آن روی سکه انتخاب ترامپ!


امید بهرنگ


• "فهرستی از شکایات خرده بورژوازی و اشرافیت کارگری آمریکا از جهانی سازی" روکش برنامه سیاسی ترامپ بود. امروزه این مشخصه تبلیغات سیاسی همه فاشیستها در کشورهای امپریالیستی است. اما راز موفقیت ترامپ در جای دیگری نهفته است. تختهٔ موج سواری ترامپ و تکیه گاه اصلی او، ایدئولوژی می باشد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۶ آبان ۱٣۹۵ -  ۱۶ نوامبر ۲۰۱۶


برخلاف انتظار همگان در سراسر جهان و برخلاف تلاش اکثریت گردانندگان فعلی دولت آمریکا (از دمکرات ها تا جمهوری خواهان) و حتی بسیاری از سران اروپایی، ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد.
برخلاف انتظار، نیمی از شرکت کنندگان در انتخابات به ترامپ که آشکارا از عقاید فاشیستی و شوونیستی دفاع می کند، رأی دادند. ۴۲ درصد زنانی که در انتخابات شرکت کردند به فردی رأی دادند که آشکارا زن ستیزترین رئیس جمهور تاریخ آمریکاست. ۲۹ درصد از مهاجرین لاتین تبار و ٨ درصد سیاهپوستان شرکت کننده در انتخابات به فردی رأی دادند که علنی ترین نژادپرست تاریخ معاصر آمریکاست و مورد حمایت بی دریغ کو کلاس کلانها قرار دارد.
برخلاف انتظار بخش وسیعی از کارگران و کسانی که زیر خط فقر زندگی میکنند (۴۱ درصد کسانی که کمتر از سی هزار دلار درآمد دارند و ۴۲ درصد کسانی که بین ۵۰ – ٣۰ هزار دلار درآمد دارند) به یکی از بزرگترین، متقلب ترین، مکارترین و سوداگرترین سرمایه دار جهان رأی دادند.
چه بر سر جامعه آمریکا آمده است؟ چه بر سر مردم آمریکا خواهد آمد؟ ترامپ با مردم جهان چه خواهد کرد؟ آیا راه نجاتی هست؟
بسیاری از مردم از نتیجه این انتخابات دچار بهت و نگرانی شدید شدند. این نگرانی واقعی است. انتخاب یک فاشیست رذل در رأس بزرگترین قدرت سیاسی – نظامی جهان نمی تواند دلهره آور نباشد.
عده ای، علت پیروزی ترامپ را نشانه خشم مردم از نابسامانی های جامعه آمریکا دانستند. برخی آن را شورش وارونه مردم علیه نخبگان سیاسی به حساب آوردند. کسانی این انتخاب را بیان تشدید شکاف طبقاتی در این دوره دانستند و این رأی را نه بزرگ به دمکرات ها تلقی کردند. گروهی دیگر آن را نشانه اشتباهات کلینتون در جریان کارزارهای انتخاباتی در نظر گرفتند. افرادی دلیل پیروزی ترامپ را نشانه بحران در نظام نمایندگی آمریکا و انتخابات دو حزبی یا غلط بودن سیستم انتخاب دومرحله ای قلمداد کردند: تضاد بین رأی مستقیم (که در آن کلینتون دویست هزار رأی بیشتر آورد) با سیستم الکترال (که در آن ترامپ حدود ۷۰ رأی بیشتر آورد.) عده ای دیگر این انتخابات را صرفاً نمایشی دانستند که در آن بازیگری توانسته با عوامفریبی بیشتر نقش خود را بهتر ایفا کند و برنده شود و اساسا تفاوتی بین آمریکای قبل و بعد از ترامپ نخواهد بود. بسیاری از این توضیحات می توانند مربوط یا نامربوط باشند و شاید حرفی برای گفتن داشته باشند اما اغلب آنها با انگیزه‍ی اطمینان خاطر فوری و کاذب به خود دادن طرح می شود که چندان با واقعیات سازگار نیست.
آنچه واقعی است. افول قدرت آمریکا در صحنه جهانی و پولاریزه شدن عمیق و جدی جامعه آمریکاست. این انتخاب سرآغاز یک دوران سخت و مبارزه حاد در تاریخ مبارزات مردم آمریکا و حتی جهان است.
البته هنوز بسیاری در فکر آن اند که انشاالله گربه است. عده ای به "بنیانها و نهادهای دمکراتیک" جامعه آمریکا دل بسته اند که خودبخود رویگردان فاشیسم خواهد بود. بسیاری دلخوش کرده اند که ترامپ نمی تواند تمامی وعده های خود را عملی کند. میگویند: باید فرق گذاشت بین تبلیغات انتخاباتی با توانایی عملی، وی مجبور خواهد شد که سیاست های خود را رقیق کند. عده ای روی این حساب بازکرده اند که ترامپ برنامه اقتصادی ندارد و سیاست های ناگزیرش در دفاع از میلیاردرها سرانجام چشم کسانی که به وی متوهم هستند را بازخواهد کرد. عده ای به روند تاریخی و اجتنابناپذیر افول هژمونی آمریکا در قرن بیست و یکم دلبسته اند.

