فیدل کاسترو، و تجربه قرن بیستم!
و نگاهی به برخورد بی بی سی با آن


تقی روزبه


• نقد توأمان مناسباست سرمایه و مناسبات قدرت هم چون دو عنصر جدانشدنی و درهم تنیده نظام سرمایه داری و لاجرم سوسیالیزه و اجتماعی شدن هردو به موازات همدیگر که مبنای نقش آفرینی و سوژه گی همه عوامل و نیروی ضدسرمایه و از جمله مولدین و استثمارشوندگان است و نه سوژگی رهبران و احزاب و یکه تازی آن ها، زیربنای درک نوین از سوسیالیسم را تشکیل می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ آذر ۱٣۹۵ -  ۲۹ نوامبر ۲۰۱۶


کاسترو تجسم درک مسلط از سوسیالیسم در یک دوره تاریخی- قرن بیستم- بود. او از قضا از صادق ترین و پرشورترین و با وفاترین به آرمان های خود بود، و بهمین دلیل هم برای بسیاری الهام بخش بود و در حوزه عدالت هم دست آوردهائی داشت. نباید فراموش کنیم که مثلا چین و ویتنام از دیگر بت های قرن بیستم بودند که امروزه در دفاع از تجارت آزاد و اتحادیه تجارتی که مثلا خانم کلینتون مجبور شد در برنامه انتخاباتی با آن مخالفت کند، کوس سبقت گذاشته اند. آن نوع درک از سوسیالیسم خواه ناخواه به همین نوع نتایج و مشخصا اقتدارگرائی منجر می شد. بنابراین ما با پایان یک نوع درک از سوسیالیسم تجربه شده تحت عنوان سوسیالیسم اقتدارگرا و حکومتی که در آن عدالت و آزادی باهم همسازی نداشتند و عدالت بر آزادی اولویت داشت مواجه هستیم. نحوه کنش چپ امروز به این پارادوکسی که نهایتا سوسیالیسم را زمین گیر و متلاشی کرد، بیانگر نگاه و درس های برگرفته و یا ناگرفته اش از آن تجربه است که البته یکسان نیست و یکی از عوامل تشتت آن است. قبل از هرچیز ضرورت دارد که چپ این مشکل خود را حل کند که انتقاد به خود و از جمله به تجربه صورت گرفته اگر واقعا از منظر وفاداری به آزادی و عدالت و جدائی ناپذیری آن ها باشد و نه چراغ سبزدادن به سرمایه داری، نمی تواند نازشصتی به امپریالیسم و سرمایه داران باشد و این که نمی توان تحت هیچ شرایطی عیوب خویش را پنهان ساخت و آن را تابع مصلحت اندیشی های کوته بینانه شرایط قراردارد. البته می توان گفت که فشارهای سنگین غول آمپریالیسم آمریکا کوبای کوچک را به این نقطه راند و از آن گریزی نبود. در وجود این فشارهای سنگین حرفی نیست و باید دائما آن دولت آمپریالیستی و همراهان او را از این جنبه هم زیرضرب قرارداد. اما نمی توان از آن واقعیت به نوعی تقدیرگرائی تن داد و آن را توجیهی طبیعی برای ناگزیرانگاشتن انحراف از مسیراصلی رهائی دانست. عاملی که فقط به این مورد هم محدود نمی شود و تا زمانی که سرمایه داری هست همواره وجود خواهد داشت. چرا که سرمایه هیچ گاه با اضداد خود کنار نخواهد آمد. کوبا گذشته ما و بخشی از افتخارات مبارزه و مقاومت ما علیه ستم سرمایه داری است. اما برای عبور از خود دیروزمان و آن تجربه تاریخی باید بیش از هر زمانی هم چون قطب نمای حرکت بر پیوند جدانشدنی برابری اجتماعی و آزادی اجتماعی پای فشرد.
نقد توأمان مناسباست سرمایه و مناسبات قدرت هم چون دو عنصر جدانشدنی و درهم تنیده نظام سرمایه داری و لاجرم سوسیالیزه و اجتماعی شدن هردو به موازات همدیگر که مبنای نقش آفرینی و سوژه گی همه عوامل و نیروی ضدسرمایه و از جمله مولدین و استثمارشوندگان است و نه سوژگی رهبران و احزاب و یکه تازی آن ها، زیربنای درک نوین از سوسیالیسم را تشکیل می دهد. بزرگداشت کاسترو هم چون نماد مقاومت همراه با نقد او، هم چون نقد خودمان، و سوسیالیسم تجربه شده جدا از هم نبوده و نیروی محرکه پیشروی ما را تشکیل می دهد. انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی دیالتیک حرکت ماست.

