی با آثار یاد شده (بطور نمونه) خصلتهای درونی رمان «مصرفی برای حسینیه» را آشکارتر ساخته و ابعاد اساطیری جنایتهای فجیع را از درون رئالیسم و واقعیت آن بیرون میکشد و در معرض دید خواننده قرار میدهد. بیهقیها و راوندیها و باقر مومنیهای آیندهی ایران با خواندن این رمان و نوشتههای بیوگرافیایی اطراف آن آسیب شناسی ایدئولوژی و قدرت(۲) را بررسی خواهند کرد و فرایند تشکیل طبیعیِ داخائوها و تربلینکاها--بدست آدمهای عادی--را یک بار دیگر خواهند شکافت. خواندن و دوباره خوانیِ این رمان را به تمام علاقمندان کتاب و خصوصا به نسل جوان اکیداً توصیه میکنیم.
(۱) اصطلاح جنایت مذهبی به امانت از مهدی اصلانی گرفته شده است
(۲) اصطلاح «آسیب شناسی قدرت» از اقبال احمد نویسندهی پاکستانی است
آتلانتا، ۱ ژوئن ۲۰۱۲
|