بستر اجتماعی؛ هراس واقعی!

این واقعیتی است که نتایج این انتخابات را باید بر بستر شرایط بین المللی قرار داد که در آن دیگر امپریالیسم آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت جهان نمی تواند هژمونی خود را اعمال کند. رویای قرن بیستم آمریکایی، مدتهاست که به سراشیبی در غلتیده است. ساختار اقتصادی- اجتماعی آمریکا در پی گلوبالیزاسیون دچار تغییرات مهم و متناقضی شده و در آن تبعیض طبقاتی، نژادی و جنسیتی تشدید یافته است. تضعیف پایه صنعتی و انتقال آنها به چین، مکزیک موجب از بین رفتن بسیاری از مشاغل شده و بیکارسازیهای گسترده، زندگی بسیاری از کارگران صنعتی که طی دهه ها از ثبات و امنیت شغلی برخوردار بودند را شدیداً تحت تأثیر خود قرار داده است. اقتصاد آمریکا هر چه بیشتر وابسته به نیروی کار مهاجر لاتین تباری شد که در شرایط غیرقانونی مجبورند به بدترین شرایط کاری و بی حقوقی کامل تن دهند. هم اکنون تنها هشتصد هزار کودک در آمریکا هستند که از مجوز اقامت قانونی برخوردار نیستند.
بحران مالی ۲۰۰۸ که خود نتیجه کارکرد سیستم و خاصا فرایند گلوبالیزاسیون بود، نابسامانی های اجتماعی را تشدید کرده است. عملاً نزدیک به یک چهارم جمعیت کشور دچار فقر شده که اغلب از دستیابی به شغل ثابت محروم مانده اند. بسیاری درگیر کارهای خدماتی موقتی و پاره وقت هستند و بسیاری بی خانمان شدند. عملاً حدود چهار تا پنج هزار دلار از درآمد سرانه آمریکاییها در سال کاسته شد. درصورتی که یک درصد از آمریکایی ها به بزرگترین میلیاردر جهان بدل شده اند. علیرغم اینکه تولید ناخالص ملی در دوران شصت سالهٔ پس از جنگ جهانی دوم ۶ برابر شده است، دستمزد واقعی کارگران چندان تغییری نکرده و حتی اقشار میانی نیز بهرهٔ چندانی از این رشد تولید ناخالص ملی نبرده اند. ۱۰ درصد جمعیت کشور، ۹۰ درصد درآمد ناخالص ملی را در تصاحب دارد. این فرایند، وضعیت را به جایی کشانده که امروزه ۳۰۰ نفر از سرمایه داران جهان (که بیشتر آمریکایی هستند) به اندازه ٣ میلیارد نفر مردم جهان یعنی جمعیتی معادل جمعیت مردم چین، هند، آمریکا و برزیل درآمد دارند. این وضعیت اقتصادی – اجتماعی است که مردم آمریکا را دچار کابوس و هراس کرده است. اکثریت مردم آمریکا در ترس دائمی از بی ثباتی شغلی، ناامنی زندگی و بی آیندگی بسر می برند.
ترامپ در درجه اول محصول این اوضاع و بهتر است گفته شود محصول کارکرد سیستم سرمایه داری – امپریالیستی با تمامی تناقضاتش است. فاشیست نژادپرستی است که توسط دمکراسی آمریکایی از طریق انتخابات غسل تعمید یافت. تمامی نیروهای قدرتمند آمریکا به انحاءمختلف از وی حمایت کردند و به عروج وی یاری رساندند. او از جانب رسانه ها، حتی حزب دمکرات و دیگران به عنوان نامزدی مشروع به رسمیت شناخته شد. کسی از آنان ترامپ را به عنوان یک فاشیست به جامعه معرفی نکرد. حتی پس از پیروزی وی، این قبیل نیروها از مردم می خواهند که قدرت وی را بپذیرند. اوباما به ترامپ سریعا مشروعیت داد و از همکاری با وی سخن راند. هیلاری کلینتون در اولین سخنرانی از هوادارانش خواست که به ترامپ فرصت رهبری بدهند. برنی ساندرز تحت پوشش اینکه حاضر به حمایت از اقدامات ترامپ در بالا بردن سطح زندگی خانواده های کارگری سفید است، به وی مشروعیت بخشید. همه این همراهی ها تحت عنوان "دفاع از دمکراسی" در واقع حفاظت از منافع امپراتوری توجیه می شود.