نکات زیر در پاسخ به برخی واکنش ها در فیسیوک و تشریح بیشتر مطلب فوق نگاشته شده است:
فشار دشمنان (و سوءاستفاده از انتقادها) همیشه تاریخ بوده است و شبکه و غیرشبکه هم نمی شناسد. و همیشه هم مستمسکی بوده است برای پوشیده ماندن ضعف ها تحت عنوان سوءاستفاده دشمن که البته مستمسکی مادام العمر هم هست. درحالی که اگر اشکالات مابازاءاجتماعی داشته باشند دیگر درونی و بیرونی مطرح نیست. اصل قضیه این است که اگر قرار باشد صرفا دشمن رفتار و کنش و واکنش ما را تعیین کند، نطفه فاجعه بسته شده و در حقیقت او بر ما مسلط شده است و به آنجا خواهد برد که می خواهد. از این منظر بیان انتقادات و نقد معطوف به ریشه ها بخشی از روند بازآفرینی چپ و فارغ از این نوع مصلحت شناسی هاست. به ویژه وقتی این انتقادات معطوف به ریشه های بنیادی چون اقتدارگرائی و پارادوکس تقابل آزادی و برابری اجتماعی باشد. مثلا اکنون درمیان برخی چپ ها مثل نقل و نبات از او به عنوان "فرمانده" ستایش می شود. انگار که مناسبات مبتنی بر فرمان دادن و فرمان بردن و براساس انقیاد قرار نیست مورد نقد بیرحمانه سوسیالیسم رها از اقتدارگرائی باشد و انگار به خاطر ماهیت همین نوع مناسبات (سوای اشکال گوناگونش) نیست که باسرمایه داری مبارزه می کنیم. و چنین می شود که مثلا با آراء صددرصدی (چیزی شبیه به معجزه) قدرت از بالا در یک کنگره حزبی از کسی که دیگر قادر به ادامه کار نیست به کسی دیگر (برادر) منتقل می شود و کسی هم صدایش در نمی آید. طبیعی است که دشمنان، مچمان را بگیرند. آن گاه آیا ماهم باید مصلحت گرایانه از کنارش بگذریم؟ چنین سکونی قبل از این که به دشمن ضربه بزند (که البته او را فربه ترمی کند)، ضربه ای کاری تربه سوسیالیسم بدست خودی و ضربه به فرایند بازآفرینی چپ از درون خطاهای بزرگش است. دقیقا همین نوع ملاحظات در زمان سرکوب استالین که البته ابعاد دیگری داشت، توجیه و هموارکننده مسیر یکه تازی او شد. بهمین دلیل نوشته ام که انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی، دیالتیک حرکت ماست و من معنای بزرگداشت فیدل کاسترو را هم چون نماد مقاومت، همراه با نقد او، و هم چون نقد خودمان و سوسیالیسم تجربه شده می دانم.


قدرت جداشده از جامعه ذاتا یک نیروی سرکوبگر و مشرف و مسلط بر مردم است و خوش و بدخیم و چپ و راست هم ندارد
اشکال رویکردهای توجیه کننده قدرت و گرفتار نسبی گرائی شدن و داشتن نوعی همذات پنداری با قدرت های مطلقه سوای عنصر فرعی نیروی ماند نوستالوژی برای برخی ها، اساسا ریشه در نگاه به منشأ دموکراسی و تغییر از یکسو و ماهیت قدرت جداشده از توده ها و مشرف بر آن ها که ذاتا و تماما بورژوائی- طبقاتی است دارد که برخی حداکثر آن را اشکال و خطای قابل گذشتی می دانند. در اصل منشأ تحولات و از جمله دموکراسی تا جائی که دموکراسی است محصول فشار مردم و جامعه و تحمیل آن به سبستم های حاکم بوده است و گرنه این ادعای پایه ای که لکوموتیو حرکت تاریخی مبارزات طبقاتی-اجتماعی است حرفی مفت و تنها یک تعارف می بود. نگاهی به همین اعتراضات کره جنوبی بیاندازید تا روش شود منشأ دموکراسی کجاست. رئیس جمهور فاسد و باندباز در اوج قدرت را وادار کرده اند که استعفا هم بدهد. تاریخا منشأ اصلی دموکراسی مثل دست یابی به حق رأی شهروندی مردم و "بردگان قدرت" بوده اند. البته سیستم ها بدرجاتی سعی می کنند که آن را مصادره کرده و با مسخ و بهداشتی کردن آن را در خدمت خود و تحمیق جامعه بکار بگیرند. یعنی همان که امروزه با عنوان بحران دموکراسی با آن مواجهیم. بهمین دلیل به آن شکل فرمالیته و صوری می دهند که البته از این جنبه در قیاس با جائی که دموکراسی سطحی هم وجود نداشته باشد شاید جای بهتری برای نفس کشیدن و فریادزدن باشد. به هرحال آزادی و برابری از هم جدا ناپذیرند و مبنای حرکت رهائی بخش در زمانه ما. کمتر از این دیگر رهائی نیست. اگرغرب "آزادی" را شعار خود قرار داده و آن را در مقابل برابری قرار داده است، شرق در آن سو "عدالت" در برابر آزادی قرارداده شده و البته چوبش هم را خورده است. شاید درگذشت کاسترو هم چون یکی از قهرمانان "چپ عدالت خواه"، فرصت تازه ای برای خانه تکانی چپ هم فراهم کرده باشد. به همین جهت نفس گشودن این نوع بحث ها بی فایده نیست. به شرط آن که قواعداانسانی دیالوگ و گفتگو را نقض نکند.