راز پیروزی؛ ایدئولوژی فاشیستی!

"فهرستی از شکایات خرده بورژوازی و اشرافیت کارگری آمریکا از جهانی سازی" روکش برنامه سیاسی ترامپ بود. امروزه این مشخصه تبلیغات سیاسی همه فاشیستها در کشورهای امپریالیستی است. اما راز موفقیت ترامپ در جای دیگری نهفته است. تختهٔ موج سواری ترامپ و تکیه گاه اصلی او، ایدئولوژی عوامفریبانه اش می باشد. او از این طریق توانست بر موج هراس سوار شود. ایدئولوژی فاشیستی که وی جلو گذاشت نقش کلیدی، مهم و تعیین کننده در قانع کردن پایه اجتماعی اش، بسیج و تهییج آنان و روحیه تعرضی دادن به این پایه اجتماعی و "یکپارچه" کردن آنان داشته است. علت عمده اینکه کسی منتظر پیروزی ترامپ نبود، کم بها دادن به نقش و کارکرد ایدئولوژی است. معمولاً نقش محرک ایدئولوژی در مبارزات سیاسی دیده نمی شود. حال آنکه ایدئولوژی توان و قدرت آن را دارد که مردم را به حرکت درآورد، هدف جلوی روی شان قرار دهد و به آنان انگیزه بخشد و امید دستیابی به هدف را تقویت کند. در جهان بحران زده کنونی، کمتر کسی به وعده های دلفریب یا طرح این یا آن خواسته و مطالبات قسمی (اغلب دروغین و حتی گاها واقعی) سیاستمداران توجهی دارد. همه دنبال ترسیم دورنمای متفاوت اند تا بر هراس خود از ناامنی و بی ثباتی جهان و بی آیندگی فائق آیند. ترامپ از این نظر برخلاف دیگر کاندیداها چیزی برای عرضه داشت. ترامپ برخلاف کلینتون وعده های متعدد روزمره و مطالباتی نداد. وعده او تغییرات بزرگ مبنی بر آرزوهای بزرگ عوامفریبانه بود. بر این مبنا او می تواند طرفداران خود را قانع کند که تحت این یا آن اوضاع مشخص از این یا آن مطالبه یا سیاست وعده داده شده، دست شویند و برای اهداف کلی تر و تغییرات بزرگ تر مد نظر وی فداکاری کنند. این خطرناک ترین جنبه ایدئولوژیهای فاشیستی است.
ترامپ مدام بر تفاوت و تمایز دورنمای کلی خود با دیگران انگشت نهاد و در این کار به صراحت و با موفقیت جوانب اصلی ایدئولوژی خود را در مقابل کلینتون که حافظ نظم موجود بود، به صحنه آورد. او از ناامیدی مردم نسبت به انجام اصلاحات توسط نخبگان سیاسی حاکم به حداکثر سود جست. فاشیستهای بورژوا همواره از بحران اقتصادی و روانی خرده بورژوازی و اشرافیت کارگری به نفع خود بهره برداری می کنند. اما تنها گفتن اینکه در تحلیل نهایی و سرانجام بورژوازی امپریالیستی از فاشیسم سود می برد کافی نیست. افشای عمیق و همه جانبه ماهیت ایدئولوژی فاشیستی و توضیح پایگاه اجتماعی و تاریخی آن و اهداف و اشکال کاربردش به عنوان شکل خاصی از ایدئولوژی امپریالیستی نیز ضروریست.