بی بی سی فارسی و هنربرقراری موازنه پیرامون درگذشت فیدل!
طبیعی بود که مدیای بی بی سی بخاطر درگذشت کسی که از یک سو حیات سیاسی اش با بخشی ازمهم ترین فرازهای تاریخ قرن بیستم گره خورده بود و بقول خود این موسسه، یکی از بازیگران بزرگ دوره جنگ سرد بود، و از سوی دیگر به نماد انقلاب کوبا و مقاومت بسیاری از مردمان آمریکای لاتین و جهان تبدیل شده بود، درنگ نماید و البته طبیعی تر از آن بخواهد از این نمد کلاهی هم برای مشروعیت بخشیدن به سیستمی که فیدل کاسترو علیه اش می جنگید فراهم کند. اما ان چه که در این میان به چشم آمد، شورشدن بیش از حدآش و نقض آشکار ادعای بی طرفی اش در ارائه این رویداد بود. ظاهرا بی گدار به آب زده بود و دونفری را به عنوان مخالف و موافق گزین کرده بود که هردو دارای یک نظر بودند و هم چون مهاجمان تیمی مشترک علیه هدفی مشترک عمل کردند. "ظاهرا" بی بی سی گول کتاب "کوبا جزیره امید" را خورده بود که بابک امیر خسروی چندین دهه پیش نگاشته بود. او در سخنانش خیلی صریح گفت که این کتاب را تحت تأثیر فضای آن دوره نگاشته بود و هنوز فکر می کرد که فیدل یک دموکرات انقلابی بوده و خواهد ماند و به وادی خطرناک و مین گذاری شده کمونیسم گذر نخواهد کرد. بابک امیرخسروی برای آن که نشان دهد جوگیرشدن وی امری عجیب نبوده گفت که حتی پلنوم کمیته مرکزی حزب توده هم (لابد برای آن که از قافله عقب نماند ناپرهیزی کرده و) در طی یک مصوبه پنهانی، تصمیم به ایجاد گروه های چریکی می گیرد!. عباس میلانی هم وقتی دید خود یک توده ای سرشناس و سابق (امیربابک خسروی) می گوید هیچ میراث مثبتی از تجربه 55 ساله دوره فیدل کاسترو سراغ ندارد و اساسا نفس مبارزه برای سوسیالیسم را تخطئه کرد، دیگر کاتولیک تر از پاب بودن زیبنده او نخواهد بود. لاجرم ماسک یک تاریخدان "بی طرف" را از چهره اش کنار زد، و اعلام داشت که اساسا اندیشه های فیدل ربطی به کمونیزم نداشته است و بی آن که ذره ای هم به خدمات فرهنگی و بهداشتی و... و حمایت های انترناسیونالیستی کوبای فقیر به کشورهای دیگر علیه بیماری و بی سوادی و یا مبارزه علیه امپریالیست ها، و یا نتایج مخربی که محاصره طولانی اقتصادی و فشار سیاسی و نظامی و... یک ابرقدرت همسایه نسبت به کشوری کوچک بجا گذاشت، اشاره ای کند. گوئی که عقده های انباشته شده دوران جوگیرشدن هردوشان به یک باره دهان باز کرده باشد تا جائی که اوباما رئیس جمهور آمریکا و اولاند رئیس جمهورفرانسه را با پیام هایشان نسبت به مرگ فیدل "روسفید" کردند! به هرصورت آش آنقدر شور شده بود که اتاق فکر بی بی سی که نمی توانست نسبت به نفوذ نمادهای مقاومتی چون چه گوارا و فیدل کاسترو در افکارعمومی بی اعتنا باشد، بلافاصله به دنبال یک توده ای سابق دیگر، فرهاد فرجاد رفت تا قدری از شوری آشی که پخته بود بکاهد و در موازنه بهم ریخته تعادلی برقرار سازد. اما این بار برای این که موازنه از آن سو بهم نریزد، این سوال کننده بود که با همطراز کردن صدام و خمینی با فیدل کاسترو با به نمایش درآوردن تصاویر جشن کوبائی های تبعیدی در آمریکا موازنه را برقرار می کرد. باین می گویند هنر برقراری موازنه در صنعت تبلیغات!

www.bbc.com