هسته مرکزی این ایدئولوژی فاشیستی "بازگرداندن عظمت به آمریکا" به هر قیمت است: به قیمت پراکندن نفرت قومی و نژادی بر مبنای برتری نژاد سفید، به قیمت خوار شمردن وقیحانه زنان، به قیمت تحقیر و سرکوب اقلیت های فرهنگی و مذهبی و دگرباشان جنسی و معلولان، به قیمت سرکوب آزادی های سیاسی و مطبوعاتی، به قیمت به راه انداختن جنگ ها و تهدید به استفاده از سلاح های هسته ای، به قیمت تخریب بیشتر محیط زیست است. ترامپ با منطق "گور بابای دیگران"، "گور بابای طبیعت" و با سراب "توانگران دخل مسکینان اند" سوداگری می کند و به پایه اجتماعی خود اوهام و خیال می فروشد. اوهام و خیالی که امروزه خریدار دارد.
برای مثال ترامپ به دنبال تحقق رویای مرد سفید آمریکایی است که هم بیگانه ستیز است هم امنیت و رفاه می خواهد و هم حافظ ارزشهای سنتی خانوادگی است. کارکرد نهاد خانواده سنتی یکی از حلقات اتصال مهم ایدئولوژی بورژوایی با مردم، به ویژه اقشار خرده بورژوایی و طبقه کارگر سفید در آمریکاست. اقشاری که در تصورات و آمال خود در جستجوی کانون خانوادگی امنی هستند که در آن مبارزه طبقاتی و جنسیتی مخفی بماند. علیرغم اینکه سرمایه داری با کارکردهای خویش مدام به تلاشی پیوندهای خانوادگی سنتی دامن می زند اما مشوق نهاد خانواده به عنوان "پناهگاه امن" نیز هست. بورژوازی امپریالیستی از نقطه نظر ایدئولوژیک نهادی که متکی بر "سلسله مراتب و اقتدار" باشد را مطلوب خویش می داند و مدام تقویتش می کند. این هم واقعیتی است که بورژوازی با کشاندن نیروی کار ارزانتر زنان به بازار کار موجب کاهش برخی امتیازات مردان شد. کمتر مردی است که دیگر بتواند خود را همچون گذشته "مسئول" خانواده قلمداد کند. تضعیف نقش مردانه، موجب نفرت از زنان در میان بخش هایی از جامعه شده است. نفرتی که در آمارها خود را به صورت افزایش قتل زنان، آزار جنسی و تجاوز به آنان و رشد بی سابقه صنعت پورنو گرافی در آمریکا نشان میدهد. نفرت از زنان آن روی سکه ایدئولوژی تقویت خانواده است. متناقض است اما واقعیت دارد. بسیاری از مردان و همچنین زنان (به ویژه زنان متأهل بخشی از طبقات میانی سنتی تر) برای فرار از این تناقضات به ایدئولوژی فاشیستی ترامپ روی آورده اند. به مرد نژاد پرست، هرزه ای امید بسته اند که با اقتدار مردانه و ثروت می خواهد دوباره امنیت گذشته را به زنان بازگرداند و با کنترل بیشتر زنان و ملغی ساختن حق سقط جنین اخلاقیات سنتی خانوادگی را نجات دهد.

بستر تاریخی ؛ کُد بندی ارتجاعی!

ایدئولوژی فاشیستی ترامپ از ریشه تاریخی برخوردار است. طبق آمار، حداقل شش درصد (طبق برخی آمارها تا ۲۰ درصد) طرفداران ترامپ عمیقاً معتقدند که لغو برده داری در آمریکا کار اشتباهی بوده است. برده داری در آمریکا طی جنگ داخلی (میان شمال و جنوب که خونین ترین جنگ قرن ۱۹ بود و بیش از نهصد هزار تن قربانی گرفت) رسماً ملغی شد. اینکه هسته مستحکمی که امروزه دور ترامپ حلقه زده اند این چنین ارتجاعی می اندیشند، مهم است. مسئله این نیست که آنان می خواهند یا می توانند دوباره برده داری به سیاق قرن ۱۹ را احیاء کنند. اما آنان به واقع با این ایدئولوژی که در میان بخشی از مردم آمریکا به ویژه حاکمان ریشه دار است، می خواهند جامعه و حتی جهان را با استانداردهای ارتجاعی تر بازسازی کنند. مسئله بازگشت به برده داری نیست، مسئله فاشیستی یا فاشیستی تر کردن روابط اجتماعی در زمینه چیرگی مرد بر زن، برتری نژاد سفید بر سیاه و دیگر رنگین پوستان، سلطه سرمایه دار بر کارگر و استیلا آمریکا بر دیگر کشورهاست.
در جهان پرآشوب کنونی تحمیل نظم، مقررات و معیارهای ارتجاعی تر به جامعه کاملا قابل تصور است. مثال برجسته آن خمینی است. زمانی که خمینی به قدرت رسید کسی باور نمیکرد که او با احکامی چون شلاق و قصاص، ارتداد و مفسد فی الارض و غیره بتواند قوه قضائیه و بسیاری از روابط اجتماعی جامعه را با معیارهای ۱۴۰۰ سال پیش "کد بندی" کند. اما خمینی توانست و انجام داد. تاریخ جوامع طبقاتی تاکنون کم شاهد چنین عقبگردهای ارتجاعی نبوده است. جامعه آمریکا – همانند جامعه صنعتی پیشرفته آلمان در دهه ۳۰ میلادی – نیز میتواند شاهد چنین عقبگردهایی باشد.
این هم واقعیت مهم دیگر است که طی دو دهه اخیر، با اتخاذ سیاست های بیرحمانه نئو لیبرالی، سیاستهای تهاجمی جمهوری خواهان از بوش پدر و پسر گرفته تا مصالحه های خفت بار و همیشگی اوباما و کلینتون، این ایدئولوژی فاشیستی رفته رفته وزن خاص خود را یافت و به شکل قدرتمندی به جلوی صحنه آمد. ظهور ترامپ قبل از هر چیز بیان بحران مشروعیتی است که دولت آمریکا – مشخصاً دو حزب حاکم - دچارش شده اند. ایدئولوژی مسلط دستخوش بحران شده و این خود ظهور و دخالت ایدئولوژی فاشیستی نوع ترامپ را ضروری ساخت. بخشی از هئیت حاکمه آمریکا از طریق ترامپ می خواهد رابطه جدیدی میان ایدئولوژی (در این شکل مشخص) با دستگاههای سرکوب، قوه قضاییه و قوه مجریه برقرار کند.
بسیاری فکر می کنند این رقابت بین ترامپ و کلینتون موجب شده که جامعه آمریکا پولاریزه شود. حال آنکه شکاف و قطب بندی در رأس هرم قدرت در آمریکا تاریخ خود را داراست و ریشه هایش به جنگ داخلی آمریکا برمیگردد. جامعه آمریکا از دوران جنگ داخلی دوقطبی باقی مانده است. آمریکا به شکل خشنی شاهد گسل های اجتماعی مهمی چون تبعیض نژادی و جنسیتی و شکاف های متعدد به جامانده از آن دوران است. این شکاف ها و گسل های کهنه است که در شرایط جدید و در شکل تازهای سر باز کرده اند. گسل میان فقر و ثروت، سیاه و سفید، زن و مرد، شکاف میان "اخلاقیات سنتی" حزب جمهوریخواه با "بی اخلاقی" حزب دمکرات، شکاف میان مناطق و حومه های فقیرتر در مناطق میانی آمریکا با شهرهای مرفه ساحلی، شکاف میان خانواده سنتی با اشکال دیگر خانواده و .... همه این شکافها هیزم بیار آتش معرکه انتخاباتی اخیر بوده اند. البته طبقه حاکمِ آمریکا همواره از این شکاف ها برای پیشبرد سیاستهای خود سود جسته است. توهم و فریب – مشخصاً پیروی از ایدئولوژی فاشیستی – همواره هوادارانی - نه چندان کم - در این جامعه داشته است. مسئله این است که این بار هسته مستحکم حول ترامپ با شهوت تمام و به شکل هاری فعال شده و به جلوی صحنه آمد. دمکرات ها نیز نه تنها توان مقابله با آنان را ندارند بلکه در پی مصالحه و سازش با آنان هستند.

تناقضات ذاتی؛ دورنمای واقعی!

در چنین اوضاعی اینکه دقیقاً مختصات سیاست "انزوا گرایی" (در سطح بین المللی) یا "حمایت گرایی" (از اقتصاد داخلی) ترامپ چه خواهد بود یا چقدر پیگیر آن خواهد شد یا این سیاستها را چگونه عملی خواهد کرد از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار نیست. ترامپ مانند تمام بورژواها و همانند فاشیست هایی چون هیتلر به اندازه کافی پراگماتیست هست که این یا آن سیاست خود را تعدیل بخشد یا در این یا آن زمینه با توجه به شرایط ، جملات دل آزار یا خوشایند تحویل مردم دهد. اما آنچه روشن است جهت گیری پایه ای او در "کد بندی" فاشیستی روابط اجتماعی درصحنه داخلی و بین المللی است. اینکه ترامپ با پوتین بسازد یا ناتو را رها کند یا چین را تحت فشار قرار دهد یا قرارداد هسته ای با ایران را پاره کند یا با بشار اسد مصالحه کند یا چه مانوری در مقابل مسئله سقط جنین و همجنسگرایان دهد یا چگونه سروته داستان غیرعملی دیوارکشی در مرز مکزیک را به هم آورد، چندان مهم نیست. مشغله اصلی او حل بحران ایدئولوژیک طبقه حاکمِ و حل بحران مشروعیت کل نظام سرمایه داری – امپریالیستی حاکم بر آمریکا به شیوه فاشیستی است.
البته او با چاله و چوله های واقعی در دنیای سیاست روبرو است که هر یک می توانند برنامه هایش را نقش بر آب کنند. هرج ومرج شدید و آشوب عظیم در جهان کنونی اتخاذ هر سیاست از جانب هر قدرتی را عملا به طاس لغزانی بدل کرده است. از این رو سیاست های آتی ترامپ درصحنه داخلی و خارجی به راحتی میتواند خود منشأ آشوب های جدید شود و بن بست های جدید بار آورد. اینجاست که تناقضات دوران ریاست جمهوری ترامپ خود را نشان خواهد داد. امپراتوری آشوب به راحتی می تواند به آشوب های بزرگتر در سطح بین المللی و آشوب های اجتماعی گسترده در سطح داخلی بدل شود و "رویای آمریکای فاشیستی" ترامپ را به خاک بسپارد. اما هیچ آشغالی خود به خود جارو نخواهد شد. نیاز به دستان قدرتمند و عزم و اراده انسان های آگاهست.
برای اولین بار در تاریخ، آمریکا، شاهد بروز جنبش اعتراضی توده ای پس از انتخاب یک رئیس جمهور است. اینکه ترامپ تا چه حد بتواند طرح ها و نقشه های خود را عملی کند، اساساً به رشد و تکامل مقاومتی که هم اکنون در مقابلش سازمانیافته، بستگی دارد. هرچند هواداران ترامپ نیز تهاجمات گسترده خود را علیه سیاهان، مسلمانان و لاتینی تباران آغاز کرده اند، اما مقاومت چند شبانه روز اخیر نویدبخش است. این دهها هزارنفری که هم اکنون در دهها شهر انتخاب ترامپ را به مصاف طلبیده اند نماینده وجدان آگاه بشریت اند. آنان خطیر بودن اوضاع را دریافته اند. آنان خطر ایدئولوژی فاشیستی ترامپ را برای مردم آمریکا و سراسر جهان درک کرده اند. مردم جهان باید اهمیت این مبارزه تاریخی را دریابند و بدون تردید و تزلزل به حمایت از آن برخیزند. به ویژه از پیشروترین بخش این جنبش فعالانه دفاع کنند. کسانی که مقاومت در برابر ترامپ را با افق سرنگونی کلیت این سیستم پیوند زده اند و برای سازمان دادن انقلاب اجتماعی واقعی تلاش می کنند. به طور مشخص از حزب کمونیست انقلابی آمریکا تحت رهبری باب آواکیان که شجاعانه تلاش می کند راه دیگری در مقابل مردم آمریکا بگشاید و افق کیفیتا متفاوتی جلوی روی بشریت قرار دهد.